یادی از نوراحمد عزیزی، پدر معارف نیمروز

کاندید اکادمیسین سیستانی

514
یادی از نوراحمد عزیزی، پدر معارف نیمروز:
چگونه سرزخجالت برآورم برابردوست
که خدمتی که سزاوار اوســت نــتوانم؟
May be an image of 1 person, standing and outdoors
جوانې بنام فضل احمدنصرت سکایی از نیمروزبمن پیام داد که میخواهد درباره مشاهیر نیمروز واز جمله درباره نوراحمدعزیزی مطالبی گرد آورد ولی در آرشیف مقالات شما چیزی درباره وې نیافتم، میتوانی دراین زمینه کمکم نمائی؟
از این یادآوری آن جوان درعین حالی که خوشحال شدم در دلم سخت متاثر وخجالت کشیدم، زیراکه نوراحمدعزیزی بر من بسیار بسیار حق دارد،حق استادی ،حق پیوند عرقی ،حق یک رفیق مشفق ویک مشوق دلسوز را درزندگی ام داشته است.
بنابرین دیروز خاطرات گذشته باعزیزی بزرگ را در ذهنم مرور کردم تا اندکی از خدمات او را در راه تعمیم معارف درکشور برشته تحریر در آورم وبا دوستان واراتمندان آن بزرگ مرد عرصۀ معارف ودانش شریک سازم، شاید بااین کار بتوانم اندکی ازدین بزرگی که او برگردن من دارد ادا کرده باشم.
نوراحمدعزیزی ، شاعر، نویسنده، معلم ، سرمعلم، مفتش ، مدیر معارف در ولایات نیمروز ،ارزگان، غور،غزنی ، کابل ،رئیس اداری وزارت اطلاعات وفرهنگ، مستوفی وبالاخره والی فراه، یکی از شخصیت های پاک نفس،نیک نام ونیک اندیش وپرکاروطن، بخصوص درعرصه معارف وتوسعه مکاتب درولایت نیمروز وسایر ولایاتی بودکه اوکارکرده است. او در شرایط بسیار دشوارو طاقت فرسای نیمروز درهوای ۴۵ درجه سانتی گراد به دور دست ترین دهات ودهکده های نیمروزسفرمیکرد وبا سران وخوانین محل گفت وگومینمود وآنها را قانع میساخت تا به تاسیس یک مکتب دهاتی سه صنفی موافقت کنند و قطعه زمینی را برای احداث مکتب بطورمجانی دراختیار وزارت معارف قرار بدهند واز آن پس ملای قریه را در بدل معاش تخمین یک هزارافغانی برآن میگماشت تا فرزندان مردم را درس بدهد و از نعمت سواد وعلم بهره مندگرداند. بدین سان اوزندگی خود را درولایت نیمروز وقف توسعه معارف کرده بود وشب و روز در سفر بود وکمتر فرصت یافت تا برسرخانواده خود واطفال خود باشد.درحقیقت او حق خوشحالی ولذت بردن از دیدار فرزندان خود ولبخند آنهارا نیز وقف تعالی معارف در نیمروزکرده بود.
خلاصه در ولایت نیمروز تا سال ۱۳۵۰ (به استثنای مکتب ابتدایی کنگ که درسال ۱۳۰۰ خورشیدی به امر وفرمان اعلبحصرت امان الله خان تاسبس شده بود، همه نهادهای تعلیمی از مکاتب دهاتی گرفته تا ابتدای ولیسه ها ونامگذاری مکاتب مذکور نتیجه تلاش ها وپیشنهادات عزیزی به مقامات ذیصلاح معارف بوده است. همچنان ارتقای مکاتب دهاتی به ابتداییه وابتدایبه به متوسطه وسپس به لیسه وتاسیس مکتب نسوان در ولسوالی کنگ ونسوان شهر زرنج ولیسه فرخی زرنج وسایر مکاتب درولسوالیهای چهاربرجک وقلعه فتح واصل چخانسور وخاشرود و کنگ وغیره ثمره کار وپیکار مرحوم عزیزی میباشند. به همین خاطر اهل معارف نیمروز او را پدرمعارف می خوانند.
عزیزی درسال ۱۳۰۹ ش در ولسوالی کنگ در یک خانوادۀ زمیندارپشتون بنام حاجی عبدالعزیز بارکزی متولد شد و بعد ازفراگیری تعلیمات ابتدائی در نیمروز برای تحصیل عالی تر به کابل رفت ودر دارالمعلمین کابل به تحصیل پرداخت. او پس از ختم دارالمعلمین درسال ۱۳۲۹ بکار معلمی در ولایت فراه گماشته شد ومعلم موفقی بشمارمی آمد. بعد بحیث سرمعلم وسپس بحیث مفتش معارف وبعد بحیث مدیرمعارف درولایات فراه ، نیمروز ، غور ،ارزگان ، ولایت عزنی وولایت کابل و مدتی بحیث رئیس اداری وزارت اطلاعات وفرهنگ وبعدتر بحیث مستوفی و والی فراه کارکرد وسرانجام درماه حمل سال ۱۳۶۶ش براثر مرض سیروز جگر درشهر فراه جان سپرد ودرهمانجا دفن گردید.روحش شاد باد.
نوراحمد عزیزی قبل از همه یک خدمتگار صادق معارف بود، و درهرولایتی که بحیث مدیرمعارف خدمت کرده است،وظایفش را با کمال صداقت وجدیت اجرا مینمود و خاطرات نیک وفراموش نشدنی از خدمات خود در اذهان مردم باقی گذاشته است.
نوراحمدعزیز شخص فهمیده وبا درایت وصاحب قلم توانا واندیشه وطن خواهانه بود.او شعرمی سرود وشعرهایش بیانگر اوضاع اجتماعی واقتصادی مردم کشورش بود وبرخی رنگ وبوی حماسی داشت. او درسال ۱۳۴۰ از خرابه های شهر کهنه زرنج دیدن کرده بود و سپس احساس خود را از زبان مخروبه های زرنج اینطوربازگومیکند:
الهی عظـمـت دوران من کـو؟
شکوه ارگ عالی شان من کو؟
جـلال و عظمت شاهان من كو؟
بدل پروردم آن مـردان من كو؟
گرفتي يا رب از من جان من كو؟
كجا شـد همـت مـردان كـارم
كجا شـد خــرگــۀ خـيل سوارم
مگــر من سينماي روزگـارم
كه درهر پرده چندين رنگ دارم
ســـرود حلقـۀ رندان من كو؟
زدي صد حلقه بركاخ نيشاپور
دليرانم به بانـك طبـل و شيپور
گذشتي گر سواران من از دور
بلــرزيدي كــله بر فرق فغفور
خدا را صحنه جولان من كو؟
الهي برج و بار و خانه ام كو؟
چراغ و محفل و پروانه ام کو؟
جلال و عظمـت پارینه ام کــو؟
اگر ویـــرانه ام ، دیوانه ام کو؟
بـدل داغ گل دامــان مــن کو؟
نه انـدرگلشن من رنگ و بوئی
نه هـم از عندليـبان گفـتگوئي
نه اندر جوي بارم آبــــرويـي
نه جوي دارم و ني آب جويی
طراوت هاي تاكستان من كو؟
چراكس را زحال من خبرنيست
چراكسرا بسوي من نظر نيست
چرا درشور و فريادم اثر نيست
خبر ازحال من كسرا اگر نيست
نسيم صبح باغســـتان من كو؟
بجاي گل برويانم چــرا خار؟
چرا افتاده باشم خاره و خـوار؟
نرويانـم چـرا گل هاي بسيار؟
چرا از ســر نگيرم شوكت يار؟
كه گويم خانه ويران من كو؟
تاثیرشخصیت عزیزی برمن:
عزیزی پسرمامای من میشد، اما من او را تا سن پانزده سالگی ندیده بودم ، درحالی قریه های ما بیش ازپنج کیلومتر از هم دورتر واقع نبودند. شاید من کودک بوده ام که او برای تحصیل به کابل رفته بود وبعد از اتمام دارالمعلمین در فراه بحیث معلم مقررشده بود و چندین سال دیگر بحیث معلم در فراه مشغول کار بود ودرایام رخصتی هم به خانه ما سر نزده بود، خلاصه تا سن ۱۴- ۱۵سالگی چشمم بدیدار استاد عزیزی روشن نشده بود.
درسال۱۳۳۳ خورشیدی که من در صنف پنجم مکتب بودم،او از فراه بحیث معلم دریگانه مکتب ولسوالی کنگ تبدیل شد و دراینجا بود که من برای اولین بارعزیزی را دیدم. واز همان دیدار اول من محوقد وقامت و صحبت وگفتار وکردارش شدم، زیرا از کودکی از زبان والدین خود ازفهم بلند وحسن اخلاق وشخصیت نیک او تعریفها شنیده بودم وغایبانه چنان اشتیاق دیدار او را از نزدیک داشتم که فکرمیکردم اگر یک بار اورا ببینم آتش دوزخ بر من حرام خواهد شد. با چنین ذهنیتی نسبت به او،روزی عزیزی بعنوان معلم ریاضی وارد صنف ما گردید. شاگردان با دیدنش همه از جا بلند شدند ودوباره برزمین نشستند. در ان زمان از میز وچوکی خبری نبود. مرحوم عزیزی شروع بدرس دادن نمود ویکی دوسوال را روی تخته تشریح کرد وبعداز شاگردان پرسید آیا فهمیدید؟ من که درس او را با دقت گوش گرفته بودم دست بلندکردم وگفتم بلی معلم صاحب فهمیدم. سپس مرا روی تخته خواست و بمن سوال داد و سوال را پاسخ دادم ، بمن آفرین گفت ومن دوباره برجایم برگشتم ودردلم میگفتم خداکند مرا شناخته باشد اما مطئن نبودم. از آن روز ببعد من هرگز از درس ومکتب غایب نشدم ،زیرا می ترسیدم که اگرفردا او درس را بپرسد ومن ندانم، او دیگر بروی من نگاه نخواهد کرد ومن خجالت زده خواهم بود. بنابرین درطول سال تعلیمی صنف پنجم وششم یادم نمی آید که حتی یکر روز از درس ایشان غیرحاصر شده باشم.
نکته جالب اینست که من مثل اکثرشاگردان مکتب،
کتابچه وقلمی باخود نداشتم تا درس های معلم را
یاد داشت بگیرم وبخوانم،مگر همه دروس ریاضی صنف ۵ و۶ را درحافظه خود داشتم. تمام سعی وتلاشم در مکتب این بود تا مورد لطف و توجه عزیزی قرارگیرم و از زبان او یک بار شادباش یا ‌آفرین بشنوم. اصلاً باخودفکرمیکردم که اگر عزیز مرا بچشم خوب نبیند، هیچکس مرا بچشم خوب نمی بیند ، پس برای اینکه چنین نباشم سعی من در کسب رضایت عزیزی از خودم بود.
بالاخره ازصنف ششم فارغ شدم و سه نفر از شاگردان(اول ودوم و سوم نمره) برای تحصیلات بالاتر به کابل فرستاده شدند که من یکی از این سه نفربودم. درکابل درمکتب ابن سینا که یک مکتب لیلیه بود شامل شدیم. اتفاقن من در این مکتب نیز درس را برای رضای خاطر عزیزی میخواندم.باخودمیگفتم اکر در درس هایم کامیاب نشوم، چطور میتوانم بروی عزیزی ببینم؟ وقتی سال تعلیمی مکاتب کابل تمام میشد ومن برای رخصتی به نیمروزبرمیگشتم، از فراه به مرحوم عزیزی زنگ زدم ،اولین پرسش اودرتلیفون ازمن این بود که کامیاب برگشتی یا ناکام؟ و من جواب دادم کامیاب! او خندید وسپس احوال مرا پرسید ومن شادمان شدم که عزیزی را ازخودخوشحال ساخته ام. پس از آن عزیزی درمدت سه ماه رخصتی مرا از کنارخود دور نمی ساخت و با من صحبت میکرد و گاهی شعری را که درخلوت خود سروده بود برای من میخواند، با وجودآن که فهم من از درک اشعارش عاجز بود سرتکان میدادم ومیگفتم عالی است.
هرسال که من ازکابل بر ای رخصتی زمستانی به نیمروز می آمدم،عزیزی مرا با خود به مکتب کنگ می برد وگاه گاهی مطلبی را نوشته بمن میداد ومیگفت:این را هنگام رخصتی شاگردان در پیش روی شان بخوان تا شاگردان با نام توبیشتر اشنا شوند. مرا توصیه میکرد که خوب درس بخوانم ودانش فراگیرم تا خوبتر بتوانم به وطن خدمت نمایم! میگفتم دلم میخواهد مثل شما شاعرشوم، جواب میدادکه بجای شعروشاعری وخیال پردازی بهتراست نویسنده شوی، نویسندگی بهترازشاعری است،امانویسندۀ واقعیت گرا باش تا ارمانگرا!
گفته های عزیزی برای من حکم وحی را داشت ومن کوشش میکردم نصایح او را درعمل پیاده کنم. واکنون که صاحب بیش از پنجاه کتاب تالیف وچاپ کرده ام وازین ناحیه مورد حرمت وستایش هموطنان قدرشناس خود قرار میگیرم همه از برکت رهنمائی ها وتشویق همان رهنما ومشوق مهربانم وخدمتگارصادق معارف است. روح او شاد ویادش گرامی باد!
***
ازاینکه نتوانسته ام آنطورکه شایسته نام وشخصیت مرحوم عزیزی است از وی یادکنم، خود را مقصروخجل حس میکنم. یکی از دلایلی که باعث این تقصیرات من شده اینست که من یک کاپی ازمجموعه اشعار آن مرحوم را در سال ۱۳۳۵ش که متعلم صنف هفتم ابن سینا درکابل بودم توسط یک هم صنفی خودبنام غضنفرازمردم بامیان با خط زیبای نستعلیق از روی یک نسخه خود شاعرخطاطی کرده بودم .این مجموعه درحدود صد قطعه شعر غزل ومخمس ومسدس میشد وآن مجموعه را مدت ۳۵ سال باخود نگهداشته بودم ودرنظرداشتم که بقیه اشعار پراکنده عزیزی را نیز جمع کرده چاپ کنم ولی متاسفانه که همان مجموعه نیز از کتابخانه ام درکابل گم شد ومراسخت متاثرساخت.سالها بعداز مهاجرت ازوطن، اززبان پسرش نثاراحمدعزیزی شنیدم که او آن مجموعه شعر پدرخود را از کتابخانه ام دزدیده بود وبه فاروق مهرزاد داده بود تا چاپ کند، اما اوهم نتوانسته بود چاپ کند اما با هجوم تنظیمهای جهادی برکابل وغارت منزلش آن مجموعه شعری نیز غارت شد برای ابد نابودگردید.
منشاء خانوادگی نوراحمدعزیزی:
پدر عزیزی، حاجی عبدالعزیزخان بارکزی نام داشت وپدراو محمدایوب خان بارکزی بود که با برادران خود هریک محمدیوسف خان بارکزی[جد من] ومحمدیعقوب خان بارکزی وعبدالصمدخان بارکزی وشیرعلیخان بارکزی در زمان امیرعبدالرحمن خان ،تحت سرکردکی کرنیل محمدعمرخان بارکزی با یک صدسوار از اقوام خود از قریه نوده فراه برای حفاظت سرحدات جنوب غرب کشوربه نیمروز موظف شده بودند.آنها در ولسوالی کنگ در ناحیه سیخسر و ماککی جابجا شدند و ازسرحد میان افغانستان وایران نګهداری میکردند. کرنیل محمدعمرخان وبرادرانش بعدها زمین های خودرا درسیخسر با زمین های قلعه فتح که متعلق به حاجی آقامحمدخان نارویی بلوچ بودتعویض کرد وبه قلعه فتح نقل مکان نمود وحاجی آقامحمد خان از قلعه فتح به
سیخ سر کوچ کردند.
اما پدرنوراحمد عزیزی و کاکاها وپسران کاکایش همگی در قریه ماککی ولسوالی کنگ تولد شده و درهمانحا بزرگ شدند وخانواده تشکیل دادند وصاحب اولاد و زمین وملک و جایدادهای شخصی گردیدند که تا قبل از کودتای ثور۱۳۵۷ تعداد خانواده شان از۲۰۰ نفر تجاوز میکرد ولی پس از کودتای ثور اکثر انهامجبور به مهاجرت شدند. تعدادی به ایران وتعدادی در داخل به نقاط دیگر ولایت نیمروز پراگنده شدند، معهذا قریه حاجی عبدالعزیز ماککی در ولسوالی کنگ قریه معروفی است ویک مکتب ابتدایی دارد که بنام مکتب نوراحمدعزیزی مسمی شده است.
روح نوراحمدعزیزی، آن خدمت گذار خستگی ناپذیرمعارف ولایت نیمروزشادویادش گرامی باد!
پایان
۱۲/ ۱۲/ ۲۰۲۲

 

—————————————————————————————————–

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Comments are closed.