Browsing Tag

شمس باران

از کار برګشتم

سر کوچه‌ای که به خانه‌مان منتهی می شد از ماشین پیاده شدم و بی‌درنگ به سمت‌خانه‌حرکت کردم. همین‌طور بی‌حال از کوچه‌می‌گذشتم که گربه‌ای بطور بسیار عجيبی از کنارم‌جست‌زد. فکر کردم از ترس سنگ‌بچه‌های شوخ‌کوچه‌مان فرار می‌کند. دیدم هیچ‌کسی در…