مکثی بر تلاش های عبدالله کاظم و تنی چند، برای پوشاندن حقایق

داوؤد ملکیار

256

   28 سپتمبر، 2023

هموطنان ما بیاد خواهند داشت که وقتی نوشته های تحت عنوان “قسمتی از وقایع ارگ” را در سال 2018 منتشر نمودم، یک تعداد متعصبین داؤود خان پرست به سرکرده گی عبدالله کاظم نه تنها آن نوشته ها را که از زبان شاهدان عینی نقل شده بود، باور نکردند، بلکه با دو و دشنام و اتهام، کوشش کردند آنرا دروغ، افترا و ناشی از “بدبینی و عقده های شخصی” معرفی نمایند.

اما و قتی متن گفتار مکمل و چشم دید های محترمه گلالی داؤود را که 15 سال قبل ثبت و مستند سازی نموده و در ماه اگست امسال منتشر نمودم، عبدالله کاظم و پیروان بد زبان وی را چنان “خیله” و “سنف” ساخت که مانند شطرنج بازان “زیچ” شده، راهی جز تلاش های مذبوحانه، همراه  با توهین و اخطار های واهی، برای شان باقی نگذاشت.

عبدالله کاظم و نصیبه حیدری، گاهی به دشنامنامۀ نبیل مسکینیار پناه بردند، گاهی برای داؤود غازی چند صفحه نوشتند و گاهی به نوشته های آقای تواب آصفی و بلآخره به مصاحبۀ سی سال قبل محترمه گلالی داؤود با جریدۀ مجاهد ولس، توسل جستند. اما با اطمینان صد در صدر می توان گفت که هیچکدام این ادعا نامه ها، اصل واقعیت و حقیقت را تغییر داده نتوانسته و بر صلابت آن راپور مستند از زبان شاهدان عینی، صدمه وارد نکرده است.

و تأسف آور تر اینکه آقای کاظم به عوض آنکه مانند یک محقق و تاریخنگار واقعی عمل کند و با غور بر جزئیات گفتار شاهدان عینی و مقایسۀ آن، با گفتار شاهدان عینی دیگر، به عمق قضیه پی ببرد، و سرمشقی باشد برای چند نفر سطحی و سراسیمه، با خیره سری، دنباله رو چند “عبدالله” دیگر از کلیفرنیا و سویدن قرار گرفته و خود را در سطح نصیبه حیدری و نبیل مسکینیار تنزل داده و با استعمال کلمات “ننگین”، “نامردانه” و “جنایتکارانه”، در مورد اقدام میرویس داؤود (در صورت واقعیت بودن کشتار خانواده)، برای خود چنان گودال منطقی حفر کرده که بر آمدن از آن برایش دشوار و تقریباً نا ممکن گردیده است.

خصوصاً وقتی در نوشتۀ قبلی تذکر دادم که یکی از اقارب نزدیک خودش، چند دقیقه از ویدیوی گلالی جان را در منزل ما مشاهده نموده است، چاره یی برایش نماند جز افترا و اتهام بر سلامت روحی شاهد معتبر یعنی محترمه گلالی داؤود. اما خنده آور است که وقتی عبدالله کاظم از مصاحبۀ گلالی داؤود با حسن ولسمل استفاده میکند، با پر رویی میگوید که در آن سالها وضع صحی او خوب بود، اما وقتی صحبت گلالی داؤود با داؤود ملکیار در سال 2008 مطرح می شود، وضع روحی آن بانوی محترم را خراب و غیر قابل اعتماد، معرفی میکند.

ازین “داکتر عقلی و عصبی” باید پرسیده شود که اگر در طول عمرت آن خانم محترم را ملاقات نکرده باشی، چطور می توانی چنین ادعای بی بنیاد و بی ادبانه را در مورد صحت و سلامت عقلی یک خانم محترم، صادر نمایی؟

آیا گلالی داؤود  از سلامت عقلی برخوردار نبود یا آقای کاظم که بالای پدر بزرگ و پدر مرحوم خود افترا و میکند، و برای به کرسی نشاندن ادعای باطل و واهی خود، استفراق یک متوفای 95 سال قبل را با دروغ و بی اعتنایی به ذکاوت و قضاوت خواننده، به سفارت آلمان آن زمان می کشاند و سفارت آلمان را در کشف جرم خیالی خود شریک می سازد؟

و برای فریب خواننده، پدر مرحوم خود را سالها پس از مرگش، درین داستان ساختگی شریک می سازد تا ادعای باطل خود را مبنی بر “قتل” خیالی پدر بزرگش، با دسیسۀ شاه محمود خان صدراعظم، توسط داکتر قریشی، با چکاندن زهر در گوش آن مرحوم، بالای خواننده بقبولاند. آقای کاظم برای این داستان تقلبی اش، سفارت آلمان را هم شریک ماجرای خیالی خود ساخته و مدعی می شود که در زمان سلطنت نادر خان، یعنی حدود 95 سال قبل، برای تجزیه و تحلیل “زهر کشندۀ داکتر قریشی”، از لابراتوار تخیلی عبدالله کاظم در سفارت آلمان، کار گرفته شده و به این “کشف جنایی و تاریخی” نایل آمده اند. بهه بهه به این خیالبافی و تقلب کاری و افترای محض!!

اگر من چنین افسانه یی مضحک و مسخره را می ساختم و بعد مشتم توسط دیگران باز می شد، دیگر هرگز جرئت نمی کردم خودم را به حیث محقق و مؤرخ جا بزنم و بر دیگران تاخت و تاز کنم و بر شواهد معتبر شان حمله نمایم. لذا اگر جزیی ترین احساس مسؤلیت و وجدان بیدار وجود داشته باشد، باید آقای عبدالله کاظم اولتر از همه، به خاطر این افترا و تهمت قتل، از تمام خانوادۀ “غازی” بشمول داؤود غازی که پدر بزرگش را با دروغ و افترا، قاتل معرفی کرده است، طلب عفو نماید.

اگر چنین افسانه هایی توسط سالمندان خانواده ها، گاهگاهی زمزمه میگردد، باید با خرد و تعقل، جلو پخش آن گرفته شود، نه اینکه مانند آقای عبدالله کاظم، آنرا برای ساختن پاسپورت ساختگی “شهادت” استفاده نماید تا باشد که به حیث نواسۀ او، از امتیازات خیالی “شهید” در آخرت برخوردار گردد.

حال بر میگردیم به تلاش های عبدالله کاظم برای بی اعتبار نشان دادن گفتار صادقانه و خالصانۀ گلالی داؤود، و برای روشن شدن مطلب، به چند مثال برجسته، درین جا تماس می گیرم.

عبدالله کاظم از مصاحبۀ محترمه گلالی داؤود با محمد حسن ولسمل در سال 1991 سطور ذیل را نقل نموده است:

“وقتیکه تاریکی شب به پایان رسید و روشنی شد، یک عده از همین وطن فروشان سرسپرده روسها به داخل در آمدند و خواهش تسلیمی را کردند که باید داؤود خان تسلیم شوند، درین وقت پدر شهید من داؤود خان گفت: (من به جز خدا به هیچ کس تسلیم نمی شوم)، بعد از آن کمونیست های خونخوار به طور بی رحمانه با ماشیندار پدرم محمد داؤود و خانم شانرا با پانزده نفر فامیل شان به شمول طفل سه ساله که نواسۀ شان بود و ویگل نام داشت و پسر ویس جان بود، همه را بطور ظالمانه از بین بردند و به شهادت رساندند و این وقتی بود که تاریکی نبود، بلکه همه را هدف گرفته و به روز روشن به شهادت می رساندند”

و بعد ازین نقل قول از جریدۀ مجاهد ولس، آقای کاظم با اطمینان زایدالوصف چنین ادامه میدهد:

“اکنون با این اعتراف صریح، دیگر هیچ جای شک و شبهه در مورد ادعای بی اساس داؤود ملکیار، به نقل قول از گلالی داؤود که گویا یک تعداد اعضای خانواده بوسیلۀ شهید ویس داؤود کشته شده باشند، باقی نمی ماند و با این اعتراف، آخرین میخ بر تابوت این افترا کوبیده شده و باب این اتهام برای همیشه بسته میگردد و نیز اگر لازم افتد قضیه به چند دلیل، مورد غور حقوقی نیز قرار خواهد گرفت”.

برای روشن شدن مطلب از خواننده گان محترم می خواهم که به یک صفحۀ قبل درین مصاحبه مراجعه نمایند تا سستی استدلال عبدالله کاظم و اغماض او بر ملا گردد:

محمد حسن ولسمل در صفحۀ قبلی این مصاحبه از زبان گلالی داؤود می نویسد که: محمد عمر داؤود (شوهر گلالی داؤود) حدود ساعت یک شب به شهادت رسید، و بعد خالد داؤود برادر شوهرش هم حدود ساعت یک شب کشته شد و غزال (دختر گلالی داؤود) یک ساعت بعد از آنها وفات یافت.

حال اگر سه عضو خانواده قبل از ساعت 2 بجۀ شب کشته شده باشند، چطور همین سه نفر زنده بوده می توانند که با داؤود خان و خانمش، در روشنی صبح دو باره کشته شوند، چون به اساس نوشتۀ عبدالله کاظم و حسن ولسمل، با در آمدن “کمونیست های خونخوار” به داخل اتاق، داؤود خان و خانمش با پانزده نفرعضو خانواده به شمول طفل سه ساله، در روز روشن به شهادت رسیدند. درین جا متوجه اشتباه بزرگی می شویم که وقتی امانت داری نباشد و نقل قول دقیق صورت نگیرد، چه اشتباهاتی رخ میدهد.

از آقای کاظم باید پرسید که وقتی این ادعا را با طمطراق می نویسید، و از “میخ تابوت” گپ می زنید، یک کمی فکر هم کرده اید؟ که اگر داؤود خان و خانم شان با پانزده عضو خانواده، جمعاً هفده نفر، همه با هم در صبح روشن کشته شده اند، پس:

کشته شدن سه عضو خانواده در طول شب چه شد؟

موقعیت زن ها و زخمی ها در اتاق عقبی چه شد؟

سر مرحوم عمر داوؤد و مرحوم خالد داؤود بالای زانوی همسران شان در طول شب، در اتاق زخمی ها و خانم ها، چه شد؟ (مراجعه شود به نوشتۀ چند سال قبل محترمه هما جان خانم خالد داؤود، که عبدالله کاظم چند روز قبل آنرا به حیث سند، دوباره منتشر نموده است).

آمدن داؤود خان به اتاق دیگر و بوسیدن سر پسران شان در روشنی صبح، چه شد؟

ادعای داؤود غازی در مورد دست زدن به جسد سرد و بی جان غزال دختر گلالی جان، چه شد؟

و چرا از داؤود غازی نمی پرسد که گلالی جان زخمی و دخترش هیله و شیما جان خانم میرویس داؤود با اطفالش و دیگر خانم ها در روشنی صبح، در کدام اتاق قرار داشتند و روی زمین کدام اتاق نشسته بودند؟

صبح وقتی “کمونیست های خونخوار” داخل شدند، آیا خانم ها و اطفال با داؤود خان و نعیم خان یکجا بودند و یا جدا از آنها و در دو اتاق مختلف؟ و این تیر اندازی در کدام اتاق اتفاق افتاد؟

آقای کاظم وقتی درین مورد خود را به آب و آتش می زند تا بر گفته های شاهد عینی صادق و معتبر، خرده گیری نماید، باید اول کمی تعمق و تحقیق نموده و بعد وارد بحث شود، زیرا تنها جانبداری و سرسپرده گی و تعصب، کفایت نمی کند. و وقتی راجع به آخرین میخ تابوت صحبت میکند، باید چند عدد میخ برای تابوت ادعا ها و نقل قول های ناقص خود نگهدارد تا تابوت ادعا های بی اساسش، بی سرپوش نماند.

همانطوریکه در نوشته های قبلی تذکر داده ام، محترمه گلالی داؤود با افراد خارج از خانواده در مورد وقایع ارگ در روز کودتای ثور، همان داستان تکراری و معمول بین مردم را بیان می کرد و بدون شک صحبت با محمد حسن ولسمل هم در همان چوکات صورت گرفته است، نه بیشتر از آن. اما آقای کاظم که فکر میکند به کشف مهمی نایل شده است، قسمتی از آن مصاحبه را به حیث سند بسیار مهم منتشر نموده که به دلایل فوق، کاملاً بی اعتبار ساخته شد.

خبط و خطای دیگر آقای کاظم از قول آقای ولسمل درین مصاحبه، کلماتی است که از زبان محترمه گلالی داؤود، نقل گردیده، که بصورت مطلق، نادرست و دور از واقعیت است. طور مثال: استعمال لقب “پدر” و یا “پدرشهیدم” برای داؤود خان، هرگز از زبان گلالی جان، شنیده نمی شد. زیرا او در جمع خانواده “بابه داؤود” می گفت و با دیگران “صدراعظم صاحب” می گفت، همانطوریکه در صحبتش با این نویسنده، دقیقاً توضیح داده است. و یا کلماتی مانند “سرسپرده های روس ها” هرگز در صحبت های گلالی جان بکار برده نمی شد. و یا نقل این جمله از زبان او که: “پدر شهید من، داؤود خان به آنها گفت”، کاملاً مضحک است چون داؤود خان در آن لحظه هنوز زنده بود و شهید نشده بود.

لذا بدون شک این کلمات و اصطلاحات، از زبان خود ولسمل است، نه از زبان گلالی جان، و خوانندۀ محترم با مقایسۀ کردن گفتار دقیق و صادقانۀ گلالی جان در راپور این نویسنده، و نقل قول های عبدالله کاظم و ولسمل و داؤود غازی، به آسانی درمی یابد که واقعیت ها چیست و امانت داری و دقت و صداقت، در کدام نوشته ها بکار رفته است.

و در مورد اظهارات و مقالۀ داؤود غازی که یک انسان شریف به نظر میرسد اما بدون شک توانایی نوشتن آن مقاله را ندارد و مورد سؤ استفادۀ نصیبه حیدری، عبدالله کاظم و امثالهم قرار گرفته است، باید گفت که او خود میگوید که در لحظۀ داخل شدن کودتاچیان، وحشت زده شده و به دویدن آغاز کرده و شاهد صحنۀ آخر نبوده است. لذا به هیچ صورت شاهد عینی بوده نمی تواند، زیرا شاهد باید چیزی را مشاهده نموده باشد و “ندیدن آن صحنه” کافیست که او را مانند آقای تواب آصفی، درجمع نادیده ها، قرار دهد.

و اگر ادعا میکند که با چشم خودش آن کشتار ها را دیده است، باید با مجمل گویی از قضیه نگذرد و صادقانه توضیح دهد که گلالی جان و دخترش هیله، شیما جان خانم میرویس داؤود و اطفالش که در اتاق جدا از داؤود خان و نعیم خان نشسته بودند، چگونه و با تفنگ کی، مرمی خوردند و به قتل رسیدند؟ چون گپ های سرسری مشکل را حل نمی کند، چنانچه از زبان داؤود غازی دریکی ازین نوشته ها می خوانیم که: “اتاقی که گلالی جان در آن قرار داشت با اتاقی که داؤود خان و نعیم خان وعبدالاله و قدیر در آن جا قرار داشتند، پنجاه متر از هم فاصله داشت”.

 در حالیکه حقیقت چیزی دیگریست، زیرا این دو اتاق صرف با یک دیوار از هم جدا شده بودند، و این عدد پنجاه متر که یکصدو پنجاه فت و معادل نصف یک میدان فوتبال می باشد، اصلاً قابل تصور نیست و ممکن است تمام قصر گلخانه را در بر بگیرد. لذا اینگونه اظهارات بی سنجش، نمایانگر ذهن مغشوش و دید سطحی آقای داؤود غازی، می باشد.

و باز در جای دیگر متذکر می شود که: “جراید معتبر جهانی که این راپور را (منظور راپور تشخیص اجساد خانوادۀ داؤود خان در سال 2009 می باشد) بدست آوردند، خبر رسانی نمودند که رگبار مرمی ها در بطن داؤود خان اصابت نموده بود”.

از آقای غازی و نویسنده هایش باید پرسید که کدام جراید معتبر جهانی؟ و کدام راپور کالبد شگافی تحقیقی و علمی؟ و کدام بطن؟ آیا جسد در زیر خاک بعد از سی و یک سال هنوز هم بطن دارد؟ و فرضاً همۀ این گپ ها درست باشد، چطور تشخیص گردید که رگبار مرمی توسط کی فیر شده که به بطن داؤود خان اصابت کرده است؟  توسط کوتاچیان؟ و یا توسط پسرش میرویس داؤود؟

و بلآخره ببینیم که آقای داؤود غازی برای رد کردن نقل قول غوث الدین، چه می نویسد:

“در مورد آنچه در کتاب غوث الدین فایق نوشته شده باید بگویم که من با ایشان شناخت شخصی نداشته ام که در آن همه وحشت و خونباران که سر از پا نمی شناختم، با ایشان بنشینم و درد دل بگویم. در آن شب وحشتناک که لحظه هایش با خون انسان رنگ می گرفت، جای و فرصتی برای قصه گویی نداشت”.

از عبارات بالا چنین استنباط می شود که آقای داؤود غازی کاملاً به بیراهه رفته و اصلاً به نوشتۀ غوث الدین فایق، پی نبرده و مقاله نویس او که با استعمال جملات “لحظه هایش با خون انسان رنگ می گرفت” قلم فرسایی نموده، نیزمتوجه واقعیت موضوع نشده است. زیرا غوث الدین فایق این حکایت را از زندان پلچرخی نقل کرده که با داؤود غازی در یک بلاک زندانی بوده است، نه از شب کودتای ثور در ارگ.

چون غوث الدین فایق (وزیر فواید عامه) در روز کودتای ثور اصلاً در کابل و در مجلس وزرا در ارگ حضور نداشت و برای یک سفر کاری به ولایت پکتیا رفته بود. او بعد از سقوط رژیم، خودش را تسلیم نموده و با دیگر وزرای داؤود خان در پلچرخی زندانی گردید. و در زندان از زبان داؤود غازی شنیده بود که: (“بابه داؤود” بعد از رخصت کردن صاحب جان (قوماندان گارد) و توصیه به تسلیم شدن گارد، با تفنگچه خود را کشت).

گمان نمی رود که غوث الدین فایق که یکی از سرسپردگان داؤود خان بود، چنین حکایتی را ساخته و بافته باشد، زیرا هیچگونه انگیزۀ منفی در شخصیت او، برای چنین نقل قول در مورد داؤود خان، نمی توان سراغ کرد.

لذا از روی اینگونه تلاش های مذبوحانه و نوشته های سطحی و حاشیه روی ها و مقاله نویسی های عوضی می توان درک کرد که این گروۀ سرسپرده، به هر کف دریا دست می اندازند تا از افشای حقایق جلو گیری نمایند، اما خوشبختانه گفتار صادقانه و خالصانۀ شاهدان معتبر، آنقدر صائب و استوار است که این گونه تلاش های ناشیانه نمی تواند از اعتبار آن بکاهد.

اما درین جا سوال پیدا می شود که چرا در میان طرفداران داؤود خان، صرف عبدالله کاظم تا این حد به هر طرف دست می اندازد و با سماجت و لجاجت از حقیقت چشم پوشی میکند؟. (انگیزۀ نصیبه حیدری و امثالهم را تا اندازۀ زیاد حدس زده می توانیم).

یک نویسندۀ غربی گفته بود که: “دشوار است مطلبی را به کسی بفهمانید که منافع اش وابسته به نفهمیدن آنست”.

به اساس این وجیزه، گرچه فهماندن و قناعت دادن بعضی ها دشوار و حتی ناممکن است ولی گمانه زنی هایی درین زمینه می توان پیشکش کرد. از آن جمله یکی وابسته گی های آقای کاظم در زمان اقتدار داؤود خان، از طریق قدیر نورستانی، با حزب غورزنگ ملی است که معرف منافع و وابستگی او می باشد. این وابستگی و اخلاص مندی او تا آن حد پیش رفته بود که قرار اظهار یک شاهد عینی، آقای کاظم در منزل قدیر نورستانی با پطنوس به مهمانان قدیر نورستانی، چای تعارف و توزیع میکرد.

و جالب اینکه بعد از کشته شدن داؤود خان و سقوط رژیم، آقای کاظم برای مدتی توسط خلقی ها زندانی گشت، اما با آمدن پرچمی ها از زندان آزاد و از طرف دوستش، (عبدالوکیل پرچمی، وزیر مالیۀ ببرک کارمل) به حیث نمایندۀ بانک در لندن مقرر گردید و به اساس اسناد منتشره توسط داکتر صاحب هاشمیان، آقای کاظم با ارسال مکاتیبی از وزارت مالیه، ازدیاد بودجه و معاش نمایندۀ بانک در لندن را، تقاضا نموده بود.

این نکته بخاطری درین جا تذکر داده شد که آقای کاظم چندی قبل به خاطر نشر وقایع ارگ، این نویسنده را “چکچکی پرچمی ها” نامیده بود، در حالیکه این نویسنده و خانواده اش از دست پرچمی ها و خلقی ها، ستم ها دیده و حتی برای اقدام خارج شدن از افغانستان، در زمان ببرک کارمل، یکبار زندانی شده و بار دوم از چندین کوۀ صعب العبور گذشته و دو بار از کام مرگ نجات یافته است. اما آقای عبدالله کاظم در همین روزگار با پاسپورت رسمی دولت کمونیستی و با پرداخت مخارج سفر از طرف رژیم “انقلابی” به طرف اروپا عزیمت نموده است.

دلیلی دیگری که آقای کاظم را تا این حد در موقف اش لجوج ساخته است، ممکن است نوشته هایی او باشد، زیرا شنیده ام که در کتاب یک هزار صفحه یی اش در وصف داؤود خان، برای دراماتیک ساختن و معرفی داؤود خان به حیث آخرین مدافع وطن در مقابل روسها، آقای کاظم نوشته است که: در صبح هشت ثور، کوماندو های روسی با صورت های نقاب دار وارد صحنه شده و تمام خانوادۀ داؤود خان را به قتل رسانده اند.

حال با اینگونه ادعای بلند بالای آقای کاظم، اگر ثابت شود که کوماندو های روسی اصلاً وجود نداشته و یک تعداد اعضای خانواده با فیر های میرویس پسر داؤود خان کشته شده، و احتمال آن برود که داؤود خان هم توسط خودش و یا پسرش کشته شده باشد، آن همه زحمت ها و صحنه سازی های آقای کاظم ضرب در صفر می شود و به اصطلاح شوخ های کابل، گپ های آقای کاظم همه (فلیلی فس) میگردد.

ولی با وجود این همه تلاش های غیر اصولی او، لازم میدانم برای بار آخر از آقای کاظم تقاضا نمایم که تا با اتکا به اعتقادات دینی که خودش در صحبت تلیفونی چندین سال قبل با این نویسنده، بر ایمان راسخ خود به اسلام و قرآن، تأکید نموده بود، و با صداقت و راستی و بدون “حب و بغض”، با شاهدان عینی متعدد مستقیماً تماس گرفته و برای رسیدن به عمق قضیه تلاش نماید، نه اینکه با قضاوت های عاجل و موقف های پیش ساخته، قلم برداشته و مانند نصیبه و عبدالله کلیفرنیا وغیره، سرسختانه، بر هر نوشتۀ خلاف نظر شان، اهانت و تهدید نماید.

در اخیر این نوشته یکبار دیگر از آقای کاظم و پیروان احساساتی او و هم از اعضای محترم خانوادۀ مرحوم داؤود خان، که عزیزان شانرا در آن روز درد آور و غم انگیز، معصومانه از دست داده اند، صمیمانه تقاضا می نمایم که با اتکا به ایمان و اعتقادات دینی شان و به تأسی و پیروی ازین آیۀ مقبول و جهان شمول سورۀ نسأ، که به خاطر اهمیت آن در دیوار یونیورستی معروف هاروارد، نصب می باشد، بیان حقایق و واقعیت ها را بالاتر از علایق خانواده گی و سیاسی دانسته، و مسؤلیت ایمانی، اجتماعی و تاریخی شانرا، با شاهدی دادن برای حقیقت و شریک ساختن چشمدید های شان، با مؤرخین و محققین کشور، ادا سازند.

آیۀ 135 سورۀ نسا:

“شاهدی بدهید برای حقیقت و بخاطر خداوند، ولو این شاهدی به ضرر خود تان باشد یا به ضرر پدر و مادر تان، و یا به ضرر دوستان و اقارب تان، ولو طرف مقابل تان فقیر باشد و یا غنی”

با احترام،

داؤود ملکیار

پایان

*************************************

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Comments are closed.