امدم نبودی
هرصبح که عزم رفتن به بیرون ازمنزل میکردم در دستگیره در ورودی منزل مان گلی را آویزان میدیدم نمیفهمیدم کار کی است.
ماه ها این کار تکرار میشد در محله مان همه یکدیگر را میشناختیم همه به یکدیگر به چشم فامیل میدیدند
آنروز هم وقتی دروازه را باز…