شاغلی سیستانی!
مقالۀ جالب شما را تحت عنوان «دو سند تاریخی که نظرغبار و فرهنگ و لعلزاد را در مورد نام افغانستان باطل میکند» مطالعه نمودم.
احسنت شاغلی اعظم خان سیستانی!
مقالۀ تان با پاراگراف ذیل آغاز یافته است:«غبار در تاریخ خود گفته است:«در همین قرن نزدهم [مثل اینکه غباردرقرن نزدهم زندگانی داشت] بود که در نامه جوابیه، لارد اکلیند وایسرای هندوستان [اشتباهاً هکاندوستان تحریر یافته است] مورخ 16- آگست 1838، به عنوان شجاع الملک پادشاه فراری وغیر قانونی افغانستان برای بار اول نام افغانستان را درعوض اسم خراسان ذکر گردید.
فرهنگ در تاریخ خود گفته است که:«کشوری که از سدۀ نوزدهم به بعد بنام [به نام] افغانستان شناخته شد، …. در دوره اسلامی تا اواسط قرن نزدهم افغانستان بیشتر بنام [به نام] خراسان یاد میشد.» [لعنت الله علی الکاذبین و المشرکین]
داکترخالق لعلزاد [لعلزاد سند دوکتورا ندارد] نوشته است:«….. در حالیکه در واقعیت امر تا زمان عبدالرحمن، دولتی و یا کشوری با نام افغانستان نه تنها در تاریخ بلکه حتی درجغرافیه نیز وجود ندارد.
و جناب شما چنین تحریر داشته اید:«برای تردید نظریات این سه نویسنده مطرح (انتی پشتون)…»
معجزۀ نویسندگی شما درعنوان و متن مقاله در سه نکته نهفته است.
معجزۀ اول: شما هرسه نفر فوق الذکر یعنی غبار و فرهنگ ولعلزاد را به یک قلاده بسته اید.
معجزۀ دوم شما، اینکه: هرسه نویسندۀ فوق الذکر یعنی غبار و فرهنگ و لعلزاد را (انتی پشتون) خطاب داده اید، چنانکه همچو ادعای شما یک واقعیت طلایی است که من سالها گفته ام و خواهم گفت.
طوریکه شما در رسالۀ خود به نام «یک نگاه انتقادی بر تاریخ غبار» تحریر داشته اید که «….اما غبار در دورۀ دمکراسی شاه محمود خان، طی سالیان 1326 – 1330 از مرز [سرحد] مشروطه خواهی قدم فراتر نهاده و افکار چپی را پذیریفته بود. اگر این ایده را پذیرفته نمیبود، ضرورتی نداشت تا بوسیله جریده وطن، اندیشه های را مطرح کند که نهضت های سیاسی چپی، پیرو خط فکری مسکو و یا خط پکن [خلق، خرچم، شعلۀ جاوید] آن را در سالهای بعدتر مطرح میکردند.»
شاغلی سیستانی!
به شما معلوم است که صدیق فرهنگ با غبار در حزب وطن و جریدۀ وطن همکار و همیار و در سمت معاونی غبار قرار داشت، لذا وجیزۀ مردم ما که:«سگ زرد، برادر شغال» درینجا مصداق کلام است.
شاغلی سیستانی!
شما دریک مضمون طلایی مورخ 18 /10/ 2020 خود تحت عنوان «وجه تسمیه خراسان» که خوشبختانه من آن را فوراً توسط ماشین پرنترکاپی نمودم تحریر نموده اید:«متأسفانه مورخان ناموری چون غبار و فرهنگ در تاریخ های خود برای انتقام کشی از رژیم سلطنت در آثار خود مین های کاشته اند که اینک امروز از طرف دشمنان افغانستان انفجار داده میشود و روح و روان فرزندان اصیل وطن را خسته و زخمی میسازند.
به نظرم کاشتن تخم کینه های قومی خیلی بد تر و خطرناکتر از مین [بم] های کنار جاده است، زیرا در مین های کنار سرک ممکن جان چند رهرو گرفته شود ولی در مین های تفرقه های قومی ممکن هزاران نفر تباه شوند.
یقین دارم که اگر چنین نکته تحریک آمیز در تاریخ های غبار و فرهنگ وجود نمیداشت امروز چنین بحث های نفرت انگیز قومی و سمتی مطرح نمیشد.»
شاغلی سیستانی! با کمال تأسف جناب شما، همین قسمت طلایی مقاله تان را یک روز بعد از نشر و به (احتمال قوی) به امر داکتر سید عبدالله کاظم، که از مخلصان و شاگردان غبار است و با غبار و فرهنگ و مخدوم رشتۀ نژادی سید بودن را دارد، و شما نیز قرارمعلوم، اسیر منتر و جنتر شان شده اید، از ویب سایت افغان جرمن حذف نمودید.
کذا جنابتان در مورد انگیزۀ تحریر جلد دوم غبار تحریر داشته اید:«با در نظر داشت مخالفت شدید غبار با نادرخان که درجلد دوم غبار که درهمه جا او را حکمران مینامد، خواننده میتواند هدف غبار را به منظورانتقام کشی از خانوادۀ نادرخان تحریر داشته، درک کند.»
کذا جناب تان دریک مقالۀ دیگر خود، تحت عنوان: «وزیر اکبر خان سزاوار تقدیر است نه تخریب، اما غبار او را تخریب کرده است» تحریر داشته اید:«دفاع از شخصیت های ملی و تاریخی وظیفۀ وجدانی عناصر ملی است. شخصیت های ملی و تاریخی یک کشور ستون های تاریخ یک کشور اند، اگر این ستون ها تخریب گردند، تاریخ یک کشور نابود میگردد و کشوری که تاریخ نداشته باشد، نمیتواند افتخاری داشته باشد.
….. از آنجای که که غبار از دست حاکمان محمد زایی [محمدزی] بخصوص محمد نادر شاه و سردار محمد هاشم خان محکوم به زندان و تبعید به فراه و قندهار شده بود، از همه امیران و شاهان تاریخ معاصر افغانستان نفرت داشت.
من حین مطالعه تاریخ غبار حس کرده ام که غبار نسبت به حاکمان پشتون و نام (افغانستان) تعصب داشته است و یکی از دلایل تعصب او این است که هیچ امیر و سردار و سر لشکر پشتون، از زیر قلم غبار خوش نام و کامیاب بیرون نیامده است، به شمول احمد شاه درانی[احمد شاه بابای کبیر] و سرداراکبر خان و شاه امان الله غازی.»
شاغلی سیستانی، عجب این نیست که غبار همراه با برادر خود رشید بیغم، به خانۀ شاه محمود خان صدراعظم میرفت و شاه محمود خان صدراعظم در انتخابات دورۀ هفتم شوری به صراحت گفت که من به آقای غباررأی میدهم و در همان دوره تمام عناصر چپی به شمول غبار و داکتر محمودی و میرعلی اصغر شعا و گوسوارهزاره و کبیرغوربندی و دیگران به وکالت شوری (ولسی جرگه) راه یافتند و طوریکه شاغلی سید قاسم رشتیا در کتاب خاطرات خود مینویسد از وکالت بابای بزرگ پشتون تباران، محمد گل مومند که اعلیحضرت محمد نادرخان او را برادرپنجم خطاب کرده بود ممانعت به عمل آورد و حتی محترم قدیرخان تره کی (کاکای استاد بزرگ حقوق، جناب روستار تره کی) را که مدیر اخبار اصلاح بود مبنی براعلان کاندید شدن ، محمد گل مومند، مورد سرزنش قرار دهد؟
محمد گلی که علامه رشاد بابا در مورد وفاتش میفرمایند:«با وفات مفکر محمد گل مومند، قافلۀ پشتون ها بی رهنما و قافله سالار گشت.»
غبار در صفحۀ کتاب 103 افغانستان در مسیر تاریخ خود متکی بر اتهام و دروغ بزرگ در مورد سرداران مینویسد:«داؤد خان و نعیم خان حتی باغ سلطنتی را بین خود تقسیم و ترکه کردند، هاشم خان و شاه ولی خان و داؤد خان و نعیم خان به خرید و فروش عمارات آن مشغول شدند.»
در حالیکه سردارداؤد خان، علاوه از اینکه به سویۀ سطح اقتصادی زندگانی مردم ما شخص متمولی بود، از نظر غنای معنوی و تقوای مادی یکی از پاک ترین رجال تاریخ کشور به حساب میرود.
لذا خباثت و احساس دشمنی ضد پشتونی غبار و فرهنگ بی خدا، در مورد نادرخان و سردار داؤد خان و محمد گل بزرگ، با دشمنی عناصر و گروه های ستمی و سقاوی و ضد نام افغان و افغانستان از طاهر بدخشی گرفته تا لعلزاد و فایق بدخشی تفاوتی ندارد.
جناب شما در همان رسالۀ طلایی خود در مورد معرکۀ تل تحریر داشته اید:«مگر واقعیت این است که جنرال نادرخان خودش قلعه تل را زیر ضربات آتش توپ خانه قرار داد و با آتش زدن مهمات قلعه تل توانست انگلیس ها را به شدت پریشان و تحت فشار قرار بدهد. همین ضربات توپخانه افغان ها تحت قیادت نادرخان در تل و وانه و پیواردر وزیرستان سبب شد که انگلیسها را از حمله بر جلال آباد منصرف و مجبور به متارکه جنگ و حاضر به مذاکره ساخت.»
نوشتۀ فوق الذکر به قلم کاندید اکادمسین استاد سیستانی است که صاحب پنجاه جلد کتاب است.
این رساله مونوگراف دورۀ فراغت پوهنځی ادبیات و دوران صباوت نیست، ولی بدبختانه امروز دیده میشود که کاندید اکادمسین پنجاه کتابه و نود ساله، تحت تأثیر یک نباش سیاسی منافق ده کتابه و اذواق واکداران یک ویب سایت معلوم الحال 180 درجه تغییر موقف داده که نمیتوان جز خطاب اقتضاء پرستی، خطاب دیگری برای آن در دایرة المعارف پیدا کرد.
شاغلی سیستانی!
ده سال قبل جناب شما، به ارتباط حمایت تان از سردار صاحب داؤد خان، نامه ای به تاریخ 21/5/2015 به آدرس ایمیل این قلم فرستادید، که قسمتی از آن را ذیلاً خدمت تان به عرض میرسانم :«…ولی در سالهای آغازین قرن بیست و یکم، و استقرارمجدد سقوی دوم درافغانستان ، دراثر موقف گیری قوی کوشان، غلام حضرت کوشان، لطیف پدرام، عزیزآریانفر، بیژنپور، واصف باختری، سید مخدوم رهین و …. و دیگر ستمیان و خراسان طلبان و قدرت نمایی سران شورای زمرد فروشان نظار و جمعیت ستمی ربانی و توهین و تحقیر و تذلیل قوم پشتون، وادارم ساخت از داؤد خان و امیرعبدالرحمن خان، در مقایسه با رژیم ربانی – مسعود، با تمام توان قلمی ام حمایت نمایم.»
احسنت، شاغلی سیستانی!
با وجودیکه من با کودتای سرطانی که در نتیجه همین کودتا، نه (کودتای ثور، زیرا مادر کودتای ثور، کودتای سرطانی است) با تمام اعضاء نجیب خانواده اش به شهادت رسید، که علامه صاحب رشاد بزرگ، این تراژیدی را در یک نشیدۀ غرا و بی نظیری در زبان دری چنان با مهارت تمثیل کرده اند، که اشک از چشمان انسان جاری میشود، کاملاً مخالفم، ولی سگ سردارهاشم خان و داؤد خان بر احمد شاه مسعود و ربانی و تمام حکمرانان جنایت شعار بعد از سردار داؤد خان شرف دارد.
نادرخان شهید و صدراعظمان با ناموس خانوادۀ واجب الاحترام وی از سردار صاحب هاشم خان گرفته تا شاه محمود خان غازی و سردار صاحب داؤد خان، سمبل های قابل افتخار، ناموس داری و شرافت و نجابت و پاکدامنی درتاریخ کشور بودند.
ایشان مملکت را از تشتت و انتشار و تجزیه و فروپاشی و انارشی نجات داده با تحکیم حکومت مرکزی قوی، امنیت سر تا سری کشور و اختلاط اقوام، زمینۀ تفاهم و یک زیست باهمی و اتحاد خلل نا پذیرمیان اقوام را، تا زمان سقوط رژیم سردارصاحب داؤد خان، تضمین نمود.
قوله های نادرغداراز حلقوم خاینان بزرگ ملی و به قول شما (انتی پشتون) و ملحدان بی خدا، مانند غبار و فرهنگ و لعلزاد و گروه های ستمی و سقاوی و فارسیست و تجزیه طلبان و خراسان و آریانا خواهان، و ترویج کنندگان اصطلاحات مختص فارسی ایرانی و حامیان تهاجم فرهنگی ایران و د شمنان پدر زاد اصطلاحات مسماء به ترمینولوژی، به همان پیمانه زننده و غدارانه و ریا کارانه و کژ اندیشانه و سفیهانه و جنایت شعرانه است، که نمیتوان تفسیر جامعی برای توضیح آن، در برهان قاطع و قاطع برهان پیدا نمود.
لذا تغییرموقف یکصد و هشتاد درجه ای جناب عالی و همنوایی با عناصر و گروه های فاقد ضمیر و وجدان ملی فوق الذکر، در مورد زعامت قهرمان معارک درسمت جنوبی و مبارزۀ قهرمانانۀ شان عیله حکمرانی سقویان مدنیت سوز و بی ناموس، مورد سؤال قرار میگیرد!
اگر حکمرانی سقویان بی ناموس تا امروز دوام میکرد، نه کشور مستقلی و نه نامی از افغان وجود میداشت و نه عنوانی از افغانستان.
بعد ازخلع سلطنت و فرارامان الله خان به ایتالیه، زعیمی به جز، سپه سالار نادر خان غازی، که تحت زعامت و قیادت او افغانستان، از حکمرانی دورۀ وحشت سقویان نجات پیدا میکرد، که خواهد بود؟
احد من الناس!
احتمالاً عقدۀ بارکزی بودن، سایق همچو، همرکابی شما با ذوات و گروه های ستمی و فارسیست (انتی پشتون) باشد، که قبلاً تذکر رفت.
درین قسمت بیت علامه داکتراقبال، را باید سر مشق زندگانی ساخت که میفرماید:
یکی جوی و یکی بین و یکی باش
در قسمت دو دلیل علمی شما، در رد نظر ضد ملی غبار، که نام افغانستان در قرن نزدهم و سال 1838 در نامۀ وایسرای هندوستان عنوانی شجاع الملک، برای بار اول نام افغانستان به عوض خراسان ذکر یافت، سند اول شما نقشۀ اسیای جنوبی است که در سال 1789 توسط انگلیس ها ترسیم شده است.
و این سند نشان میدهد که مملکت ما درعهد تیمورشاه درانی بنام [به نام] افغانستان نامیده میشد و شهرت جهانی داشت.
دلیل دوم شما مشعراست :« جارج فوستر»[جورج فاستر] انگلیسی درسال 1782 وقتی از بنگال بعزم [به عزم] انگلستان سفر کرد از راه کشمیر وارد افغانستان شده و بعداً از راه کابل و قندهار و هرات به ایران رفت و سپس از راه روسیه خود را به انگلستان رسانید. او سفر نامه خود را در1783 نوشت و در1798 درلندن بچاپ [به چاپ] رسانیده است.عنوان سفر نامه جارج فوستر نشان میدهد که کشور ما درعهد تیمور شاه درانی افغانستان نامیده میشده و تیمور شاه طبعاً قلمرو سلطنت خود را به همان نامی یاد میکرده که در زمان پدرش احمد شاه درانی [احمد شاه بابا] یاد میشده است.
این دو سند فوق الذکر تمام تلاش های داکتر خالق لعلزاد بدخشی را که سعی کرده تا آغاز تاریخ افغانستان را از زمان امیر عبدالرحمن محاسبه کند به صفر ضرب میکند.
شاغلی سیستانی!
گذشته از دو دلیل علمی فوق الذکر شما، در قسمت ابطال نظریات ضد ملی غبار و فرهنگ و خالق لعلزاد بدخشی (بدخشان همواره زاد گاه و ګهوارۀ نظریات شیطانی ستمی، و ذوات و گروه های ستمی و تجزیه طلب و ضد تفکرافغان و افغانیت، شمرده میشود)، بدیهی است که خراسان وآریانا یک محدودۀ جغرافیایی بوده، نه سیاسی و در طول تاریخ، مراکزی در بلاد مختلفی داشته است.
اگر نام خراسان یک منطقۀ تاریخی و فرهنگی وسیع مشتمل برایران، تاجکستان، ترکمنستان، و ازبکستان امروزی و بخش های از افغانستان، را احتوا نموده، پس چطور منطقاً تنها نام افغانستان خراسان شده میتواند؟
قابل تذکر است که قبل از دورۀ زعامت غازی امان الله خان که برای اولین بار در قانون اساسی خود، تمام اتباع کشور را ولو منسوب به هر قومی بوده به نام افغان مسجل ساخت که این نام در مترقی ترین قانون اساسی سال 1964 در دورۀ اعلیحضرت محمد ظاهرشاه مجدداً تسجیل شد، نام افغان به پشتون ها اطلاق میشد که سعدی به نهج غیرانسانی «خری و احمقی و جهل به افغان دادند» (مراجعه شود به جلد دوم، صفحۀ 3088 لعت نامۀ علی اکبر دهخدا، به نقل قول از انندراج از زبان سعدی)
مرحوم استاد کهزاد تحت عنوان «کک کهزاد پهلوان مرباد» به توضیح نام افغان پرداخته و از داستان جنگ رستم با کک کهزاد افغان، یاد آوری نموده است.
فردوسی در زمینه چنین گفته است:
به دژ یکی بد کنش جای داشت
که در رزم با اژدها پای داشت
نژادش ز افغان سپاهش هزار
همه ناوک انداز و ژوبین گداز
از اقوال شعرای فوق الذکر به صراحت معلوم میشود که قوم و نژادی دراین سرزمین به نام «افغان» وجود داشته که منطقاً حکمران و صاحب قلمرو خود بوده باشند.
اگر من درنوت های خود اشتباه نکرده باشم، صدیق فرهنگ در صفحۀ 34 کتاب خود معترف به موجودیت نام افغانستان است، چنانکه مینویسد:«کلمه افغانستان به عنوان نام سکونت قبایل افغان بار اول در تاریخ نامه هرات تألیف سیف هروی که در اوایل سده چهادهم میلادی تألیف شده، آورده است. (دررفتن ملک شمس الدین طاب ثراه به افغانستان).
محقق و مورخ صادق و توانا استاد سنگروال صاحب، اندرین مورد توضیحاتی دارند مشعر بر اینکه :«ابوالفرج رونی، بدین عقیده است که هزارسال قبل «ویهند» مرکز افغان ها بود، او دریک بیت خود «سرزمین افغان» را کشور خود دانسته و در مورد تهاجمات قشون اسلامی مینویسد:
شکسته گشت به تیغ تو لشکر کفار
خراب شد به سپاه تو کشور افغان
در شهنامه فردوسی «مرز افغان» به مفهوم کشور افغان است، چنانکه گوید:
همه مرز افغان به هم برزنم
بدین دژ ز کین آتش اندر زنم
در تاریخ نامۀ هرات، اثر سیف بن محمد یعقوب هروی مصادف ماه می، قرن هفتم هجری 35 بار نام افغانستان و دو بار نام «اوغانستان» تذکر یافته است.
ختم قول استاد گرامی سنگروال صاحب.
طوریکه قبلاً اجمالاً اشاره نمودم، قبل از دورۀ زعامت غازی امان الله، که نام مقدس «افغان » را برای اولین بار، در قانون اساسی وقتش مشمول تمام ساکنان این سرزمین، ولو به هر قوم و قومیتی که منسوب بودند، تسجیل نمود، نام افغان معادل نام پشتون بود، چنانکه همچو تلقی تا زمان تدوین قانون اساسی سال 1964 درسراسر افغانستان نزد مردم موجود بود.
امیرعبدالرحمن خان نیز از بلدیت خود به زبان افغانی سخن میزند.
علامه محمود بیک طرزی نیز در سراج الاخبار از زبان «ملتی افغانی» تذکر میدهد.
در نفس شهر کابل تا هنوز هم یک منطقه به نام ده افغانان شهرت دارد.
مردم هزاره یک و جیزه دارد مشعر بر اینکه :«ازره خو ازریه، اوغو خو اوغیه، تاجک … کیه؟
مردم ازبک هم میگفتند که:«قهرافغان، رحم ازبک»
فارسیست های ایرانیست هم میگفتند :«افغان غول – افغان خر»
و یا هم اینکه:
فارسی شیر و شکر است
افغانی گوز خر است
لذا سعدی و فردوسی در اشعار خود، زمانیکه از اسم افغان یاد آوری میکنند، منظور شان پشتون هاست.
اگر فرض شود که ساکنان اقوام سمت شمال، مربوط کشورهای امروزی منشعب از بخارا، یا خراسان دیروز باشد، و مردم هزاره مربوط نژاد زرد و نورستانی ها هم از بازماندگان سکندر و یگانه وارثان نژاد آریایی در کشور باشند، پس یگانه قوم بومی این سرزمین افغان ها خواهد که به نام «اپگان» هم در شهنامۀ فردوسی و هم، متون تاریخی تذکر یافته است.
در تاریخ این سرزمین، در کنار اقوام افغان و هزاره و ازبک و ترکمن و تاجک و پشه یی قومی به نام خراسانی وجود نداشته و ندارد و در تاریخ معاصر کشور، در سراسر افغانستان، حتی به سویه یک قریه هم، محلی به نام خراسان وجود نداشته است.
مگرهمین دلایل مستند و انکار نا پذیر فوق الذکر، کفایت نمیکند که پوزمنکران (فارسیست ایرانیست)، نام افغان و افغانستان را به خاک بمالد؟
شاغلی سیستانی!
طوریکه قبلاً ابراز نمودم، دو دلیل شما یکی نقشۀ جغرافیۀ آن زمان و دیگری هم تذکر نام افغانستان در سفر نامۀ (جورج فاستر) انگلیس، دلایل علمی و متکی بر واقعیت است، ولی دلایل مستند و قوی تری هم وجود دارد که پوز خراسانیست های فارسیست، ایرانیست را به خاک میمالد، که ذیلاً توضیح میگردد:
یک محقق توانا و آزاده، در رد ادعای ایران پرستانۀ سید کم اصل (سید مخدوم رهین، دزد و به اصطلاح انگریزی «های جک» کنندۀ، بورس تحصیلی این قلم به آسترالیا)، که برعین مدفوع نظریات غبار و فرهنگ و لعلزاد بدخشی و فایق و صد ها و هزاران، دشمن نام افغان و افغانستان نشخوار میزنند مینگارد:
«احمد شاه بابا، هم با قلمرو خود و هم با جغرافیه و محمدودۀ خراسان آشنایی داشت، چنانکه محمود الحسینی در کتاب (تاریخ احمد شاهی) بیشتر از پنجاه بار ، از نام خراسان نام می برد و به وضاحت مینویسد که منظورش افغانستان نه، بلکه خاک ایران است، چنانکه نوشته است« چون داعیۀ تسخیر خراسان و سفر دور و درازممالک ایران پیشنهاد خاطرالهام ماثر خدیو کیهان بود، شهزاده قمر طلعت خورشید شوکت فریدون مکنت جمشید لوا نواب کامیاب فلک جناب سپهر انتساب تیمورمرزا را به نیابت سلطنت تعیین و اختیار نصب و عزل سرداران و بیگر بیگیان و غیره را به کف اقتدار آن فرزند جوهر خردمندی تفویض نمودند….» تاریخ احمد شاهی صفحه 170 .
زمانیکه احمد شاه با با مشهد را تصرف نمود و نواسۀ نادر افشار شاه رخ میرزایی که مخالفینش او را کور ساخته بود، به کرسی قدرت نشاند و کسانی را که با او درمحاصرۀ مشهد جنگیده بودند از روی بزرگواری عفو نمود، عزم بازگشت به کشور خود نمود، چنانکه احمد شاه بابا مینویسد:
«روئسای اکابر ارض اقدس بلکه تمامی اهالی خراسان در ازای این عواطف نمایان، زبان شکر و ثنا گلریزان ساخته و حلقۀ اطاعت و انقیاد درگوش جان انداخته مسرور و کامران آسوده در مهاد امن و امان نشستند. بعد از انفراغ این امور انتهاج ابویه مصور بدار القرار قندهار شد.» نامۀ احمد شاه بابا ص ص 36-37 .
400 سال قبل از احمد شاه بابا، به شهادت مورخ (ضیاء الدین برنی»، افغانستان وجود داشت، مگر حدود و ثغورآن معلوم نبود.
سیف هروی و ضیاء الدین برنی هردو، تقریباً در یک منطقه از افغان و افغانستان یاد اوری میکنند، مگر درآن حدود سیاسی افغانستان مشخص نشده بود.
احمد شاه بابا هرات را که در اکثر جغرافیه ها، مهمترین شهر خراسان تلقی گردیده ، در خراسان شامل نمی دانست.
چنانکه احمد شاه بابا در نامۀ که عنوانی خلیفۀ عثمانی مصطفی ثالث (1757-1774) فرستاده بود، در مورد فتوحات خود به وی معلومات داده است، این مطلب به صراحت معلوم میگردد که احمد شاه بابا بعد از فتوحات پنجاب، ملتان و کشمیر و بعد از تقرر حکام خود در مناطق و مراکزمذکور، به دار القرار قندهار حرکت نموده، چنانکه مینویسد:«و از آنجا به اقتضای رأی صواب نما تسخیر ممالک (خراسان) و تنبیه اشرار و مفسدان الکای فسحت نشان الی اقصای ممالک ایران پیشنهاد عزیمت گردید.»
نامۀ احمد شاه باب عنوانی مصطفی ثالث ص 22 .
طوریکه اسناد و مدارک معتبر تاریخی فوق الذکر ثابت میسازد، علاوه بر دلایل شما و استاد داکتر خالدی، شواهد و مدارک انکار نا پذیری است که بر تابوت منکران تاریخ در زمینه مانند غبار، فرهنگ، لعلزاد و صد های دگر، آخرین میخ را می کوبد.
از اشتباهات محتمل تایپی، املایی و انشایی معذرت میخواهم.
مال بد به ریش خاوند
د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه
د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :
Support Dawat Media Center
If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320
Comments are closed.