Browsing Tag

صادق امید

چشم خود را بند نموده یک لحظه عمیق تصور کن

چشم خود را بند نموده یک لحظه عمیق تصور کن: به یک خرگاه(خیمه) لم دادی با این که پانزده اسد است ولی بخاری روشن و در بیرون دانه دانه برف می آید، تصور کن از همه چیز بیخبری؛ از شهر، تجمعات، برق، موتر، سرک، درس و تحصیل، طبابت، معاشرت، خورد و نوش…