معضلات اجتماعی
این روزها به اجتماعی فکر میکنم که در آن بزرگ شده ام. به مردمانی میاندیشم که آیندهی خود را نمیتوانند در مسیر عبور لحظات ترسیم کنند. به پدران و مادرانی میاندیشم که یک عمر کار کردند ولی در پایان عمر خود چیزی ندارند به درمان درد خود یا برای خرج روزگار خود. بعضیها مقصر اولادهای خود را میدانند بعضیها حکومت را و بعضی هم از زمانه ناله دارند.
من به دختران سرزمینم فکر میکنم، به دخترانی که حق اختیار در انتخاب خود را ندارند و میدانم وقتی این جمله را میخوانید فکر میکنید هدف من از حق انتخاب فقط حق انتخاب همسر است ولی من در مورد چیزی مینویسم که فکر آنی شما شاید یک بخشی از این متن را تشکیل میدهد.
من در مورد دخترانی مینویسم که هیچ آزادی ندارند و خوشی خود را در سرگرم ساختن سر و صورتشان با چند قلم آرایش میدانند. آرایشی که معنیش را هم جز چند زنی بقیه نمیدانند. من به حس خالی زنانی فکر میکنم که بی مخاطب خود را فقط برای آینه آرایش میکنند. من به تنهایی درون یک زن میاندیشم که جز چند مردی محدود بقیه خوبصورتی ذاتی او را به سادگی دیده نمیتوانند.
من به قیدی افکار دختری فکر میکنم که تمام دنیا برایش خانهی بخت است، شوهر داشتن و طفل دار بودن است؛ مگر این فکر تنگ و قید را چه کسی باعث شده تا نتیجه ی افکارش چنین شود؟ بدون شک من و شما. من و شمایی که مرد و زنیم، پدر و مادریم. من و شمایی که برادر و خواهریم، من و شمایی که تشکیل دهندهی جامعهایم.
برخی از دختران سرزمین من کار نمیکنند و خود را وابسته به مرد میدانند. آنها بکارت خود را سرمایه ی اصلی زندگی خود میدانند. جای بسیار تعجب این است که وقتی کسی خواستگاری برای دختری میآید، تصمیم زندگی با او را پدر یا مادری میگیرد که خود داد می زند: ما به دختر خود حق انتخاب دادهایم، از او پرسیدهایم که آیا راضی هستی با این مرد ازدواج کنی یا نه؟ و از آنجا که نظر پدر و مادرت در مورد این خواستگارت مثبت است ما از تو این سوال را پرسیدهایم و بی گمان ما بهتر از تو در مورد خوبی تو میدانیم.
در چنین شرایطی یک دختر چه تصمیم خواهد گرفت؟
من نمیدانم این انتخاب از کدام نگاه مناسب است؟
چطور انسان میتواند تصمیم بگیرد با کسی که از قبل او را ندیده، نشناخته با او حتی هم کلام نشده و در مورد نقاط قوت و ضعف آن شخص هیچ اطلاعی ندارد تصمیم شریک ساختن زندگی خود را بر اساس دیدگاه فامیلش بگیرد. و این دیدگاه وابسته به شاخصههای از قبیل سطح زندگی، تحصیل، درآمد ماهانه، دینداری، موقف اجتماعی و هزاران قرینه ی دیگر است که اولویت بندی این شروط از یک فامیل تا فامیل دیگر متغییر است.
این نحوهی زندگی را ما برای خود انتخاب کردهایم. سابقهی این روش اصلا برای من مهم نیست. چیزی مهم است که منطقا قابل قبول باشد و پیامدهای منفی در اجتماع نداشته باشد. این عمل ما با روند زندگی امروزی بشر چندان سازگار نیست. قبول دارم بیشتر ازدواجها در مملکت من بر اساس این رسم و رسوم و آیین بنا گذاشته میشوند ولی آیا زوجین خود را در چنین روابطی خوشحال مییابند؟ آنهای که خوش هستند خوب ولی آنهایی که خوش نیستند و جز تظاهر به خوشحالی دیگر گزینه ای ندارند، چه میکنند؟
زمانی که در زندگی مشترک مشکلات داشته باشند چیزی برای فامیل و دوستان خود حکایت نمیکنند چون داستان این فامیل زبان به زبان در بین اقارب و خویشاوندان آوازه خواهد شد و آنها به جای این که راه حل و چارهای برای این مشکل بیابند شروع میکنند به غیبت، تهمت و حرفهای که در خور طرفین نیست. فامیل پسر حرفهای زشتی در مورد دختر خواهد گفت و برعکس.
از دیدگاه عرف امروزی ما در چنین شرایطی بهترین گزینه برای یک زن این است که صبر پیشه کند و با شرایط خود کنار بیاید چون از طفولیت برای او فهمانده شده که خانهی اصلی تو خانهی بخت و خانهی شوهرت هست و یکی از خصلتهای یک زن خوب این است که حرف داخل خانهی خود را به جای نگوید. آیا پدران و مادران دیار من به این حمایت عاطفی خود فخر میکنند و در واقع مگر این یک بیانیهی واضح نیست که تو هیچ گاهی از ما نیستی؟
دختر یعنی مال مردمی…!
من به معضلات خورد – خورد اجتماعی که در آن بزرگ شدهام فکر میکنم و شاید هم از دیدگاه بعضیها نوشتن در مورد این مشکلات بیهوده است چون از دید آنها چیزی درست است که سابقهی تاریخی داشته باشد و به صفت یک رسم، عرف، عادت، عنعنه و در نهایت به عنوان یک فرهنگ پذیرفته شده در اجتماع حاکم باشد. مگر آنها نمیدانند که تغییر حتمی الوقوع است. مگر این را گردش زمین، تغییر فصل و ماه و سال برای ما به خوبی نمیفهماند که هیچ چیز ثابت نمیماند. ما بخواهیم نخواهیم دیر یا زود از تغییراتی که در دور بر ما اتفاق میافتند متاثر میشویم. اگر ما به تداوم رسم و رسوم کهن خود که جوابگوی نیازمندیهای زندگی امروزی ما نیست ادامه دهیم، آیندهی اطفال خود را به تمام معنی خراب کردهایم.
در کشور من اگر پسری قبل از ازدواجش دختر مورد نظرش را بشناسد، با او تماس تلیفونی داشته باشد و یا در شبکههای اجتماعی با او در ارتباط باشد، این یک امر ناپسند است ولی نمیدانم چرا؟ این امر ناپسند است ولی اگر فردا این دو جوان که هیچ چیز در مورد خوی و خواص یکدیگر نمیدانند زندگیشان به جهنم مبدل شد، هیچ کس نمیگوید این درست نیست و این دختر باید طلاقش را بگیرد. همه میگویند باید حوصله کنی دیگر چاره ای نداری حالا بعد از ازدواجت با این اطفالت کی ترا میپذیرد؟ خانه ی کی خواهی رفت؟ کی برایت آب و نان میدهد؟
مگر ما چرا از اول زندگی با اطفالمان یک سان رویه نمیکنیم؟ چرا اندازهی که پسر را قوی میدانیم دختر را نمیدانیم؟ چرا اجتماع خود را قسمی میخواهیم که هر زنی باید وابسته به یک مرد باشد؟ میدانم تغییر آوردن مشکل است، زمان میگیرد ولی ناممکن نیست.
داشتن آزادی، آرامی، امنیت، صحت بدنی و روانی اتباع یک کشور همهاش قربانی میخواهد. قربانی به این معنی که مقاومت و مبارزه ی دوامدار چند نسل ولی اگر ما دست به علاشه نشینیم و با خود بگوییم افغانستان هیچ وقتی تغییر نمیکند؛ در واقع نمیکند.
افغانستان امروز ثمره ی همین افکار نسل قبل ماست و بدون اینکه تفاوت میان یک نسل را بپذیرند ما را محکوم میکنند. کودک بودیم به دهنمان زدند گفتند تو طفل هستی هیچ چیز نمیدانی برو آفتابه لگن بیاور دست بزرگها را بشوی. این یعنی احترام و حرمت به یک بزرگ.
به مکتب رفتیم، زحمت کشیدیم، همین نسل قبل ما رشوه دادند و رشوه پذیرفتند. به دانشگاه رفتیم معلمان ما عاشق همصنفیهای ما شدند و ما عاشقشدن را از همین معلمین نسل قبل آموختیم. برای کار درخواست دادیم کسی ما را ره نداد تا اولادها و اقارب همین نسل قبل ما به کرسیهای دولت و به بستهای کاری راه یابند.
ای نسل قبل من!
شما با نسل جدید چنین رفتار میکنید و از روز اول در مکاتب به گوش ما خواندید که آینده ی کشور به دست شماست. متاسفم آیندهی کشور به دست ما نیست به دست افکار شماست! و مطمئنم که اگر ده نسل دیگر هم عوض شود و این افکار در اجتماع حاکم باشند هیچ تغییری نمیآید.
من به سازمانهای فکر میکنم که هدفشان تقویت بخشیدن و فهماندن و رونق دادن حقوق زنان در کشورهای مثل کشور من است. من به روند تغییر ناپذیر افکار ملت خود میاندیشم. افکاری که به دست خودشان قید گشته و آماده ی پذیرش، نوآوری و شگوفایی نیست.
وقتی کودکی میخواهد کاری را انجام دهد والدینش سریع عکس العمل نشان میدهند و میگویند در زمان ما چنین نبود. متاسفم که معنی جمله ی خود را خودش درک نمیتواند و به این طرز فکر منطقیون تعریفی دارند که نامش را جهل مرکب نهادند.
من به زندگی سی ملیون کم یا بیش انسانی میاندیشم که همه عمر شان را صرف خرج کردن برای اطفال خود ساختند ولی این عمل خود را تضمینی برای زندگی آینده یا برای تهدیدهای عاطفی خود دانسته اند.
پدران و مادران بالای اطفال خود حق و حقوق بی شماری دارند ولی اگر اینگونه فکر شود که خرج و مصرف بزرگ ساختن یک طفل فقط زمینهای برای سرمایه گذاری، برای بدست آوردن قلین ( تويانه)های گزاف، برای بدست آوردن پول بابت شیر دادن طفل، برای پُربار بودن در ایام پیری یا یک نوع تضمینی زندگی در ایام کهولت است – این اشتباه است. این رابطهی والدین و طفل نیست. این رابطهی احساس یک تاجر در مقابل بدست آوردن مفاد عظیم از سرمایه گذاری و یک تضمین طویلالمدت برای بدست آوردن منفعت است.
آیا به این اندیشیدهاید نوجوانی که ۱۳ سال دارد نانآور خانه است یا به مردی که ۲۲ سال دارد و تازه از دانشگاه فارغ شده است خرج فامیل را میدهد. چرا هر کس نباید مسوولیت خود را داشته باشد؟
در سرزمین من مرد بودن دشوارتر از زن بودن است و زن بودن دشوار تر از مرد بودن. این رابطه را چه کسی در اجتماع پیاده ساخته است؟
من و شما. من و تویی که داد زدیم زن جسم لطیف دارد، زن مادر است، زن غیرت است، زن ناموس است و هیچ برایش شرایطی مساعد نساختیم که او خود بداند و خود بگوید: من یک بشرم، یک انسانم مثل بقیه حق دارم بخورم، بنوشم، تحصیل کنم،کار کنم، آنچه دلم میخواهد انجام دهم و هر لباسی که دوست دارم بپوشم.
اگر ما از ایام طفولیت اندیشههای مثل این که دختر لطیف است، نازک است و زود رنج – مرد قوی، درشت و سخت را در ذهن اطفال خود جا ندهیم، هرگز این افکار در پیامد این کار ریشه نمیدواند.
ما داد میزنیم دختر مال مردم است بچه خرجآور بسته فامیل است و با این تفکر زندگی دختر و بچهی خود را تباه کردیم چون ما تعهد کردیم با جامعهی خود که بچه مسوولیت خواهر، پدر، مادر، زن و اولاد خود را دارد. زن زن است باید به خانه باشد خرجش را مرد میدهد. چه فکر میکنید که یک مرد چطور مصارف زندگی ده نفر یا بیشتر از آن را هر روز در سرش حمل میکند؟ آیا این ساده است؟ و آیا این زندگی لذتی دارد؟ چرا ما هر کس را مسوول اعمالش ندانیم؟ چرا هر کس دخل و خرجش معلوم نباشد؟ چرا وقتی این حرف را میخوانیم فکر میکنیم ذهن نویسنده شستشو شده است. مفکورههای غربی در سرش خانه کرده ولی هر چه قضاوتم میکنید حق دارید.
من به نسل آینده میاندیشم و میترسم که این روش زندگی ما دنبالهدار نشود. بگذارید کودکان و جوانان برای خود زندگی کنند و برای مرد و زن حق دهید تا اجتماع خود را خودشان بسازند. در این صورت میتوانید سیستم مالی درست را تشکیل دهید تا هر که بتواند مالیات بپردازد و لذتش را حین بازنشستگی حاصل کند و خود را باردوش اولاد نداند.
۲۶ جنوری ۲۰۲۰
د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه
د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :
Support Dawat Media Center
If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320
Comments are closed.