منحصر به فرد: چطور هند سعی نمود به مجاهدین افغان کمک نماید

نویسنده: م ک بهادرا کومار (M K Bhadrakumar) ترجمه: میرعبدالرحیم عزیز

0 1,221

 

منحصر به فرد: چطور هند سعی نمود به  مجاهدین افغان کمک نماید

این مضمون قبلاٌ در ماه سپتمبر 2016 گزارش یافته بود، اما دوباره در ماه مارچ 2020 به نشر رسید. درین گفتار، مطالب افشاء کننده در مورد احمد شاه مسعود و مسایل  مهم  تاریخی وجود دارد که برای هم میهنان ما خالی از دلچسپی نخواهد بود.

سفیر م  ک بهادرا كومار  كه در آغاز معاملات دورانی هند در افغانستان در سال 1994 نقش درخشانی  داشت، برای نخستین بار فاش می كند كه چگونه این مأموریت مهم و پر مخاطره را به عهده گرفت.

چیزی که من به اندازه کافی در قسمت جنوبی (منظور نویسنده وزارت خارجۀ هند است) آموختم این بود که به عنوان رئیس یک بخش منطقه ئی، موفقیت یک ابتکارعمل تقریباً همیشه درین نهفته است که در هنگام مصروفیت بیش از حد آمر، آن را بایست به طرز آرامی مطرح کرد. حتی اگر این طرز دید قابل هم پذیرش نباشد، فرصت آن برای همرنگی و توافق بستگی به زمان دارد. همین  بود که حماسه معاملات دورانی هند با مجاهدین افغان در سال 1994 آغاز شد.

پانزدهمین سالگرد ترور احمد شاه مسعود، شیر افسانه ئی  پنجشیر زمان مناسبی در خور یاد آوری است.

اما، ابتداء لازم است که مقداری از تاریخ را از بالاخانۀ  ذهن به کمک بطلبم. در حدود 1991، برای یک دیپلمات هندی اصلاٌ  کار دشوار نبود که در یک دعوتی  در یک سفارت در اسلام آباد طور تصادفی با یک  نمایندۀ غیر عادی مجاهدین افغانستان مواجه نگردد.

اما آنها علیرغم کنجکاوی بی حد و حصر (از هر دو طرف)، لاکن آگاه از چشمان کنجکاو آی اس آی پاکستان، هیچگاه نتوانستند در یک مکالمه شرکت کنند.
با اشارۀ مبهم و توام با  لبخند و یک تعظیم جزئی، افغان مغرور با کمال عذرخواهی دور میرود وحتی احتیاط می کند که حتا یک  ذره خوردن از میوه ممنوعه  او را برای همیشه از باغ بهشت  پیشاور تبعید خواهد کرد. زیرا، پایان بازی برای رژیم کمونیستی در کابل آغاز شده بود  و مجاهدین می دانستند که ساعت محاسبۀ آنها فرا رسیده و آی اس آی پاکستان می تواند آنها را محکوم به فنا کند یا اینکه حیات جاودان ببخشد.

سپس در اپریل 1992، مجاهدین فاتح وارد کابل شدند و رژیم کمونیستی به سرپرستی نجیب الله را سرنگون کردند. پس از آن، وقتیکه به زودی به سوی دهلی برگشتم تا ریاست  بخش ایران، پاکستان و افغانستان را در جناج جنوبی رهبری نمایم، من اطمینان داشتم که وزیر امور خارجه جی ان دیکسیت (که معاونش در یک مأموریت در اسلام آباد بودم) به طور غریزی احساس  کرد که   نیاز به یک  معامله  با دولت مجاهدین در کابل موجود است.

اما آن موقع، حوادث از ما پیشی گرفت. محل ماموریت ما  در کابل به اثر حمله ای یک گروه تخریب شد و دیپلماتهای ما با عجله به دهلی رفتند. سفارت را تعطیل کردیم. چاره ای نبود  به جز اینکه وقت را بگذارنیم.

سپس، در اواخر ماه آگست از کابل پرسشی توام با کنجکاوی دریافت کردیم که آیا طیارۀ حامل رئیس جمهور برهان الدین ربانی و هیئت معیتی می توانند در مسیر حرکت به سوی جاگارتا غرض اشتراک  در اجلاس نهضت جنبش غیرمتعهد (1 تا 6 سپتامبر 1992) در دهلی تیل بگیرد؟

برای گرفتن مجوز از مقامات ذیصلاح  تلاش هائی صورت گرفت. (دیکسیت قبلاً به جاگارتا عزیمت کرده بود.) در واقعیت، برای مقامات  هند  عجیب این بود که یک طیاره ای  پر از وهابی ها را اجازه دهد که به عنوان مهمان ما در دهلی فرود بیاید. (طرز فکر چندان متفاوتی  با آنچه امروز در مورد طالبان نداریم.)

اما خوشبختانه، وقتی که من شروع کردم به توضیح اینکه با کنار زدن مربیان پاکستانی و حاصل نمودن تماس مستقیم با ما، مجاهدین احتمالاً علامت پیچیده ای را برای ما ارسال کرده و تقاضای کمک نمودند.  لحظۀ کمی را  برای کفیل تیز هوش وزیر خارجه آن زمان ک سرینیواسان (K Srinivasan)   گرفت  تا به عمق موضوع پی ببرد.

این یک لحظۀ تعیین کننده بود. هنگامی که دیکسیت از رسم تشریفاتی عبور مجاهدین از دهلی مطلع شد، پیشنهاد کرد که  من یک طرح  سیاسی برای  صدراعظم وقت  نارا سیما رائو تهییه کنم تا آن را منحیث یک پیشنهاد  برای باز کردن یک خط ارتباطی با مجاهدین افغان ارائه دهم. بعد از مدت طولانی، سرانجام رائو موافقه کرد.

شرح بالا لازم است برای اینكه چشم انداز چگونگی فرود آمدن نیمه شب مرا در میدان هوائی بگرام  كه توسط اردوی سرخ ساخته شده بود، در تاریکی مطلق در زمستان سال 1994 و اینکه توسط مجاهدین متعلق به جماعت اسلامی برداشته شدم، توضیح میدهد.

احمد شاه مسعود

این ماموریتی بود که به معنای واقعی کلمه از هر لحاظ به تاریکی انجام می شد، زیرا افغانستان در آن زمان برق نداشت.  به معنای استعاره ئی، دهلی فقط به پشتون های افغانستان توجه داشت و آرشیف های عظیم  وزارت امور خارجه با فرهنگ و سیاست اقوام شمالی در هندوکش کاری انجام نداده بود.

آن شب سرد زمستان، یک گروه از جنگجویان جمعیت مسلح تا دندان با کالیشنکف ها و راکد انداز ها با چندین تویوتا آمدند و مرا در یکی از آنها انداختند و به سرعت به سوی کابل حرکت کردیم. جنگ در نزدیکی بگرام بین جمعیت مسعود و گروه وهابی اتحاد به رهبری رسول سیاف برای بدست آوردن منطقه که بین درۀ پنجشیر و کوه های پروان واقع بود، ادامه داشت.

صبح روز دیگر در سرمای سوزننده، ما عازم پنجشیر شدیم. ما راه خطرناک و پر از خم و پیچ در کنار دریا را طی کردیم. در جریان سفر به ده ها تانک و زرهپوش و سلاح های باقیماندۀ  قوای شوروی برخوردیم تا اینکه به شهر بازارک جائی که مقبرۀ مسعود قرار دارد، رسیدیم.

من متوقع بودم که مسعود شخص متفاوتی باشد. زیرا، قبلاً با یک تاجیک دیگر به اسم فرید مزدک عضو پولیت بورو در حکومت نجیب در سال 1990 دیدار داشتم. فرید مزدک یکی از مدافعان آشتی ملی با مجاهدین بود. ملاقات ما در دو بخش هر یک بین 5 تا 6 ساعت تا روز های بعدی  همراه  با  رفتن ما به جبهۀ جنگ را در بر گرفت.

جمعیت  در یک جنگ مرگبار با گروه دیگری از مجاهدین، حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار، برای کنترول کابل گیر افتاده و با  اتحاد اسلامی به رهبری رسول سیاف در حال زدو بند بود. من رسول سیاف را بعداً ملاقات کردم.  (جلال الدین حقانی در دوران جهاد از فرماندهان سیاف بود.)

مسعود با مشاهده اینکه من اولین مقام هندی هستم که در کل دورۀ جهاد افغانستان با وی ملاقات کردم، به گرمی از من پذیرائی نمود.  من پاسخ دادم که هرچند که او برای ما بیگانه نبود و ما همیشه او را، باوجود بُعد مصافه، به عنوان یک ملی گرای مستحکم افغانی تحسین می کردیم.  مسعود به وضوح خوشحال شد و احساس کردم که حرف درست را برای یک صحبت شفاف گفتم.

جلسۀ ما در یک اطاقی برگزار شد که شبیه به “نقشۀ اطاق” در قسمت جنوبی وزارت دفاع بود. مأموریت من به طرز غیر قابل باور ساده بود – به رهبری گروههای مختلف مجاهدین بگوئید که ما دشمن آنها نبودیم و به روابط صمیمانه و دوستانۀ امید داشتیم  که گذشته از همه روابط تمدنی ، ریشه در اعماق تاریخ داشت.

مسعود با بیانیۀ طولانی، توضیحاتی در مورد ایدئولوژی جمعیت داد که با اصطلاحات ملی گرائی و با اشاره و کنایات فراوان همراه بود.  او همچنان اظهارات زیادی را در بارۀ سیاست های غرض آمیز  پاکستان در قبال افغانستان ارائه کرد. او نقشه ها را هموار کرد و با یک نشانگر به تفصیل  اوضاع کلی امنیتی را توضیح داد. البته در همان لحظۀ بخصوص، وی حکمتیار را تهدید حیاتی دانست.

آنها البته در اوایل دهه هفتاد در پوهنځی انجینیری پوهنتون کابل همصنف  بودند که سازمان اطلاعات پاکستانی آنها را به سوی طلسم اسلام سیاسی و ندای جهاد جذب نمود، اما این رقابت در سطح شخصی چنان شدید بود که به مشکل می توانستند حتا خود را در بزرگسالی از آن برهانند.

من با دقت متوجه شدم که نظر مسعود در مورد طالبان مبهم بود. طالبان در آن زمان قندهار را متصرف شده و به سوی هرات در حرکت بودند و همچنان شهراهی را که به طرف کابل منتهی میشد، زیر نظر داشتند.

یکی از عناصر مهم در ماموریت من جمع آوری هرچه بیشتر اطلاعات در مورد طالبان بود، نیروی جدیدی که به طرز مرموزی در صفحه شطرنج افغانستان ظاهر شده بود و ظاهراً از مدارس پاکستانی بیرون آمده که به صورت خود جوش توام با  نفرت در برابر سؤ ادارۀ مجاهدین زبانه کشید.

بعد ها، در جریان ماموریت هشت روزۀ من، دانستم که تماس های پنهانی بین ربانی و فرستاده های طالبان وجود دارد، زیرا آنها علاقه مشترکی به نابودی حکمتیار و بیرون راندن وی از سیاست افغانستان داشتند. این واقعاً یک غسل تعمید در زیر آتش بود، زیرا من منحیث یک خارجی یک درس اساسی آموختم، یعنی اینکه در باطلاق نزاع های  درونی افغانستان، دشمنی دائمی وجود نداشت.

مسعود برای مبارزه غرض احیای حاکمیت و تمامیت ارضی افغانستان از هند تقاضای کمک نمود. من توانستم درک نمایم که مسعود فهم خوبی از تشنج آن زمان بین هند و پاکستان داشت. (شورش در جمو و کشمیر به اوج خود رسیده بود— خشونت خونین و ضرب و شتم در دره  که توسط پاکستان رهبری میشد، دهلی را به سوی نا امیدی کشاند.)

از قرار معلوم، مسعود به نگرانی های مشترک کابل و دهلی در مورد بررسی اطلاعات استخبارات پاکستان اشاره کرد. او (و ربانی که جداگانه با او ملاقات کردم) اهمیت بازگشائی دفاتر هند در کابل را در سریعترین زمان ترغیب نمودند. مسعود همچنان محافظت کامل از دیپلمات ها و محلات ما را ارائه داد.

عجیب اینکه، بعداً شایعات بازار به دستم رسید که “پنجشیری ها” نیز نقش خود را در غارت دفتر ما بازی کرده بودند و در سرقت موتر های سفارتخانه، چراغ ها، مبل و فرنیچر  وارداتی و فرش های کشمیری – حتا ظروف سفالی و ظروف نقره ای برجسته در محل اقامت، فعالیت چشمگیری از خود نشان دادند.

طرح دیگر رسالت من، بحث در مورد آیندۀ نجیب الله بود که در مجاورت دفتر ملل متحد زندگی می کرد.  صدراعظم رائو خواستار این شد كه از طرف شخص وی تقاضا گردد  كه به نجیب اجازه داده شود تا به هندوستان برود. ( من بسته های بافتنی پشمی، البوم عکس فرزندان و غیره را نیز حمل کردم که از جانب خانم نجیب الله که در دهلی در حال تبعید به سر میبرد، برای شوهرش تحویل داده شود.)

در واقع، من هم علاقۀ شخصی داشتم که مسعود (و ربانی) را درین خصوص متقاعد بسازم، زیرا خودم در اپریل 1992 در اسلام آباد در این نمایش کثیف نقشی ایفا کردم که بنون سوان فرستاده اختصاصی سازمان ملل سعی در مذاکره برای انتقال منظم قدرت داشت که به طرز چشمگیری شکست خورد و به یک دوسیۀ سوخته تبدیل شد و یک حرفۀ  موفق مسلکی را ویران کرد.  (این یک داستان دیگر برای بار دیگر است).

با اطمینان، من از مسعود دلسوزانه التجاء کردم تا به نجیب اجازه دهد كه كابل را ترك كند و من این امتیاز را خواهم داشت که  او را تا دهلی همراهی كنم.   ضمناً این یک هدف ما هم بود. اما فوراً فهمیدم که مسعود را از این خواهش خود متعجب ساختم. او انتظار چنین تقاضای قوی را نداشت. مسعود که هیچ وقت برای یافتن کلمات سردرگم نشده بود، یک دقیقه سکوت کرد. سپس او به نحو دور انداخته پاسخ داد که اگر نجیب را رها کند، مجاهدین از آن سوء تعبیر خواهند کرد. البته که  این گفتار  مزخرف معلوم می شد، زیرا مسعود خودش در آن زمان پادشاه کابل بود. مگسی نمیتوانست بدون اطلاع محمد فهیم، رئیس اطلاعاتش  و گزارش آن به “فرمانده” حرکت كند. (جالب اینجاست که من در یک “خانه امن” در کابل در کنار خانۀ فهیم اقامت داشتم.)

مسعود قبلاً از دست قومندان ازبک، رشید دوستم رها شده بود. رو گرداندن دوستم از نجیب  در سقوط وی در اپریل 1992 تعیین کننده بود. مسعود همچنین در ها را به روی  حکمتیار و ‘استاد’ سیاف بسته  کرده و حتا  صبغت الله  مجددی بی ضرر را به حاشیه رانده بود. مسعود سلطان همه شده بود.

حکومت مجاهدین در اواخر 1994 در سطح ملی یک حکومت ائتلافی باقی ماند، لاکن عملاً یک حکومت جمعیت بود— دقیقاً یک حکومتی که زیر حاکمیت شورای نظار عمل می نمود که مستقیماً تحت رهبری مسعود قرار داشت.

سال ها بعد، مشاور اصلی مسعود عبدالرحمان به انقره آمد تا در محفل جنازۀ مادر دوستم شرکت نماید. حینیکه آگاه شد که من هم در انقره هستم، به سفارت هند آمد. در جریان یک صحبت طولانی همراه با  بوتل کنیاک، من موضوع برابری مسعود با نجیب را باز کردم. عبدالرحمان ستراتیژیست سیاسی مسعود بود. او جریان مذاکرات با دوستم را به دوش گرفت که باعث  دوری وی از نجیب شد که سرانجام  سرنگونی نظام کمونیستی را در اپریل 1992 سبب گردید.

ما روابط دوستانه  به راه انداختیم.  همین دلیل بود که عبدالرحمان در آن شب در آنکارا صریحاً اعتراف کرد که چگونه مسعود او را تعیین کرد  تا در محوطۀ دفتر ملل متحد با نجیب بی سر وصدا مذاکره نماید تا پیچیدگی های سیاست قبیله ئی پشتون را مورد بررسی قرار دهد. مسعود کاملاً آگاه بود که نجیب به ارتباط دانش و معلوماتش درمورد صف بندی های قبایل پشتون جوره نداشت. خلاصه اینکه، من واقعاً هیچ زمانی بهانۀ مسعود را باور نکردم که به نجیب اجازه ندهد آنجا را ترک کند.

اگر مسعود می خواست، می توانست که  خیلی جذاب و فریبنده باشد. او از من خواست تا تعهد او را  شخصاً به صدراعظم رائو انتقال دهم.  تا زمانیكه او زنده بود، اطمینان داشته باشید که  هیچ ضرری به نجیب وارد نخواهد شد – و هند باید به او اعتماد كند.

دو سال بعد، در سپتمبر 1996، در یک هتل کهنه در شهر دوشنبه  پایتخت تاجیکستان، هنگام دوش گرفتن در اوایل صبح، یک خبر فوری  را از طریق موج کوتاه BBC   در رادیوی ترانزیستور قدیم  خود شنیدم که نجیب به قتل رسید. هنگام طلوع مرا سخت تأثر فرا گرفت و دریافتم که مسعود عقب نشینی کرد و خود را  در ایمنی درۀ پنجشیر قرار داده  و نجیب را به ترحم ISI رها کرد. انگیزه های مسعود در طفره رفتن از درخواست شخصی رائو همچنان مرا اذیت میکرد. نکته اصلی این است که او با اجازه دادن نجیب که با من به دهلی برود، چیزی را از دست نمیداد.

 اول اینکه،  یک رهبر مکار و شریر تاجیک احتمالاً محاسبه کرده بود که در آینده نزدیک می تواند از نجیب، یک احمدزی با دانش گسترده در مورد سیاست پشتون، استفاده نموده آنهم  در لحظاتیکه برای آمادگی حرکت بعدی ستراتیژی خود را  ترسیم میکرد.  چنگ زدن به کمربند پرتلاطم پشتون در منطقۀ جنوبی به منظور تحکیم حکومت خود بر افغانستان به عنوان “امیر” غیر قابل انکار یک نیاز مبرم برای او بود.

دوم اینکه، برخلاف تصور بسیاری، مسعود یک رهبر ملی “سکولار” بود، نه  از بسیاری جهات مانند نجیب. در اینجا “اگر های”  تاریخ مطرح میشود. با کمی باور  به مسعود، او امیدوار به تشریک مساعی با نجیب، یک سیاستمدار خارق العادۀ افغان، در پهلویش بود که می توانست  در یک مقطع زمان برایش  ارزش ستراتیژیک داشته باشد.

سوم اینکه، از همه محتمل ترین، مسعود نمی خواست که نجیب در پناه امنیت دهلی بازنشسته شود، جائیکه همیشه این امکان برایش  وجود داشت که بتواند با حمایت هند بازگشت سیاسی نماید. (دقیقاً همانگونه که پاکستان هراس داشت که نجیب در صورت فرار، کارت برندۀ  هند خواهد شد.)

با تصور اینکه، مسعود می خواست كه خود رابطۀ اصلی هند در هندوکش باشد.  (بعداً، آرزوی او تحقق یافت حینیکه ما او را وادار ساختیم کار های انجام بدهد.) مسعود مانند اکثر افغانها هند را منحیث  یک نیکوکار می دید  که حمایت از وی بطور قطع می توانست تفاوت بزرگی در تعادل بین نیروهای مختلف  افغانستان ایجاد کند.

بدون شک ، مسعود (و همچنان پاکستان) در نقطه ئی بودند که  هراس داشتند که نجیب یک رهبری بود که هندوستان با او روزی خواهد توانست که در نیمه  شب در هندوکش قدم بگذارد.

کافی است بگویم یک جانب شخصیت مسعود که بایست کاملاً فهمیده شود این است که او یک متخصص فنون جنگی  برجسته بود. او هیچ تصوری ثابت در مورد روابط نداشت. همه چیز برای او به سودمندی یک رابطه بستگی داشت.

نگاهی به افسانه “شیر پنجشیر” بیاندازید. این امر در درجه اول به پیوند وی به غرب (بخصوص فرانسه) به خاطر تحمیل شکست بر اردوی سرخ در افغانستان مربوط گردید. مسعود از عزیز بودنش نزد غرب سود فراوانی برد. واقعاٌ که این یک شهرت خوبی بود که او شکست های بزرگی را بر اردوی شوروی در افغانستان تحمیل کرد  و این برای غرب در دورۀ جنگ سرد بسیار مهم بود.

همانطور که قبلاً بازگو کردم، درۀ پنجشیر  شاهد شاهکار های یک قومندان درخشان چریکی بود.  صدها قطعه سلاح زنگ زدۀ نیروهای شکست خوردۀ شوروی بر روی تپه ها مانند  بناهای تاریخی از شهامت ومهارت مسعود به عنوان یک رهبر چریکی افتاده است.

اما با گفتن این نکته، معادلات مسعود با نیروهای شوروی در افغانستان بسیار پیچیده تر بود از آنچه که سلاح های زنگ زده به ما نشان میداد. برعکس شرح افسانه ها، حملات عمدۀ شوروی در پنجشیر در واقع بین یک دورۀ کوتاه بین 1982 و 1984 خلاصه میشد (با یک آتش بس یک ساله در بین.) قبل از آن و بعد از آن، یک نوع  تفاهم ضمنی بین مسسعود و استخبارات شوروی به ارتباط تحمل یک دیگر وجود داشت.

یادآوری این نکته مفید است که مسعود با پشتیبانی پاکستان تا سال 1979 اردوی افغانستان را از پنجشیر بیرون انداخته بود- یعنی قبل از مداخله شوروی در افغانستان. به گفتۀ عبدالرحمان،  اتحاد شوروی با مسعود به توافق رسیده بود که اجازه دهد تا ستونهای اردوی  سرخ از مسیر گذرگاه سالنگ  در جریان تجاوز  روز سال نو در سال 1980 طور امن عبور نموده و به کابل برسند.

عجیب اینکه، هیچ یک  به جزء رئیس وقت سازمان اطلاعاتی افغانستان نجیب فرد ارتباطی دیگری نبود،  اما مسعود اصرار داشت که او ترجیح می دهد که مستقیماً با استخبارات شوروی معامله نماید.

هرچه بیشتر بازتاب بدهم، بیشتر متقاعد می شوم که مسعود بیشتر یک سیاستمدار و دیپلمات بود تا یک فرد نظامی (گرچه که استعداد وی به عنوان “فرمانده” هرگز مورد تردید نبود.) بنابراین، سراسر دهۀ 1980، مسعود و شوروی با قبولی بدی های یک دیگر تا حد زیادی همزیستی مسالمت آمیز ظریفانه را بین خود رعایت کردند.

در حقیقت، ژنرال بوریس گروموف  که خروج قوای اتحاد  شوروی را در سال 1989 نظارت میکرد، بعداً در کتاب خود “اردوی شوروی در افغانستان” فاش کرد که مسعود با GRU)  استخبارات اردوی شوروی) توافق کرده بود تا کاروان های مواد کمکی برای اردوی شوروی را که از طریق حیرتان وارد میشدند، اجازه دهد تا طور سالم از تونل سالنگ و درۀ پنجشیر بگذرند.

به همان اندازه، عبدالرحمان تصویری بسیار ظریف از معادلات مسعود با ISI ارائه داد  كه با عقاید ساده پسندی بسیاری از ذهنیت های  یك بُعدی که در موسسات هند وجود داشته، متفاوت است. اتفاقاً، در اثنای هفته ای که در سال 1994 من در کابل بودم، مسعود یک مهمان دیگری داشت—رئیس قبلی آی اس آی، جنرال حمید گل.

نکته نهائی این است که انگیزه مسعود برای ترک نجیب در محوطۀ دفتر ملل حتا حینیکه او و شبه نظامیانش کابل را بدون صدمه — تقریباً مانند یک توافق قبلی تخلیه کردند– هنوز هم یک معمای افغانی باقی مانده است.

با اطمینان، هنگامی كه پس از مأموریت در افغانستان برای برقراری تماس با گروه های مجاهدین به دهلی برگشتم، با قوت توصیه كردم كه سفارتخانه را در كابل بازگشائی كرده و روابط دوستانه را احیا كنیم.

هرچند که، اساساً من مخالف طرز فکر هند در مورد حمایت نظامی  بودم که آشکارا و یا نه چندان  آشکارا توسط تقریباً همه رهبران مجاهدین تقاضا شده بود. این واقعاً معنی نداشت که چرا هند باید در یک جنگ داخلی جائی که خط مقدم جبهه ها تغییر می کند، طرف واقع شود.

غنی احمد زی و عبدالله عبدالله

چرخ در دائرۀ کامل افغانستان در گردش درآمده است.  یک ائتلاف ناراحت کنندۀ دیگری که به طور فزاینده فاقد مشروعیت است، امروز در کابل با حمایت ولینعمتان خارجی که مجدداً فکر می کنند آنها ارباب اصلی خانه  هستند، در کابل کسب قدرت نموده است.

اگر معنائی برای اصطلاح “جنباندن دُم، نشاندهندۀ روش سگ است” وجود داشته باشد، همین است.

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Leave A Reply