مروری مختصر بر زندگی و آرمان های شهید میوندوال

داؤود ملکیار

470

قسمت اول این نوشته را با استمداد از کتاب “محمد هاشم میوندوال” اثر نویسندۀ توانا، همصنف، همرزم و همکار سیاسی شهید میوندوال، جناب محترم محمد نجیم آریا، و قسمت دوم را با استفاده از مقالات دانشمند و محقق محترم جناب احسان لمر، با اضافاتی به قلم اینجانب داؤود ملکیار، درین جا پیشکش میکنیم.

**** **** ****

 قسمت اول

“چهل و پنج سال پیش (از تأریخ نشر کتاب محترم آریا، تبصرۀ نگارنده)، در یکی از روزهایی که سرزمین ما با طلیعۀ خورشید بهاری و گسترش اشعۀ زرینش گرم  و تابنده شده بود و خون تازه در عروق و شرائین همه در گردش آمده و هوس جنبش در روندگان پدیدار گشته بود، دروازۀ صنف هشتم لیسۀ حبیبیه باز شد و پسری وارد گردید که سیمایش نمایندگی از تمکین او داشت و به معلمی که درس میداد تعظیم کرد و گفت:  من تازه با تبدیلی از مکتب غازی شامل این صنف شده ام. او اجازۀ نشستن یافت و بدین ترتیب یک نفر دیگر را در قطار خود یافتیم.

این پسر محمد هاشم نام داشت، او در سال ۱۲۹۹هجری شمسی (1920 میلادی) در خانۀ مردی فقیری چشم به دنیا گشوده بود. پدرش مولوی عبدالحلیم از باشندگان قریۀ “بهاءالدین” مقر بود. مقر از مربوطات ولایت غزنی می باشد که درعرض راه بین کابل و قندهار واقع است.

این پسر علاوه بر آنچه در ظاهر می نمود، کسوت نهفته یی هم داشت. این کسوت نهفتۀ او، استعداد قوی او بود که توجۀ بیننده را از سر و بر ظاهری او کنار می زد و به یک اصل مکتوم معنوی در وجود او، متوجه می ساخت.

محمد هاشم از شاگردانی بود که خموشی را یکی از خصایلش می توان پنداشت و حرافی را در مواقعیکه لازم نبود، کمتر کسی از وی به حافظه دارد. به هرکه و هر چه گوش میداد و خندۀ زیاد او، بیش از تبسم نبود.

من (محمد نجیم آریا) قبل از ورود این پسر در صنف خود درجۀ اول داشتم، اما آزمایش های بعدی، این درجۀ مرا به او سپرد. او پرده های درس و تعلیم را بهتر از دیگران می نواخت، ولی هیچکس نمی دانست در کجا و چگونه درس می خواند. نظم فراگیری دروس و طریقۀ اکتساب مرتب تعلیم، بهتر از دیگران در وی محسوس بود، ولی هیچکس یادداشت مرتبی از وی ندیده بود. حتی در جریان روزهای امتحان که همه در تلاش به دست آوری آخرین نکته یی از یاد رفته و یا کسب آخرین نکتۀ باقی مانده می بودند، او در گوشه یی ساکت می نشست و تلاشی برای چیزی نداشت، و چون آزمایش تمام شده بود، باز هم درجۀ اول را به دست می آورد. ذکاوت او در حلقۀ همکلاسان و خارج آن، پیوسته مطرح بحث می بود.

به خاطر دارم روزی را که استاد خارجی مضمون بیالوژی به زبان انگلیسی درس میداد و شاگردان گفتار او را برای خود یادداشت می نمودند. یکی از همصنفان ما که پهلوی محمد هاشم نشسته بود، در گرفتن یادداشت (نوت) مشکل داشت، در پی آن شد که آنچه محمد هاشم می نوشت، او نیز بنویسد.

محمد هاشم که ملتفت شد رفیقش یادداشت او را کاپی میکند، برای اینکه رفیقش را بیازارد، درس استاد را در جریان گفتار، از انگلیسی به پشتو تعدیل میکرد و پشتو را به حروف لاتین، همدوش سرعت درس استاد، می نوشت. رفیقش میدید که او چیزی به غیر از انگلیسی، به لاتین نوشته است و بدین ترتیب تا پایان درس، چیزی گیرش نیامد.

او همیشه ساکت و آرام می زیست و در قطب مخالف جوانانیکه با مقتضیات دورۀ جوانی به فعالیت های جسمانی می پردازند، فاقد شور و جهش جسمی بود. او نه تنها در هیچ یک سپورتی شرکت نکرده بود، بلکه بیش از راه رفتن عادی، دویدن او را کمتر کسی دیده بود.

استادان او چه داخلی و چه خارجی، همه او را به نظر نیک می دیدند، چونکه از شاگردان ورزیده و لایق شان بود.

محمد هاشم از همان آوان شاگردی، زمینه های بزرگی را در خود جمع داشت و ذکاوت و بینشش، تیز و برنده بود. هنوز شاگرد مکتب بود ولی صلاحیت نویسندگی کامل داشت. او در حالیکه به فارسی و پشتو شعر می گفت، فصاحت کلامش نیز بدون احساس نارسایی در هر دو زبان، جلب نظر می کرد. نوشته های دوران مدرسۀ او، ثبت مجلات کابل و سالنامه های افغانستان و دیگر نشرات آن زمان بود.

در آن دوران، بر علاوۀ جریان تعلیمی معمول، هفتۀ یک مرتبه هم کنفرانس داشتند که در آن شاگردان نویسنده و شاعر، سخنان گرد آورده از گنجینۀ علم و ادب شانرا، در محضر همسالان و هم مسلکان، عرضه می داشتند.

محمد هاشم هنگامیکه در صنف دوازدهم مکتب بود و در آن وقت “پردیس” تخلص میکرد، ریاست این کنفرانس ها را بدوش داشت. رهبری این کنفرانس ها ساحۀ ارزشمندی این پسر جوان را وسیع تر گردانید و از چوکات منحصرۀ کلاس بیرون کشیده و به مدرسه و بالاخره اجتماع آنوقت را به خود متوجه گردانید.

درین زمان اداره یی به نام ریاست مستقل مطبوعات در کشور وجود داشت که کارش تعمیم مطبوعات و جلب و جذب نویسندگان بود. روی این اصل ادارۀ متذکره تقاضا نمود که آخرین کنفرانس مکتب حبیبیه، تحت ریاست محمد هاشم (پردیس) در محضر عام برگزار گردد.

این کنفرانس که در آن یکی اینجانب (محمد نجیم آریا) و دو نفر دیگر از همکلاسهای ما، یکی عبدالحکیم طبیبی و دیگری محمد حسین منصوری، کنفرانس دهندگان بودیم، در سال ۱۳۲۱ هجری شمسی. در تالار آن زمان مکتب حبیبیه صورت پذیرفت که عدۀ کثیری از دانشمندان و اهل خبره به آن گوش دادند. در زمرۀ شنوندگان یکی هم محمد نعیم خان، برادر محمد داؤد خان هم بود که در آن زمان به صفت وزیر معارف افغانستان کار میکرد.

انتباهیکه استماع کنندگان ازین کنفرانس گرفتند آن بود که همه استعداد و قریحۀ این شاگرد را که تازه سند فراغت مدرسه را به دست آورده بود، در شیوۀ تدویر و صورت عرضۀ کنفرانس نه تنها ستودند، بلکه در ختم کنفرانس، از هر گوشه و کنار با نگاه های تحسین و آفرین به او میدیدند.

محمد هاشم (پردیس) در میان همکلاس های خود تنها فردی بود که در دوران مدرسه متاهل بود و نخستین همسر او از اهالی لوگر بود.

محمد هاشم پردیس این زمان با دو برادر خود در کلبۀ محقری واقع در کوچۀ عاشقان و عارفان کابل، زندگی داشت. همسرش نظر به وضع نابسامان اقتصادی، به مرض توبرکلوز مصاب گردیده بود و این مرض که در آن زمان از یک طرف وسیلۀ علاج نداشت و از جانب دیگر فقر و ناتوانی محمد هاشم، به تدریج همسر او را بسوی نابودی می کشانید،  تا اینکه روزی در عالم یأس و نا امیدی جان داد.

همچنان به خاطر دارم هنگامیکه جهت تدفین مادرش به منزل او رفتیم، نتوانستیم جنازه را از راه زینه فرود آوریم، چونکه راه زینه تنگ و نا مساعد بود. لهذا جنازه را با ریسمان بستیم و از کلکین منزل دوم به صحن حویلی پائین آوردیم.

آن بود ارزش معنوی محمد هاشم پردیس در مدرسه، و این بود سطح زندگی او درین مرحله. و همین هم بود که تا پای عمر، به خاطر مردم جنگید و به هر جائیکه رسید، احساس مردمی در او مغلوب نگردید.

محمد هاشم در سال ۱۳۲۱ از مکتب حبیبیه فارغ شد. در آن زمان اکثر فارغان مکاتب را جهت تحصیلات عالی به اروپا و امریکا اعزام میداشتند، ولی محمد هاشم با دیگر فارغان آن دوره از رفتن به خارج و تحصیلات عالی محروم شد، زیرا در آن زمان که جنگ جهانی دوم به شدت جریان داشت، مسافرت به امریکا و اروپا، مطمئن و ممکن نبود.

او که از یک طرف شانس تحصیلات عالی را از دست داده بود و از جانب دیگرزندگی بحرانی اقتصادی داشت، کار نگارندگی روزنامه را پذیرفت. ولی چون سایه که انسانرا در همه جا تعقیب میکند، علم و استعداد او نیز در همه جا با او بود و در کار نگارندگی روزنامه هم ثابت نمود که در همان مرحلۀ زندگی، صاحب معلومات وافریست که او را در انجام امور بزرگتر و مهمتری یاری خواهد کرد.

محمد هاشم در سال ۱۳۲۴ هجری ش. به حیث مدیر عمومی دایرهّ المعارف مؤظف گشت، که این اداره حیثیت یک مرکز تحقیقاتی را داشت و قرار بود (انسایکلوپیدیای) پشتو و دری نیز درین مرکز ترتیب شود.

درین زمان دو روزنامۀ مهم در مرکز کشور منتشر می شد که “اصلاح” روزنامۀ صبح و “انیس” روزنامۀ عصر بود، که هر دو روزنامه از طرف دولت تمویل می شد و نظریات و کارهای حکومت را منعکس می نمودند و کمتر می توانستند عملی را مورد خرده گیری قرار دهند.

محمد هاشم پردیس در سال ۱۳۲۶ هجری ش. به نگارندگی روزنامۀ انیس مؤظف شد و در همین ایام، تخلص (میوندوال) را برگزید. میوندوال سیاست نشراتی روزنامه را یکسر تغییر داد، زیرا عقیده داشت که جراید نباید تنها وسیلۀ انتشار اخبار جهان و وقایع داخل کشور باشد، بلکه باید رهنمود اصلاحات لازم نیز بوده و جامعه را به زندگانی و حقوق اجتماعی آشنا سازد.

میوندوال برای نخستین بار مبارزه را برای بلدیۀ انتخابی، از طریق روزنامه آغاز کرد. تا جائیکه صدراعظم آنوقت (شاه محمود خان) متوجه شده و آمرین ریاست مطبوعات را با میوندوال (نگارندۀ انیس)، احضار کرده و گفت: در روزنامۀ انیس مطالبی پیرامون بلدیۀ انتخابی به نظر می رسد، و حکومت با این نظر شما موافق است و فکر دارد که مردم را در مسجد “عیدگاه” جمع کند تا رئیس بلدیه را در حضور خویش (حضور رئیس حکومت) انتخاب نمایند. میوندوال با استقبال از آمادگی حکومت، پیشنهاد کرد تا این امر توسط انتخابات قانونی که در اصولنامه ذکر است، از طریق صندوق آراء انجام شود، که رئیس حکومت موافقه نمود، و روزنامۀ انیس تا وقتیکه بلدیۀ انتخابی بوجود می آمد، خود را کاملاً درین راه وقف کامیابی این تجربۀ جدید گردانید.

بعد از مؤفقیت این تجربه بازهم میوندوال پیشنهاد کرد که انتخابات شورا که دورۀ ششم آن رو به اختتام بود، به عوض وثیقۀ مجلایی، از طریق صندوق آراء اجرا شود، که این پیشنهاد نیز طرف قبول حکومت قرار گرفت و روزنامۀ انیس در رهنمایی و تشویق مردم در آن تجربۀ جدید نیز سهم زیاد گرفت و حتی خود میوندوال به حیث شخص مورد اعتماد مردم، در هیئت شمارش آراء در شهر کابل انتخاب گردید و موصوف در ختم شمارش آراء مؤفقیت وکلای کابل را که از شخصیت های مترقی کشور بودند، در محضر آنها، اعلام کرد.

خلاصه میوندوال از طریق مبارزۀ نشراتی خویش سعی می نمود تا جامعه را با مقتضیات زندگی نوین آشنایی بخشد، طوریکه ارتجاع نیز نتواند در گرایش ارتجاعی مطلقش مصر بماند. چنانچه ذوق ترقی خواهی در عناصر مقتدر بوجود آمد و هوسی برای تشکیلات سیاسی و گرایشی به مطبوعات آزاد در آنها خلق گردید و صدراعظم وقت و عم پادشاه (شاه محمود خان) در پی آن شد تا او را صدراعظم دیموکرات بخوانند، و چون میوندوال را حائز مؤثریت درین راه می شناخت، در سال ۱۳۲۸ هجری ش. او را به حیث رئیس مستقل مطبوعات گماشت.

میوندوال عقیده داشت، در جامعه یی که افراد حاکم می تواند با استفاده از عدم آگاهی اکثریت جامعه، به حاکمیت اش ادامه بدهد، استفاده از کرسی های خود اقتدار حاکم، به نفع جامعه به هر اندازۀ که ممکن باشد، جائز است.

لذا میوندوال در فروغ این نهضت مؤقتی پدید آمده در سال ۱۳۲۹، به حیث رئیس مستقل مطبوعات، نقش مترقی تری را در اجازه دادن به نشر جریان داخل پارلمان، در مطبوعات بازی کرد و روزنامۀ انیس، مجاری پارلمان و گفتار وکلای دورۀ هفتم

شورا را بدون کم کاست، منتشر می ساخت و مردم به گرمی و دلچسپی از آن استقبال می نمودند. مخصوصاً که درین دوره شخصیت های مترقی و انقلابی مانند عبدالرحمن محمودی که دارای مفکورۀ آزادی خواهی و طرفدار حاکمیت و حکومت مردم بود، نیز مجال عضویت یافته بودند.

ولی از آنجائیکه قدرت در افغانستان پیوسته شخصیت های ملی، مترقی و مردمی را می کوبد، پای این مرد مبارز و قهرمان افغانستان (داکتر محمودی)  را هم با حیل و دسایس در سال ۱۳۳۱ به زنجیر بست و در محبس انداخت.

میوندوال در سلسلۀ اندیشه های مترقی خود، از هر ستاره یی که در آسمان سیاست و مطبوعات کشور می تابید، نیک استقبال می کرد. به یاد دارم موقعیکه جراید مترقی و انقلابی مانند “وطن”، “ندای خلق”، “ولس”، و انگار اجازۀ نشر یافتند، خبر آنها را شخصاً نوشت و به من جهت نشر فرستاد.

اگرچه بعضی از مخالفین او سعی کرده اند که سنگ به شیشه یی مفکورۀ مترقی او بزنند و مصادرۀ برخی از جراید مترقی را در دورۀ ریاست میوندوال، وانمود سازند، در حالیکه همین جراید مترقی در دورۀ ریاست او بوجود آمدند و من خود شاهد حال بودم که او در اوج قدرت ارتجاع، ماهرانه و مؤفقانه مبارزه می کرد و نقش خودش را بسوی تأمین ترقی و دیموکراسی بازی میکرد. او در مجلس وزیران با مصادرۀ جراید تا جایی مخالفت نمود که مجلس را ترک کرد…….

 اما آن دورۀ کوتاه، با آزادی های نسبی در سال ۱۳۳۳ با آمدن محمد داؤد پسر عم پادشاه، به حیث صدراعظم و رئیس حکومت، خاتمه یافت. چون حکومت های قشری پیوسته دارای وجوه و منافع مشترک می باشند، لذا در حفظ آن، مشترکاً سعی به خرچ می دهند و در جلوگیری از انتقال قدرت و صلاحیت به مردم، مشترکاً عمل میکنند…..

قسمت دوم

در سال (1333 ش ــ 1953 م) میوندوال را مجدداً به ریاست مستقل مطبوعات آوردند. در جلسه کابینه بحث های داغی قبل از سفر خروسچف صدراعظم شوروی و بولگانین به کشورما صورت گرفت، آنهم چون میوندوال پیشنهاد نمود تا بر مواد مائده مؤدت (1921) افغانستان و اتحاد شوری تجدید نظر صورت گیرد و همچنین بعضی کلمات که بحیثیت و استقلال کشور در شرایط آن روز سازگار نبود مانند «شوروی استقلال افغانستان را حمایه میکند» باید تبدیل گردید که دوستان شوروی باآن مخالف بودند که مقدمۀ شد برای خروج او از کابینه، بعد از مدتی به عنوان سفیر افغانی به واشنگتن تعیین گردید. با استعفای سردار محمد داود خان از صدارت (1342 ش ــ 1963 م) و حکومت موقت دکتور محمد یوسف خان او وزیر مطبوعات تعیین شد.

بعد از واقعه سوم عقرب 1343 شادروان دکتور محمد یوسف خان از مقام صدارت مستعفی و پادشاه میوندوال را به حیث صدراعظم  موظف پیشنهاد نمود.

میوندوال در اولین سطور ارائه خط مشی حکومت خود به شورای ملی گفت: «خط مشی حکومت متوجه تأمین آن توقعات ملت افغانستان می باشد که مفهوم های آن در قانون اساسی ما درج گردیده و هدف نهائی آن است که در سراسر افغانستان کرامت بشری از راه نظام دیموکراسی و پیشرفت و ترقی معنوی و مادی مردم تأمین شود.»

میوندوال با اکثریت مطلق از ولسی جرگه رأی اعتماد گرفت او برای به جریان گذاشتن مردم نه تنها به جراید اجازه انتشار جریانات رأی اعتماد را داد بلکه با نصب لودسکیپرها به علاقه مندانی که در اطراف شورا اجتماع کرده بودند قابل سمع بود.

«میوندوال زمامداری بود زرنگ، از لحظه ای که او از ولسی جرگه رأی اعتماد را در میان هلهله ها و شادمانی وکلای مردم به دست آورد (وکلا بعد از رأی اعتماد به او، او را بر شانه های خود بالا گرفتند و زنی کهن سالی که در بیرون تالار در جمله استماع کنندگان جریانات رأی اعتماد بود حینی که میوندوال سوار موتر می شد پیش آمد و پیشانی میوندوال را بوسید0»

میوندوال چون عمیقاً به دیموکراسی معتقد بود، در زمان عهده داری صدارت، پارلمان را یکی از طرق مبارزه و وسیلۀ تأمین حاکمیت و حکومت مردم، می شناخت و پیوسته می کوشید در دورۀ حکومتش، صلاحیت پارلمانی، محترم شناخته شود و پارلمان را این قدرت حاصل باشد که مطابق ارزش های مندرج قانون، از صلاحیت خود در مجاری امور، استفاده کند.

چنانچه هر روز سه شنبه، حکومت در پارلمان می بود و به سؤالات نمایندگان مردم، جواب فوری و حضوری میداد. این روش حکومت میوندوال به حدی پیشرفته و مترقی بود که حکومت های بعد از میوندوال، که همه ضعیف و فاقد دانش و صلاحیت، برای ادامۀ روش پارلمانی بودند، در برابر مراجعات پارلمان نه تنها اظهار عجز می کردند، بلکه پیوسته از میوندوال نکوهش میکردند و می گفتند که چرا سنت استیضاح و استجواب پارلمانی را از خود باقی گذاشت!!

میوندوال نه تنها صلاحیت های حقوقی و تصامیم پارلمان را واجب الرعایه و قابل احترام می شناخت، بلکه به هریک از اعضای پارلمان به صورت مجرد نیز، موقف در خور مقام قانونی شانرا قایل بود. او عادت داشت اشخاص را تبارز دهد و بزرگ کند، تا اینکه آنها را افسرده و پژمرده سازد. زیرا عقیده داشت که هر قدر به سوی دیموکراسی و آزادی مثبت برویم به همان اندازه به سوی تکامل و بزرگی رفته ایم.

میوندوال با وجود تراکم کاری در زمان صدارت، ارتباطش را با مردم کشور به صورت متداوم و منظم ادامه میداد و برای آگاهی مستقیم از احوال مردم، برنامه یی را تحت نام “خلکو ته ورځم” در تقسیم اوقات هفته وار و ماهانۀ خود، به صورت جدی تعقیب و عملی میکرد.

میوندوال درین زمان به تشکیل یک حزب سیاسی تحت نام “دیموکرات مترقی” پرداخت که با شرایط جامعۀ عنعنوی کشور و مردم سازگاری داشت و می توانست در مقابل افراط چپ و راست، یک آلترناتیف معقول و ملی را برای مردم ما ارائه نماید. او با طرح مفکورۀ دیموکراسی مترقی به مثابۀ یک فلسفۀ نوین، نظام زندگانی اجتماعی، آسایش و رفاه همگانی را مژده داد، و به خاطر تأمین دیموکراسی، مساوات، عدالت اجتماعی و ایجاد افغانستان مرفه، آزاد، مستقل و متکی به خود، به تلاش و مبارزه اش ادامه داد.

مفکورۀ دیموکراسی مترقی بر پنج اصل بنا یافته بود:

دیانت، سلطنت مشروطه، ملیت، دیموکراسی و سوسیالیزم یا عدالت اجتماعی.

میوندوال برای هر یک ازین اصول پنجگانه، رساله های مبسوطی نوشت و از طریق ارگان نشراتی حزب دیموکرات مترقی یعنی (جریدۀ مساوات) منتشر نمود که به زودی طرفداران زیادی را جلب نمود.

شهید میوندوال نخستین صدراعظم افغانستان است که در پروگرام اصلاحی خود سوسیالیزمِ را نه تنها پذیرفته بلکه در جهت تحقق آن برنامه ریخته است. البته به صراحت کامل بنویسم که این طرح {سوسیالیزمِ} هرگز با عقاید دوستداران اتحاد شوروی و هم {ناسیونال سوسیالیزمِ} هیتلری آلمان و هواداران شان در کشور ما قطعاً همخوان نبوده و هیچگونه ربطی ندارد. سوسیالیزمِ را که میوندوال عقیده داشت می توان نمونه های آن را در حزب کنگره هندوستان (مهاتما گاندی و جواهر لعل نهرو) مارشال تیتو یوگسلاوی، جمال عبدالناصر در مصر، دکتور سوکارنو در اندونیزیا و بن بلا در الجزایر و …. بر شمرد.

چنانچه میوندوال می نویسد::

«از آنجا که حیات ملی افغانستان باید مطابق به واقعیات تأریخ و فرهنگ ملی و مقتضیات عصر تنظیم شود. از آنجا که مهمترین وجهۀ مقتضیات عصر تشکیل یک جامعۀ آزاد مترقی و مرفه بر اساس تساند ملی، حرمت و کرامت انسانی، سلطۀ قانون، مساوات، تعاون اجتماعی و ترقی متوازن همه امور حیاتی می باشد. از آنجا که همه افراد ملت باید در مجادله علیه هر نوع تبعیض، خود پرستی، قبیله پرستی، منطقه پرستی، تعصبات، استبداد، ارتجاع و استفاده جویی متحد گردند.

بنا برین ما تصمیم گرفته ایم تا این جهاد ملی را بر اساس اسلامیت، رژیم شاهی مشروطه، ملیت، دیموکراسی و سوسیالیزمِ اعلام کنیم و در جهات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، مدنی، اخلاقی و معنوی زندگانی ملی، اصلاحات وارد آریم…..

ما معتقدیم با در نظر داشتن عدالت با هر نوع اعمال نفوذی که موانعی در راه ترقی و رعایت حقوق، احترام اصل آزادی و مساوات مردم ایجاد نماید مجادله نماییم ……»

« بنیان گذاری یک جامعۀ مسعود افغانی در پرتو دیموکراسی، از طریق تأمین حقوق و تطبیق عدالت، صورت پذیر می باشد.

برای این منظور لازم است تحول وسیع و عمیق در اذهان وارد کنیم تا روحیۀ سلطۀ قانون، جای حاکمیت جبر و فشار را فرا گیرد، استقلال قضاء تأمین گردد و مردم ما در یک محیط وارسته از تهدید و تخویف از حقوق خود دفاع نمایند و به تأمین آن نایل گردند »

شهید میوندوال در اثرش زیر عنوان «دیموکراسی مترقی» که در جریدۀ مساوات (ناشر افکار حزب مترقی دیموکرات افغانستان) در همان زمان به نشر رسیده است می نویسد :

«دیگر زمان آنکه تحولات اجتماعی توسط یک اقلیت مستشعر به رهبری توده های غیر مستشعر، صورت بگیرد گذشته است، اکنون اگر سؤال تغییر اوضاع اجتماعی مطرح است، باید اکثریت مردم شامل آن باشند و با تمام وجود خود آنرا درک کنند و بدانند که چه چیزی مورد بُرد و باخت است».

می بینیم که شهید میوندوال حتی رهبری آشکار یک اقلیت را ولو آگاه تر باشد بر توده هائی که هنوز از کنه طرح و تحول اجتماعی به درستی مطلع نیستند، تردید و نفی میکند، که اگر تحولاتی بدین شیوه در گذشته به موفقیت رسیده است، دیگر چنین شیوۀ تحول اجتماعی را کهنه و حتی مطرود میداند که بقای آن به شدت مورد تردید است، زیرا تأریخ نشان میدهد که نظام هائی که بدین شیوه، برای مدتی مستقر شده اند و احیاناٌ حسن نیتی هم داشته اند، در دراز مدت نتوانسته اند حمایت توده ها را در عقب خویش حفظ کنند و به گونه ای مضمحل شده اند.

حال خوانندۀ محترم خود قضاوت کند که نظر میوندوال در مورد شبخون های سیاسی و غصب مقدرات مردم، چگونه بود، بخصوص در زمانیکه همۀ ملت افغانستان در خواب باشد و تا چشم باز کند،  تفنگ دارانی را که نه می داند کی ها هستند و چه می خواهند بر سینۀ خویش نشانه گرفته ببیند.

در جای دیگر در همان اثر می گوید : « کسانیکه یک جنبش مردمی را عمل طولانی حساب می کنند، از اقدامات خام و نا رسیده طرفداری میکنند. مبارزین در درجۀ اول باید ارتباط با مردم و آگاهی مردم را وظیفۀ خود قرار دهند. در مبارزه برای دیموکراسی، نقطۀ اتکأ باید خود مردم باشد، و برای حصول دیموکراسی، باید به اصول دیموکراسی مبارزه کرد ، زیرا دموکراسی با دیکتاتوری به میان آمده نه می تواند ، و اگر کسی بخواهد دموکراسی را به زور و دیکتاتوری پیاده کند، این امر منجر به انحرافاتی خواهد شد و جامعه را در بند دیکتاتوری خواهد انداخت».

مرحوم محمد هاشم میوندوال دارای سجایای عالی انسانی و شخص پرهیزگار و با دیانت بوده و به دیموکراسی واقعأ عقیده مند بود، اما با مشکلاتی که از نگاه صحی دامن گیر او شد، پس از یک سال و ده ماه، از مقام خود استعفی داد.

بعضی ها به شمول داکتر حسن شرق، به این عقیده هستند که از جملۀ دلایل مهم برای مخالفت سلطنت با میوندوال و سر انجام برکناری او از پُست صدرات، همین بیانیه تند و تیز او علیه اسرائیل در پنجمین جلسه اضطراری مجمع عمومی بروز جمعه اول سرطان 1346 مطابق 23 جون 1967 در نیویارک بود.

میوندوال با بیانیۀ معروف خویش اسرائیلی ها را خشمگین و امریکایی ها را عصبانی ساخته بود. زیرا انتظار چنین بیانیه یی را از جانب دولت افغانستان نداشتند. توطئه هایی که آقای میوندوال از آنها در بیانیه اش یاد کرد بود، به زودی گریبان خودش را گرفت و برای بدنام ساختنش نزد روشنفکران ترقی خواه، افواه پخش شد که میوندوال با (سی. آی .ای) {سیا} همکاری دارد.

این افواهات بی بنیاد را پرچمی ها بیشتر از گروه های دیگر، دامن می زدند و تا آخر برای بدنام ساختن و بالاخره از بین بردن میوندوال، از پا نه نشستند.

 به گفتۀ صبور سیاه سنگ: “آنچه در افغانستان مانند کاه باد میشود “اتهام” است. هر کس میتواند بر پیشانی مرده و زنده هر آدمی که دلش بخواهد، بر چسب های چنین بیاویزد: کارمند استخبارات، عضو این یا آن حزب، تنظیم یا سازمان، اجیر اجنبی، نفر مخصوص سفارت خارجی، اجنت بیگانه، چاکر همسایه، نوکر انگلیس، جاسوس روس، مهره ایالات متحده، مزدور فرانسه، جیره‌ خوار دوطرفه، خائن ملی، عنصر نامطلوب، گماشته خود فروخته و …”{صبور سیاه سنگ در فیس بوک}

میوندوال بعد از استعفی،  در یکی از کشورهای خارجی مصروف تداوی بود که شاه  دامادش سردار ولی را با پیامی نزد وی فرستاد، که به غیر از نمایندگی در ملل متحد، سفارت هر کشوری را که خواسته باشد برایش میدهم، به وطن بر نگردد. شاه حتماً از دسایس و دشمنی خانوادگی اش و مشاورین شوروی با وی اطلاع داشت، ولی میوندوال قبول نکرده جواب رد داد، چون برای او مردم و وطنش با ارزش تر بود نه پست سفارت.

 میوندوال پس ازین دوره کلاً در خدمت مردم و بیداری مردم قرار گرفت. او برای خدمت به مردم می خواست از راه پارلمان به فعالیت هایش ادامه دهد و برای این منظور خود را از ولسوالی مقر کاندید نمود، ولی با مداخلۀ بسیار وقیحانۀ حکومت، از مؤفقیت او در انتخابات جلوگیری بعمل آمد. چنانچه نور احمد عتمادی صدراعظم، به مداخلۀ مستقیم حکومت در مورد میوندوال، ضمن صحبتش با سید قاسم رشتیا، اعتراف صریح نموده است (کتاب خاطرات سیاسی رشتیا).

چنانچه میوندوال با نوشتن طنز و کنایه یی در جریدۀ مساوات، از قوای هوایی افغانستان، به خاطر عدم مداخلۀ شان در انتخابات، تشکر نموده بود.

طی ماه ها و سالهای بعد، میوندوال از طریق مقالاتش در جریدۀ مساوات و بیانات شدید الحنش در مظاهرات و میتینگ ها، به انتقادات شدید و بی باک، در مورد مداخلۀ سلطنت در امور حکومت و شورا، پرداخت و به این ترتیب با خشم روز افزون مقتدرین مواجه گشت.

او در اجتماع سوم عقرب 1350 خطاب به حاضرین گفت:

«اگر شما در چوکات مأموریت به مقام صدارت هم برسید موقف شما از یک پیشخدمت بیش نخواهد بود (یعنی صلاحیت صدراعظم کمتر از محمد رحیم پنجشیری می باشد). اگر در افغانستان جنرال سه ستاره شوید، مقام شما از یک اردلی بیش نیست (منظور وزیر دفاع کشور بود که در مقابل دگرمن سردار عبدالولی داماد شاه به اصطلاح عسکری تیار سی ایستاده می شد)، اگر در چوکات پارلمان شما کرسی ریاست را داشته باشید ارزش شما بیشتر از یک بوقچه بردار بیش نیست “

میوندوال در یکی دیگر از اجتماعات بزرگ در پارک زرنگار، بیانیه اش را با صدای رسا و با این اشعار آغاز نمود:

روزگاریست که شد قصۀ منصور زیاد

نشنیدیـم انـالـحـق ز سر دار دگـر

هیچ کس بار غم از ملت ما دور نکرد

بر سر بار نهادند همان بـار دگـر

گرهی سخت فزودند به این رشته دریغ

حل دشوار نمودند به دشوار دگر

سخنرانی های میوندوال و مقالات او در جریدۀ مساوات، که همه بر پایه های تجارب کاری و آگاهی عمیق او از حکومت داری استوار بود، حکومت نور احمد اعتمادی را چنان خشمگین ساخته بود که در 1348 می خواست میوندوال را به زندان اندازد، ولی شاه برایش گفته بود، اول جای خود را انتخاب کن و بعد دیگران را به زندان انداز، زیرا ممکن است صدراعظم  بعدی بخواهد ترا زندانی نماید.

از حقایق منتشر نا شده و قابل تذکر یکی دیگر اینکه میوندوال بعد ختم دورۀ (اوتانت) به حیث سرمنشی ملل متحد، به تشویق بعضی همکاران نزدیکش، می خواست خود را کاندید آن پست نماید.  میوندوال مدتی مصروف تماس با سران ممالک رأی دهنده بود، و از قرار معلوم، از پشتیبانی یک تعداد کثیر ممالک هم اطمینان حاصل نموده بود، اما یکی از شرایط کاندید شدن، معرفی رسمی آن شخص، از طریق وزارت خارجۀ کشورش بود. اما متأسفانه بعد از تماس های غیر مستقیم با مقامات حکومت، جواب منفی از طرف پادشاه برایش رسید، که این خود یک ضربۀ دیگر، در حق یک شخصیت برازندۀ کشور، آنهم از طرف بالاترین مقام کشور خودش بود.

سر انجام در بیست ششم سرطان 1352 در یک کودتا سفید سردار محمد داود خان فقید (پسر کاکا و خاله و همچنان شوهر همشیره محمد ظاهر شاه) سلطنت را خلع و جمهوری را در کشور اعلان نمود. “این هم یک واقعیت انکار ناپذیر است که سردار محمد داود با تشریک مساعی خلقی ها و پرچمی ها اقدام به کودتا نمود و در کابینه اش پرچمی ها و در قطعات نظامی اش خلقی ها جا گرفته، فیض محمد وزیر امور داخله، غلام جیلانی باختری پسر خاله ببرک کارمل وزیر امور زراعت، دگروال عبدالقادر قوماندان مدافع هوائی، ضیاء قوماندان گارد، حسن شرق معاون صدارت، یعقوب کمک بحیث نایب لوی ځارنوالی، عبدالهادی مکمل معین وزارت، شاه محمد دوست و صد ها ولسوالان و ذوات معلوم الحال حزب د. خ. ا. در مرکز و ولایات در دستگاه دولتی شامل کار شده بودند”.

شهید میوندوال بر اساس درک عمیق خویش از اقدامات غافل گیرانۀ کودتائی و بی ارتباط با ملت، از آغاز کودتای سرطان می دانست که چنین راهی به کجا می انجامد، چه در جواب روزنامه نگارانی در خارج از کشور که از وی جویای تبصره بر تحولات بعد از کودتای سرطان در افغانستان بودند، به صراحت گفت که: «این اقدام از خوان اقتدار نشأت کرده است و او نه می تواند امیدوار کدام تحول عمیق و مثبت از این تغییر باشد» که این جمله، با صراحت بیاگر آنست که میوندوال کودتا را یک انقلاب کاخی می شناخت که سیمای آنرا در سالهای قبل از کودتای سرطان، از طریق نوشته ها و بیاناتش، ترسیم کرده بود و متیقن بود که چنین اقداماتی مؤجد هیچ تحول واقعی و مؤثر در کشور نخواهد گشت.»

حال باید بپرسیم که آیا چنین فردی با این همه احتوای نظر و تبحر دانش اجتماعی و با این پشتوانه عقیدتی و با این آرأء و افکار مشهود، می توانست در پیشگاه مردم، به اقدامی بپردازد که در عقیده و عمل، مخالف و منکر آن بود؟

یقین داریم که هموطنان حساس و دراک ما دریافته اند که چرا محمد داؤود خان و کودتاچیان دور و برش و حامیان بیرونی آنان، چنین کینه یی از میوندوال در دل داشتند!!

چنانچه دیده شد، در (9 میزان 1352ــ اول اکتوبر 1973م) فاجعه ای در تأریخ سیاسی کشور ما افغانستان، به وقوع پیوست و نقشه ای طرح ریزی شد تا اولین سد بزرگ را در رسیدن به اهداف شوم شان از راه خویش بردارند. بلی! این نقشه سازی برای از بین برداشتن مردی بود که در گرم و سرد روزگار پیوسته و پیگیرانه دنبال یک عقیده سرگردان بوده و در جهت تحقق این عقیده، نا امیدی را هرگز در قاموس زندگانی خودش راه نداده بود.

محمد هاشم میوندوال که زندگی گران مایه اش، نا جوان مردانه دستخوش سیاست جاه طلبانه یی عقده مندان دربار و عمال و گماشتگان شوروی شد، در نهایت فداکاری و انصراف ناپذیری، جانش را فدای عقیده در راه بیداری و بیدارگری مردمش نمود.

او که از ردیف سید جمال الدین ها، محمود طرزی ها، بابا عبدالعزیز ها و محی الدین انیس ها و … این مرز و بوم است، ستاره درخشانی است که 45 سال پس از شهادتش دلقک های دیروز و امروز دربار و مدافعان منافع اتحاد شوروی به سوی این ستاره درخشان فرهنگ و تأریخ کشور سنگ پرتاب میکنند، غافل از این که سنگ ها به ستارگان نمی رسد و ایشان به ناحق خویش را خسته می سازند.

در پایان این نوشته، شعر کوتاهی را که توسط میوندوال در یکی از مظاهرات خوانده شد، و به نحوی بیانگر آنست که او عاقبت زندگی اش را پیش بینی میکرده است، درین جا نقل می کنیم:

در مذهب عشق جز نکو را نکشند

لاغر  صفتان زشت خو  را نکشند

گر عاشق صادقی ز کشتن  مگریز

مـردار بود هـر آنکه او را نکشند

*********************************

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Comments are closed.