دختری که مورد اعتماد مادر بود / شازیه سلیمی
با مادرم به شفاخانه رفته بودم تا بیماری را عیادت کنیم. بیمار منتظر "پایوازش" بود تا برایش دوا بیاورد؛ چون او از نزدیکان ما بود، من نسخهاش را گرفتم و رفتم به دنبال دوا. ساعت ۳ و ۳۰ بعد از ظهر بود.
وقتی دوباره وارد صحن شفاخانه شدم، دیدم یک…