روز۲۷ دسمبر۱۹۷۹( ٦ جدى ١٣٥٨ خورشيدى) ، روز تجاوزقشون سرخ شوروى برافغانستان و روز بقدرت رسيدن ببرک کارمل بجای حفیظ الله امین است. ۶جدی، روزاعلام “مرحلۀ نوین و تکاملی انقلاب ثور” است که فاجعه های هولناکی به همراه آورد و مردم مظلوم وطن با بدبختی ها و بی عزتی ها و تجاوزات بی نظیر تاریخ، هم از از سوی قشون سرخ وهم ازدست منسوبین حزب برسراقتدار وهم از جانب گروه های مخالف شان روبرو گردیدند.
اگر هدف تاریخ درس عبرت برای دیگران و آیندگان باشد، افشای عاملین خیانت به وطن وبه مردم وطن درهرسطحی که باشد، از دید من یک عمل وطن پرستانه است.
متاسفانه ویروس ایدیولوژی، ریشه های تفکر سالم ومستقل را در انسان می خشکاند وچشم راکور وعقل را زایل میسازد تا آنچه در اطراف انسان میگذرد بدرستی نبیند و آنرا به حساب عملکرد رفقای حزب وگروه وابسته به ایدیولوژی خود نادیده بگیرد. ورنه کیست که دعوت قشون شوروی را به افغانستان خیانت به وطن نشمارد؟ آنانی که سوار برتانکهای روسی وارد افغانستان شدند، و برکرسی قدرت تکیه زدند، مسبب اصلی بدبختی های آتیۀ کشور به حساب می آیند و با هیچ استدلال ایدیولوژیک یا سیاسی نمیتوان آنان را در محکمۀ تاریخ برائت داد.
متاسفانه اعضای حزب هیچگاهی ازفجایع قشون سرخ درحق مردم افغانستان سخن نمیگویند، ولی خود روسها از فجایعی که در حق مردم ما کرده اند پرده برداشته اند وگوشه هایی از جنایات جنگی خود را افشا کرده اند.
کتاب “در پشت پرده های جنگ افغانستان” نوشتۀ جنرال الکساندر مایوروف سرمشاور نظامی شوروی در افغانستان یکی ازمنابع دست اول تاریخی به حساب می آید که در آن میخوانیم : در ۱۹۸۰، وزیر دفاع شوروی،”اوستینف” از سرمشاور نظامی (الکساندرمایوروف) می پرسد:”آیا افغانستان به زودی به جمهوریت شانزدهم مبدل خواهدگردید یا نه؟”( ص۴۲) ونیز توجه خواننده را به ( صفحات ۱۵۱ تا ۱۶۰) آن معطوف میکنم تا جنایات رهبران حزب دموکراتیک خلق وقشون شوروی را درافغانستان بدانند وبعد بگویند که مسئول آن همه جنایات در حق مردم ما کی بوده است؟
دراین کتاب سرمشاورنظامی شوروی درافغانستان، جنایات قشون سرخ را برای رهبری خود چین گزارش میدهد: روز ۱۴ فبروری۱۹۸۱ساعت ۱۱ قبل از ظهر۱۱نفر سرباز شوروی که مشغول گزمه در حومۀ جلال آباد بودند تصمیم میگیرند گوسفندی را بربایند وکباب نمایند.هنگامی که وارد یکی ازباغچه ها (یا سراچه های) محل میشوند، چشم شان بر ۳ تن اززنان جوان افغان می افتد که آنطرف دو پیرمرد وشش – هفت کودک ۷-۶ ساله نیز دیده میشدند. سرکردۀ سربازان بقصد تجاوزبرزنان بررفقای خودصدا میزند:
« اوه ! چه زنهای زیبائی! سخنان سرکردۀ گروه مثل آذرخش در خرمن دیگران آتش می افگند ودر برابر چشم پیرمردان وکودکان، سربازان انترناسیونالیست تا توانستند بر زنان تجاوزکردند. کودکان داد و فریادمیکردند وبدین سان میکوشیدند به مادران خود یاری رسانند. پیرمردان با ترس ولرز دعا میکردند و از خدا کمک میخواستند آنان را نجات بخشد. پس از پایان کارسرکرده فرمان میدهد: آتش! … وخود پیش از دیگران بر زنی آتش میگشاید که از اوکام گرفته بود. بسرعت همه را تیرباران کردند. سپس روی کشته شدگان بنزین پاشیدند وهرچه از جامه و پارچه و چوب بدست شان رسید برآن ریختند وآتش زدند. سپس برای پنهان کردن جنایت شان چند گوسفند به عنوان تحفه به مناسبت روز ارتش شوروی با خود به قرارگاه بردند. »( در پشت پرده های جنگ افغانستان ،ص ۱۸۳-۱۸۲)
بعد از دورشدن سربازان از محل جنایت، یک پسر ۱۱ ساله که برادر یکی از کشته شدگان بود، ودرگوشه ای پنهان وصحنه های جنایت رادیده وسرکردۀ گروه را نشانی کرده بود، همسایه ها راخبر میکند ومردم محل دسته جمعی به مسئولین افغانی شکایت میبرند وموضوع بگوش مشاورین نظامی شوروی میرسد وهمان پسرک، سرکردۀ گروه جنایتکار را به موظفین نشان میدهد. جریان چگونگی این جنایت به سرمشاور نظامی شوروی در کابل (جنرال مایوروف) میرسد واو فوراً«سامویلنکو» یکی از افسران مورد اعتماد خودرا برای معلوم کردن حقایق به جلال اباد میفرستد. وی جریان حادثه را تحقیق واعترافات سربازان را میگیرد وبه کابل برمیگردد و به سرمشاور نظامی گزارش میدهد.سرمشاور تصمیم میگیرد بخاطر این جنایت با شرمساری ازکشتمند (صدراعظم ) به نمایندگی از ملت افغانستان پوزش بخواهد، ولی وقتی به دفتر کشمتند داخل میشود، پیش از اینکه سرمشاور لب به سخن بگشاید، کشتمند به سرمشاور میگوید:« … چند لحظه پیش بمن گزارش دادند: جنایت، کار گروهی از دشمنهاست که یونیفرم سپاهیان شوروی را پوشیده بودند….»
ولی این جنرال با وجدان برای کشتمند میگوید: ” این جنایت کار سپاهیان ماست.” کشتمند که به دروغ های خاد باورکرده بود ، میگوید:” باید باردیگر همه چیز رابررسی کرد.” سرمشاور میگوید “همین امروز این کار را میکنم وشما در ترکیب هیئت یکی از معاونین خود را شامل سازید….” وسپس از جنایتی که درحق مردم بیگناه افغان در جلال آباد صورت گرفته بودبا زبان خودمعذرت خواست .(دیده شودصفحات۱۸۹-۱۸۷)…اما کشتمند برای اینکه ازشرمساری سرمشاور کاسته باشد،بار مسئولیت این جنایت را بدوش افغانها انداخته میگوید:” منهم باید ازاین بابت از شما پوزش بخواهم.” (دیده شود صفحات۱۹۱-۱۸۹ در پشت پرده های جنگ افغانستان)
یقین دارم که با خواندن آن جنایت که یگانه جنایت قشون سرخ در افغانستان نبوده، هرعضو با وجدان وباشرف حزب ، صد بار از انتساب خود در آن حزب با همان رهبری خجالت خواهد کشید وهیچ عنصر باوجدان آن حزب از آن رژیم دفاع نخواهد کرد.
جنایت دوم، کشتاردسته جمعی مسافران یک بس:
اسد الله الم، یکی از روشنفکران شهر فراه فعلن مقیم آلمان چشم دید خود از کشتاروحشیانه مسافرین یک بس توسط قشون سرخ را بیان میکند او مینویسد: «در ۱۳۵۹ش، تقريباً به غير از مرکز ولايت فراه همه اطراف تحت کنترول مجاهدين بود. سيل آوارگان به طرف ايران و پاکستان جاری بود. تابستان سال ۱۳۵۹ ماه سرطان بود که علی ياور[جوان تازه داماد به عزم عروسی با نامزدش که به ایران رفته بود] با پدر مادر و سه خواهرش راهی ولسوالی جوين شد تا از آنجا به زابل ايران برود. از قضا من هم با آنها هم سفر شدم… چند کيلومتری مسافه را طی کرده بوديم که چند نفر از مجاهدين مسلح جلو موتر ما را گرفتند و گفتند که ما نيز با شما به ولسوالی جوين می رويم. هوا آهسته آهسته گرمتر و گرمتر شده می رفت. هوای تابستان فراه در آن دشت سوزان و آن موتر بدون کولر طاقت فرسا بود. درست در وسط راه ولايت فراه و ولسوالی جوين منطقه ای بود به نام دغال دختر. [دردغال دختر، مسافرین برای چند لحظه از موتر پیاده شدند.] ما در حاليکه رفع خستگی می کرديم يک دفعه از دور گرد و غباری را متوجه شديم.
در اين حال يکی از مسافرها صدا زد، تانک، تانک به خدا تانک روسها است. و همزمان با دست خود به طرف آن گرد و غبار اشاره می کرد. تانک هنوز از ما زياد فاصله داشت و درست تشخيص نمی شد که تانک است يا موتر، يا تراکتور و يا چيز ديگری. هرکس تبصره ای میکرد. فضای دود و خاک به طرف ما نزديکتر و نزديکتر می شد. آهسته آهسته همه به اين نتيجه رسيده بوديم که اين تانک است که به طرف ما نزديک می شود . بعد متوجه شديم که يک تانک نه بلکه دو تا تانک به طرف ما روان اند. فضای ترس و هيجان بر همه مستولی شده بود. بيشترين ترس ما از سلاح های بود که در بين موتر بود. سه نفر از مجاهدين که با ما همسفر بودند قبل از اينکه تانکها به ما زياد نزديک شوند همراه با تفنگ های در دست داشته خويش فرار نمودند و تفنگهای باقيمانده شانرا در بين موتر گذاشتند.
يکی از تانکها تا حدودی آنها را تعقيب نمود اما دوباره برگشت. تانک ديگر به طرف ما نزديک می شد و همزمان ما را زير رگبار داشکه ها گرفته بودند. مسافرها يکی خود را بر روی زمين می انداخت ديگری می خواست از ترس جان به سوی فرار کند که در اثر فیر مرمی “قوای دوست” نقش بر زمین می شد. انسانها به مانند برگهای خزانی به پيش چشمان مان پرپر می شدند. به هر طرف نگاه می کرديم يکی از همسفران ما با خاک و خون يکی می شد. ضربان قلب هایمان تندتر از رگبار مسلسلهای آنها بودند. زنها اطفال شانرا در زير بغل می کردند تا که خود سپری باشند برای جگر گوشه های شان. صدای گريه و شيون در آن دشت سوزان آنقدر طنين افگن شده بود که برايم شرح آن مقدور نيست. يکی فرياد می زد، و آن ديگری کلمه اشرا می خواند. صدای گريه اطفال قلب سنگ را آب می کرد، اما از دست هيچ کس کاری ساخته نبود و هر کس به فکر جان خودش بود. اين حالت که روسها بدون وقفه بالای ما فير میکردند و مسافرين را با خاک و خون يکی می کردند نمی دانم که چه قدر وقت طول کشيد. برای ما هر ثانيه يک سال بود. هر ثانيه مرگ خود را به چشم سر می ديديم. بعد از لحظاتی که روسها متوجه شدند که از جانب ما به سوی آنها فير نمی شود، رگبار مسلسل های شانرا کم نمودند و آهسته آهسته در حاليکه کلاشينکوفهای خود را به طرف ما نشانه گرفته بودند به ما نزديک می شدند. اما اگر کسی سرش را بالا میکرد و می خواست چيزی بگويد، آنها بی وقفه به طرفش فير میکردند و او و يا احتمالاً چند تفر ديگری که پهلويش بود را با او يکجا میکشتند. سرانجام ما فهميديم که بايد خود را تکان ندهيم و سر های خود را بلند نکنيم در غير آن آنها بدون وقفه فير میکنند و ما را می کشند. برای آنهای که تا آن وقت کشته نشده بودند کمی اميد زنده ماندن پيدا شده بود. در اين هنگام دو سرباز روسی به طرف موتر رفتند و در بين موتر سلاح های باقيمانده مجاهدين را پيدا نمودند. آنها بدون وقفه از بين موتر پياده شدند و باز به کشتار مسافرها پرداختند. آنها مانند حيوانات درنده بر سرما ايستاده بوند و هر کس را که از شدت گرما و يا ترس مرگ و يا از شدت درد زخم مرمی های آنها خود را تکان می دادند به ضرب گلوله می بستند و از پای در می آوردند.
آنها بالای سر ما می گشتند و زنده و مرده را تلاشی می کردند و پول و هر متاعی را که می ديدند با خود می گرفتند. آنها با خود حرف می زدند و گاه گاه بلند می خنديدند و از رفتارشان معلوم بود که اين صحنه غم انگيز برای آنها چقدر لذت بخش بود. برای ما ديگر اميد زنده ماندن نمانده بود. چهار طرف ما را خون گرفته بود. فرق بين زنده و مرده نمی شد. بين هر چند مسافر که بر روی خاک افتاده بودند فقط يکی دو تا زنده و يا زخمی بودند. بقيه همه کشته شده بودند. در اين هنگام يکی از مسافرين که چندسالی به روسيه تحصيل کرده بود، بدون آنکه خود را تکان بدهد در حاليکه سرش پائين بود يک دل را صد دل نموده و به زبان روسی به آنها کدام چيزی گفت. روسها به نزديک او آمدند و از پشت او را بالا کردند. تمام بدن اين مسافر می لرزيد و فکر می کرد که او را می خواهند تيرباران کنند. اين جوان که عبدالمنان نام داشت از قريه نوده ولايت فراه بود. من بعدها با او خوب دوست شدم و با هم در يک جبهه عليه روسها و دست نشاندگان آنها برای استقلال کشور می جنگيديم. منان بعد ها در يک عمليات نظامی در ده دوست محمد [ایران نزدیک مرز] ولايت نيمروز شهيد شد.
شهيد منان برايم گفت که من برای روسها گفتم که شما مسافرين را می کشيد و سلاحها از آن مجاهدينی می باشند که در اول فرار کردند. ما مسافر و بيگناه می باشيم. من خودم رفيق شما می باشم و به شوروی تحصيل کرده ام…. بعد از گفتگوی شهيد منان با روسها، آنها تا لحظاتی ديگر بالای سر ما ايستاده بودند و به چهار طرف ما مانند حيوانات درنده که به دور شکار خود دور می زنند، دور می زدند. آنها گاه شهيدان و زخمی ها را و گاه هم چند نفری را که زنده مانده بودند، با لگد می زدند. آنهای که تا آن لحظه جان به سلامت به سر برده بودند به تدريج از شدت تشنگی و ترس جان می دادند. تشنگی، مرگ، شهادت، دشت سوزان فرياد و ناله انسانهای بی گناه و بی دفاع در يک طرف و گروه ظالم، قاتل و آدم کش در طرف ديگر، انسان را به ياد داستان کربلا می انداخت.
بعد از گفتگوی شهيد منان مدتی آنها ديگر بالای ما فير نمی کردند، يکی از مسافرها فکر می کرد که روسها متوجه شده اند که ما مسافر می باشيم و ديگر کسی را نمی کشند از جايش بالا شد و با نشان دادن دست به يکی از عساکر روسی می خواست به او بفهماند که تشنه است و آب می خواهد. اما سرباز روسی به بين دهان او با کلاشينکوف فير نمود و مغز سر او را به پيش ما پاشان نمود و خود باز از فرط لذت و خوشحالی قهقه می خنديد. اين آخرين مسافری بود که در آنروز به شهادت رسيد. روسها بعد از شهادت اين مسافر به ما حکم نمودند که از روی زمين به پا نشويم در غير آن آنهای که زنده مانده اند نيز کشته می شوند. ما در حاليکه از تشنگی، گرما، غم از دست رفتگان و زخمی ها و ترس مرگ بجان رسيده بوديم، بازهم مجبور به اطاعت بوديم. بعد از لحظاتی از صدای تانکها متوجه شديم که آنها از ما دور شده اند.
از ۴۰ -۴۵ نفر فقط ۱۲ نفر زنده و زخمی مانده بودند. پدر علی ياور اولين کسی بود که از سر جايش بلند شد و به طرف فرزندش رفت و می خواست تا بازويش را بگيرد و او را بلند کند و می گفت بچيم به پا شو که سگها رفتند. اما علی ياور ديگر توان بالاشدن را نداشت و لباسهای سفيد عروسی اش با خون پاکش همچون دستان حناکرده اش سرخ شده بود. علی ياور می خواست فرياد بزند اما توان فرياد زدن را نداشت. بعد رفت تا در چندمتری ديگر با خانمش، مادر علی ياور، همصدا شود و ديد که از خانمش نيز ديگر صدای بلند نمی شود و بدنش سوراخ سوراخ و پر خون است. تنها صدا، صدای گريان خواهر کوچک علی ياور بود که در بغل مادر شهيدش غرق خون و عرق شده بود.
چند نفر از ما که نيمه جان مانده بوديم توان حرکت نداشتيم. مجاهدينی که فرارکرده بودند مردم محل را از اين فاجعه خبر کرده بودند. نزديکی عصرشده بود که مردم محل با يک تراکتور به کمک ما آمدند. نعش شهيدان را بين يک موتر و يک تراکتور نمودند و چند نفر زنده و زخمی را بين موتر ديگر نمودند. هر کس شهيدش را با خود برد. ما با جنازه علی ياور و مادرش و سه تن ديگر از مردم محل مان که دو خانم و يک طفل ۱۰ الی۱۱ ساله بودند دوباره به طرف شهر فراه برگشتيم.[فردا مطلع شدیم] که مجاهدين فراه چند ساعت بعدتر از وقوع اين تراژیدی سربازان هر دو تانک را در يک منطقه ديگر در طی يک زد وخورد کشته اند و تمامی اموال ربوده شده مسافرها را از نزد آنها گرفته اند. اين خبر طوريکه بعدا” هم معلوم شد صحت داشت. “غلام با به خاک سپردن زن و فرزندش تمام آرزو هايش را بخاک سپرد و تمام مواد خوراکی را که برای عروسی فرزندش تهيه نموده بود به مراسم سوگواری او مصرف کرد.” (برگرفته از سایت گفــتمان 4 / 1/ ۲۰۰۷)
د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه
د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :
Support Dawat Media Center
If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320
Comments are closed.