احمد ظاهر در چمبره ی مرگ

عبدالرووف لیوال

0 1,657

احمدظاهر درچمبره ی مرگ

مرگ من روزی فرا خواهد رسید…..

احمدظاهر در24 جوزا تولد و در همین روز هم بقتل رسید ، این تحریری در41 مین سالروز درگذشتش بصورت مستند، واقعی و فاکتوار سوگوارانه برشته ی تحریر در میآید ، که اصل ماجرا را حکایه دارد.شبنم دختر احمدظاهر هم در روز مرگ او24جوزا تولد شد.

احمد ظاهرسه خانم داشت (ناجیه ، خالده و فخریه )

ناجیه را احمد ظاهر دوست میداشت، با عاشقی با وی ازدواج نموده بود ، چنانچه رفقا و دوستان احمد ظاهر در ینمورد میگویند:

ناجیه شدیداً آرزو داشت و میخواست که احمد ظاهر با علاقه مندان اناث ،خانمها و دخترانیکه صدای اورا عاشقانه دوست میدارند و میل به وی داشتند – دوری نماید وهیچ رابطه ی با آنها نداشته باشد، باعث اختلاف آنها همین موضوع شده بود، رنجش ازین بابت روزتاروز فزونی گرفت و بلاخره منجر به جدایی این دو دلداده شد.

دوست احمد ظاهرصفی الله ثبات جدایی ناجیه را از احمد ظاهر چنین بیان میدارد (احمد ظاهر در استدیوی 48 رادیوافغانستان آهنگی ثبت مینمود ، آمادگی برای ثبت آهنگ جریان داشت که ملازم رادیو به استدیو داخل شد و به احمد ظاهر گفت که چند دقیقه ی در بیرون همراهش کار دارد ، او (احمد ظاهر) همراهش بیرون برآمد ، بعد از حدود بیست دقیقه برگشت و اشک در چشمانش سیلابی بود ، یک ورق کاغذ دردستش بود، کاغذ رالوله نمود و بررخم حواله نمود و گفت بگیر!!

من که ورق کاغذ راباز نمودم و مطالعه نمودم ، ناجیه از نزدش طلاق گرفته بود، احمد ظاهربه این ارتباط در مصاحبه ی خود با مجله ی ژوندن چنین اذعان نموده بود (جدایی خانمم سخت مرا زجر میدهد، عدم توافق و سازش میان ما سبب اصلی فراق و منجربه جدایی شد، من ازین ناحیه سخت رنج میبرم ، بسیار زیاد)

احمد ظاهر از ناجیه فرزندی دارد بنام رشاد ، ناجیه به سن  61   سالگی ، نسبت مریضی ایکه عاید حالش شده بود، در ایالات متحده ی امریکا درگذشت.

خانم دومش خالده نام داشت ، خالده عاشق احمد ظاهر شده بود ولی احمد ظاهر اورا نمیخواست ، رفیق دیگراحمد ظاهرصمددار،دارمیگوید (مقامات دولتی (عدلی) اورابه جبرواکراه بااودرعقد نکاح دراوردند، باراول که نکاح شان عقد میشد ، احمدظاهرازنظارتخانه به منزل خود فرار نمود ، ولی مقامات عدلی اورا دوباره گرفتارومرتبه دیگرتحت توقیف قرار دادند ، یک هفته زندانی بود ، موهای او را تراشیدند – نینوازضامن اوشدودوباره رهایش کردند ، برای خالده منزل علیحده ی رابه کرایه گرفت ، درین ارتباط ولسوال همان وقت پغمان اسماعیل محشورکه عضو  هیت بررسی دوسیه ی خالده بود ، طی مصاحبه ی بارسانه هاودرنوشته های خود نکاتی دلچسپی را ارایه داشته است که هو به هو تحریرمیشود

در19 حوت سال1353احمد ظاهر به علت عارض شدن بانوی بنام خالده بالای وی ، به حقوق ولایت کابل جلب شده بود- من (محشور)جدیداًب حیث ولسوال پغمان تعیین شده بودم ، به منظور تکمیل نمودن پروسه ی تقررم وبخاطر انجام یک سلسله کارهای اداری به ولایت کابل رفته بودم ف ولی درآنجاوالی کابل مرحوم محمود حبیبی از نزدم خواهش نمود که قبل ازاشغال وظیفه جدید ، دوسیه ی خالده را تحت بررسی بگیرم ، خالده ازجمله ی هزاران تن هواخواهان احمد ظاهر بود که مجنون وار احمد ظاهر را دوست میداشت ، او درورقه ی عرض خود تحریر داشته بودکه بااحمد ظاهر مراوده ی عشقش بسیار پیش رفته وحال ازاو در بطن خود یک طفل دارد ، به همین خاطر باید احمد ظاهر همراهش ازدواج نماید.

پدر خالده دگروال پرگل که یک وقت در ولایت کندز قومندان ژاندرام و پولیس بود، شخص نهایت لجوج و منفعت طلب بود، او قبل از آغاز بررسی وتحقیق قضیه خواهان این شده بودکه احمدظاهررابه چنگ او بسپارند، تا خودش اورابه کیفر اعمالش برساند ، به پدر احمد ظاهر (داکترظاهر) وفامیلش ناسزا میگفت و دشنام میداد.

احمد ظاهرازقضیه انکار کرد وادعای خالده را رد نمود، وی اصرار میورزیدکه خونش باطفل دربطن خالده معاینه ی طبی شودوخواستارمعاینه ی خون چندتن دیگررا هم نمود، این قضیه مغلق وپیچیده ی جنایی وحقوقی بود ، ما میخواستیم که موضوع جهت بررسی هر چه بیشتربه طب عدلی فرستاده شود ، ولی ازطرف ولایت مخالفت صورت میگرفت ومرا ازعضویت هیات بررسی کننده این کیس اخراج نمودند ، به پغمان رفتم واشغال وظیفه نمودم ، مدتی بعدآ گاهی یافتم که خالده را به احمد ظاهر نکاح نموده اند ، وبرایش درشیرپور شهر نو منزل حاجی نازکمیر را به کرایه گرفتند ، خرج خانه وسایرمصارف رابه دست نفر سوم برایش میفرستند ولی روابط احمد ظاهر باخالده بصورت کلی قطع بود.

من بین سالهای 1353 و1354ولسوال پغمان بودم ، پغمان جای میله ی مردم کابل وافغانستان هست ، آنجا مردم میآمدند، من آگاهی داشتم که کی ها رفت وآمد دارند، درمیان آنها احمد ظاهر هم بود ، درنیمه ماه سرطان1354زنگ تیلفون والی کابل آمدوبرایم گفت که یک جسدمجهول الهویه درمربوطات پغمان یافت شده ، پ،ن :درآنزمان والی کابل شخص نهایت باصلاحیت وقدرتمند وچون شهر کابل کوچک بود ولسوالیها ازمناطق دوردست محسوب میشدند ومردم ولسوالیها کسی راکه به کابل میرفت ، تصور میکردند به خارج رفته است – درهمانزمان کسیکه به طرف دند شمالی میرفت بطرف راست سرک دره ی شکر دره وبطرف چپ مربوط ولسوالی پغمان پنداشته میشد که همین دشت چمتله ی امروزیست .

محشور:جسد هم به طرف چپ کوتل یافت شده بود، به ارتباط بررسی قضیه به نمایندگی از ولسوالی پغمان یک نفررابه ولایت کابل فرستادم ، دو ساعت نه گذشته بودکه زنگ والی آمدوبه وارخطایی برایم گفت که (احمدظاهرخالده راکشته وخودفرارنموده است ، این وظیفه ی من وتوست تااوراگرفتارنماییم) – درجوابش خندیده وگفتم که احمد ظاهر فرار نه نموده وی ازصبح تاکنون درهمین پغمان است ، باشنیدن این سخن من والی ،خوشحال شدوگفت که از مرکز اشخاص رامیفرستم ، احمد ظاهرراولچک (دستبند) زده روانه بدارید.

من هم به امروالی از دفتر بیرون شدم وبطرف طاق ظفرروانه شدیم ، متوجه شدم که ازطرف بالاموتر فولکس واگون احمد ظاهربطرف ما درحرکت است ، میخواست ازبغل ماعبور نمایدولی اورا توقف دادیم ، منراشناخت ، از موتر خودپایین شدومزاح گونه برایم گفت : (خیریت است بادار! باز خوکسی بالایم عارض نشده ، که مرا به احمد ظاهرنکاح کنید) من برایش گفتم نه خیر ، خبرشدیم به پغمان آمده ی ، میخواستم باهم ملاقات نماییم – اوبرایم گفت ( بخدااکنون وخت ندارم ومهمان هم همراهم میباشد) به هر صورت احمد ظاهررابه ولسوالی آوردیم ، همرا ه بااوسه تن دیگر هم بودند ، یک مرد ودو خانم ، یکی فخریه نام داشت که دوست دختر احمد ظاهر بود- دیگرش محمد قاسم عکاس بود وبنام شفیقه دوست دخترش ، درولسوالی به احمد ظاهر چای دادیم – ازاو درمورد خالده پرسان نمودم که از وی خبری دارد یا خیر؟

احمد ظاهربه نفرت وانزجارگفت که ازیش خبر ندارم – من برایش گفتم که اگر مریض باشد – گفت بلایم به پسیش ، پنج دقیقه بعدازاودوباره پرسان نمودم (اگر اینطور یک احوال بیاید که خالده زخمی است – جواب داد برایم اصلاًبی تفاوت است ، مکرراٌ برایش گفتم – ظاهرجان! اگر کسی بیاید وبگوید که خالده به قتل رسیده ،باز چطور؟

دفعتاًگفت : نه خیر! من به مرگ هیچ جوانی خوش نمیشوم – من برایش گفتم وارخطانشو ، درزندگی چنین اتفاقاتی رخ میدهد – خالده به قتل رسیده ومتهم به قتل او هم خودت شده ای – چهره ی احمد ظاهر تغییرنمود- پیاله ی چای را گذاشت وگفت : شمااینرا قبول دارید؟ برایش گفتم – تا شواهد ومدارک مکمل وجود نداشته باشد ، من آنراقبول ندارم – اندکی گذشت که از کابل قوای پولیس رسید ، احمد ظاهررا ولچک نموده ودرموتر به کابل انتقال دادند.

فردای همان روز از طرف والی کابل احضارشدم ، زمانیکه رسیدم پدرخالده چنان شور وغوغایی رابراه انداخته بود که خدا میداند وهی میگفت قاتل دخترم ، داکتر ظاهروخود احمدظاهر است.

جهت بررسی قضیه تحت نظروالی کابل هیاتی تعیین شد که درزمره ی هیات : رییس څارنوالی کابل محمد امین حایل ، آمر جنایی ولایت کابل سمونیار عبدالرب وخودم محمد اسمعیل محشور شامل بودیم ، تمام اعضای هیات به این باور بودند که احمد ظاهر قاتل نیست – شخص والی هم ، همنظرمابودولی او چنین وانمود نمی ساخت ، قضیه بسیار مغلق بود ، مجبور شدیم تعقیب پولیسی (پنهان) را آغازنماییم _ بانوی بنام خوبان که خواهر خوانده ی خالده بود وهمیش به منزلش رفت وآمدمینمود ، تحت تعقیب پولیس قرار گرفت ، خوبان که یک طفل کوچک هم داشت ، خیلی هیبت زده بود واصراداشت که (مرارهاکنید) – آمر جنایی تلاش کرد ازدهن او سخن بدر آرد – بلاخره خوبان گفت که { مرامجازات نه مینمایید} برایش وعده سپردیم که به او کاری نداریم ،نهایتاً خوبا ن یک شخصی رابنام حشمت که درکارته  4بود وباش داشت برایمان معرفی نمود – حشمت را جلب نمودیم ، اوشخص نهایت لجوج بود ، ناسزا میگفت ، از همین سبب هیآت اورا ولچک نمود ، خوبا ن بازهم تحت تعقیب قرارگرفت ، خوبان را بخاطر طفلش به ضمانت رها نمودیم ، اورا مکرراً بازجویی نمودیم ، بلاخره اقرار نمودکه خالده را حشمت به قتل رسانیده – حشمت دوباره تحت بازجویی قرار گرفت ، اواعتراف نمی نمود وشبها بعد سر سخن آمدوگفت که خالده مانع عشق اوباخوبان شده بود.

پ،ن:چشم دید نویسنده :!تازه جوانی بیش نبودم که هرعصر به پارک شهرنومیرفتم ، خوبان راکه حتی درآن زمان موهای خودرا های لایت مینمود ، من درآن پارک دیده بودم ، حتی ریش سفیدانرا محو حُسن خود مینمود وخرامش بس جذاب.

حشمت دراعترافاتش گفت که به خاطرمزاحمت و چالش کشیدن عشق من وخوبان ، خالده را به قتل رسانیدم.

این دوسیه بسیارضخیم ومتورق شد ، تقریباً هفتصد صفحه رادربرگرفت ، دردوسیه آمده بود که حشمت وخوبان یکشب ازکسی موترش رامیگیرند وهرسه شان به هوتل باغ بالا میروند ، انجا مشروب صرف نموده ، بعداً راهی شمالی میشوند ، درمسیرراه در حالیکه غرق نشه هستند ، هرسه شان بالای دیوار جوارسرک کوتل خیرخانه می نشینند .(حشمت نام باهردو {خالده وخوبان مراوده داشت که خوبان ازین مراوده رنج میبرد}.

حشمت به خوبان رو میگرداند ومیگوید: بگو مرا دوست داری ؟ خوبان درجواب میگوید : توبگو که خودت مرادوست داری ؟ حشمت برایش اظهار محبت مینماید ولی خوبان تاکید مینمایدکه برایش به اثبات برساند، درهمین حال او کاردی را از بغل خود بیرون کشیده و چند کارد کاری درسینه ی خالده حواله ودر قلبش فرومیبرد و به خوبان میگوید که دشمن محبت و دوستی ما همی بود ، این محبت خودرا ثابت ساختم ، به اینطور خالده بقتل میرسد، آنها جسد خالده را به زمین های بایر، دورتراز سرک کش نموده و راه خودرا میگیرند.

جسد چگونه یافت شد؟

مدیر زراعت ولایت کابل جهت اجرای امور به کاریز میر رفته وحین برگشت از کاریزمیر در مسیر راه خود متوجه جسد میشود- بولایت زنگ میزند ، بعداً با مادرتماس میشود وجسد خالده  درشهدا دفن گردید.

فخریه خانم سوم احمد ظاهرکه در بالاذکری ازاو بعمل آمد- زمانیکه احمد ظاهربه اتهام قتل خالده درپغمان دستگیر میشود ، همراه بااو درموتر بنام فخریه یک بانو هم موجود بود –فخریه درهمان وهله ازولسوال تقاضانموده بودتاهرچه زودترنکاح اورا بااحمدظاهرعقد نماید، ولی درجریان تحقیق هویدا گشت که اوقبلاًبایک جوانی بنام هارون منکوح شده بود – بعداً که احمد ظاهر از زندان رها میشود – همراه بافخریه رسماً ازدواج مینماید، فخریه حال درامریکاب سر میبرد وب نام شبنم دختری دارد ، شبنم در روز مرگ احمد ظاهرت ولد شد.

درحالیکه فامیل احمد ظاهر وهواداران او ، حفیظ الله امین ودسته اش رادرقتل وی متهم میدانند ولی وزیر عدلیه ی همان زمان پروفیسورعبدالحکیم شرعی جوزجانی چنین حکایه دارد:

قبل ازینکه اززندان عمومی دهمزنگ دیداری بعمل بیاورم وطرح فرمان عفو و تخفیف آماده شود ، یک روز سکرترم نعیم خان برایم گفت : هنرمند چیره دست احمد ظاهرهمراه بایک پولیس آمده ، میخواهد شمارا ملاقات نمایند، فوراًبه دفتر پذیرش عارضین رفتم واحمد ظاهررانزد خود خواستم ، به بسیار مهربانی از او پرسان نمودم ( برای شماچه کمک و خدمتی انجام داده میتوانم ؟) او که بسیار افسرده و اندوهگین معلوم میشد ، برایم گفت که: چند سال میشود که به اتهام قتل خالده نام به ناحق زندانی هستم – ّپدر خالده پرگل جاجی که همراه مقامات بلند رتبه ی حکومتی ارتباط دارد ، بالایم دعوی نموده – این قتل بمن ارتباط ندارد ، و تا الحال در مورد اتهام برمن هیچ مدارک واسنادی دریافت نشده ، ولی کسی نیست که شکایتم رابشنود، در حالیکه قاتل هم معلوم است و به جرم خود اعتراف هم نموده ، از شما میخواهم استغاثه ام رابشنوید!

اکادمیسن جوزجانی میگوید : عریضه ی احمد ظاهر را مطالعه نمودم ، همین سطور فوق درآن تحریر شده بود، در تحت عریضه عنوانی رییس محکمه ی کابل احکام تحریر داشتم {شکایت عارض را طبق قانون بررسی و برایم گزارش نمایید)

به احمد ظاهر گفتم که جای تاسف است که هنرمندی چون شما در زندان بسر میبرید، جای شما در قطار هنرمندان چیره دست است ، حال این عریضه را به ولایت کابل ببر، من درمورد عریضه و رهایی شما در روشنایی قانون اقدام مینمایم و از هیچگونه کمک دریغ نخواهم نمود – او (احمدظاهر) تشکرن مود وهمراه باپولیس از دفترم خارج شد.

فوراً دوسیه ی احمد ظاهر را در نزد خود خواستم ، ولی دوسیه وی در آرشیف موجود نبود- بعداً معلوم شد که دوسیه ی وی در یک سیف کلان و مهم حفظ شده است، این سیف بسیار بزرگ و تقریباً یک تن وزن داشت ، توسط چند کلید و بارهنمایی تخنیکی باز میشد ، باشی (خانه سامان) باآن رمزی که باخود داشت سیف راباز نمود ، به جز از دوسیه ی احمدظاهر ، دو دوسیه ی دیگر هم در سیف موحود بود ، که یکی دوسیه ی قانون اساسی داوودخان بود که بعداز تصویب امضا تمام وکلای پارلمان بالای آن موجود بود – دوسیه ی دومی هم از 6نفر دهقانانی بود که به روز روشن در قریه ی بوغایی ولایت سرپل در ماجرای بالای زمین با پسر وکیل پارلمان کمال الدین خان اسحقزی (اکبرخان) سوزانده شده و کشته شده بودند ، بادیدن این دوسیه متحیر شدم ، بخاطریکه من فکر میکردم این دوسیه باید خیلی ضخیم و دارای چندین هزار ورق باشد ، ولی در حدود بیست ورق داشت و ماجرای سوختاندن این دهقانان صرف بنام جنگ مغلوبه ختم داده شده بود و بس، از آخردوسیه طوری استنباط میشد که گویاهر دوطرف راضی به صلح شدند و کمال الدین خان حاضر شده بود تا600 جریب زمین را در  جریمه ی قتل شش دهقان بدهد ، تا فامیل های دهاقین از دعوی انصراف ورزند.

دوسیه سوم که بسیار صخیم و متورق بود ، دوسیه قتل خالده بود ، فوتوی که از محل حادثه اخذ شده بود ، جسد خالده را دریک لباس تنگ و چسپیده اراییه میکرد که بسیار به شکل فجیع بقتل رسیده بود و در سینه اش چند زخم عمیق کارد مشاهده میشد.

به قول مستنطقین : خالده که بالای احمد ظاهر دلباخته بود و میخواست از قدرت و جبر پدر  کار گرفته و با او ازدواج نماید.

خلص در آنشبی که خالده کشته میشود – اصلاً احمد ظاهر در محل حادثه نبوده و حشمت نام اورا بقتل رسانیده بود.

شرعی تحریر میدارد بعد از غور دقیق موضوع را باحفیظ الله (امین) لمړی وزیر شریک نمودم و در صدد اخذ فرمان عفو برای احمدظاهر شدم ، نظر امین را خواستم و برایش چنین اظهار نمودم (احمد ظاهر در سرودن آهنگ های پشتو و دری نه تنها در افغانستان نام آفتابی بلکه ارمنطقه نظیرش وجود ندارد ، چقدر خوب خواهد شد که دولت در زمره ی سایر هنرمندان، این هنرمند بی بدیل رانیز داشته باشد) امین هم بررهایی احمد ظاهرعلاقمند بود، از من پرسید ، آیا احمد ظاهر در دوسیه به قتل اعتراف نموده ؟ من برایش توضیح دادم که در دوسیه هیچ نوع اعتراف او موجود نیست – برعلاوه در شب قتل او درمحل حادثه موجود نبوده.

امین گفت : (به راستی هم در میان مردم جایگاهی خوبی دارد و دوستش میدارند ، من هم خواستار رهایی وی هستم ، اینکار رابه عهده ی من بگذار، من فرمان عفو اورا از تره کی صاحب اخذ میدارم ، شما همین لحظه اورا به خانه اش بفرستید)

من فوراً به رییس محکمه ی ولایت کابل دستور دادم ، که احمد ظاهر را اززندان طلبیده و همین امروز اورا به فامیلش بسپارند و برایش اضافه نمودم که فرمان عفو موصوف فردا بشما فرستاده میشود .

احمد ظاهر در توصیف امین چنین سرایده بود – مطلع آهنگ (این توسن ایام چی خوش رام امین است…..)

ماخذ ها : اسمعیل محشور ولسوال آنوقت پغمان –سایتهای وزین آریایی و دعوت میدیا۲۴ – عبدالصمد مشهور به دار، دار وکیل گذر کارته چهار کابل

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Leave A Reply