Browsing Tag

یسنا رحمتی

سفر نا تمام

نام من زینب است. در خانواده هفت نفری در یکی از مخروبه های کابل زندگی داشتم، پدرم دست فروش روی جاده بود و مادرم هم برای پاک کاری در خانه های مردم میرفت تا شب و روز ما سپری شود و از گرسنگی نمیریم. مدتی سه ماه یک بیماری سراغ پدرم را گرفت…