Browsing Tag

صالحه محک یادگار

خانهء کرایی / صالحه محک یادگار

چه شب زیبایی بود . ساعت یک بجه شب را نشان میداد . شبی که هنوز مهتاب نور افشانی میکرد. آن شب نیز یکی از همان لحظه های بود که انتظار آمدنش را می کشیدم . از گرمی روز خسته شده بودم ؛ هوا امشب ملایم و گوارا بود ، شبی خوبی بود .هنوز ماه نرفته…

سرباز شهيد / صالحه محک یادگار

در یکی از روز های تابستان که هوا خیلی گرم بود در ایستگاه سرویس خانم مسنى در گوشۀ نشسته و منتظر سرویس بود،سلام كردم و به پهلويش نشستم .ازحال و احوالش پرسیدم . او با چشمان کوچک و رخسار های برآمده آهي كشيد و گفت : به شهر میروم برای عید…

پسرک بنجاره فروش / صالحه محک یادگار

شاه گل با قامت خميده و دو تا ى خويش مصروف دوختن لحاف قورمه ای بود . همسایه منزل دوم خیاط بود ، لباس های زنان محل را میدوخت . بابه ريش سفيد حسن با دستان باريك و قامت لاغر و ضعيف خويش از دشت و دامنه های کوهسار جاروب جمع كرده و در خانه دسته…

صلح سرابى بیش نبود/ صالحه محک یادگار

فواد و فرهاد دو برادر و همصفى بودند يك سال تفاوت سنى داشتند . بگفته مادر شيرزد بودند . هنوز كودك بيش نبودند پدررا كه مامور در وزرات معارف بود در سال ١٣٧٢ هـ.ش بدست اشخاص مسلح كه تازه بر قدرت رسيده و زمام كابل را در دست داشتند، به قتل رسيده…

قاتل / صالحه محک یادگار

اين حرف در گوش هايش طنين مي انداخت كه: گذشته هرکس از پشتش می آيد . ترا که قاتل و جانی هستی رها کردنی نیست؛دیر و یا زود دامنت را میگرد. جلال با چهره پریشان و غمگین ترى ترى می دید و هیچ نمی گفت : بطرف دست هاى خود نگاه میکرد. چهره های متوحش…

صفورا؛ زندگی خود را در قمار باخت / صالحه محک یادگار

یاداشت یک خبر نگار: بعد از تا و بالا دویدن و طى مراحل و یک سلسله کاغذ پرانى‌ها مؤفق شدم از مقاماهای مسئول اجازه دریافت کنم که روانه زندان پلچرخى شوم و از بخش زنان زندانى گزارش تهیه کنم. در مقابل در وازه بزرگ و فلزى پلچرخى، پهره‌دار…

فرزندان يتيم / صالحه محک یادگار

بر حال  زار كودك  بيمار زار زار گريستم شب تا سحر با ديدهء خونبار بار بار گريستم پدرم در اردو ملى مصروف اجراى وظيفه بود، در خط اول در مقابل دشمن مى جنگيد. روز 24 دلو 1394 روز بسیار خونین و غمبار بود. در این روز 74 تن از افسران و…

كمپيوتر خیالی / صالحه محک یادگار

تابستان بود و هوا گرم و سوزان.عرق از سر و رويم جارى بود. از سر پل مكروريان كهنه گذشتم و در كنار جاده اسفالت شده با قدم هاى تند بسوى سه راهى بنائي روان بودم . در دل دعا مى كردم كه در ناحيه نهم  شهر كابل كدام اطاقك كرائى…