Browsing Category
کلتور و ادب
اخرین پرواز
دقیقا آخرین روز کاری را یادم است؛ ساعت دقیقا ۱۱:۳۰ قبل از ظهر بود، مدیر با سراسیمگی در بخش ثبت آمد و نفس زنان گفت به گارد گفته ام درب ورودی را ببندد، شما نیز هرچه عاجلتر…
برقه تا سنګسار
تازه از بازار بهخانه رسیده بودم. سرو صدای پدرم همهای حویلی را گرفته بود، بلندبلند دربارهای من حرف میزدند. میگفت کجا رفته ایندختر؟
مادرم میگفت: خیره او مردکه تاهنوز کلگی…
نوای افتخار
سرزمین خوب من
افغان زمین من
امید هست و بود من
معبد برین من
* * * *
دلم تپیده میرود
به یاد سخره های تو
به یاد کوههای تو
که پرغرور و سربلند
افراشته قامت اند
علیه دشمنان ما…
حال وطن و خیال هم وطن
بیایید اول از حال وطن صحبت کنیم!
با آنکه حال وطن آنچنان هم خوب نیست.
شاید اصلا حال ندارد؛
هر روز فرزندانش به خاک و خون کشانده میشوند،
دانشمندانش، مدافعانش، عزیزانش و…
تمنا
نا وقتهای شب بود، عایشه هشت ساله با چشمهای اشک آلود اش دوان دوان از دهلیز شفاخانه برآمده و با صدای کودکانه اش چیغ زده پدر میگفت و می گریست، تعدادی پایواز های مریضان روی زمین…
چشم خود را بند نموده یک لحظه عمیق تصور کن
چشم خود را بند نموده یک لحظه عمیق تصور کن:
به یک خرگاه(خیمه) لم دادی با این که پانزده اسد است ولی بخاری روشن و در بیرون دانه دانه برف می آید، تصور کن از همه چیز بیخبری؛ از شهر،…
کتابم را نګیر
گرفتی شور و شوقم را، کتابم را نگیر از من!
درخشش میکنم فردا، کتابم را نگیر از من!
تو با دستور خود یک سرزمین را تیرهتر کردی
گناهِ من چه بود آیا؟...کتابم را نگیر از من!…
خسته ام
خستهام
و من که هر روز
در امتداد اشکهای بینفس
میان سینهی خالی
در هوای با تو بودن نفس میکشم
خستهام!
من از میان قفسهای بیرحم
از شوریدگی خیال
از آشفتگی زلف یار
از…
شروع سده ی پانزده
شروع سده ی پانزده
(اول سال چهارده صد ویک)
خلقی بیرون زشمار شام وسحر ز فقر و گرسنگی می نالد
ګروهی تحجربا حبس ملت درزندان (حجاب اسلامی) می بالد
ملت زبون شده ز بیکاری و آواره گی…
مینویسم
یاس امروزم را با همه درد و غم مینویسم
آرمان دیرزوم را با دوچشم پر نم مینویسم
فردای تاریک ام را که همه با نا امیدی میبینم
با دست لرزان در تاریکی و ماتم مینویسم
ناشکیبا اشک…