فکرمیکنم تا هنوز هم، بسياری از اعضای حزب دموکراتيک خلق افغانستان، حاضر نيستند و تحمل آنرا ندارند تا نواقص کار و عمل خود را از زبان ديگران بشنوند.
تا هنوز هم اکثريت آنها از اعمال خود که منجر به آمدن يا آوردن قشون 120هزار نفر شوروی به کشور گرديد و بر اثر اين اشتباه شان، وطن ويران و پنج ميليون افغان آواره شدند، پشيمان نيستند.
ظاهراً نخستین کسیکه بعداز سقوط حکومت داکترنجیب در1992، حزب دموکراتیک خلق افغانستان را به نقد کشید، رهنوردزریاب بودکه زیرعنوان “دورقمر”نقدی مفصل نوشت و دراخبار وفا درپشاور به نشررساند. بعد از آن سالهابعدعبدالقدوس غوربندی اولین عضو ارشد حزب بودکه برماهیت حزب دموکراتیک خلق نقدی تندوتلخی نوشته بصورت کتابی به چاپ رساند وسپس انجنیرحمیدعبیدی نیز درسایت آسمائی حزب دموکراتیک خلق را نقدکرد و کاستیهای حزبی را که خود بدان منسوب بود برشمرد. با وچود این نقدها تصورمیکنم هنوزهم خیلی از منسوبین آن حزب حاضر نیستند نواقص کارخود را از زبان افرادغیرحزبی بشنوند. از انجائی که دیگر آن حزب براثراشتباهات خود از هم فروپاشیده و بسیاری از اعضای آن امروز در آغوش امپریالیزم لمیده اند، میخواهم نظرم را دربارۀ کرکتر آن حزب با هموطنان شریک سازم.
اين يک واقعيت انکار ناپذير است که حزب دموکراتيک خلق افغانستان، يک حزب چپگرای مورد حمایت شوروی و پيرو انديشههای مارکسيزمـ لنينزم بود. به همين دليل از همان آغاز فعاليت سياسی خود با مخالفتهای احزاب محافظه کار دست راستی و نيز با مخالفت حزب تندرو دست چپی ديگر موسوم به «حزب دموکراتيک نوين» یعنی «شعله جاويد» (پيرو خط فکری مائو) روبرو گرديد.
حزب از لحاظ ترکيب خود مشتمل بر عناصر دهاتی و شهری و به کلام ديگر عمدتاً مرکب از پشتونها و تاجيکها و اقليتهای ديگر بود. و در حاليکه هر دو عنصر پيرو يک ايديولوژی و يک منبع الهام و مشوره گيری بودند، مگر دارای خصلت متضاد شهری و دهاتی بودند. تضاد ميان عناصر دهاتی حزب که خاستگاه شان روستاهای اطراف و بيشتر منسوب به مليت پشتون بودند، با عناصر شهری که عمدتاً خاستگاه شان شهر کابل و مراکز ولايات بود و از موقعيت اجتماعيی ممتاز تری برخوردار بودند، درجامعه ما يک امر طبيعی بود. از همين جهت هنگام انشعاب، اکثريت روشنفکران شهری دری زبان در جناح «پرچم» بدور ببرک کارمل جمع شدند و روشنفکران اطرافی، در «جناح خلق» به دور نور محمد ترهکی، که خود از روستازادگان غزنی وپشتون بود، تشکل کردند.
پس از قدرت يا بی حزب بر اثر یک کودتای نظامی، بزودی حزب دچار انشعاب مجددگردید .تندروی های جناح برسراقتدار یک طرف باعث مهاجرت مردم به پاکستان وایران گردید وازطرف دیگرسبب هجوم اتحادشوروی به افغانستان گردید.با اشغال افغانستان از سوی شوروی،دردسمبر1979، شوروی پرستی و شوروی خواهی تا مرز برادری و وطنپرستی تبليغ و ترويج ميشد و حصول رضائيت و بدست آوردن دل مشاورين شوروی وظيفه اساسی و دهليز عمده پيشرفت وارتقا به مقامات بلند دولتی و ابقا در آن مقام برای يک عضو حزب بشمار ميرفت و در اين جهت رقابتها ميان اعضای ارشد هر يک از جناحهای حزب در جريان بود.
از نظر یکی از رهبران برسراقتدارحزب درزمان اشغال کشور، رسيدن به پايه «انسان شوروی» (به منزله انسان سرمد و عالی) هدف غايی حزب وانمود ميشد. به همين جهت شوروی خواهی و «سوتيزم» تا مرز برادری و خون شريکی، بشدت تبليغ ميگرديد و تساهل در ابراز احساسات شورویخواهی، بمعنی خيانت به حزب وخيانت بوطن تلقی ميشد. لهذا بی جهت نبود که در ميان اعضای ارشد حزب، برای اثبات شورویخواهی رقابت تنگاتنگ در جريان بود و هر يک تلاش داشت تا از راه پيشکش نمودن تحفههای گرانبها و ترتيب ميهمانیهای مجلل و شب نشينیهای رنگين، برای مشاورين شوروی، برای خود اعتبار کسب کنند و در مقامات بلند و دولتی ارتقاء نمايند يا بقای خود را تضمين نمايند.
حزب با وجودیکه قشون 120 هزارنفری شوروی را درپشت سرخود داشت هرگز حاضر نبود به مخالفين سياسی و يا مخالفين عقيدتی و ايديولوژيک خود مانند «شعله ئیها» و «اخوانیها» (تنظیم های هفتگانه جهادی) و «افغان ملتیها» (هواخواهان لوی افغانستان) و«ستمیها» (حرکت ستم ملی) مجال ابراز وجود بدهد. حتی به آنهايی که عضويت هيچ جريان سياسی مخالفی را هم نداشتند، اجازه نميداد، در مورد شيوه کار و سياست کدری حزب و يا شيوه برخورد اعضای آن با مردم و قوانين جاری کشور ابراز نظر کنند. و اگر کسی از روی خيره سری چنين کاری ميکرد، فوراً متهم به طرفداری و ارتباط به اين يا آن گروه سياسی مخالف حزب ميشد و بزندان ميرفت تا در زير شکنجههای صد مرتبه سختتر از مرگ، اعتراف کند که بلی همانظور که شما ميفرمائيد، من عضو فلان حزب و فلان تنظيم و فلان گروه و فلان شبکه و غيره و غيره هستم تا دوسيه اش هر چه زودتر تکميل و به محکمه سپرده شود.
بطور کلی، حزب حاضر نبود به مخالفين خود حقی قايل شود و لذا تا توانست به سرکوبی و نابودی آنان پرداخت و همينکه عناصر مخالف خود را دستگير ميکرد، با هزار و يک دليل در قلع و قمع آن سعی ميورزيد.
غالباً اين خودکامهگی و خودخواهی حزب، از طرز تفکر شورویها سرچشمه ميگرفت. يعنی هر طور مشاورين میگفتند ، حزب بر سر اقتدار در حق هموطنان خود روا ميداشتند، غافل از اينکه شورویها يار روزگار سختی نيستند و ممکن است چرخ زمان روزی بکام مخالفان بچرخد و نوبت انتقام کشی به مخالفان برسد و آنگاه روسها بدرد هيچ يکی از حواريون خود نخواهند خورد.
حزبیها، تصور ميکردند که هرچه آنها، به دستور شورویها انجام ميدهند، يگانه راه معقول دولتمداری است و مردم از روی نافهمی و نارسايی و يا اغوا و تحريک دشمنان، از دستورات و مشی حزب سرپيچی ميکنند.
از نظر حزبیها،اين گناه مردم بود که،بر خلاف فرامين سلب مالکيت خصوصی زمين و الغای مهريه زن و کشاندن اجباری زنان شوهردار و دختران جوان روستايی به کورسهای سوادآموزی، دست به مقاومت ميزدند و يا خود کشته ميشدند، يا مجريان برنامههای اصلاحات ارضی و سوادآموزی را میکشتند.
اين گناه مردم بود که در صف سپاهیان «انقلاب» (؟) سلاح بر دوش نگرفتند و رهبران حزب مجبور شدند قشون سرخ را به کمک انقلاب دعوت کنند.
اين گناه مردم بود که دست به مقاومت بر ضد قشون سرخ شوروی و رژيم حزب دموکراتيک خلق زدند و بالنتيجه مورد خشم و غضب شورویها و رژيم قرار گرفتند و خود و دهکده و مزرعه و باغ و کاريز و جوی و تمام هست و بود خود را از دست دادند.
اگر حزبيان ديروزه، معززين و بزرگان اقوام و روسای قبايل و عشاير را که با مردم و اهل ده و روستای خود پيوندهای خونی و قومی و خويشاوندی داشتند، مورد توهين و تحقير و هتک حرمت و شکنجههای غير انسانی قرار نميدادند.
اگر حزبيان بر سر اقتدار ديروزه، مخالفين ايدلوژیک خود را از طياره در دريای آمو و «آب ايستاده» غزنی پرتاب نمینمودند، و يا اگر روستائيان بیسواد اما مؤمن روستائ «کراله» در کنر و يا «دره صوف» سمنگان را بجرم گفتن شعار «اللهاکبر» طوردسته جمعی به قتل نمی رساندند، مردم برای انتقامکشی از حزبیها بخارج از مرزها يا به کوهها و کمرها و درهها، سر برنميداشتند و بر ضد رژيم مسلح نمیشدند.
اگر دهات و قصبات معمور و پرجمعيت وطن بمباران نميگرديد و جوی و کاريز و باغ و باغچه و منابع نعمات زندگی مردم با خاک يکسان نميشد، مردم دست به طغيان نميزدند، و حزبیهای بدوران رسیده را دستگير و قطعه قطعه نميکردند.
اگر مجال تنفس به مردم داده ميشد و آزادیهای طبيعی مردم يعنی حق بيان و حق انتقاد کردن و انتقاد شنيدن را از آنان نميگرفتند و لااقل دموکراسی را در سطح شنيدن پيشنهادات مردم کشور مجاز ميشمردند، شايد مردم بیغرض بجای خاموشی گزيدن و يا به صف مخالفان خزيدن به بيان واقعيتها میپرداختند و آنگاه شايد اين همه روشنفکران وتحصیل یافتگان کشور خود را ترک نمینمودند و به صف مخالفان نمیپيوستند. شايد اين همه مردم سلاح نمیگرفتند و بر ضد رژيم نمیجنگيدند و اين همه خون ريختانده نميشد.
اگر حزب از درايت و هوشياری کافی برخوردار میبود، بايد درک ميکرد که نميتوان تا دراز مدت مردم را از حقوقشان محروم ساخت. نميتوان تا دراز مدت با زور و کشتار و بزندان کشيدن مردم، به سلطه خود دوام داد. نميتوان مردمی را که با هزار و يک پيوند به گذشته خود وابستهاند و عاقبت را نيز مزد محروميتهای دنيوی خود ميدانند، به يکباره واداشت تا طرز فکر خود را تغيير دهند و با ايدههای جديد و دير فهم بيگانه خود را همآهنگ سازند.
در ميان رهبران حزب دموکراتيک خلق افغانستان، فقط دکتور نجيبالله به اين امر متوجه شد و با وارد کردن يک سلسله تعديديلات در اساسنامه حزب و تدوين قانون اساسی و ايجاد پارلمان افغانستان روش دولمتداری حزب را از يکه تازی و خودبينی و خودخواهی به دموکراسی نزديک ساخت و امکانات آزادی قلم و بيان و ارائه نظريات و پيشنهادات اشخاص و افراد بيطرف و بيغرض را در مطبوعات فراهم نمود. و خود از انتقادات مردم بر شيوه دولتمداری و سياست کدری دولت بر آشفته نميشد و بدينسان در سالهای اخير انديشههای دموکراسی آهسته آهسته داشت در کشور پروبال ميگشود. مگر با مخالفت و دشمنی شديد بزرگان و رهبران حزب روبرو شد و سقوط نمود.
خلاصه در يک کلام، حزب و مخصوصاً رهبران آن حزب بودند که بنابر خود خواهی ها، جاه طلبیها، صفآرائیها، گروپ بازیها، فرکسيونسازیها، تفرقه اندازیها، معاملهگریها، وطن را به چنين روز سياه سر دچار ساختند.
همين رهبران حزب بودند که برای انتقام کشی از همديگر خود، دولتی را که ۱۴ سال تمام در راه استقرار و استحکام آن خون صدهاهزار جوان ميهن، خواسته و ناخواسته، از مخالف و موافق، ريختانده شده بود و مليونها انسان وطن مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شده بودند و بسيار بسيار برای آن قيمت پرداخته شده بود، خود دو دسته آنرا برای مخالفين سیاسی وعقیدتی خود تسليم کردند. مخالفين هم که تشنه انتقامگيری بودند، در تبانی با عناصری از سطح رهبری حزب، چنان سفاکیها و رسوائیها و وحشیگریها را در حق مردم مظلوم و بيدفاع بشمول صفوف حزب انجام دادند که در قاموس جنايات بشر نظير آن ديده و شنيده نشده است.طورمثال:کشتار65 هزار انسان بیگناه درکابل وتخریب 70 درصدساختمانهای شهر کابل نتیجه فرکسیون بازهای قومی وزبانی حزب دموکراتیک خلق درتباتی با احمدشاه مسعود رقیب سرسخت گلبدین حکمتیاربود.
پایان3/ 3/ 2025
چرا نویسندگان پشتون در برابرتوهین مخالفان تاریخ و فرهنگ پشتون بی اعتنا اند؟
د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه
د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :
Support Dawat Media Center
If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320
Comments are closed.