مکثی برتوجیهات داکتر صاحب کاظم

محمد داؤد مومند

220

مکثی برتوجیهات داکتر صاحب کاظم، مشعر

برمشروعیت کودتای 26 سرطان

جناب داکتر صاحب سید عبدالله کاظم، در یکی از مضامین اخیر خود معنون به «توضیح مختصر خدمت کسانیکه دربارۀ محمد داؤد و کودتای او نظر انتقادی دارند و میگویند:

یک – محمد داؤد شخص خود خواه و تشنه قدرت بود و برای همین هدف کودتا کرد!

اگر این گفته حقیقت داشته باشد، این سؤال مطرح میشود که آیا بهترین فرصت برای کودتا همانا بعد از توشیح قانون اساسی 1343 و انفاذ آن با در نظر داشت ماده 24 آن قانون نبود؟ …… احتراماً به عرض میرسد: قطعاً نه!

یک – با طرح همچو سؤال یا سؤالات، هرگزنمیتوان، به کنه قضایا و تفسیر و استنتاج واقعی، وقایع بغرنج سیاسی و حقایق زیر پرده، بخصوص که دست قدرت های بزرگ جهانی، درآن دخیل باشد، نایل آمد، همچو سؤال یا سؤالات نه تنها جوابگوی وقایع سیاسی نیست بلکه خود، منبع سؤالات مزید میگردد.

دو – پیشنهاد اساسی سردارخدمت شاه، قبل از مستعفی شدن از مقام صدارت، تغییر نظام خودکامۀ بود که از صدارت سردارهاشم خان شروع و تا دوررۀ اخیر حکومت خود سردار دوام داشت، تشکل یک نظام متکی بر دیمکراسی پارلمانی، موجودیت یک حزب، و موجودیت مؤثر قوای ثلاثه در چوکات دولت و زعامت شاه به حیث سمبل وحدت ملی.

شاه به همچو پیشناد سردارلبیک گفت، لذا تعمیل یک کودتا از طرف سردار، علیه نظام جدید، در حقیقت کودتا علیه پیشنهادات خودش تلقی شده و مورد مؤخذه، تاریخ قرار میگرفت، سردار به این سویه بی شعور هم نبود که نام خود را، بخصوص درآن مقطع زمانی، که کامیابی همچو کودتا محال به نظر میرسید، مورد مؤخذه تاریخ قرار دهد.

سه – شاه با توشیح مترقی ترین و عادلانه ترین قانون اساسی در کشور، و خاتمه دادن به اجاره داری پست صدارت از طرف سرداران و اعضاء خاندان سلطنتی و تعیین اولین صدراعظم غیرخاندانی از طبقات پائین جامعه (پسریک دوکانداربرنج فروش) و، صرف بر مدار و معیار اهلیت، لیاقت و تجارب، یعنی داکتر یوسف خان کشمیری الاصل، در حقیقت انقلابی را در فضای سیاست مداری افغانستان به وجود آورد که مورد ستایش جوامع آزاد قرارگرفت که همچو دیمکراسی از بالا، در هیج جامعۀ اسلامی و منطقه، قبل بر این، مثالی نداشت.

لذا کودتا علیه همچو نظام و آنهم در بدو مرحله، یک عمل ضد ترقی و ضد منافع ملی شمرده شده مورد طعن و لعن جوامع آزاد و تاریخ قرار گرفته و سردار به این اندازه هم لوده و ابله نبود که به همچو کاری مبادرت ورزد.

چهار- اگر سرداردرفکرتأسیس جمهوریت از طریق کودتا بود، این کار مستلزم یک فرصت و زمانی بود، بخصوص برای سردار که خود عضو خاندان سلطنتی بود، اتخاذ همچو تصمیم، مشکلترین تصمیمی دورۀ حیاتش بود، چنانکه مطابق ادعای حسن شرق، سردار حتی درآخرین وهله، در قسمت اتخاذ تصمیم نهایی برای کودتا متردد بود، ولی سردار با اخطار جدی ملعون حسن شرق مواجه شد، که در صورت امتناع سردار از رهبری کودتا، گروپ مزدور و گماشتۀ حسن شرق دست به کودتا خواهد زد، و سرداربیچاره  مجبور به گرفتن تصمیم رهبری کودتا گردید.

لذا تصمیم به گرفتن کودتا، متصل به توشیح قانون اساسی، خیالی بود محال وغیرعملی.

پنج – کودتای سردار، ده سال بعد توسط گماشتگان کی- جی – بی در اردو و ایادی کرملن مانند احزاب پرچم و خلق صورت پذیرفت، همچو امکانات قبل برآن برای سردار میسر نبود.

شش- حمایت از کودتا به رهبری سردار جنبۀ تاکتیکی داشت و دولت شوروی میخواست که بعد ازداؤد یکی ازایادی خود، مانند ببرک را در حزب پرچم و یا خلق به اریکه زعامت افغانستان بنشاند، که همچو امکانات در بدو مرحلۀ دهۀ قانون اساسی وجود نداشت.

هفت – قبل از حکومت شفیق، دولت شوروی، با وجودیکه به تحول بزرگ دهۀ قانون اساسی، همانند دورۀ صدارت سردار، خوشبین و راضی نبود، ولی باز هم باالنسبه به حکومات قبلی چهارگانۀ دورۀ دهۀ دیمکراسی، مشکل بسیار جدی نداشت و حتی آرزوند به قدرت رسیدن نوراحمد اعتمادی بعد از کودتای ثور نیزبود، لذا ترتیب دادن کودتا از طرف سردار به موافقت و حمایت کرملن ضرورت، حتمی و لابدی داشت.

هشت- تنها پالسی فاصله گرفتن حکومت شفیق از وابستگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی مسکو بود، که خرس قطبی را بیدار و هراسان ساخت و سردار را که به قول شما به یک «ببرزخمی» مبدل شده بود، برای رهبری کودتا، انتخاب نمود. زیرا:

شفیق موافقت اعلیحضرت محمد ظاهر شاه را مبنی بر انفاذ قانون احزاب سیاسی، ولایتی جرگه ها و شاروالی ها، که موجودیت همچو مؤسسات از نظر قانون اساسی سال 1964 حتمی پنداشته میشد، بدست آورده بود.

کذا حکومت شفیق درنظر داشت تا قانون تنظیم اجتماعات عامه، به شمول مظاهرات را نافذ سازد. قانون مطبوعات که در سال 1965 در زمان حکومت انتقالی داکتر یوسف خان نافذ شده بود، نیز مورد تجدید نظرقرارگرفت، صرف آن جرایدی که بطور یقینی و فعال ارزشهای قانون اساسی را به اساس روح و متن آن حمایت میکرد، حق نشر میداشتند.

شفیق، مصمم بود تا صلاحیت قدرت دولت را تقویت بخشد، تصمیم به تعویق انداختن انتخابات شوری درسال1972 جزء همین پلان بود، قرار بود انتخابات شوری نظر به دلایلی یعنی استنکاف قوۀ قضائیه، از نظارت بر انتخابات، برای یکسال به تعویق افتد، و حکومت میخواست تا درین فرصت یک ساله، خدمات حکومتی را بدون مداخلات پارلمان اداره کند، و درین مدت، در زمرۀ سایراجراآت یکی هم قانون انتخابات تعدیل شود، زیرا بسیاری از اعضاء شوری، به قدسیت امانت انتخاب و اعتماد مردم بی اعتناء بودند.

خلص اینکه، شفیق به حیث یک شخصیت با درایت و با شهامت و حامی ارزش های قانون اساسی و تجارب حکومات چهارگانۀ گذشته و با داشتن اعتماد بزرگ ازطرف شاه، مصمم بود، تا تمام مشکلات دوره های گذشته را در قسمت تطبیق سالم ارزش قانون اساسی از میان بردارد و علم بردار واقعی یک رستاخیزملی، نه رستاخیز ادعایی سردار، باشد، که ایادی کرملین با کودتای سرطانی و ضد منافع ملت و کشورافغان، به منظور تداوم وابستگی اقتصادی و سیاسی افغانستان به دولت شوروی، به نابودی آن پرداخت.

نه – به نقل قول از دو شخصیت خبیر و بصیر سیاسی تاریخ معاصر کشور مرحوم حمید مبارز و مرحوم کشککی، آنچه سردار را به گرفتن کودتا مصمم ساخت، هراس و ترس سردار از موفقیت حکومت محمد موسی شفیق و پالیسی داخلی و خارجی او بود، که امکان داشت در نتیجۀ فعالیت او، سردار چانس احراز قدرت را از دست بدهد.

ده – بهترین محک قضاوت در بارۀ ماهیت کودتای 26 سرطان، فرمایشات خود جناب عالی است که در سال 2008 ابراز فرموده بودید، بدین عبارات طلایی :« با آمدن موسی شفیق به حیث صدراعظم، شوروی ها متوجه شدند که افغانستان با وجود زحمات سی سالۀ آنان، از زیر نفوذ شوروی خارج خواهد شد، لذا تصمیم گرفتند تا شفیق و نظام شاهی را از بین ببرند، و برای مرحلۀ اول یعنی دورۀ انتقالی، داؤد خان را برای زعامت ترجیح دادند و مطرح ساختند.»

آیا اعتراف فوق الذکر تان ایمانی و وجدانی نبود، و خدای نا خواسته دروغ گفتید؟

طبعاً نه

کذا با اقتباس از مضمون بی بی میرمن نظام، که یکی از فاضل ترین میرمن تاریخ معاصر کشور است، تحت عنوان (باز نگری دهۀ دیمکراسی درافغانستان) مطلبی را از کتاب شیوع سبوتاژهای جناب شما، صفحۀ 301 نقل قول مینمایم: «شفیق میدانست که اقدامات او خطر جدی در قبال دارد و شوروی آن را به سادگی تحمل نمیکرد، اما چون راه دیگری نبود، ناچار برای نجات کشور از یک بحران سیاسی رو به تزاید که دیر یا زود از وقوع یک طوفان عظیم در کشور خبر میداد، دست به کار شود، این طوفان بسیار سریعتر از آنچه گمان میرفت بوقوع پیوست و با حدوث کودتای 26 سرطان 1352 به رهبری محمد داؤد خان، بساط چهل سالۀ محمد ظاهرشاه بر چیده شد که در قبال آن افغانستان بعد از یک دورۀ انتقالی دچار آشوب و مصیبت گردید.»

احسنت داکتر صاحب سید عبدالله کاظم، با همچو تحلیل های حق پرستانه و وجدانی تان.

مبحث دوم داکتر صاحب کاظم – «صدارت شفیق، زنگ خطربه گوش سردار و ناقوس مرگ زوال نفوذ شوروی درافغانستان بود!»

داکتر صاحب کاظم این عنوان را از مضمون این قلم، بدون ذکر نام من اقتباس نموده البته با ایزاد کلمۀ «بود !» در حالیکه درعنوان مضمون من کلمۀ (بود) و علامت ندائیه (!) وجود ندارد.

داکتر صاحب کاظم تحریر میدارند که:«جای شک نیست که موسی شفیق شخص با درایت …بود .. که میتوانست ….، اما کسانیکه فکر میکنند محمد داؤد بعد ازآنکه موسی شفیق به صدارت رسید، تصمیم به کودتا گرفت، این ادعا نا درست است، زیرا تصمیم کودتا در اواخرسال 1349 و اوایل سال 1350 (اوایل سال1971) وقتی اتخاذ گردید که بحران روبه تزاید سیاسی در دورۀ داکتر ظاهر به اوج خود رسید . …. و شاه ناگزیر شد کلید صدارت را بدست محمد موسی شفیق بسپارد، اما برای نجات از بحران سیاسی دیر شده بود و تلاش برای تغییر نظام از طریق کودتا در حال تدارکات مقدماتی بود.

خدمت داکتر صاحب کاظم به عرض رسانید، شاید نظرکودتا، نزد سردار از زمان صدارتش وجود داشته است، چنانکه مرحوم عبدالحمید مبارز در کتاب «مشروطۀ سوم و آغاز دیمکراسی درافغانستان» مینگارد که:«سردار محمد داؤد حین توقفی که در روم برای معالجه داشت به داکتر سعدالله غوثی مدیر عمومی ارتباط سیاسی وزارت خارجه هدایت داده بود تا کتاب تکتیک کودتا اثر کورزوی ایتالوی را به زبان فرانسسوی برای وی خریداری نماید. سعدالله غوثی آن کتاب را تهیه کرده بود که مورد مطالعۀ سردار قرار گرفت. دیگر اینکه این نظرش را که میخواست یک کمیته مرکزی بسازد، برای مجید زابلی گفته بود که بدون تردید این فکر را از اجراآت جمال عبدالناصر که کمیتۀ انقلابی داشت گرفته بود.

خدمت داکتر صاحب کاظم واضح باد، که داشتن فکر کودتا و یا به اصطلاح داکتر صاحب درجملۀ فوق الذکر شان «تصمیم به کودتا» تا عملی کردن کودتا یا تصمیم به عملی کردن کودتا، از زمین تا آسمان فرق دارد، درین قسمت شعار نادرست و ناقص سردار در دورۀ جمهوریت کودتایی و قلابی و کذایی اش به خاطرم رسید که گفته بود:«تصمیم شرط اول مؤفقیت است»

باید میگفت که:«اتخاذ تصمیم شرط اول مؤفقیت است» سردار چون یک شخص دانشمندی و عالمی نیود و مانند رفیقش عبدالله خان وردک و عدالت و سید عبدالله بی ناموس، یک میرزای کهنه کار بود، به رموز علمی و معنوی شعارو گفتار خود نمی فهمید، چنانکه در لویه جرگه قلابی خود این شعر علامه داکتر اقبال را طور ذیل، نادرست وغلط خواند:

بپروازا و شاهینی بیاموز

که باید میگفت:

به پرواز آی و شاهینی بیاموز

دلیل کم سوادی و بیدانشی سردار، نداشتن تعالیم و تحصیلات پوهنتونی بود، سردار یکی دو سال کورس های مستعجل عسکری را در فرانسه خوانده بود و به قول صباح الدین شککی، تعلیمات منظم رسمی و غیر رسمی در رشتۀ نظامی نداشت، در بازگشت به وطن به حیث عضو مهم و قدرت طلب خاندان نادرخان و بخصوص برادر زادۀ اصیل و نازدانۀ صدراعظم صاحب کبیر، سردارمحمد هاشم خان، به صورت ماشینی به رتبۀ برید جنرالی ارتقاء یافت که معمولاً به اساس اصولنامۀ تررفیع و تقاعد عسکری از رتبۀ بریدمنی تا جنرالی مدت بیست و پنج تا سی سال وقت کار دارد.

برای دولت شوروی مشکلات اقتصادی و وابستگی اقتصادی هرچه بیشتر افغانستان به آنکشور، یک ازاهداف دیرینۀ اتحاد شوروی بود، لذا دولت شوروی تا زمانی تصمیم به گرفتن تغییر نظام شاهی از طریق کودتا نگرفت تا عملاً ملاحظه نمود، حکومت محمد موسی شفیق پلان عملی آزادی و استقلال اقتصادی و سیاسی افغانستان را از وابستگی دولت شوروی دارد.

امضائ معاهده آب دریای هلمند و حل این معضله با دولت ایران بعد از دورۀ امیرشیرعلی خان، کِشت بزرگ سیاسی و اقتصادی حکومت محمد موسی شفیق در شطرنج سیاسی با دولت شوروی بود، دولت شوروی طوریکه جناب شما شرافتمندانه و وجدانی اعتراف نموده اید که شوروی ها متوجه شدند که افغانستان با وجود زحمات سی سالۀ شان از زیر نفوذ شوروی خارج خواهند شد لذا داؤد خان را برای زعامت ترجیح دادند و مطرح ساختند.

لذا چون سردار برای تطبیق نظر و آرمان دیرینۀ عملی ساختن کودتا، محتاج به جناح های پرچم و خلق و مزدوران کی – جی – بی درعسکری داشت، تا حکومت شفیق در حالت آماده باش و انتظارماند، همینکه چراغ زرد کودتا دردورۀ موسی شفیق از طرف دولت شوروی به سبز تغییرکرد، حسن چپ مشهور به شرق شیپورکودتا را داد.

محترم داکتر صاحب کاظم!

طوریکه جناب عالی شما معترف و مدعی شده اید که :«تلاش برای تغییر نظام از طریق کودتا در حال تدارکات مقدماتی بود» این خود به صراحت میرساند که سردار از عملی کردن کودتا بنابر بر فقدان تدارکات کودتا، یعنی سبز شدن چراغ عملی ساختن کودتا، از طرف دولت شوروی، تا زمان حکومت محمد موسی شفیق، عاجز و ناتوان بود، زیرا امکان نداشت که گروه های خلق و پرچم و گماشتگان افراد عسکری شان در اردو، که سردار سخت بر ایشان متکی بود، بدون استیذان دولت شوروی، کوچکترین و پیش افتاده ترین عملی را انجام دهند.

اما این جملۀ جنااب عالی که:«شاه ناگزیر شد کلید صدارت را بدست محمد موسی شفیق بگذارد، اما برای نجات از بحران دیر شده بود ..»

بخصوص، جملۀ برای نجات افغانستان دیر شده بود، کاملاً دور از حقیقت و واقعیت آفتابی است، زیرا حکومت شفیق درمدت کمتر از یکسال کارهای را انجام داد که هیچ حکومت و زعامتی در طول تاریخ معاصر افغانستان درطول چند ماه انجام نداده بود، امضاء معاهدۀ اب دریای هلمند از مؤفقیت چشمگیر تاریخی حکومت شفیق بود، که سردار در مدت ده سال صدارت خودش توفیق حل این معضله را با دولت ایران نیافت.

آیا سردار اینقدر ابله بود که از وابستگی عنعنوی افغانستان به دولت شوروی بی خبر باشد؟

آیا سردار به این اندازه ابله بود که از هدف بزرگ تاریخی و ملی محمد موسی شفیق مبنی بر آزادی از یوغ وابستگی اقتصادی و سیاسی و کلتوری، اتحاد شوروی آگهی نداشته باشد؟

سردار در موارد فوق الذکر کاملاً آگاه بود، اما سردار به وابستگی افغانستان در ساحات مذکور به دولت شوروی، برای اقتدار خودش نیاز دااشت، لذا مطابق به پلان کرملن دست به کودتا زد، و عملاً نخواست، تا حکومت ملی و اسلامی و آزادی خواه محمد موسی شفیق  از وابستگی، مردم و کشور ما از دولت شوروی، توفیق حاصل کند.

تعلق و دلبستگی سیاسی سردار که مجلۀ معروف آلمان به نام شپیگل او را خطاب «شهزادۀ سرخ» داده بود به گروه های چپ و دولت شوروی، یک واقعیت مسلم و انکار نا پذیر است.

شاغلی صباح الدین کشکی در کتاب «دهۀ قانون اساسی مینویسد»:(چند ماه قبل از اینکه محمد داؤد به مقام ریاست جمهوری برسد، در مراسم یک جازه، یکی استاد، به محمد داؤد گفت: «نزدیک شدن شما به پرچمی ها به شهرت شما لطمه وارد میکند. محمد داؤد در جواب گفته بود:«در ملک ما عادت شده تا دُم هر وطن پرست لتۀ سرخ را گره کنند.»

یعنی پرچمی ها، به زعم سردار، عناصر وطن پرست بودند!!!

شاغلی کشککی در کتاب فوق الذکر خود مینویسد:«یک تحول عمده دراردوی افغانستان در سال 1951 رخداد، حکومت با ورود اسلحه از اتحاد شوروی، مجبور بود فیصله کند که کدام سیستم تاکتیکی را انتخاب کند؟

صاحب منصبانی که درترکیه تربیه شده بودند، سیستم ترکی را، که بر اساسات سیستم نظامی امریکا بناء داشت ترجیح میدادند.

ولی محمد داؤد که درعین حال به حیث  وزیر دفاع هم کار میکرد، در برابر این منازعه بر آشفته گردیده، برخلاف سیستم ترکی قد علم کرد.(یک صاحب منصب به این نگارنده گفت :محمد داؤد مخالفتش را با نظر کسانیکه خواهان سیستم ترکی بودند و اکثریت را تشکیل میدادند با عادت همیشگی خود که عبارت از مشت زدن در روی میز بود ابراز کرد) و فیصله کرد که اردوی افغانستان باید بر اساس مودل اتحاد شوروی تنظیم گردد.»

« به نظر این قلم ، سردار ازهمان زمان، برای زعامت آینده حود، حمایت دولت شوروی را لابدی تشخیص کرده بود – مومند»

بنابرآن در سال 1959 یک هئیت نظامی اتحاد شوروی به ریاست یک جنرال شوروی در جنگ عمومی دوم (مارشال وی سولوفسکی) به کابل موصلت کرد، این هئیت مدت سه سال کار کرد، که به اساس پلان شان، تمام اردوی افغانستان متکی بر سیستم اتحاد شوروی گردید.

هر چیز به شمول صاحب منصبانی که در کشور های دیگر تربیه شده بودند حیثیت انگشت ششم را پیدا نمود.

اولین گروپ افغان ها برای تحصیلات عسکری در سال 1960 به اتحاد شوروی گسیل گردیدند، انتخاب اکثر شان از لیسه اسلام قلعه و فارغان صنف دوازده بود.

آنها دراتحاد شوروی مجبور میشدند تا مضامین سیاسی را که درآن ایدیا لوژی مارکسیزم – لینیزم تدریش میشد بخوانند، بعضی از این شاگردان بالقوه و بعضی شان بالفعل کمونست و حامی مسکو گردیدند.

پس از آنکه درسال 1962 وزارت دفاع ملی، پلان جدید عسکری را به امضاء رسانید، اساس نفوذ اتحاد شوروی در افغانسستان گذارده شد.

اقتباسی هم از مضمون «باز نگری دهۀ دیمکراسی …» به قلم سحار و توانای محترمه بی بی میرمن ملالی نظام، از کتاب خاطرات ډګر جنرال عبرالرزاق خان قوماندان قوای هوایی و مدافعه هوایی «… بعد از عزیمت زعمای شوروی به وطن شان، به روز یکشنبه محمد داؤد خان به وزارت دفاع آمده، بالای میز طعام چنین گفت:«زعمای سابق افغانستان از شوروی ها میترسیدند و حذر داشتند از اینکه با آنها، روابط نزدیکی قایم سازند، دیدید  که آمدند و انسان های بودند مانند ما وشما [بخصوص مانند خود سردار – مومند] نه بلا و هیولا. اینک کمک های که به ما وعده دادند.(صفحه 45 )

شاغلی کشکی در کتاب متذکره خود ادامه داده مینویسد:« شواهدی موجود است که نشان میدهد، روسها سالیان متمادی برای جلب اعتماد محمد داؤد، کار نموده و میکوشیدند، برای غصب قدرت از طرف عناصر طرفدار مسکو و تأمین منفع توسعه جویانۀ کرملن، از وی کار بگیرند.

یکتن از اقارب خاندان سلطنتی برایم گفت که مسکو میکوشید تا ازدواجی میان محمد داؤد و دخترغلام نبی خان چرخی، سفیر افغانستان درمسکو صورت گیرد. غلام نبی خان چرخی را، روس ها از طرفداران خود ساخته بودند. «غلام نبی خان چرخی حیثیت حسن شرق را به دربارامان الله خان داشت- مومند» .

یک افغان درامریکا از قول پدرش که صاخب منصب بود گفت که « مامورین سفارت شوروی درهنگامیکه محمد داؤد در در وزارت دفاع کارمیکرد، مسلسل با او ملاقات میکردند. محمد داؤد وسیلۀ عالی برای تأمین اهداف طویل المدت شوروی محسوب میشد. او بر ضد پاکستان و بر ضد غرب بود، و قبل از آنکه قدرت را به حیث رئیس دولت غصب کند از روی کار آمدن نظام جمهوری، در افغانستان طرفداری میکرد، نظامی که خودش در آن شخصیت بارز باشد (نه شخصیت دیگری مانند شاه محمود خان غازی و یا محمد موسی شفیق – مومند)

این خواسته های محمد داؤد در آنوقت با مقاصد و اهداف روس توافق کامل داشت.»

یک هدف سیاسی و مخفی سردار، در پیشنهادتش به شاه قبل از دادن استعفاء!!!

نوسنده، سیاست دان، ژورنالست و صاحب نظر سیاسی، مرحوم عبدالحمید مبارز در کتاب خود معنون به « مشروطۀ سوم وآغاز دیمکراسی در افغانستان» به ارتباط پیشنهاد های سردار، قبل از دادن استعفاء، به نکتۀ بیسار مهم و جالبی اشاره نموده است که تا امروز از طرف کدام نویسنده، سیاستمدار، مورخ و محققی، به آن اشاره نشده است که در حقیقت، آن مسدود کردن راه زعامت سیاسی و مقام صدارت به سردارعبدالولی بود، شاعلی مبارز مینویسند«هیچ فردی فکر نمیکرد، که سردار محمد داؤد استعفاء بدهد.

کسی هم خبر نداشت که در بارۀ یک تغییر اساسی در بین شاه و صدراعظم مباحثاتی جریان دارد. دراین مباحثات سردار محمد داؤد می خواست که استعفاء بدهد، تا راه برای تغییر قانون اساسی باز گردد.

سردار داؤد تقاضا داشت که یک نظام یک حزبی در افغانستان رویکار شود، در نظام جدید، اعضای خانوادۀ سلطنتی اجازه نداشته باشند که دراحزاب شرکت کنند، یا به حیث وزیر انتخاب شوند، یا درانتخابات شرکت کنند و به حیث نمایندۀ پارلمان انتخاب گردند.

سردار محمد داؤد به این شکل میخواست، راه را برای سردارعبدالولی جهت رسیدن به قدرت مسدود نماید و تقاضا داشت تا خودش در جملۀ اعضای خانودۀ سلطنتی، بنابرحکمی در قانون اساسی شناخته نشود « به اصطلاح نوعی لغمانی چل – مومند»

لذا برای رسیدن به این منظوربود که به روز دو شنبه 19 حوت سال 1341 به صورت غیر صورت مترقبه استعفای موصوف از رادیو کابل اعلان گردید.

نشر خبراستعفاء موصوف درحلقه های روشن فکران افغان که سال ها برای مشروطه و دیمکراسی انتظار کشیده بودند به خوشی استقبال گردید.

محترم داکتر صاحب کاظم، چندمین باراست که به محتویات مکتوب شخصی و افسانۀ مرحوم داکتر عبدالقیوم خان، برادرداکترعبدالظاهرخان، به برادرش اتکاء نموده این بار از ملاقات داکترعبدالقیوم خان با مارشال شاه ولی خان که یک شخصیت متقاعد و خانه نشین بوده و هیچگاه مانند سردار داؤد خان به تشکل کدام گروپ سیاسی، اقدام نکرده بود و نه در داخل کشور پست مهمی را به عهده داشت، از زبان مارشال نقل قول نموده که :«…مردم ما و دیمکراسی ازهم بسیار دور میباشند، شما به آنها دیمکراسی بدهید، فیی الفور سرشانه های شما سوار میشوند.»

جالب این است که داکتر صاحب کاظم نوشته خود را در مورد نظر سردار محمد داؤد خان به حیثیت شخصیت سیاسی، مؤسس کلپ ملی یا حزب ملی و پیشنهاد کننده نظریات تغییر نظام و تأکید برتأسیس یک نظام دیموکراتیک، فراموش کرده اند، که سردار در زمان صدارت شبه صدارت هاشم خانی اش و قبل از استقرار مشروطۀ سوم و دهۀ دیمکراسی به اراده اعلیحضرت محمد ظاهرشاه، در جواب ډګر جنرال عبدالرزاق خان گفته بود:«تو مردم افغانستان را نمی شناسی، من خوب می شناسم، اگر به آنها، با پیشانی باز و لب خند گپ بزنم صباح سر شانه هایم سوار میشوند.»

ناگفته نماند که استاد سیستانی نیز چند سال قبل در ویب سایت افغان جرمن دیمکراسی دهۀ قانون اساسی را قبل از وقت دانسته و ذهنیت مردم را برای پذریرش آن به شوره زار تشبیه کرده بودند.

مبحث شماره سوم داکتر صاحب کاظم: کودتای محمد داؤد راه را برای کودتا های دگر باز کرد و در نتیجه ثبات و امنیت دیرینه را درکشور برهم زد!

داکتر صاحب درین مبحث چنین ادامه میدهند:«وطن طی سال های دموکراسی تدریجاً با بی ثباتی سیاسی و از هم گسیختگی نظم امور چنان در معرض بحران قرار گرفت که احتمال کودتا از جناح های چپ و راست افراطی و درعین زمان احتمال کودتا ازداخل خانواده سلطنتی طوریکه در بالا ذکر شد، کاملاً متصور بود.

درین حال محمد داؤد با شرایط بسیار دشوار به هدف نجات کشور «لاحول والله! کدام نجات کشور؟» درکودتا پیشدستی کند و با کمک تعداد بسیار کم و آنهم صاحب منصبان خورد رتبۀ اردو …. بوسیلۀ چند معتمد کم نفوذ خود خطر بزرگ کودتا «یا تخت یا تابوت» را بدوش گیرد که احتمال ناکامی بیش از مؤفقیت آن بود…

اینکه بعد از پنج سال بر سر رژیم جمهوری چه آمد …… همین قدر باید گفت که چرخش  بزرگ محمد داؤد برای جلب کمک های اقتصادی جهت تحقق پلان انکشافی هفت ساله از کشورهای غربی و کشور های اسلامی و نیز بر قزاری روابط حسنه و پر تفاهم با کشوررهای همسایه موجب شد تا دست شوروی از آستین گماشتگان شان برآید و با کودتای ثورافغانستان مستقل را زیر قیمومیت اتحاد شوروی و ایدیولوژی مارکسیزم – لیننیزم قرار دهد.»

عرایض و توضیحات این قلم: نخست میخواهم مطالبی به ارتباط آغاز مشروطه سوم و دیمکراسی مطالبی به عرض برسانم: شاغلی کشکی در کتاب متذکره خود مینویسد:«پادشاه، هنگامیکه نظام جدید را به راه انداخت، نظر به صراحت و شجاعت عمل خود و این واقعیت، مورد تقدیر و تمجید قرار گرفت که به رضاء و رغبت خودش، قدرت به ذواتی خارج از خاندان سلطنتی انتقال داده است.

لندن تایمز در بارۀ خود پادشاه و سیستمی که او در افغانستان به راه انداخته بود نوشت:«در تاریخ مثال های کمی در مورد یک پادشاه مطلق العنان به مشاهده میرسد که به رضای خودش عنان قدرت را به طرفداری از یک نظام دیمکراتیک بگیرد.

ولی محمد ظاهر شاه، پادشاه افغانستان همین کار را کرده است.

این روزنامه در حالیکه به اخذ ترتیباتی اشاره میکرد که برای انفاذ سیستم جدید رودست گرفته شده بود، ستایش قابل وصفی را برای این پادشاه منور و مردم او که در حال پیشرفت اند به بار خواهد آورد.

سه سال پیش فکر نمیشد که کار ها به این خوبی پیش برود. فضاء در افغانستان متشنج و پر از اظطراب بود. خاندان سلطنتی تمام دستگاه دولت را کاملاً انحصار کرده بودند، و طبقۀ متوسط و روشنفکر از مسئولیت ها و قدرتی محروم ساخته شده بودند که طبعاً در صدد بدست آوردن آن بودند.»

روزنامۀ «کرسچ ساینس مانیتر» نوشت:

«آنعده پادشاهانی که دارای قدرت مطلقه بوده، وقتی بخواهند، مردم شان در مسیر پیشرفت و دیمکراسی عملی نقش رهبر را بردوش گیرند، واقعاً نادراند، اما محمد ظاهر شاه، پادشاه افغانستان، این صفت را دارد. وی ازسال 1963 به اینطرف دروازه های این سر زمین کهن را در برابر نسیم آزادی های سیاسی باز نموده است.»

اکنون برمیگردم به برسی و تحلیل ادعا ها و مطالب مطروحۀ داکتر سید عبدالله کاظم:

یک – شاغلی کاظم مدعی اند که «وطن طی سال های دهۀ دیموکراسی تدریجاً با بی ثباتی و از هم گسیختگی نظم امور چنان درمعرض بحران قرار داشت که احتمال کودتا از جانب جناح های چپ و راست افراطی و داخل خانودۀ سلطنتی متصور بود.

محترم داکتر صاحب بدانند، که بزرگترین دشمن و تخریب کننده نظام نوین دیمکراسی و نظم و پیروزی و تکامل طبیعی این نظام، گروه های منحط و منحرف و گماشته شدۀ چپ و در رأس خلق و پرچم بود، که با سردار روابط بسیار نزدیک داشته و خود سردار و معاونش ملعون، حسن شرق، در تولید همچو تشنجات نقش برازنده داشت.

لذا هدف سردار به اصطلاح (خت کردن آب و گرفتن ماهی بود»

همان طوریکه سردار، در دورۀ صدارت شاه محمود خان غازی، از طریق کلپ ملی و یا حزب ملی، افراد گماشته شده اش، مانند حسن شرق را توظیف کرده بود تا جهت ناکامی دیمکراسی شاه محمود خان غازی، فعالیت نماید، به همان نهج و منوال برای ناکامی دورۀ دهۀ دیمکراسی و حکومات آن دوره، از فعالیت های تخریبی خود، احتراز نورزید، چنانکه جناب تان به صراحت تحریر فرمودید که در نتیجۀ خنثا ساختن فعالیت سیاسی برای اعاده قدرتش  وی به یک «ببر زخمی» تبدیل شده بود.

به اساس روایت و تحلیل صاحب نظران: مناقشه روی زبان، آتش فتنۀ سیاسی سردار بود که در پارلمان افغانستان برافروخته شد.

فتنۀ سیاسی سردار بود که برای ناکامی امضاء معاهدۀ آب هلمند، ازهیچگونه تخریب، اجتناب به عمل نیاورد، درحالیکه در دورۀ قدرت کودتایی خود همان معاهدۀ محمد موسی شفیق را با ایران با دل و جان پذریفت.

در مورد تخیلات فرضیه های کودتایی تان درآن زمان، از طرف گروه های چپ و راست، در آن وقت، کوچکترین تصوری در ذهن روشن فکران افغانستان به شمول من و جناب شما وجود نداشت و اکنون بعد از گذشت بیشتر از نیم قرن جناب تان به همچو مکاشفه و الهام پناه میبرید.

آیا جناب تان دردورۀ دهۀ دیمکراسی، از زبان کدام شخص خبیر و بصیر و دارای شامۀ سیاسی، ازاحتمال حدوث کودتا مطلبی شنیده بودید؟

آیا جناب شما، در آن زمان احتمال و مؤفقیت کودتا را علیه نظام سلطنتی محمد ظاهرشاه، حتی ازطرف سردار، قابل باور و تصور میدانستید؟

به باور و اعتقاد این قلم، هرگز نه.

متأسفانه این سردار بود که به رویا و آرزو و هدف ضد ملی منافع افغانستان و درموازات منافع استعماری، استعمار سرخ شوروی، با قبول رهبری و سردمداری همان گروه های چپ افراطی حزب دیمکراتیک خلق افغانستان که در آرزوی کودتا بودند، جامعه عمل پوشاند.

مگر ممکن بود که احزاب مزردور شوروی یعنی خلق و پرچم، بدون رهبری سردار، دست به عمل کودتا بزنند؟ هرگزنه.

ثانیاً وقوع و حدوث کودتا، هیچگونه ارتباطی، به نوعیت کدام رژیم ندارد، احتمال حدوث کودتا، در هرنوع رژیمی متصور و محتمل بوده میتواند، که در سطور آینده بر آن صحبت صورت خواهد گرفت.

مگر تلاش کودتا و یا شورش ترمپ را در نتیجۀ انتخابات دورۀ گذشته فراومش کرده اید؟

مبحث چهارم، ادعاهای داکتر صاحب کاظم:«کودتا یک عمل غیر قانونی است و رژیم کودتایی فاقد مشروعیت میباشد!»

این ادعای داکتر صاحب کاظم که سردار یا رهبر محمد داؤد خان برای نجات کشور،دست به کودتا زد، واقعاً خنده آور است

نجات مردم و ملت افغان بعد از اغتشاش بچۀ سقو درطول یک صد سالۀ تاریخ افغانستان همان زعامت و رهبری و ایثار و فداکاری قهرمان واقعی و بزرگ تاریخ معاصر، لوی محمد نادرخان غازی است که به همرکابی قهرمانان و زعماء بزرگ قومی و نظامی افغانستان و قربانی مردم افغانستان صورت پذیرفت.

نه اتحاد سردار با احزاب چپ و ملحد و دشمنان ملت و فرهنگ اسلامی و افغانی شان یعنی پرچم و خلق،  که هدف نهایی و بزرگ شان، تخریب نظام شاهی مشروطه و ارزش قانون اساسی سال1964 بود.

داکتر صاحب کاظم در پاراگراف قبلی خود از احتمال تصور کودتای گروه های چپی، تذکر دادند، واقعیت امر این است که همین هدف کودتای گروه های چپی یعنی پرچم و خلق را سردار به سرمداری خود خود جامۀ عمل پوشانید، و کشور را به طرف نجات، نه، بلکه بحران خطرناک و تباه کننده در مسیر حدوث کودتای ثور سوق داد.

این سردار بود که درتاریخ کشور برای اولین بار به اعمار پُل کودتا توسط ایادی و گماشتگان کی – جی – بی پرداخت و کودتای سرخ و چپی خود را نام انقلاب و رستاخیز ملی داد، که بعدا کودتاچیان ثوری که درآغوش کودتای چپی سرطانی رشد یافتند، به همان اصطلاحات داؤدی نشخوار میزدند.

داکتر صاحب کاظم در قسمت اخیر مبحث سوم خود، دلیل سقوط جمهوریت کذایی و قلابی سرداررا که به زورعساکر خورد تربیه یافته دراتحاد شوروی و تربیه شدۀ گروه های پرچم و خلق بدست آورده بود، چرخش بزرگ محمد داؤد مبنی بر بدست آوردن کمک های اقتصادی از کشور های غربی و کشور اسلامی و بر قراری روابط حسنه و پر تفاهم با کشورهمسایه بود.

این درواقعیت امر، تعقیب همان پالیسی وطن خواهانۀ محمد موسی شفیق بود که اراده نمود، ملت و کشور افغان را از وابستگی مسلط و کامل اتحاد شوروی وارهاند، و ساحۀ فعالیت های گروه های ایادی کرملن، یعنی پرچم و خلق را محدود سازد، ولی کاخ رهبران کرملن و مزدورانش درافغانستان به لرزه افتاد و چشم بطرف دوست دیرین، و مارآستین خانوادۀ سلطنتی یعنی سردار که سال ها منتظر همچو فرصتی بود، انداخت و توسط او ُپلی را که شفیق برای نجات افغانستان، تحت اعمار و عمران گرفته بود، تخریب و در عوض پل اسارت افغانستان را توسط  دوستان چپی خود برای کودتای دوم چپی ها اعمار نمود.

داکتر صاحب کاظم وجدانی جواب بدهند که اگر کودتای سرطانی به همین کیفیتش به عوض  سردار به زعامت میوندوال و یا داکتر یوسف و یا سردار ولی که مطابق ادعای سردار داؤد خان در وطنپرستی اش کوچکترین شکی نداشت، انجام می پذریفت، از همچو کودتای سرخ حمایت مینمود؟

خیال است و محال است و جنون.

مبحث چهارم داکتر صاحب کاظم، تحت عنوان فرعی کودتا یک عمل غیر قانونی و رژیم کودتایی فاقد مشروعیت میباشد!

داکتر صاحب مینویسد، جای شک نیست که کودتا یک عمل فرا قانونی «مخالف قانون – مومند» است که وقتی دربرابر تحقق آرمان های یک تعداد راه های قانونی مسدود گردد، راه دیگر باقی نمی ماند، مگر اقدام به توسل بالقوه یعنی کودتای نظامی.

نگاهی به تعریف کودتا میرساند که کودتا تلاش غیر قانونی و آشکار بوسیلۀ یک سازمان نظامی یا نخبگان دیگر حکومت است به مقصد برکناری رهبریت حاکم در یک کشور و تعویض آن با رهبران دیگر کودتا.

کودتای 26 سرطان ..از طرق ذیل جسب مشروعیت کرد:

یک- ارسال استعفی نامۀ پادشاه 25 روز بعد از کودتا……

دو – استقبال مردم از این تحول متعاقب اعلام جمهوری که ازهمان ساعات روز اول به بعد تا روزهای دیگر با شور و شعف فراوان بطور گسترده نه تنها در کابل، بلکه در تمام افغانستان ..به راه افتید.

سه – از آن به بعد تا سقوط جمهوری … کدام قیام گسترده و مسلحانه مردمی به طور دوامدار برعلیه نظام صورت نگرفته ، البتهه به استثنای یک کودتای احتمالی و چند قیام کوچک درچند محل به تحریک پاکستان که همه به ناکامی مواجه شد.»

خدمت محترم داکتر صاحب باید به عرض برسانم، که مسرورم مطابق توضیح علمی کودتا، که یک عمل خلاف قانون است، ادعای سردار که کودتایش «انقلاب و رستاخیزملی» است یکی ازدروغ های بزرگ و خلاف واقعیت و تلاش عوام فریبانه سردار مرحوم تبت تاریخ کشورگردیده است.

کودتا ماهیتاً با بلوا و شورش کدام تفاوتی ندارد، زیرا تمام اشکال همچو به اصطلاح قیام ها، حرکات غیرقانونی و فتنه گری شمرده میشود، در تاریخ معاصرکودتای خواجه نعیم در دورۀ شاه محمود خان غازی که محرک اصلی آن سید اسمعیل بلخی که دانشمند جید تعالیم و معارف اسلامی بود و به نام علامه سید اسمعیل بلخی شهرت دارد، یکی ازهمین حرکات کودتایی ضد منافع ملی، مردم افغانستان است.

لذا کودتا درهیچ قانون اساسی، هیچ کشوری از جهان به حیث یک عمل قانونی ضد دولت شناخته نشده و لو این حکومت یکی از رژیم های استبدادی جهنمی و دیکتاتوری، مانند حکومت امیرعبدالرحن خان یا سردارهاشم خان باشد.

جالب اینکه رژیم های کودتایی، خود درردیف دشمن درجه یک کودتا به حساب میروند، چنانکه اتهام حکومت مستبد سردار، علیه آنچه به نام کودتای میوندوال شهرت دارد، و اعدام یک عده شخصیت های ملی و وطندوست، به شیوۀ امیرعبدالرحمن خانی، رژیم خلقی و پرچمی سرداراز مثال های زندۀ تاریخ معاصر کشور است.

در تاریخ جهان و قانون اساسی کشوری، اصلی و چیزی به نام کودتای مترقی و انقلابی وجود ندارد، که به حیث استثناء یک حرکت مجوز و قانونی شناخته و شمرده شود، لذا کودتای سردارماهیتاً هر نام وهرعنوانی که بر آن بگذارید در پرنسیپ ، یک عمل غیر مشروع بود.

نتیجۀ این کودتای بد فرجام نه تنها مغایرمنافع ملی مردم افغانستان بود بلکه دلیل اساسی شهادت سردار و تمام خانواده و کدا موجب بی عرتی، اعضاء خانوادۀ سلطنتی در سراسر جهان به شمول شاه مرحوم گردید.

محترم داکتر صاحب، به رسمیت شناختن رژیم سردار، دلیل مشروعیت کودتای سرطان تلقی شده نمیتواند، در جهان سیاست، استقرار یک رژیم، دلیل به رسمیت شناختن آن رژیم میگردد، رژیم جنایتکار جنرال اگوستو پنوچه درچیلی و کودتای نظامی اش علیه حکومت منتخب داکترآلندی، به حمایت سی – آی – ای، که حدود سی هزار کشته به جای گذاشت،  کذا رژیم قصاب اندونیزی، جنرال سوهارتو علیه حکومت ملی و مردمی داکترعبدالرحیم سوکارنو، که در روز اول کودتا بیشترازیکصد هزار نفر را قتل عام کرد، از طرف کشور های جهان به رسمیت شناخته شد و گویا مشروعیت پیدا کرد.

استعفای شاه مخلوع و فاقد قدرت، از نظرعملی صرف یک جنبه تشریفاتی داشت، که موجه پنداشته میشود، ولی برای شاه مستعفی و درحقیقت مخلوع، امکان بازگشت و به اریکه  سلطنت تکیه زدن محال بود، البته بودند کسانی که او را به همچو پلان بی نتیجه و غیر منطقی، تشویق میکردند.

اشرف غنی که تا امروز از مقام نام نهاد ریاست جمهوری خود مستعفی نشده، چه وزن سیاسی درداخل جامعۀ افغانستان و یا به سویۀ بین الدول دارد؟

گویا پهلوان زنده خوش است.

اما در مورد ادعای شما، مبنی بر استقبال مردم با شور و شعف به صورت گسترده و در تمام افغانستان، باید گفت که ممکن درحلقه های روشنفکری درکابل و محتملاً هرات نه به خاطرعمل کودتا بلکه با اعلام نام جمهوریت، عکس العملی مثبتی ابراز شده باشد، ولی برای عامۀ مردم بیسواد افغانستان، کدام انگیزۀ وجود نداشته که از کودتا یا اعلام نام جمهوریت حمایت و پشتیبانی نمایند.

حتی در محیط کابل و در پوهنتون ما شاهد کدام میتنگ محصلین و استادان پوهنتون ویا کدام مظاهرۀ شور و شعف و شادمانی گسترده که جناب شما مدعی آن هستید، نبودیم، و اگر احیناناً چیزکی صورت گرفته باشد از جانب اعضاء خلقی و پرچمی بوده باشد، که صاحب قدرت و دسپلین عالی حزبی بودند، بخصوص که خلقی ها دراطراف کشور، نفوذ بیشتری داشتند.

پنجمین و آخرین مبحث داکتر صاحب سید عبدالله کاظم جواب، مطلبی است تحت عنوان فرعی :«محمد داؤد شخص خود رأی و دیکتاتورمزاج بود و در انتخاب همکاران صرف به صداقت شخص دربرابر خودش فکر میکرد»

خدمت داکتر صاحب کاظم باید به عرض برسانم که:

یک – کشتار بیرحمانه و امیرعبدالرحمن خانی قوم مظلوم و محکوم صافی، را که بارها تذکر داده ام، از قساوت و بیرحمی شخصیت و کرکتر سردار نمایندگی میکند، متکی بر روایت کتاب « سردار داؤد خان د کی – جی – بی په لومو کی» شعار سردار، در تهاجم نظامی و قومی، اقوام، توظیف شده دراین جنگ نا برابر این بود که «سرشان از من و مال شان ازشما»

این لشکر کشی حکومت وقت به سرکردگی سردار، نه تنها نمونۀ بارزی از دیکتیرشپ سردار بود بلکه یک جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت شمرده میشود.

یک تکتیک ضد ملی سرداردرین تهاجم وحشیانه و ضد بشری و انسانی شان استخدام جبری اقوام دیگرعلیه قوم مظلوم و محکوم ساپی (صافی) بود، که نمایندگی از پالیسی دولت هند برتانوی میکرد مشعر بر اینکه (تفرقه بینداز و حکومت کن)

موجودیت کاکای مرحومم حاجی غلام حسین خان مومند، که به ما از داستان های ظلم و استبداد و شقاوت و قساوت و بیرحمی سردار، حکایت میکرد، نمومنۀ روشن همچو افتراق ملی بود.

محترم (داکتر صاحب نثار احمد ساپی) که شکر حیات دارند و داکتر صاحب کاظم ایشان را از نزدیک معرفت دارند، حدود پانزده سال قبل، در جواب سؤال این قلم، فرمودند که وی از بزرگان خانواده و قوم خود شنیده است، که در نتیجه این کشتار جوی خون جاری شد.

دوست سابقه ام، استاد سیستانی در یک ایمیل خود، که از  سال 2015 نزدم موجود است، در مورد مظالم سردار و بخصوص قوم ساپی (صافی» مینویسند:«… به زندان انداختن بهترین فرزندان این کشور مثل سران جنبش ویش زلمیان  و اعضای مشروطیت سوم و هم چنان زندانی ساختن میوندوال و ملک خان عبدالرحیمزی به اتهام کودتا، و سرکوب کردن قوم صافی که از فقیرترین ولی دلیرترین اقوام پشتون در این کشور به شمار میروند، و من از این ظلم سردار در حق قوم صافی اطلاع دقیقی نداشتم، باردیگر ارادت مرا به سردار داؤد خان مساوی به صفر کرد.

امیدوارم استاد سیستانی، از این قضاوت وجدانی خود نادم و پشیمان نباشند.

دو – زندانی ساختن تمام اعضاء خورد و بزرگ و طفل و زن، بزرگان قوم مومند، مرحومین حاجی حسن خان و حاجی یوسف خان مومند، که در وقت خود ازحامیان غازی امان الله خان بودند، بدون محاکمه و فیصلۀ شریعت اسلامی و زندانی ساختن زنان بیچاره و اطفال مظلوم، ومحروم ساختن شان از حقوق انسانی و بشری تعلیم و تحصیل و تربیه، وحشی ترین شکل استبداد و دیکتیترشپ سردار، نیست؟

این منادی حقوق و نهضت کذایی زنان، چرا زنان روستایی و بیسواد این خانواده را، محکوم به حبس نمود؟

داکترصاحب کاظم به حیث یک تعلیم یافته کشورغربی و کسیکه نیم عمرش در جامعۀ مدنی اضلاع متحده تیر شده است، چه تعبیر و جوابی به این ظلم وحشیانۀ سرداردارند؟

سه – سردار به مجرد رسیدن به چوکی که آرمان و هدف بزرگ حیاتش بود، نه تنها وعده های قلابی و دروغین دورۀ کلپ یا کلوپ ملی یا حزب ملی خود را به طاق نسیان سپرده و در برابر یاد آوری سید شمس الدین خان مجروح که از یاران دورۀ کلپ یا کلوپ ملی سردار بوده، طفره رفته، عملی ساختن آن را به آینده موکول نمود، آیا گرفتاری و زندانی ساختن و تبعید بزرگان حرکت ویش زلمیان، که نه کمونست بودند و نه انقلابی چپ، از وحشی ترین شکل استبداد سردارحکایت میکند.

چهار-  ملک خان عبد الرحیمزی، که مانند سردار، یک شخص دینامیک، وطن پرست و عاشق انکشاف و ترقی و شگوفانی کشور و درعین حال مانند سردار، صاحب غرور بزرگ فردی بود، با دسیسۀ حکومت سردار به زندان انداخته شد، که مثال دیگری از شخصیت و کرکترمستبد و ظالم سرداربود.

به ارتباط زندانی ساختن ملک خان نقل قولی داریم از ډګرجنرال عبدالرزاق خان، که اقتباسی است، از مضمون بی بی ملالی نظام تحت عنوان «بازنگری دهۀ دیمکراسی …»:

«پلان پنجسالۀ اول اقتصادی که توسط ملک خان عبدالرحیمزی، وزیرمالیه و هم کارانش طرح ریزی شده بود، درسال 1956 به معرض تطبیق گذارده شد.

در اثنای تطبیق آن نا رسایی های در اعداد و ارقام، پلان دیده شد که حکومت مجبور شد تا درمتن پلان دوباره غور نماید. دراثنای غوردربارۀ پلان در مجلس وزراء مشاجرۀ لفظی بین سردارنعیم خان معاون دوم صدارت و ملک خان وزیر مالیه رخداد که در نتیجۀ آن ملک خان و برادرانش و عدۀ دیگری از جوانان همکار وی  نیز روانۀ زندان شدند.

نا گفته نماند سید عبدالله بی ناموس و سید کم اصل که به قول استاد هاشمیان دردورۀ مدیریت لیسۀ حبیبیه، عنفاً به یک شاگرد، تجاوز جنسی نمود و در نتیجه از طرف نعیم خان وزیر معارف بر طرف و مدتی نیز زندانی گردید، و در دورۀ صدارت سردار وزیرعدلیه و وزیرداخله بود، بعد از گرفتاری ملک خان، به آن شخصیت ملی، به نام خانمش دشنام داد، لعنت بر روح کثیف سید عبدالله نمرود.

داؤد خان در بارۀ قصور ملک خان، روز یکشنبه، بازهم بالای میز طعام وزارت دفاع ابراز داشت:« ملک خان با همکاری یک مملکت اجنبی می خواست هنگامه ایرا بر پا سازد که جلو آن گرفته شد، خوشبختانه از صاحب منصبان و افراد اردو کسی با او همنوا نشده بود.

شما به زودی نتیجۀ تحقیقات این خیانت را نظر به اسنادی که در دست است، خواهید شنید که چه توطئه ای درشرف تکوین بود تا مملکت را در غرقاب تباهی سرنگون سازد»

ملاحظه میگردد  سردارکه  در بیانیه چپیگرایانۀ خود، خطاب به مردم از دروغ و تقلب در دورۀ دهۀ اساسی گپ میزند، خود در مورد ملک خان از دروغ و تقلب و خدعه و عوام فریبی کارمیگیرد.

پنج – با شروع صدارت سردار، میعاد حبس خاوادۀ جنرال میرزمان خان کنری، که به اتهام گناه دوستی با غازی امان الله، به سر رسیده بود، باید به مُلک و قریۀ آبای شان برمیگشتند، اما سردار به شیوۀ استبدادی و دیکتیترشپ، این خاوادۀ زجر دیده را به هرات فرار و تبعید نمود، که خوشبختانه درآن زمان جناب محمد اسمعیل خان مایار که یک شخصیت و کرکترمردمی داشت، از خانوادۀ میرزمان به عزت استقبال نمود.

آیا این عمل ظالمانۀ سردار با کدام موازین بشری و اسلامی وفق داشت؟

 شش- در دورۀ کودتای سرطانی و جمهوریت قلابی و کذایی سردار، اتهامی را بر میوندوال ویک عده شخصیت برجسته ملکی و نظامی، وارد کردند که ایشان، به حمایت پاکستان در پلان کودتا علیه جمهوریت قلابی سردار و حسن شرق دست داشتند.

قرار روایت منابع مختلف، صمد ازهر، جلاد رژیم سردار، میوندوال مرحوم را در نتیجۀ جزاهای جهنمی به قتل رساند، و اعضاء پرچمی کمیتۀ محکمه عالی نظامی، یک تعداد را به اعدام محکوم ساخت، و سردار حکم اعدام یک تعدادی از آنها را، امضاء نمود، احمقانه اینکه، با وجود اینکه سگ های دیوانۀ کی – جی – بی  میوندوال را قبلاً به شهادت رسانده بودند، نامش در لست کسانی بود که باید اعدام میشد.

گیریم که اتهام علیه آن ذوات حقیقت داشته باشد، مگر سردار خودش توسط مزدوران کی- جی- بی کودتا نکرد؟

مگر کودتا حق مادرزاد سردار بود؟

مگر کودتای پرچمی و ماهیتاً روسی سردار، برکودتای اتهامی پاکستانی متهمان، چه شرف داشت؟

این دسیسه علیه میوندوال با دسیسه علیه ملک خان در موازات کامل قرار داشت.

با تفاوت اینکه ملک خان را زجر ندادند و کسی اعدام نشد، ولی متهمان کودتای میوندوال با جهنمی ترین ذرایع زجر و شکنجه، دست و پنجه نرم کردند.

آیا سردار کدام حق خدایی بر شهداء متهمین کودتای نام نهاد میوندوال داشت؟

سردار میتوانست ایشان را به حبس ابد محکوم کند، ولی غرور فرعونی سردار متقاضی آن بود، که ایشان باید اعدام گردند.

باری یک یابوی سیاسی  و بندۀ سردار در سایت افغان جرمن نوشت که :«میوندوال به جزای اعمالش رسید»

در جوابش تحریر داشتم که :«سرور و سردارت نیز به جزای اعمالش رسید»

داکتر صاحب کاظم، جواب سفیانۀ سردار را به جنرال عبدالرزاق خان مبنی بر پیشانی ترشی همیشگی سردار، چنین وجهه قانونی داده میفرماید:«.. این رویه شامل شیوۀ کاری او برای ایجاد نظم و نسق و تطبیق و رعایت قانون بود که باید یک آمر در رأس امور در افغانستان چنین رویه را در پیش داشته باشد. درین ارتباط باید از خود پرسید که چرا وقتی موتر پلیس ترافیک را می بینیم، فوری متوجه کاستن سرعت خود میگردیم…

خدمت داکتر صاحب باید به عرض برسانم که تطبیق قانون با پیشانی ترشی سردار هیچ ارتباطی ندارد، تطبیق قانون خود متضمن رعایت اصول در یک جامعۀ مدنی است، مثال دیدن پلیس ترافیک نیزبا پیشانی ترشی سردار منطقی به هم نمی رساند.

آیا تمام مردم افغانستان و خلاف رفتاران قانون در سراسر کشور پیشانی سردار را می بینند که مانند خمیر ترش، ترش است؟

آیا رانندگان موتر، درطول یک هفته یا یک ماه، چند بار موتر پلیس ترافیک را می بینند؟

امروزاین کار توسط کمره ها و رادار های دایمی مراقبت میشود، لذا تطبیق قانون حیثیت کمره ها و رادار ها را دارد.

ترش بودن پیشانی سرداربه مثابۀ میرغضب ، دربرابر زیر دستان، کار میرزاهای کهنه پیخ درافغانستان بود.

من خودم در دورۀ کار خور، چه در افغانستان و چه در ایالات متحده از برخورد آمران  مهذب، خشنود گشته و به جدیت بیشتر به کار خود میپرداختم  ولی سلوک آمران پیشانی ترش مانند سردار صاحب، مرا به روز گذرانی مجبور میساخت و در مواردی، اززیر دست بودن همچو به اصطلاح میرغضب ها، وظیفۀ خود را تغییرمیدادم.

در دورۀ خلقی ها مدتی عضو مدریت عمومی تعلیم و تربیه پوهنتون کابل بودم و مدیر خلقی تعلیم و تربیه مانند سردار، آدم پیشانی ترشی بود، لذا به جز روزگذرانی و آرزوی اتمام روز، دقیقه شماری میکردم.

برعکس بعد از فرار از پوهنتون مدتی در وزارت زراعت، همکار،دهم صنفی ام یونس عظیم باجۀ حسن شرق بودم که صاحب افکار و تمایلات پرچمی بود، ولی درعین حال جوان مهذب و خلیقی بود، که مشکل همکاری با او نداشتم.

مهمتر و جانگدازتر اینکه، قرار روایت داکتر نوین وزیر اطلاعات و کلتور کابینه حسن  شرق و سردار، در حالیکه به تاریخ هفتم ثور، غرش جت های جنگی و صدای فیر تانک ها و توپهای کمونست ها در فضای کابل میپیچید، قدیر وزیر داخله اصرار میکرد که باید سران زندانی کمونست ها طی محاکمه صحرایی فوراً اعدام شوند زیرا اوضاع به جاهای خطرناک رسیده است. اگر آنها نجات یابند، فجایع غیر قابل تصور به وقوع می پیوندد و نجات از آن ناممکن خواهد بود، اما سردار داؤد خان با عصبانیت فرمود« چنین تصمیم عجولانه  و غیر مسئولانه ما را نه تنها در برابر مردم افغانستان، بلکه در مقابل جهانیان جنایتکار می نمایاند…..»

جناب داکتر صاحب کاظم!

مگراین عصبانیت و پیشانی ترشی سردار، دربرابر پیشنهاد کاملاً منطقی و عقلانی و وطن خواهانه و نجات دهدۀ قدیر وزیرداخله، عامل اساسی و بنیادی موفقیت کودتای ثور و دشمنان ملت افغانستان نگردید؟

مگر این دلیل بزرگ خود خواهی و غرور و خود پسندی و خصلت دیکتیرترشیپ، سردار نبود؟

ایا سردار نمیتوانست حد اقل در مورد مشوره و نظر وزرای کابینه و حاضرین مجلس را بگیرد؟

مگر سرتمبگی و لیونتوب و خود خواهی و مطلق العنانیت شاخ و دم دارد؟

مگر تمام پیشگویی های قدیر وزیر داخله، عملی نشد؟

آیا مسئول نتایج همه فجایعو جنایات شخص سردار شمرده نمیشود؟

خدا را در نظر بگیرید و قضاوت کنید.

کذا درجواب سردار به جنرال عبدالرزاق خان، این نکته نهایت اسف انگیز است که میگوید:«تو مرددم افغانستان را نمی شناسی،من خوب می شناسم، اگر من به آنها با پیشانی باز و لب خند گپ بزنم، صباح بر شانه های من سوار میشوند.»

این است طرز تفکر ضد مردمی سردار، این است طرز تفکر یک دیکتیتر «دیکتاتور» کامل عیار، و این است شیوۀ برخورد یک سردار واقعی که از گهواره تا روز اعلام کودتای سرطانی در رادیو، سردار بود و بعد ازهمان لحظه و خطابه رهبر شد.

قابل یاد آوری است، که تمام مردم و دوستان سردار به شمول دورۀ صدارت او را سردار صاحب خطاب میکردند، نه صدراعظم صاحب، لذا برای این قلم، موصوف، بک سردار بود، است و خواهد بود.

شاغلی کشککی مینویسد:«محمد هاشم کاکای پادشاه و محمد داؤد تقریباً دو سه ماه پیش ازمرگش درسال 1953 محمد ظاهر شاه  را در پهلوی بستر بیماری خود طلبید و برایش گفت: پسرم، با وجودیکه من، به حیث کاکا، محمد داؤد و محمد نعیم را بزرگ کرده ام، ولی میدانم، اگر زمام امور مستقیماً بدست ایشان بیفتد، امکان دارد مملکت را تباه کنند .»

یقیناً سردار هاشم خان به حیث یک رجل بزرگ سیاسی و کاکای اصلی سرداران، از روحیات و طرز اندیشه و سلیقه های سیاسی دو برادر زادۀ خود آگهی کامل داشت.

کذا روایت معروفی از زبان سردارمشعراست  براینکه:«یا افغانستان را به مدارج ترقی میرسانم و یا هم اینکه آن را مانند تخمی به دیوار پرتاب خواهم نمود تا پاشان شود.»

سردارعملاً توسط کودتای سرطانی، انتخاب راه دوم را برگزید و افغانستان را مانند پرتاب تخمی به ددیوار پاشان ساخت.

در اخیراین مقال، قضاوت را به ضمیر و وجدان پاک و بی آلایش سیاسی ذوات غیر منسلکی واگذار میشوم که بدون انگیزۀ حب و بغض دربرابر سردار یا محمد موسی، شفیق، نظر بدهند که:

آیا زعامت یک جوان دانشمند 49 ساله متبحرعلوم اسلامی و علوم مدنی، وداشتن تجارب فراوان سیاسی و اداری و حکومت داری و صاحب تدبر و تنور و داشتن شهامت لازمۀ یک زعیم که هدف بزرگ دورۀ حکومت داری اش، نه تنها حل معضلات دورۀ دهۀ دیمکراسی بود بلکه نجات واقعی ملت و کشور افغان از وابستگی عنعنوی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی اتحاد شوروی یعنی محمد موسی شفیق، برای افغانستان قابل تأئید بود؟

و یا

سردار محمد داؤد خان، که چهل سال عمرش به حیث یک عضو بزرگ خاندان سلطنتی، در بزرگترین مقامات دولتی از جنرالی و نایب الحکومگی مشرقی و کندهار و وزارت داخله و وزارت دفاع گرفته و مدت ده سال براریکۀ مقام مقتدرصدارت، تکیه زده و سر انجام از روی عقده و جنون اقتدار مجدد قدرت و زعامت، با خاین ترین جناح های سیاسی تاریخ کشور و نوکران قلاده به گردن کرملن یعنی پرچم وخلق، دست دوستی و همنوایی و همکاری دراز نموده و از طریق کودتای سرطانی به تداوم، وابستگی کشور و مردم افغانستان به اتحاد شوروی پرداخت؟

باوردارم که محتویات این رساله، ذواتی را آتش بدامن خواهد ساخت!

و آخردعواهم ان الحمد لله رب العالمین

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Comments are closed.