تقاضای بچۀ سقو و امان الله خان از نادرخان

محمد داؤد مومند

396

تقاضای بچۀ سقو و امان الله خان از نادرخان

در موازات یکسان قرار دارد

به نام حق وعدالت

در مقاله ای، منتشرۀ افغان جرمن تحریر یافته:«حبیب لله کلکانی [تاریخ او را به نام بچۀ سقو میشناسد] به مجرد رسیدن به سلطنت [بچۀ سقو خود را امیر میدانست] در اثر توصیۀ مشاوران خود برای استحکام رژیم به فکر این شد تا از سپه سالار محمد نادرخان که درشهر نیس فرانسه اقامت داشت دعوت کند به وطن برگردد و با رژیم [حمکرانی بچۀ سقو] همکار شده و مشترکاً در برابر قوای امانی به مقابله بپردازند..»

«درعین زمان شاه امان الله که در قندهار برای اعاده مجدد سلطنت داخل اقدام شده بود، نیز به محمد نادرخان پیام فرستاد تا به وطن مراجعت و به حیث صدراعظم ایفای وظیفه نماید..»

طوریکه درعنوان مقاله تذکر رفت تقاضاهای حکمران وقت در پایتخت یعنی بچۀ سقو که خود را امیرافغانستان معرفی کرده و پادشاه مستعفی و مدعی سلطنت مجدد، یعنی غازی امان الله در کندهار، از غازی نادرخان شهید، درموازات کامل یعنی حمایت از قدرت شان علیه یکدیگر قرار دارد.

بچۀ سقوهم وعدۀ و تطمیع صدارت، صلاحیت کامل قوی نظامی و تفویض قسمتی  از صلاحیت های خودش را، معه پول گزاف را به غازی نادرخان، داد. که دلالت به هشیاری و زیرکی مشاوران بچۀ سقو منجمله شیرجان وزیر دربارمیکند.

ولی دعوت و تطمیع امان الله خان به غازی نادرخان و تقررش را به حیث صدراعظم، نهایت مسخره است !!!!!!

سپه سالار نادرخان بعد ازعودت فاتحانه از محاذ تل و استقبال عظیم الشان غازی امان الله از وی، و اعمار میناری به افتخار نادرخان، برخلاف نظر یک عده معاندین نادرخان، که گویا غازی امان الله آن کار ها را از روی ساخته کاری و تظاهر انجام داد، واقیت ندارد.

آنانیکه سنگ امانیستی و امان دوستی را به سینه میزنند، نباید غازی امان الله را به تظاهر و تقلب کاری و دو رویه بودن متهم سازد.

غازی امان الله، متکی برهمین قهرمانی سپه  سالار در محاذات جنوبی، او را به مقام وزارت حرب گماشت.

موفقیت بزرگ نادرخان به حیث قوماندان بزرگ معرکۀ تل و استقبال شاندار و افتخار آمیز شاه امان الله و اعمار مینار تاریخی استقلال به نام وی و کذا انتصاب وی به حیث وزیردفاع

کشور، حسادت و بد بینی درذهن و دماغ و قلب حاسدان سپه سالار نادرخان انداخت و بروز همچو حسادت ها و انگیزه ها وعکس العمل ها که از نظر روحیات انسانی و بخصوص در جوامعی همچو افغانستان یک امرکاملاً طبیعی و یک قاعدۀ عام پنداشته میشود.

حتی همچو یک احساس حقارت بعد از یک مدت طولانی، در لابلای کتاب جرنیل صاحب یار محمد خان نیز که صرف و صرف ولی بدون شک یک جنگی و رزمندۀ شجاعی بود به حد اعلی دیده میشود.

بعد ازاحراز مقام وزارت حربیه، غازی نادرخان در دو مورد مشخص با غازی امان الله اختلاف نظر پیدا میکند.

اول اینکه غازی نادرخان، قبل ازتطبیق و به منصه گذاشتن پروگرام های عجولانۀ اصلاحات بنیادی، طرفدار تجهیز، عصری، مدرن و نیرومند ساختن اردو بود.

مطلبی که مصتفی کمال نیز درملاقاتش به شاه امان الله متذکر، جواهرلعل نهرو نیز بر متکی بر همچوعللی، ناکامی شاه امان الله تذکراتی دارد.

در نتیجه هم، همین ضعف اردو، موجب سقوط رژیمش و صفر شدن تمام پروگرام های مترقی و انقلابی اش شد. یعنی نظرغازی نادرخان در مورد داشتن اردوی قوی صد درصد موجه و اصل بنیادی تداوم رژیم بود.

ولی امان الله خان را جنون اصلاحات، از تدبیر و تدبر بیگانه ساخته و چنان به پیروزی پروگرام های اصلاحی خود، غاوربود، که کوچکترین توجهی به این پیشنهاد نادرخان نکرد.

امان الله خان هم از تدبیرپیشوای سیاسی خود، مصتفی کمال وهم از تدبر و دوور اندیشی شخصیت مدبرتاریخ کشور سپه سالار نادرخان بی بهره بود.

ثانیا شاه غازی به پیشنهاد و نظرنادر خان به حیث یک شخصن نهایت بصیر و خبیر از روحیات و کلتور و فرهنگ و عنعنات و دود و دستورمردم افغانستان و به حیث یک مفکر محافظه کار، که پروگرام اصلاحات با تأنی و (ستپ بای ستپ) پیش برود موافقت نکرد.

سر انجام هم دراثر تحریکات ذوات رقیب و حسود و کسانی که روابط نزدیک با شوروی داشتند مانند غلام نبی خان چرخی و به قول مورخ وکیلی پوپلزی، (ازبک بخارایی ولی دروازی) و مهاجرعراقی سپه سالار محمود سامی که سرانجام ایجنت بچۀ سقو ثابت شد وانقلابی های دو آتشه، روابط غازی امان الله  با سپه سالار به سردی گرائید و کذا یک اتهام بزرګ دیګری، علیه نادرخان متکی بر روابط بسیار نزدیک و حسنۀ نادرخان با قبایل سمت مشرقی و جنوبی، از جانب اراکین بزرگ دولت که گویا سپه سالار در فکر کودتاست، شاه امان الله را مظنون ساخت.

غازی نادرخان که خود را مانند شیری که در محاصرۀ کفتارهای عدیدۀ سیاسی قرار داشته باشد، ترجیح داد، خود را ازصحنۀ کفتار های سیاسی کنار کشیده، چنانکه حتی حاضر به پذیرفتن یک وظیفۀ ولو به سویۀ کتابت هم باشد درخارج کشورراضی شد.

چنانکه غازی امان الله او را به وظیفۀ سفارت فرانسه منصوب و میرغلام محمد غبار را که دارای افکار و تمایلات بلشویکی بود، به مثابۀ جاسوس به حیث کاتب سفارت وظیفه دار ساخت، تا تمام فعالیت های نادرخان را تحت نظارت داشته باشد، درغیرآن چرا غبار به حیث یک عنصر چپی ودارای افکار بلشویکی و  معاند سر سخت نادر خان، خود را با تمام غرور و خود پسندی اش چنان تنزل داد که وظیفۀ کتابت نادرخان را قبول کرد؟

چند سال قبل  یک از نویسندگان و محققان بزرگ افغان جرمن به صورت قاطعانه، منصوب ساختن نادرخان را به فرانسه توسط شاه، ارتباطات او را با انگلیس ها و بعداً تقاضای بازگشت او را به افغانستان، تحت نظارت قرار دادن نادرخان خان قلمداد نمود.

این قلم درهمان فرصت زمانی، روی دلایل منطقی به رد همچو فرضیات پرداختم و طوریکه ملاحظه میگردد تحقیقات نو ذوات محترم مذکور، خود به بطلان همچو حدسیات و توهمات و اتهامات قبلی خود پرداختند.

و اما در مورد دعوت شاه غازی، ازسپه سالار:

نخست اینکه چرا حکمران وقت یعنی بچۀ سقو وغازی امان الله از یک شخص تبعید شده و مهاجرو مریض درکشور فرانسه یعنی غازی محمد نادرخان چنین دعوتی به عمل می آوردند؟

بخصوص چرا شاه امان الله، سپه سالار را به ارجاع مقام صدارت تطمیع میکند، در حالیکه

نظر به نا امیدی مطلق مستعفی شد و به قندهاررفت و بعد از سقوط برادرش ظرف سه روز اعلام مجدد سلطنت نمود، که چانس موفقیتش به  عدد صفر تقرب میکرد؟

تطمیع مقام صدارت قبل از وقت برای نادرخان یعنی چه؟

به جز اینکه تکتیک در حقیقت تطمیع و دل خوش ساختن سپه سالاربرای مقام صدارت!!!

واضح است که دلیل آفتابی همچو دعوت ها و تطمیع ها لیاقت و اهلیت بزرگ نظامی و تدبر سیاسی و ارتباطات و نفوذ نادرخان با اقوام و قبایل درافغانستان است، که درآن مقطع زمانی شخص دومی واجد همچو صفات و ملکات برازندۀ یک سیما و شخصیت بزرگ ملی در افغانستان وجود نداشت و با مقایسه با او، حتی شخص امان الله خان، که وجاهت ملی خود را وسیعاً ازدست داده بود، قابل مقایسه شمرده نمی شد.

اینکه چرا مردم امان الله خان را خطاب غازی داده بود، و تا کنون نیز از طرف ارادتمندان شان به شمول این قلم او را غازی خطاب میکنند؟

به ارتباط موضوع، سؤال درینجاست که امان الله خان درکدام یکی از جبهات سه گانه جهاد در برابرانگلیس ها سهم گرفت که او را غازی خطاب میکنند؟

زمانیکه سپه سالار و شخصیت بزرگ مورد اعتمادش یعنی صالح محمد خان، در نتیجۀ گفتن پتنوس طلا و یا هم زخمی شدن پایش و یا هم در نتیجۀ حمله و بمباردمان مدهش قوای نظامی برتانیه به شکست مواجه شد چرا امان الله خان به منظور تقویۀ روحیات قوای نظامی و فریقه های قومی، بدان دیار نه شتافت؟

کاریکه بچۀ سقو، شخصاً در وقت حکمرانی اش، در برابر مخالفین خود انجام میداد.

برای امان الله خان به هر دلیلی که میتراشند، که اینکار برایش مقدور نبود, اما زمانیکه طیارات نظامی انگلیس برفضای کابل به پرواز آمدند و یک عده باشندگان کابل از ترس و وحشت این بلای آسمانی به پغمان و مناطق دور و نزدیک فرارکردند، شخص غازی امان االله از ترس به زیرزمینی مقرش، پناه برد ومخفی شد!!!!!!

کاری که سردار، در روزکودتای ثور، به هر دلیلی که بوده انحام نداد.

یگانه دلیلی که امان الله خان را مردم افغانستان به نام غازی میشناختد، اعلان جهاد او علیه انگلیس درمقام امربود و بس.

لذا ذواتی که مانند امان الله خان پادشاه مملکت باشند و یا مانند سپه سالار محمد نادرخان در مقام قوماندانی عمومی محاذ جنگ توظیف شده باشند، کریدت و افتخار القاب غازی و فاتح را همین ذوات میگرند.

عین قضیه در مورد جبهۀ نجات افغانستان از حکمرانی بچۀ سقو صدق میکند.

ممکن در جبهات مذکورسهم مردم با شهامت وزیرستان تحت سرکردگی مرحوم جرنیل صاحب یار محمد خان وزیری، چشمگیر باشد، ولی افتخارفتح به قوماندان عمومی محاذ تعلق می پذیرد، نه یک جنگی زیر دست.

لذا نباید صرف روی جذبات ضد غازی نادر خان از محتویات کتاب جرنیل صاحب یار محمد خان به حیث نصوص کتاب مقدس کارگرفت و ازاو سپه سالار معارک جبهات مذکور ساخت !!!!

من به هیچگونه از سهم بارزشیرمردان وزیرستان و شجاعت جرنیل صاحب یار محمد خان در معارک فوق الذکز انکار نمیکنم ولی عدم ذکر نام مبارک شان حتی در یک اثر از در آثارمورخین و محققین داخلی و خارجی، قابل سؤال جدی است.

دلایلی که در زمینه ارائه میگردد حتی مورد قبول ملانصرالدین مسعود جان فارانی نیز قرار نخواهد گرفت، چه رسد به آنانیکه صاحب کمی سواد و مطالعه و منطق شمرده میشوند.

انگیزه های سیاسی، نباید ملاک قضاوت یک محقق یا مورخ و یک نویسندۀ مسلکی قرار گیرد.

جای نهایت تأسف است که تحقیقات یک نویسنده و محقق متکی براستدلال و منطق، مانند استاد جهانی که برله، نادرخان باشد، مورد تکذیب و اتهام قرار گیرد ولی به نوشته های یک آدم چاپلوس و این الوقت مانند (سیدال یوسفزی) ولو هرکه باشد، بدون کوچکترین تأمل و تعقل، مورد استناد قرار میگیرد !!!!!!

محقق محترمی از استاد جهانی میپرسد که چرا اولتر به معرفی (عزیز هندی) نپرداخته است؟

لذا باید به این سؤال پاسخ گفت که سیدال یوسفزی کیست؟

روی کدام سند ادعا میشود که سیدال یوسفزی سید قاسم رشتیاست؟

اگر سیدال یوسفزی شخصیت معروف سیاسی و اداری دورۀ اعلیحضرت محمد ظاهر شاه، یعنی شاغلی سید قاسم رشتیا باشد، چرا موصوف به اختفاء نام خود میپردازد؟

اختفاء نام اصلی متضمن دروغگویی و کتمان حقایق نیست؟

و آیا اتکاء برمحتویات و صحت گفتار و صداقت انگیزۀ یک نویسدۀ که هویتش مجهول و نا معلوم است، چطور و متکی به کدام منطق، میتوان استناد ورزید؟

اگر سیدال یوسفزی اثرمشابهی را در مورد ارتباطات سردار صاحب با دولت شوروی و ایادی و نوکران کرملن مینوشت از طرف محققین و مورخین افغان جرمن مورد استناد قرارمیگرفت؟

و مهمتراینکه هدف سیدال یوسفزی از نوشتن این مقالات که بعداً به شکل کتابی در پیشور نشرشد، دردورۀ نوکران و مزدوران بی خدای قلاده به گردن کرملین چیست؟

متگی برهمچو انگیزۀ سخیف و خشنود ساختن ایادی کرملن، چند فیصد محتویات این کتاب صادقانه و روی وجدان ملی تلقی شده میتواند؟

زمانیکه انگیزۀ سیدال یوسفزی مشبوه و برای منظور خشنودی نوکران و ایادی کرملن باشد، چطور میتوان محتویات آن را متکی بر وجدان انسانی و اسلامی و افغانی دانست و بر آن مغرضانه استناد کرد؟

لذا، منطقاً و با داشتن اگهی کامل بر مشبوه بودن انگیزۀ تحریرهمچو کتاب و استناد برآن، مشبوه بودن و عدم صداقت ذواتی را نشان میدهد که به منظور و تحت انگیزۀ های سیاسی بر آن، در مورد نادرخان استناد نموده و فتواهای سیاسی صادر میکنند!!!!

برای وضو کردن و عبادت با ید از آب پاک و زلال کار گرفت، زیرا به شاش و ادرارخر، وضو نمیشود.

انگیزه های تحریر کتاب سیدال یوسفزی شباهت عام و تام به کتاب (عیار خراسان) استاد خلیلی دارد.

تذکر چند مورد از دروغ های سیدال یوسفزی در کتاب (نادر چگونه به قدرت رسید):

سیدال یوسفزی مینویسد:«حقیقت این است که امان الله خان با گرفتن تلگرام سفارت پاریس که از آرزوی نادر خان و برادرانش برای مراجعه به وطن اطلاع میداد، چون از جریان زیر پرده و پلان اصلی انگلیس ها به اندازۀ کافی اطلاع نداشت (یعنی یک اندازه اطلاع داشت – مومند) با وجود بد گمانی ها و تجارب سابقه، از روی حسن نیت این ارادۀ آن ها را به مقصد معاونت با خود تلقی نموده تصمیم گرفت تا درین موقع باریک، بار دیگرآن ها را بیازماید ….. و امید وار بود که نادرخان و برادرانش را برای دفع حبیب الله کلکانی

مورد استفاده قرار داده و بر طبق ضرب المثل معروف« سر مار را بدست دشمن بکوبد»

پناه به ذات پروردگار!

اولاً باید به نص قرانی تمسک جست که 🙁 لعنت الله علی الکاذبین)

ثانیاً نکاتی را ذیلاً درین دروغ پردازی مورد تحلیل قرار میدهم

یک – شاه امان الله از برکت قوماندنی عمومی سپه سالار نادرخان در معارک جنوبی، خطاب محصل استرداد استقلال را حاصل کرد.

دو – با توضیحات تمام فوقاً ذکر شد که شاه امان الله سپه سالار را به مشورۀ عناصر منافق و حسود و جاه طلب از خود دور ساخت و با این کار در حقیقت قبر خود را کند و از دست یک داکو مجبور به فرار آن سوی اوقیانوس ها شد.

سه – یوسفزی نامبدل مینویسد که شاه به اندازۀ کافی از پلان انگلیس اطلاع نداشت، این جمله به وضاحت مشعر است که شاه یک اندازه از پلان انگلیس ها اگهی داشت یعنی شاه مخلوع قسماً با پلان انگلیس ها موافقت داشت.

چهار- شاه مخلوع …. از روی حسن نیت این ارادۀ آن ها را با مقصد معاونت با خود تلقی نموده..

اگر مقصد شاه مخلوع امیدواری مساعدت نادرخان و برادرانش به خود بود، پس جملۀ حسن نیت یک دروغ محض است و در عوض باید یک تاکتیک سیاسی نوشته میشد نه [حسن نیت]

پنج – سیدال یوسفزی نامبدل مینویسد: که مطابق ضرب المثل معروفف سرمار را توسط دشمن بکوبد.

این جمله مجددا و اشداً،  جملۀ (حسن نیت) را دروغ ثابت میکند و گویا شاه مخلوع، نادرخان را با وجود دشمن شناختن او، به قول سیدال یوسفزی نامبدل، خواست [مورد استفاده قرار دهد] که این ماهیتاً و در ذات خود یک تاکتیک سیاست بازی است نه (حسن نیت).

مثالی هم، از شجاعت، شرافت، نجابت و صداقت غازی شاه محمود خان به سلطنت شاه امان الله:

سرداراسدالله خان سراج در کتاب «رویداد های مهم زندگی محمد نادر شاه شهید» می نویسد:«حضرت محمد صادق مجددی برادرنورالمشایخ فضل عمر مجددی، سردار محمد محمد عثمان خان  را به خانۀ سردار شاه محمود خان فرستاد که به منظور امن بودن به منزل او اقامت گزیند.

سردارشاه محمود خان، سردار احمد شاه خان آصفی، سردار احمد علی خان سلیمان، برگد علی شاه خان و این جانب اسدالله سراج به خانۀ محمد صادق خان مجددی رفتیم و در آنجا چندین تن از وزرا و اشخاص روشناس به شمول محمود یاورحضور داشتند.

درین وقت شخص ریش سفیدی که قدیفۀ سفیدی بسر داشت با دو محافظ مسلح وارد شدند. این پیر مرد نو وارد، دست محمد صادق مجددی را بوسید. معلوم شد که این مرد پیر بچۀ سقو بوده و از مریددان محمد صادق مجددی میباشد

همینکه مقام مرد تازه وارد معلوم گردید محمود یاور شروع به سعایت اعلیحضرت امان الله خان نمود (محمود یاورنیز از زمرۀ بارکزی ها بود، به قول علامه حبیبی دوره حکومت  غازی امان الله دورۀ بارکزی ها بود، زیرا مادر امان الله خان از خاندان بزرگ شاغاسی بود، عبارت از خودم است. مومند.)

چند تن از حاضرین مجلس نیز به نوبۀ خود به بد گویی شاه امان الله پرداختند و داد سخن دادند تا باشد که گفتار ایشان به سمع بچه سقو برسد و مقامی کسب کنند.

سردار شاه محمود خان که از شنیدن این همه یاوه سرایی و تملق عصبانی شده بود، مشت خود را به روی صندلی کوبیده حرف شان را قطع کرده گفت:«جای افسوس و دور از مردانگی است، بلکه خیانت است.» و حضرت  محمد صادق مجددی را مخاطب قرار داده به گفتار خود ادامه داد:«شما خوب میدانید در این اواخر پیش آمد اعلیحضرت با خاندان من به سردی گراییده بود و خود شما چند بار نزد من آمده شکایت داشتید، به جواب شما می گفتم از این حرف ها بگذرید که باعث خرابی مملکت میشود . من تا آخرین لحظه به پادشاه خود اعلیحضرت امان الله صادق بودم.»

این است نمونۀ از تهور و شجاعت سپه سالار شاه محمود خان غازی که به یاوه سرایی و اتهامات و کذب ادعای سیدال یوسفزی نامبدل و ذوات جعلکاری که خانوادۀ نادرخان را متهم به خیانت علیه شاه امان الله میسازد خط بطلان میکشد.

سیدال یوسفزی نامبدل در یک قسمت دیگری مینویسد:«نادرخان تا آنوقت در محافل عمومی خود را نمایندۀ امان الله خان معرفی میکرد، اکنون بعد از دیدار با همفریزنام امان الله خان را به کلی از گفتار خود حذف نموده بود، چنانچه در موقع نماز جمعه در مسجد جامع پشاور، نادرخان از مساعی خود و برادرانش برای نجات وطن از سلطۀ دزدان سخن گفت و ضمناً معاونت مردم سرحد را تقاضا کرد و بعد از آن وقتیکه در پیشاور بود از تماس با اعضای احزاب سیاسی مخصوصاً جماعت خلافت به سرکردگی عبدالغفارخان که در سرحد بسیار فعال و در وقایع افغانستان طرفدارامان الله خان بودند، احتراز میکرد.

عبدالغفار خان بعد از شنیدن بیانات نادرخان به پیروان خود گفت که اکنون باید ازمعاونت به نادرخان خود داری نمایند، چرا که برمنافقت او یقین حاصل کرده است و خوب میداند که وی به طرفداری امان الله خان کار نخواهد کرد، بالعکس به کمک فرنگی برخلاف او برای شخص خود داخل اقدامات میباشد.»

این ادعای سیدال یوسفزی یک کذب و دروغ محض است. متکی بر دلایل ذیل:

اول – سپه سالار در مسجد جامع [محبت خان] مطلبی ابراز نداشته که مورد همچو استنتاج ادعایی فوق الذکر برای عبدالغفارخان و یا دیگران شده باشد.

دو- سپه سالارحتی داخل خاک افغانستان نشده، موفقیت و کامیابی او کاملاً نا معلوم و پا در هواست.

سه- نادر خان بیش از همه بهتر واقف بود که شاه امان الله تا هنوز میان بعضی اقوام مانند هزاره و قبایل سرحدی مومند و وزیرستان، حامیان و طرفدارانی داشت، لذا او به حیث یک شخصیت مدبر سیاسی به هیچصورت نمی خواست، خود را از همچو نعمت و بخصوص درهمچو وقت بحرانی و سرنوشت کاملاً نا معلوم، محروم سازد.

پنج- نادرخان که از نفوذ پاچاخان میان اقوام و قبایل کاملاً مطلع بود منطقاً نمی خواست که که حمایت او را از دست بدهد.

شش- این مردم افغانستان و باشندگان مناطق قبایلی بود که باید در حمایت و پشتیبانی سپه سالارقرارمیگرفت، نه طیارات جنگی و بم ها و عساکر دولت انگلیس. و نه ذواتی مانند ایادی کرملن که درموفقیت کودتای سزطانی حسن شرق رول بنیادی ایفاء کردند.

هفت – نادرخان حتی بعد از فتح کابل و فراربچۀ سقو، در همان روزی که جرگۀ را برای انتخاب شاه دائر (ولو که فرمایشی بوده باشد)، نام امان الله خان را گرفت و گفت که: امان الله خان هم هست، در حالیکه امان الله وخت در ایتالیه تشریف داشت.

هشت – سیدال یوسفزی اطلاع ندارد که خان عبدالغفارخان به ملاقات سپه سالاررفته و سپه سالاربه وی اطمینان داده است که در صورت پیروزی اش، برای اعادۀ قدرت شاه امان الله، از بذل مساعی دریغ نخواهد کرد.

نه – نادر خان میدانست ک شاه امان الله مخالفینی زیاد داشت، مانند مردم میرخیل و سلیمان خیل و خروت و غیره که شاه امان الله را به دیده بی دین و کافر میدیند، لذا وی مجبور که در زمینه نهایت محتاط بوده و یک موازنه را درمورد حفظ کند، زیرا اگر تمام مردم افغانستان عاشق روی غازی امان الله میبود وی از چرا از دست یک داکوی جاهل و رهزن بیسواد فرار کرد؟

طوریکه قبلاً نیز تحریر نموده ام، در زمان بغاوت بچۀ سقو، خان عبدالغفارخان بمنظور حمایت از تداوم زعامت غازی امان الله، در سر تا سر پشتونخوا به جمع آوری اعانه پرداخت، در همین زمان بعد از شکست نهایی شاه امان الله از دست بچۀ سقو، که مجبور به فرار و ترک وطن به قصد ایتالیه گردید، خان عبدالغفارخان، با شاه امان الله ملاقات نموده و این بارامان الله خان طبق روایت عبدالغفار خان با وی به زبان پشتو صحبت کرد[خان عبدالغفار خان درسفراولش در دورۀ خلافت به افغانستان و ملاقات با امان الله خان، درک نمود که شاه امان الله ، به زبان ملی پشتو صحبت کرده نمیتوانست، ولی در نتیجۀ سفارش خان عبدالغفار، امان الله زبان ملی و اجدادی خود را آموخت.]

خان عبدالغفار خان به شاه امان الله پیشنهاد توقف در پشتونخوا نمود و برایش گفت که آزادی خواه بزرگ میزا علی خان معروف به فقیر ای – پی، صاحب بیست هزار نفرمسلح میباشد ولی شاه امان الله درآن موقع درغم اعادۀ سلطنت نه بلکه درغم رسیدن به ایتالیه بود و از خان عبدالغفارخان خواهش نمود که اکنون از زعامت نادرخان حمایت نماید.

همان بود که بعد از به قدرت رسیدن نادرخان، خان عبدالغفار خان رهبر نهضت خدایی خدمتکار، آن اعانۀ جمع شده را توسط یک وفد خدایی خدمتگاران، تحت ریاست مولانا محمد اکبرخادم ( هم وطنان مولانا محمد اکبرخادم را که یک شخصیت برجستۀ حزب خدایی خدمتگار بود با مولانا قیام الدین خادم یکی از ستاره های ادب زبان پشتو مغالطه نفرمایند)

به اعلیحضرت نادرخان فرستاد.

خان عبدالغفارخان به حیث یکی ازمبارزان بزرگ معاصر قاره آسیا علیه استعمار انگلیس، منتقد نادرخان بود که قدرت را به شاه امان الله نسپرد، ولی جناب شان هرگز نادرخان را مانند غبار و سیدال یوسفزی و دنباله روان شان در افغان جرمن، متهم به انگلیس بودن نساخاته است.

قابل تذکر است که این قلم سال ها درمصاحبت و مجالست خان عبدالغار خان قرار داشتم در حالیکه محققین و مورخین افغان جرمن روی پاچاخانصاحب را در تمام عمر شان حتی یکبار از نزدیک ندیده اند.

آخرین پاسخ سپه سالار به بچۀ سقو و فرمان حکم تکفیر بچۀ سقو در مورد سپه سالار:

بچۀ سقو چندین بار پیام های صلح را معه تطمیع جاه و مقام بزرگ و پول گزاف به غازی نادرخان فرستاد، بعد از آخرین پیام بچۀ سقو، سرداراسدالله خان سراج، جواب سپه سالار را  به بچۀ سقو چنین مینگارد:«من برای خریداری نیستم، هدف من امنیت مملکت است، هر که را مردم پسند کنند، پسند من است، تو باید از مقامیکه به غدرگرفته ای، استعفاء داده جرگۀ قومی را دایرکنی ..»

فیض محمد کاتب مینویسد: در مورد اعلان تکفیر بچۀ سقو از غازی نادرخان مینویسد:

به عموم برادران اسلامیه سمت جنوبی و مشرقی واضح باد.

اطلاع موصوله از تحریکات و انقلابات غدارانۀ نادر سپه سالار که برخلاف احکام دین، خود را بی دین ساخته به مقابلۀ سلطنت اسلامی خود را باغی ساخته و هم نفاق را در بین عالم اسلام مدعا دارد که قایم نماید.

پناه خدا از این خیانت و عصیان عظیم. لهذا نظر به اثبات خیانت و بغاوت نادر و برادرانش چنین منظور و برای شما مسلمانان دین خواه امر میدهم که خون این خاینین مباح و شخصی که آن ها را معدوم و تباه سازد، غازی وخیرخواه اسلام شناخته از دربارسلطنت اسلامی  سرفرازمیشود.

هرکه نادر را زنده بیاورد چهل هزار رپیه و هرکه کلۀ او را بیاورد سی هزار رپیه نقد و میل تفنگ جاغوردار داده میشود ….

از تفصیلات فوق روشن میگردد که اصطلاح (منحوس نادرغدار) قبل ازکودتای ثورو قوله های نادرغدارازحلقوم سگ بچه های کرملن و پیکنگ، از طرف بچۀ سقو بی ناموس و غدار به نادرخان حواله گردیده بود.

ثانیاً اینکه اتهامات مورخین و محقیقن افغان جرمن در موازات فتوای مذهبی بچۀ سقو، علیه نادرخان، فتوا های سیاسی و مبتنی برانگیزه های سیاسی است.

فتواهای که سگ چوچه های کرملین بعد از شهادت سردار انجام میدادند.

قابل نهایت تأسف است که هموطنی در افغان جرمن، براستعمال کلمۀ شهید به اعلحیضرت نادرخان که از طرف یک هزاره بچۀ ذهناً مسموم شده، به شهادت رسید معترض شده و فتوای کفر نادر خان را صادر کرد که هو به هو ملهم از فتوای کفری بود که بچۀ سقو بی ناموس علیه نادر خان صادر نموده بود.

تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

خوشحال بابا فرمایی:

چی به ما ورته کاته له جاهه نکړه

له هغو خبری اورم تیری بیری

مکثی بر بزدلی، بی ایمانی و فرار خفیه امان الله خان

طبق روایت ترجمه کتاب (زوال غازی امان الله) توسط استاد جهانی، بعد از عقب نشینی افواج امان الله خان درغزنی یک تعداد مردم به او پیشنهاد نمودند که تعدای از فوج خود را در حوالی غزنی گذاشته و خود را از طریق راهای کوهستانی به منطقۀ وردک برساند، زیرا مردم وردک با قوای سقوی در نبرد قرارداشتند و طرفدار امان الله خان بودند، متأسفانه ترس بر وجود امان الله خان مستولی شد و به عساکر خود امر عقب نشینی و بازگشت به مقر داد.

اگر امان الله خان به مشورۀ فوق الذکر عمل میکر چانس مؤفقیت او صد در صد بود.

(متأسفانه امان الله خان یک صدم حصۀ شهامت و شجاعت سپه سالارنادرخان و جرنیل یار محمد خان وزیری و علی احمد خان شاغاسی و حتی بچۀ سقو را نداشت، علی احمد خان گرچه یک آدم دایم الخمر و شرابی و نهایت خود خواه و سیاسیت باز بود اما قبل ازاعدامش میل توپ را بوسید، و با شهامت مرگ خود را استقبال نمود- مومند)

وقتیکه امان الله خان با فوج خود به مقر رسید، دیگر منتظر نمانده و به فوریت به طرف قلات رفته دوستان خود را در آنجا گذاشته و به صورت خفیه با خانوادۀ خود به چمن رفت.

زمانیکه خبر فرار و عبورش از سرحد ، به فوج قندهاری رسید دل شکسته و نا امید گردیده به امان الله خان دشنام میدادند.

من لا غیرة له لا ایمان له

به قول شاعر:

جگر شیر نداری سفر عشق مکن

اکنون عین روایت را از قلم یک شخصیت صادق، با شهامت و ملی کشور یعنی مرحوم انجنیرامیرالدین شنسب از نظرمیگذرانیم.

مرحوم شنسب با سید کمال [قاتل پدرسردار داؤد خان یعنی اولین تروریست سیاسی و ایجنت دولت بلشویکی، که در نظرعناصر چپی مانند (احسان لمر) افغان جرمنی، قهرمان و مانند بچۀ سقو غازی پنداشته میشود] و دو نفر دیگر برای حمایت از شاه امان الله از جرمنی به افغانستان آمدند در کتاب (خاطرات هشتاد سالۀ یک افغان) (این کتاب قطور را در حدود چهارصد صفحه ای را حین اقامتم درکابل خریده و مطالعه نمودم) در موازات روایت عزیز هندی مینویسد:

امان الله خان در مقر به حامیان خود گفت که ادارۀ قندهارخوب کار نمیکند من شخصاً اداره را در دست خود میگیرم و علی احمد خان را به قلات میفرستم تا امور اداری درست شود، اما این تنها گپ بود و منظورش فریفتن ما بود.

در حقیقت این همه ساخته کاری ها به خاطری بود که خبرفرارش  انتشار نیابد و کسانیکه در آن محلس بودند با شاه مخالفت کردند، مگر اعلیحضرت فیصلۀ خود را کرده بود و شباشب با چند موتر لاری فرار کرده بود.

امان الله خان با برداران خود فرار کرده و برای محافظت خود چند نفر از گارد شاهی را با خود برد و خود را به خیر و خیریت رساند.

اما ما چهارتن ذوات تعلیم یافته را که از جرمنی برای حمایت وی آمده و در زمرۀ محافظین وی قرار داشته و برای او از سر خود تیر بودیم و در جریان انقلاب [اغتشاش بچۀ سقو] در تمام سفر ها با وی تمام زحمات را متقبل شدیم، در دشت تنها به دست دشمن ما را سپرد. صفحات 67 تا شست و هشت.

درین قسمت میخواهم سؤالی مطرح کنم به این عبارت که:

یک – طبق روایت عزیزهندی که او را در افغان جرمن فوراً تاپه انگلیس زدند و کذا به روایت امیرالدین شنسب، چرا امان الله خان به فوج و مردم خود دروغ گفت و شبانه به صورت مخفیانه از وطن فرار کرد؟

و چرا این چهار نفر فداکار را با کمال نامردی، که حیات مرفه و تحصیلات عالی خود را در جرمنی به خاطر حمایت از امان الله خان رها کردند، در دشت به دربار خدا سپردند؟

2 – وقتیکه رهبر بزرګ خدایی خدمتګاران یعنی خان عبدالغفارخان ازامان الله خان تقاضا نمود که از رفتن به ایتالیه منصرف ګردیده و در صوبه سرحد باقی بماند و حزب او به یاری آزادی خواه بزرګ میزراعلی خان او را مجدداْ به اریکه قدرت خواهد رساند، چرا برای همچو ارمان بزرگ و مقدس در کنار هم وطنان و حامیان پشتون خود و در وطن خود، متوطن نشد و به ترات به ایتالیه گریخت؟

اگر او برای اقتدار مجدد خود همچو فرصت های طلایی را تعمدً از دست داد و عاشق زندگانی در ایتالیه بود، چرا و روی کدام منطقی سپه سالار نادرخان او را با تمام جفاهایش به نادرخان، او را مجدداً سلطان افغاننستان میساخت؟

اکنون اگر روابط سردار صاحب داؤد خان را با دولت شوروی و ایادی کرملن در افغانستان، با روابط سپه سالار نادرخان با دولت برتانیه مقایسه نمائیم، تفاوت زمین تا آسمان را نشان خواهد داد.

طوریکه ما اتهام ایجنت بودن شوروی را بر سردار صاحب داؤد خان وارد نمی کنیم، کدام عدالت خداوندی خواهد بود که نادر خان را به ایجنت بودن انگلیس متهم بسازیم.

آیا غازی محمد نادرخان، خطر تباهی 62 عضو خانوادۀ خود را برای مقاصد انگلیس پذیرفت؟

کدام مغز الاغی به این شهامت بی مثال و بی مانند، درتاریخ بشریت صحه نخواهد گذاشت؟

متأسفانه تعداد الاغ ها و یابو های سیاسی همین اکنون در حلقۀ هم وطنان نظریه پرداز کم نیست.

آنچه نهایت قابل توجه است که نباید ادعا های خود را متکی و مبتنی بر روایت های ذواتی مانند سیدال یوسفزی نامبدل، کاری که صرف به منظور چاپلوسی، تملق و نجات جان خود به مثابۀ خدمت گذاری به رژیم دست نشانده و مزدور شوروی انجام داد، متکی سازیم.

این سیدال یوسفزی منافق چی برتری برعزیز هندی دارد؟

این موقف سیدال یوسفزی به موقف شاغاسی محمود یاورنامرد و استاد خلیلی که رسالۀ مبتذل خراسان را برای جمعیت غدار ربانی نوشت شباهت تام دارد.

لذا ادعا های مستند بودن همچو تحقیقات، به جز خاک انداختن به چشم مردم و مسخ تاریخ چیزی دیگری نیست.

آخرین سؤالی که خدمت محققان و مورخین افغان جرمن منجمله کاندید اکادمسین استاد سیستانی صاحب و هم مشربان شان به عرض میرسد این است که:

متکی بر اعتقاد بر وحدانیت خداوند و کعبه و مدینه که آن افتخار مشرف شدن را حاصل نموده اید و مبتنی برشرافت و نجابت و وجدان انسانی و افغانی تان، جواب صادقانه ارائه کنند که اگرهمین سیدال یوسفزی کتاب مشابهی را با محتویات مشابه علیه والاحضرت شهید سردار صاحب داؤد خان یعنی سرور و سردار و تاج سرتان، مینگاشت، آن را مستند دانسته و محتویات آن را به وجه مشابهی در مورد نادرخان، صادقانه قلمداد میفرمودید؟

و یا اینکه سیدال یوسفزی را با هزار طعن و لعن و بد تر از عزیز هندی و الله نوازخان و غیره مورد تاخت و تاز قرار میدادید؟

علامه داکتراقبال ضمن قصیده ای در مورد عدالت اسلامی در مورد یک شاه مستبدی که دست یک معمار را قطع نموده بود و قاضی مطابق شرع مبین امرنمود که دست شاه باید بریده شود چنین می فرماید:

یافت موری بر سلیمانی ظفر

سطوت آئین پیغمبر نگر

پیش قرآن بنده و مولا یکیست

بوریا و مسند دیبا یکیست

و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمین

از اشتباهات محتمل املایی معذرت می طلبم

 مکثی بر یک مقاله ای در مورد غازی نادرخان

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Comments are closed.