مقایسه طرز به قدرت رسیدن نادرخان و داؤد خان

محمد داؤد مومند

736

مقایسه طرز به قدرت رسیدن نادرخان و داؤد خان

از نظر پرنسیپ مشروعیت

نگارنده این سطور مضامین دانشمند محترم داکتر صاحب سید عبدالله کاظم و مؤرخ شاغلی سیستانی را ولو با محتویات آن موافقت نداشته باشم، مطالعه مینمایم. محترم داکتر کاظم در مضمون دنباله دار خود که اکنون از محتوای یک کتاب برخوردار است، به زعم من، یک هدف سیاسی مشخصی دارد، و آن عبارت است از بی اعتبار ساختن جایگاه نادر خان در تاریخ کشور، بخصوص در معرکه تل در برابر استعمار انگلیس و جبهات نجات کشور و ملت از دوره دهشت و وحشت حکمرانی بچه سقو و جرنیلان و کرنیلان خود مختارش.

البته خداوند بر ضمائر آګاه و دانا و بیناست.

استاد کاظم معتقد است که دولت انگلیس در قسمت رشد سیاسی شخصیت سپه سالار نادر خان، از زمان امیر حبیب الله خان و محتملاً از دوران تبعید خانوادۀ یحیی خان درهندوستان نقش داشته و میخواستند روزی سپه سالار نادر خان را براریکه سلطنت افغانستان بنشانند.

داکتر صاحب کاظم عامل اصلی سقوط حکومت غازی امان الله را، پلان واراده دولت انگلیس دانسته، و برخلاف عدۀ محقیقین و مؤرخین و صاحب نظران، به اشتباهات بزرگ سیاسی و نظامی و جبران ناپذیرآن دوره چندان وقعی قائل نیست. در حالیکه متکی بر نوشته های علامه حبیبی و دیګران، بسیاری از مشروطه خواهان و همکاران غازی امان الله، از فساد گسترده سرطانی در دستګاه دولت، خویش خوری و بارکزی ګرایی مادر امان الله خان و نفوذ بزرگ ملکه صاحب بر پسرش شاه امان الله، سقوط دولت امانی را پیش از پیش، پیشگویی واخطار داده بودند که از توضیح و تذکارمجدد آن صرفنظر مینمایم.

سپه سالار نادرخان در دوره وزارت حربیه خود، به حیث یک رجل ورزیده نظامی، شخصیت بسیار مدبرسیاسی و جامعه شناس افغانستان، پیشنهاداتی مانند تقویه اردو، در قدم اول، و تطبیق تدریجی پروگرام های مترقی و انقلابی مشروطه خواهان را در قدم ثانوی، بحضور غازی امان الله خان ارائه نمود، که غالباً رقباء متنفذ نادر خان، بقول وکیلی پوپلزی صاحب،  مانند مهاجر ازبک بخارایی ولی خان دروازی و غلام نبی خان چرخی که روابط بسیار دوستانه با رژیم بلشویک داشتند تا سرحدی که ازبک بخارایی در چرت و فکر جمهوریت خود بعد از شاه امان الله بود و کرسی نشینان دیگر، در دستگاه دولت با آن مخالفت ورزیده و ذهنیت شاه را در مورد نادر خان و پیشنهاداتش، مغشوش ساختند.

نداشتن یک اردوی نیرومند، عامل این گشت، که یک دزد و ډاکو به سقوط رژیم مترقی امانی توفیق یافته، شاهی که از قدرت دولت برتانیه نمی ترسید مجبور به … از وطن گردیده پناهنده کشور ایتالیه گردد.

شاه امان الله حتی پیشنهاد زعیم بزرگ آسیایی، خان عبدالغفارخان را مبنی بر استقامت و پایداری و کذا وعده حمایت جدی خان مذکور را برای اعاده قدرتش

نپذیرفت!!

چرا؟ ذواتی پاسخ بدهند که خواهان اعاده سلطنت توسط سپه سالار نادر خان هستند.

قابل تذکراست، که تشویش نادر خان در موارد فوق در واقعیت امر، تأئید بر تلقیات وانتباهاتی بود که مصطفی کمال نیز در صحبت خود با غازی امان الله مطرح ساخته بود.

لذا اگر سپه سالار نادر خان مجری و ایجنت منافع دولت انگلیس در کشورمیبود، چرا پیشنهاد های را به شاه تقدیم کند که وسیلۀ  پایداری، ثبات و بقاء رژیم گردد؟

محترم استاد کاظم، در مورد جانشین و کاندید های محتمل بعد از غازی امان الله،

اسم ذوات ذیل را تذکر میدهند: وکیل سلطنت، ولی دروازی، غلام نبی خان چرخی، والی علی احمد خان و سپه سالار نادرخان، و میفرمایند که مطلوب ترین شخص درین میان برای دولت انگلیس نادر خان بود، اما از ابراز دلایل همچو انتخاب دولت انگلیس که چرا و روی کدام دلایل منطقی، ذوات فوق الذکر سه گانه دیگر، برای دولت انگلیس قابل قبول نبود، طفره رفته، و آن را صرف، منوط و متکی به یک آرمان دیرینه دولت انگلیس که باید روزی نادر خان به قدرت برسد، قلمداد میفرمایند.

محترم داکتر صاحب کاظم، ستون فقرات تحقیق دنباله دار خود را بریک فرضیۀ نا استوار، استوار میسازد، مشعر براینکه دولت برتانیه روی یک پلان قبلی، حکومت بچه سقو را برای یک دوره انتقالی درافغانستان مستقر ساخته تا بدین وسیله عودت نادرخان را از فرانسه برای احراز قدرت، تدارک و تعبیه نموده باشند.
محترم داکتر صاحب کاظم، کشودن همچو معمای مغلق سیاسی را به سحر و جادوی انگشتان و روایت سیاسی میرغلام محمد غبار احاله نموده، و گویا خود را راضی ساخته اند که طلسم معمایی را، که دیگران از درک آن عاجز آمده اند، مکشوف ساخته اند.

نگارنده این سطور در یک مضمون قبلی خود، به روایت غیر منطقی و فکاهی مانند غبار، با دلائل منطقی خط بطلان کشیده ام، ولی اختصاراً باید به عرض رسانید که غبار از زبان بچه سقو روایت میکند که بچه سقو حین عودت از مناطق مربوطه ماوراء خط دیورند، در یکی از قرا سمت مشرقی به مسجد رفته و بعد از نماز، طالب دعای خیری از ملا امام گردیده و ملا امام به بچه سقو درختی را نشان داده و میگوید زیر آن درخت چهار میل تفنگ و نهصد رپیه است، آن را بردار و علیه رژیم امانی قیام کن. غبار ادامه میدهد که ملا ها در تمام مساجد روی راه، بچه سقو، به بچه سقو هدایت و سفارش مشابهی میدهند که علیه رژیم، قیام نموده و برای سقوط آن دست بکار شود.

اینکه غبار این روایت را از زبان بچه سقو یا شخص ثانی یا ثالث شنیده، یا اینکه خودش به قول صادقانه شاغلی سیستانی به حیث یک آدم سیاست باز «یعنی منافق سیاسی -مومند» به تراشیدن آن مبادرت ورزیده است، مدرک و شاهدی در دست نیست، زیرا غبار طوریکه شاغلی سیستانی ادعا دارد، در سراسر نوشته ها و ادعا های خود از ارائه اسناد و مدارک و مآخذ، تعمداً اجتناب میوزرد و در بسا موارد به تخلیق یک ادعای دروغین و دور از واقعیت میپردازد. روایت غیر صادقانه غبار در مورد مرحوم خان وردک که غبار او را (دیوانه وردکی) میداند از زمره دروغهای دم داری است که از ذهن سیاست باز و سیاست ساز غبار تراوش نموده است.

از اتکاء و استناد همچو تخیل، استنباط میگردد که دولت معظم انگلیس میخواست با چهار میل تفنگ و نهصد رپیه، رژیم امانی را توسط بچه سقو برای یک حکومت عبوری سرنگون و واژگون سازد!!!!!!!

به هرصورت، اتکاء استدلال محترم داکتر صاحب سید عبدالله کاظم بر افسانه طفلانه و فکاهی مانند روایت غبار از زبان بچه سقو به حیث مشکل کشای معمای به قدرت رسانیدن بچه سقو به اریکه قدرت، آنهم طبق پلان دولت انگلیس، در حقیقت کوبیدن میخ بریخ است و متأسفم که یک شخصیت اکادمیک به  به سویه داکتر صاحب کاظم، برای ثبوت ادعای خود به همچو افسانۀ طفلانه پناه میبرند!.

اکنون بر میگردم به محتویات سه مضمون دنباله دار شان یعنی بخش های: شست و نهم و هفتاد و هفتاد ویک.

مطالب مندرجه قسمت هفتاد قسماً تکرار مطالب بخش قسمت شست و نهم است.

من تلاش فراوان بعمل خواهم آورد تا به منظور اجتناب از طوالت کلام، رئوس مطالب شان را به صورت بسیار فشرده و مختصر تذکر دهم.

محترم داکتر صاحب کاظم در قسمت شست و نهم مضمون خود، متکی بر محتویات کتاب خاطرات سیاسی سید قاسم رشتیا، مینویسند که:« به نادر خان در اولین مجلس منعقده چهل ستون مؤرخ 23 میزان سال 1308 فقط سه نفر- هریک ولی خان وکیل سلطنت، شیراحمد خان زکریا رئیس شوری و شوهرهمشیره نادرخان و میرهاشم خان وزیر مالیه دولت امانی به سپه سالار نظر دادند:«که بهتراست سپه سالار به حیث و کیل سلطنت شناخته شود و موضوع پادشاهی به لویه جرگه موکول گردد، به این نظر اهمیت داده نشد و بیان آن بر سرنوشت سه نفردر آینده ثانی اثرمنفی گذاشت.»

من متعجم که سپه سالار نادر خان بخصوص به ازبک بخارایی ولی دروازی وکیل سلطنت و خویشاوند غازی امان الله  و هم چنان میر هاشم خان وزیرمالیه حکومت امانی (پدر کلان داکتر صاحب سید عبدالله کاظم) روی کدام منطق سیاسی و مجبوریت، اجازه باریابی داده است؟

ممکن شیراحمد خان زکریا، شوهر همشیره نادرخان، زمینه همچو ملاقات را مساعد ساخته باشند. الغیب وعندالله.

بازهم سؤالی درذهن تداعی میکند که این دو به اصطلاح مردم ما (فالتو مشر) با داشتن کدام مقام و موقعیت و صلاحیت و به نمایندگی از کی و روی کدام خوش بینی به سپه سالار، به خود حق دادند که با پر رویی تمام، به سپه سالار مشوره بدهند که موضوع پادشاهی را به تدویرلویه جرگه ملتوی سازد؟

صرف نظرازاینکه لویه جرگه از زمان میرویس بابا و احمد شاه بابای کبیربه حیث یک عنعنه معتبر و بزرگ ملی، در قسمت گرفتن تصامیم حیاتی وملی مشروط به شرایط زمانی و مکانی ، یک  مؤسسه معتبر ملی بحساب میرود چنانکه دو لویه جرگه دوره امانی برای تصویب نظام نامه ها، ممثل اهمیت لویه جرگه های واقعی و نه لویه جرگه های کذایی مانند لویه جرگه های دوره کودتایی  والاحضرت سردار داؤد خان و ادوارما بعد، شمرده میشود، ولی در یک حالت اظطراری که سپه سالاربا آن دست و پنجه نرم میکرد، به جز یک حیله و نسخه زهر اندود برای کمایی کردن وقت برای معاندین نادر خان، شمرده نمیشد. قابل تذکر و توضیح است که در نظام نامه های غازی امان الله در قسمت ترکیب، تدویروالزامیت لویه جرگه ها، در آینده، نیز کدام دستور و طرزالعملی معرفی نگردیده بود که سؤال الزامیت را مطرح و قابل بحث حقوقی سازد.

خانه سپه سالارآباد که به تدویر کدام لویه جرگه  فرمایشی و تقلبی و کذایی به مثابه مهر رابری همانند، لویه جرگه سردار صاحب و لویه جرگه های مابعد، خود را مورد لعن تاریخ قرار نداد.

ولی دروازی و هم چنان میرهاشم خان وزیر صاحب مالیه امانی ذواتی بودند که بعد ازاستعفاء سردارعنایت الله خان وعزیمت و خروج شان از وطن و ملحق شدن در کندهار با غازی امان الله ، به وساطت و همکاری دولت انگلیس، حاضر نشدند که با همراهی عنایت الله خان درخدمت مخدوم شان، غازی امان الله قرار گیرند.

در مورد وزیر صاحب مالیه میرهاشم خو، نمیدانم اما ولی دروازی نه تنها از معاندین بزرگ سپه سالار نادرخان بود، بلکه او و محمود سامی وزیر حربیه حکومت امانی، با بچه سقو روابط  نزدیک زیرزمینی و حسنه داشت و یک دلیل عمده همراهی نکردن ایشان با عنایت الله خان، همین روابط زیر زمینی ایشان با بچه سقو بود. منافقت هم از خود سرحدی دارد.

محترم داکتر صاحب گزارش جریان مراسم به سلطنت رسیدن سپه سالار نادر خان را ازقول ذوات ذیل چنین به تصویر میکشند:

یک – محی الدین انیس در کتاب بحران و نجات مینویسد:«… موکب سردار نامی در ساعت ده روز در حالیکه داخل و خارج سلامخانه از خلایق پر بود و در جمله نماینده های خارجی مقیم کابل حضور داشتند، در سلامخانه وارد گردیده و تا نیم ساعت صدای تهلهل و تکبیر و دعای زنده باد ناجی ملت بلند بود. در اینجا از طرف عموم حاضرین پیشنهاد تکلف ایشان به قبولی عهده سلطنت و زمامداری قرائت ګردید…..از هر طرف هلهله زنده باد اعلیحضرت نادرخان، شاه ناجی و استقلال بخش افغانستان بلند شد.

ذات ملوکانه …گفتند همینکه مملکت را از سقو و دزدان خلاص کردم به این آرزی خود رسیدم، حالا مسئله پادشاهی را به انتخاب ملت میګذارم.».. ..

ما کسی را مستحقتر از شما نمی بینیم .. پس به نام خیر وطن باید این عهده را قبولدار شده و به همین گرمجوشی زمامدار خود را انتخاب نمودند.»

دو- در کتاب نادر افغان:«…………… درین محل از طرف جمهور حضار غلغله های مسرت که با تکبیر و تهلهل ممزوج بود، بالا شده تماماً تکلیف سلطنت را به جناب نادرخان غازی تقدیم کرده و در قبولیت آن ……جناب سپه سالار …گفتند:…البته تا وقت تشکیل لویه جرگه افغانستان، من بحیث وکالت کار خواهم کرد. اما پادشاهی را متقبل شده نمیتوانم……ولی عموم اعیان و معاریف کابل و شش کروهی ….. دست بیعت و اطاعت داده بطرف حضور، هجوم آوردند…….

سه – از کتاب یاد داشت های من، مارشال شاه ولی خان:«موکب سپه سالاردر میان شادمانی و احساسات گرم مردم آهسته آهسته از چهل ستون جانب شهر آمد…در سلامخانه، سران شهر و رجال بزرگ خاندان شاهی سابق، معاریف و علماء و نویسندگان، اعضاء شورای دولت و هیئت کوردپلوماتیک حاضر بودند.سران لشکر های قومی نیز جابجا اخذ موقع کردند.

…. سپه سالار در یک قسمت بیانیه خود گفت:(…اکنون شما سرنوشت خود را خود تعین کنید….من جز خدمت برای سر بلندی افغانستان آرزوی نداشته و ندارم، خود شما رژیم سلطنت خود را تعین نمائید.)

…..یکباره غریو مردم بلند شد…….شما پادشاه ما میباشید و ما به شما بیعت میکنیم……اولتر از همه سردار محمد عمر خان و سردار امین الله خان پسران امیر عبدالرحمن خان دویدند که دست های سپه سالار را بوسیده بیعت کنند. صفوف برهم خورد و سائرین هر کدام برای بیعت هجوم آوردند.

….سپه سالار سر انجام به خواست مردم لبیک گفتند.

چهار- خاطرات ډګر جنرال عبدالزاق خان:«بعد از اشغال کابل توسط مارشال شاه ولی خان ، سپه سالار نادر خان از چهل ستون به کابل تشزیف آوردند. به روز تشریف آوری شان یک عده مامورین اسبق ملکی و عسکری و یک تعداد سر شناسان و یک تعداد مردم جنوبی به سلام خانه گردهم آمدند و منتظر تشریف آوری وی شدند. در حدود ساعت یازده بجه سپه سالار نادر خان، دو برادر شان شاه ولی خان و جنرال شاه محمود خان و هم چنان محمد گل خان مومند و الله نواز خان داخل شدند……مردم چک چک کرده بعد از آن سپه سالار نادر خان فرمودند که:(وظیفه من بود که آنهایی را که تاج و تخت افغانستان را غصب کرده بودند، از قدرت بر اندازم و چنانچه انداختم. حالا وظیفه شما مردم است که پادشاه خود را انتخاب کنید.)

پس ازاین گفتار فیض محمد خان ذکریا وغلام محمد خان وردک، عضو هیئت مذاکره با انګلیس ها و بعداً وزیر تجارت، به وکالت حاضرین گفتند که همه ما شما را به پادشاهی خود قبول کردیم.

نادر خان فرمود که : شما فکر کنید امان الله خان هم موجود است و دیگر اشخاص هم موجود است، ممکن شخص دیگری را در نظر بگیرید.

باز همین دو نفر به وکالت همه گفتند، نه، ما شما را به پادشاهی خود قبول میکنیم.

درین وقت سپه سالار کمی عقب رفته با برادرها و هیئتی که همرایش بود، مثل محمد گل خان مومند و الله نواز خان سرگوشی کردند و بعد از یکی دو دقیقه پس آمدند و به مردم و حاضرین گفتند : در صورت اصرار شما من پادشاهی شما را قبول کردم….بعد از آن اعلیحضرت از سلام خانه تشریف بردند.

پنج- خاطرات جرنیل یار محمد خان وزیری:«……..ما در بین سرداران کابل تنها با سپهسالار نادرخان و برادرانش شناخت داشتیم. سپسالار درعلی خیل جاجی به بزرگان قومی ما وعده داده و هم در قرآن امضاء کرده بود که در صورت فتح و کامیابی به غازی امان الله خان و یا یکی از خانواده سراج، تاج و تخت را میسپارد «روی کدام منطق سیاسی؟ و چرا هرو مرو از خانواده سراج ؟ زهی بی منطقی و بی فراستی!!!!!!!!!! مومند.»

جرنیل صاحب می افزاید: نادر خان سه روز بعد از فتح کابل به کابل رسید که از طرف قوای ما و بزرگان قومی استقبال شد و سپه سالار فتح کابل را برای ما مبارکی داد و بزرگان قومی را چنان در بغل گرفت که گویی سنگ حجر الاسود را در آغوش گرفته باشد !!!!! (حجر، معنی سنگ و اسود معنی سیاه را میدهد، تذکر کلمه سنگ بی ضرورت است – مومند)….نادر خان شب چهارم را در قصر چهل ستون گذرانید و برادرانش و اقارب نزدیکش با سران لشکر ناجی به همراه او بودند.

روز بیست و چهارم میزان بود که بزرگان قومی و لشکرما به معیت سپه سالار صاحب بطرف شهر کابل حرکت کردیم (یعنی ازچهل ستون محل بود وباش سپه سالار بطرف مرکز کابل- مومند.) مبارزان ما با نواختن دهل و خواندن سرور های ملی و اتڼ و با شعار های زنده باد غازی امان الله در طول راه پرداختند!!!!!(آیا بیعت برای فاتح جبهات نجات، نادرخان بود و یا غازی امان الله که وطن را ترک و درایتالیه مسکن گزین بودند؟)

نادر خان و سران قومی ما در محلی درارگ توقف کردیم که سلام خانه یاد میشد و در آنجا، سرشناسان شهر کابل و دیگر سرداران برای استقبال سپه سالار جمع شده بودند و بعضی ازاعضای سفارت خانه ها نیز دیده میشد. [مردم از نادر خان به گرمی اسقبال کردند و خوش آمدید گفتند.]

بزرگان قومی در جاهای معین نشستند و نادر خان در صدر مجلس استاده شد و [وقتی غلغله حاضران و زنده باد گفتن ها پایان یافت،] نادر خان یک بیانیه کوتاه داد…..نادر خان از پیشنهاد برگشت دوباره امان الله نیز یاد کرد که با این پیشنهاد عده ای از سرشناسان کابل و سرداران با صداهای بلند همراه با هلهله خواهان رسید نادرخان به سلطنت و جلوس او بر تخت شدند و این افراد چاپلوس برای اخذ مقام دست دست های بیعت به نادرخان دراز نمودند. …و به نفس های طامع بعضی سران قومی دیگر پی برده بودیم که برای اخذ نائب سالاری و حکمرانی چنان عطش دارند (ګویند خداوند بر ضمائر آګاه است. مومند)

…… لذا ما موضوع بیعت را به یک وقت دیگر موکول کردیم که ما و نادرخان وقتی تنها شویم، فراموشی عهد و پیمان او را در مجلس سلام خانه بیاد او خواهیم داد.

در دیدار و ملاقات روز بعد که نادر خان ما را نزد خود خواست و از خدمات ما یاد آوری نمود…….بعداً زلمی خان منگل، عبدالغنی خان گردیزی، محمد گل خان مومند و الله نواز خان هم سخنانی گفتند و بعد از آن ها من به نمایندگی از همه بزرگان وزیر و میسود چند کلمه در مجلس گفتم و اشارتاً از بازگشت امان الله خان یاد آور شدم، که در جواب نادر خان گفت که به پیمان علی خیل استاد هستم.» ختم بسیار مختصر اقتباسات داکتر صاحب کاظم، برای مطالعه مزید به مقاله های متذکره داکتر صاجب کاظم مراجعه شود.

 مکث مختصری در مورد جرنیل یار محمد خان وزیری: جرنیل یار محمد خان یک شاهین آزادی خواه وزیرستان و یکی از حامیان بزرگ غازی امان الله بود و چنان به نظر میرسد که اعاده به قدرت رسانیدن مجدد غازی امان الله در مبارزه و جهادش علیه حکومت سقوی تحت قیادت نادرخان نظر به سقوط حکومت سقوی برخلاف قهرمانان دیگر، برایشان دراولویت قرار داشت.

آنچه قابل تأسف دیده میشود این است که غبار و فرهنگ و دیگران در تواریخ خود کوچکترین ذکری از کارنامه های جرنیل یار محمد خان وزیری نمیکنند. چطور ممکن است که غبار جریان قتل غلام نبی خان چرخی را در تاریخ خود چنان ترسیم میکند که گویا غبار خودش در صحنه قتل غلام نبی خان با وسائط ضبط صوت حضور داشته و سالیان متمادی بعد، در زمان نوشتن تاریخش ازآن استفاده نموده است. آیا کدام انگیزه کاذب و حساسیت تباری و ضد پشتونی در زمینه نقش داشته است؟

خداوند بر ضمائر آګاه است.

نکته دوم انزوای یارمحمد خان تا زمانی است که محقق حبیب الله خان رفیع مدیر وقت جریده افغان ملت، کاملاً طور تصادفی در جاده میوند و مقابل دفتر افغان ملت با او داخل صحبت شده و یار محمد خان را به دفتر افغان ملت دعوت نموده و بعد از تعارف و تبادل افکار، و شناسایی جرنیل صاحب یار محمد خان به حیث یکی از مبارزان ملی، از جرنیل صاحب خواهش میکند که به نوشتن کتاب خاطرات خود مبادرت ورزد، چنانکه حاصل ثمراین ملاقات کتاب خاطرات جرنیل صاحب یار محمد خان وزیری است. لذا شناخت ما از جرنیل صاحب از برکت محقق رفیع صاحب است.

نمیدام چرا یار محمد خان یک عمر خود را در انزوا گذشتاند، او هرگز در محضر بزرگان کشور دیده نشد، او را هرگز درمحضر خان عبدالغفار خان ندیده ام، او هرگز در کانفرانس های بزرگ، مانند سیمینار های پنجساله داهی بزرگ خوشحال بابا اشتراک نکرد، چرا اوهرگز مانند ملک خان که از زندان مضامین خود را در مورد غازی امان الله تحت عنوان «آفتاب شرق درغرب»  به جریده افغان ملت میفرستاد، مضمونی در مورد غازی امان الله و خاطرات جنگ استقلال و جنگ با سلطه سقوی ها ننوشت و حتی در مراسم تدفین غازی امان الله حاضر نشد و بیانیه نداد!!!!

به هر صورت ما باور داریم که محتویات کتاب او باید صادقانه نوشته شده باشد. روحش قرین رحمت ایزدی باد.

اکنون بر میگردم به نکته های از نوشته داکتر صاحب سید عبدالله کاظم در بخش هفتادم مضمون دنباله دار شان تحت عنوان «نقد مختصر در باره گزارشات سلام خانه و مشروعیت انتخاب.

این بخش یا قسمت نوشته داکتر صاحب کاظم در حقیقت تکرار محتویات مقاله هفتاد و نهم شان است. که ذیلاً تلقیات شان را از آمدن نادرخان بکابل و جریان انتخاب شان را در چهارنکته بصورت فشرده انعکاس میدهم.

یک- داکتر صاحب ارقام و تعدد مستقبلین را در سه منبع یعنی بحران و نجات اثر آزادی خواه بزرگ محی الدین انیس، کتاب نادر افغان اثر برهان الدین کشکی و کتاب خاطرات من، اثر شاه ولی خان، مبالغه آمیز دانسته، که ممکن اعتراض شان در زمینه درست و وارد باشد. فرض کنیم صف مسقبلین از قصر چهل ستون نه بلکه از پل آرتن شروع شده باشد، یا پنجاه در صد کمتر از تعدادی بوده که ایشان در کتب خود تذکر داده باشند ولی به هر صورت این انتقاد ارتباطی به اصل مشروعیت انتخاب شاه ندارد.

نویسنده این سطور، با پدرم در مراسم  جنازه شاه محمود غازی در مسجد عیدگاه اشتراک نمودم که هزاران نفر جمع شده بودند و یک عده کهن سالان اشک میرختند و در حق شاه محمود خان غازی دعا میکردند. اگر در جنازه سپه سالار شاه محمود خان غازی که درآن مقطع زمانی به اصطلاح یک آدم فالتو مشر بود، هزاران نفراجتماع نموده بودند، اکنون هجوم هزاران نفر را بعد ازسقوط وحشت و دهشت دوره سقوی، برای دیدن ناجی بزرگ ملت یعنی نادرخان تصور کرده میتوانید.

دو- داکتر صاحب کاظم از تعهد نادرخان درعلی خیل با جرنیل یار محمد خان و امضاء در قرآن شریف یاد، و از تخطی آن یاد آوری میفرمایند.

باید به عرض رساند که همچو نقض قول وعهد صرف از نظر اخلاقی و آنهم در شرایط عادی و نورمال، و نه شرایط مجبره که سپه سالار در آن فرصت زمانی قرار داشت،  مورد سؤال و اعتراض قرار گرفته میتواند ولی به هر صورت  کدام الزامیت حقوقی و قانونی ندارد.

سه- داکتر صاحب از ملاقات ولی دروازی و پدر کلان محترم شان وزیر مالیه امان الله خان و شیراحمد خان رئیس شوری و پیشنهاد شان در قصر چهلستون یاد آوری میفرمایند که من در صفحات قبلی بر بی ارزش بودن و ابطال آن تبصره نموده ام.

چهار- داکتر صاحب کاظم از تعهد دوم نادر خان درکتاب مقدس مسلمانان با نورالمشایخ و غوث الدین خان در چرخ لوگر یاد آوری نموده که این سه نفر با متن ذیل تعهد کرده بودند:« اگر یکی از این سه نفر قبل از دیگران کابل را فتح نمود، نمیتواند و نباید بدون استشاره دو نفر دیگر و تأئید قبائلی که در خاک افغانستان زندګی میکند، اعلان پادشاهی نماید»

این تعهد هم کدام الزام حقوقی و قانونی ندارد، مزید بر آن، نورلمشایخ به اسرع وقت خود را حین ورود نادر خان به سمت جنوبی رساند و به نادر خان پیشنهاد نمود که از جنگ با بچه سقو منصرف شده با پول هنگفت و اعضاء خانواده اش که بصورت یرغمل تحت نظارت و اسارت  بچه سقو بسر میبردند، به هندوستان برود.

اینکه چرا نورالمشایخ که متهم به ایجنت بودن دولت انگلیس بود، و طبعاً از پلان نام نهاد دولت انگلیس که باید نادرخان به سلطنت برسد، از قبل اطلاع داشت، علیه مبارزه نادرخان در برابرحکومت بچه سقو که آنهم به زعم داکتر صاحب کاظم، به مثابه یک مرحله عبوری برای سلطنت نادرخان، به میان آمده بود، سنگ اندازی میکرد، باید گفته شود که : الغیب و عندالله.

 بچه سقو نیز پیشنهاد مماثلی به نادرخان نموده بود که با رد سپه سالار مواجه شده بود.

پنج- داکتر صاحب کاظم میفرمایند که فیض محمد خان ذکریا و غلام محمد خان وردک روی کدام دلیل به وکالت حاضرین، مقام  پادشاهی را به نادر خان پیشنهاد و تبریک گفتند؟

این دو نفر با درک روحیه مجلس وهلهله حاضرین داخل تالار و هزاران نفر خارج تالار، به سپه سالار بیعت خود را به نمایندگی از حاضرین ابراز داشتند. همچو شکلیات در مورد اشخاص معروف و متنفذ، در جامعه ما به صورت عنعنوی زیاد قابل سؤال نیست.

ثانیاً غیرازسپه سالار نادر خان در مجلس شخص دومی وجود نداشت که کاندیدای سلطنت باشد. البته ذواتی مانند جرنیل صاحب یار محمد خان در حمایت امان الله خان قرار داشت.

نخست، غازی امان الله در وطن نه بلکه در ایتالیه به سر میبرد.

ثانیاً غازی امان الله رسماً و کتباً، کاندیدای مقام سلطنت نبود و نه کدام شخصی را به شمول جرنیل یار محمد خان، وکیل بالتوکیل دعوای سلطنت خود توظیف کرده بود.

داکتر صاحب کاظم به سلسله به سؤال بردن طرز انتخاب و مشروعیت سلطنت نادر خان در قسمت هفتاد ویکم چنین نتیجه گیری میکنند:«…مگر قبولی فوری پادشاهی از طرف نادر خان که (مغایر تعهدات و توصیه ها) در اثر خواهش یک عده حاضران خاص در سلام خانه صورت گرفت، دیگران را «منظور داکتر صاحب  همکاران سابقه، مانند ولی دروازی و میرهاشم خان پدر بزرگوار شان و حامیان غازی امان الله مانند یار محمد خان وزیری است.مومند» در برابر یک عمل انجام شده قرار دادند. و درآن مجلس چیزی نگفتند اما از وضع مجلس ناراض بودند.» [باید گفت که درهر مجلس، اقلیت ها از فیصله اکثریت ناراض میباشند. زیرا به قول مردم ما، نمیتوان دو تربوز را در یک دست گرفت. مومند ] طوریکه ملاحظه میگردد داکتر صاحب با وجود تقبل زحمت فراوان شان در نگارش بخش های سه گانه فوق الذکر، مؤفق نگردیده اند که طرز انتخاب نادر خان به پادشاهی را، از نظر قانونی و حقوقی غیر مشروع ثابت کنند، چناکه در قسمت اخیر به صراحت نوشته اند که نادر خان مغایر «تعهدات و توصیه ها» به قبول کردن فوری پادشاهی مبادرت ورزیده، دیگران را در برابر یک عمل انجام شده قرار دادند.

طوریکه قبلاً تذکر دادم تخطی از توصیه ها تعهدات ممکن یک لغزش اخلاقی تعبیر شود ولی هرگز، الزام قانونی و حقوقی ندارد، وبخصوص تعهدش با نور المشایخ و غوث الدین خان!!!!!!!!!!!!!

والبته توصیه تدویر لویه جرگه از طرف ولی دروازی و میرهاشم خان نیز، مشوب به هدف سیاسی بوده نه برای نیکنامی سپه سالار نادرخان. ایشان میخواستند بدین وسیله، در طول این مدت، تمام حامیان داخلی و بین المللی غازی امان الله را متشکل ساخته و به حیث یک فراکسیون بالقوه درلویه جرگه در برابر سپه سالار عرض وجود نمایند. ولی سپه سالار نادرخان به حیث یک سیاست دان و سیاست مدار ورزیده تاریخ کشور،همچو شاگردان سیاست را در جیب خود داشت و احمق نبود که به خواست معاندین و بدبینان دیرینه و به پوست ناپاک، سیاسی خود عمل کند.

به ارتباط کنگاش فوق الذکر، نکات ذیل قابل بذل توجه است:

نادر خان در فرانسه و حالت تبعید، پیشنهاد بچه سقو را برای احراز بلند ترین مقام دولتی رد کرد.

نادر خان با تن رنجور و مشکلات فراوان به وطن برگشت و پیشنهاد غازی امان الله خان را مبنی برجنگ دریک محاذ مشترک علیه حکمرانی بچه سقو رد کرد. زیرا سپه سالار نمیخواست در زیر سایه غازی امان الله قرار گرفته و درصورت مؤفقیت طبق وعده قبلی امان الله خان، صدراعظم او باشد.

امان الله خان در دوره اول با نادر خان چه کرد که اکنون سپه سالار به رشوه مقام صدارت او اعتماد کند؟

امان الله خان بدلیل نداشتن اردوی نیرومند که نادر خان به او پیشنهاد کرده بود، به ….از کشور مجبور شد.

سپه سالار حین رسیدن به سمت جنوبی، مجدداً پیشنهاد بچه سقو را برای مقام بزرگ یا خروج از وطن را با پول فراوان رد. و بچه سقو حکم تکفیر نادر خان را صادر نموده برای کشتنش پول فراوان وعده نمود. که دسیسۀ بود نهایت خطرناک و انگلیس مشربانه، اگر نادر خان میان مردم پکتیا از نفوذ یک زعیم نامدار و محبوب القلوب برخوردار نمیبود، شکار این دسیسه خطرناک میشد، زیرا در بسا موارد انگلیس ها از همچو تاکتیک ها استفاده نموده، معاندین خود را با پول و رشوه های بزرگ خریده اند. خیانت های دوره جهاد واشغال، مثال روشن این مدعا در دوره حیات ماست.

سپه سالار حین مواصلت به سمت جنوبی، پیشنهاد نورالمشایخ را برای عدم مقابله و جنگ با حکمرانی سقوی ها و وعده گرفتن پول هنگفت و خروج تضمین شده اعضاء خانواده اش که به شکل یرغمل در حیطه قدرت بچه سقو به سر میبرد، نیز مردانه رد نمود.

سپه سالار مدت شش ماه با مشکلات فراوان در سمت جنوبی با اقوام طرفدار بچه سقو و اقوام مرید نور المشایخ دست به گریبان بود و با شکست های یأس آور مواجه گردید.

در مدت نه ماه دوره بچه سقو تمام دست آورد های دوره امانی به صفرتقرب کرد. دهشت و وحشت به مثابه قانون جنگل بر جامعه و کشورحکومت میکرد.

سپه سالار با وجود یرغمل بودن اعضاء خانواده اش درارگ و تهدیدهای بچه سقو مبنی بر کشته شدن خانواده اش، امر «اور» را بر ارگ صادر کرد. کاری که در تاریخ بشریت کسی مثال آن را ارائه نکرده است و یا هم من از آن اطلاع ندارم.

چنانکه استاد خلیلی در رساله عیارخراسانش این تهور و قربانی و فداکاری بی نظیر نادرخان را شیادانه دال بر ظلم و استبداد او تلقی نموده مینویسد که :«نادر خان حتی بر خانواده خود نیز رحم نکرد و امر اور (فایر) را برارګ داد.»

تاریخ شاهد است که غازی امان الله، قبل از استعفاء، خانوداده خود را بمنظور حفظ ماتقدم و مصئونیت شان به کندهار فرستاد و خود شان درآخرین بیانیه وداعی این شعر را زمزمه فرمودند:

میروم تا نشنوی نامم

اگر از نام تو مرا ننگ است

ممکن است یکی از مخالفین نادرخان و ذواتی که حامی سلطنت مجدد امان الله غازی توسط نادر خان هستند، به تفسیراین بیت پرمعنی بپردازند؟

مگر نادرخان دیوانه و احمق سیاسی بود که اعضاء خانواده یرغمل خود را مانند گوسفندان قربانی، برای اعاده سلطنت مجدد شاه امان الله قربانی کند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مگر شاه امان الله او را به اتهام ایجنت بودن دولت انگلیس به فرانسه تبعید نکرد؟

لذا درهمچو وضع خطرناک و اظطراری، درحالیکه موجودیت بچه سقو وحامیانش و مخالفین و معاندین دیگر نادر خان به شمول حامیان غازی امان الله  هنوزهم خطر جدی برای حکومت سپه سالار شمرده میشد، قبولی فوری زعامت و سلطنت را، از طرف نادر خان، مورد نکوهش قرار دادن به جزیک بی عدالتی بزرگ مبتنی بر اصل «بغض» چیزی دیگری تلقی شده نمیتواند. یا الله.

البته درهرصورت خداوند بر ضمائرآګاه است.

این جانب به شخصیت اکادمیک استاد کاظم به حیث استاد ورزیده پوهنتون کابل، صاحب سند دوکتورا، مقام علمی پوهندوی درآن زمان، و به حیث مححق ورزیده و نویسنده توانا و مؤلف کتب علمی، احترام فراوان دارم، ولی قابل تذکر میدانم که جناب شان بارها، در قسمت تحلیل و تدقیق درمسائل مربوط ذیعلاقه نویسندگان ما، از توصیه و سفارش، اصل بیطرفی و فاصله گرفتن از اصل (حب و بغض) ابرام و تأکید میفرمودند ولی با کمال تأسف ملاحظه میگردد که در طول فصول این نوشته شان از بخش اول گرفته تا بخش هفتاد ویکم، به جزمذمت  و بد گویی و نوکر ساختن دولت انگلیس و مجری پلان های دولت انگلیس، صفت مثبتی به سپه سالار قائل نګردیده و نادر خان را حتی همسان بچه سقو لایق و مستحق خطاب یک فرد «با شهامت » نداتسته اند در حالیکه جناب شان بچه سقو را واجد همچو خطاب قلمداد فرموده اند.

اما مکرراً باید گفت که (خداوند بر ضمائر آګاه است)

مبارزه و جهاد انقلابی نادرخان علیه سلطه حکومت وحشت و دهشت سقوی، کدام کودتا نبود، بلکه مبارزه نهایت دشوار و خطرناک و درعین زمان مبارزه و جهاد نجات بخشای ملت و کشور از دست باغیان، طاغیان، اشوبگران؛ اغتشاش کنندگان و بلوا گران و مفسدین فی الارض والسماء در کشور بود. کاری که به جز از دست نادر خان به حیث یک قهرمان بی بدیل و شخصیت بزرگ مدبر سیاسی و رجل برازنده نظامی  ازدست شخص دوم پوره نبود.

اگر نادرخان متکی برادعای داکتر صاحب کاظم، که غازی امان الله در نتیجه و متکی برآگهی ازارتباطات سپه سالار با نگلیس ها، به بهانه سفارت به فرانسه تبعید شد، با همکاری دولت برتانیه علیه رژیم امانی کودتا میکرد(آسان ترین راه برای بدست آوردن قدرت) امروز ما به حکم ضمیر و وجدان کودتای نادرخان را نیز مانند کودتای سرطانی سردار صاحب محکوم نموده مردود و ضد منافع ملی میپنداشتیم. خداوند گواه من است.

مکث مختصر بر طرز رسیدن قدرت سردار صاحب داؤد خان:

قابل تذکر میدانم زمانیکه اینجانب باب مکاتبه را توسط شهید ویس، فرزند برومند سردار، با سردار صاحب داؤد خان باز نمودم، محتملاً ارادتمندان امروزه شان یا مشغول گدی پران بازی و یا هم مشغول مسابقه بایسکل دوانی و یا هم مصروف توپ دنده و سپورت های دیگربوده اند. برخی هم، ممکن در سنین چارغوک قرار داشته و عده ای هم اصلاً درین جهان زیست نداشتند.

ارادت من در بدایت امر کودتا، کماکان، دوام داشت، من در روز اول کودتا با دوست خود مرحوم عبدالخالق جان پسرارشد وزیر صاحب ملک خان در تانک تیل دهمزنگ مواجه و داخل صحبت شدم. عبدالخالق با وجودیکه پدر بزرگوارش ملک خان عبدالرحیم زی، دراثر تصمیم سردار دردوره صدارتش درمحبس دهمزنگ بسرمیبرد، خیلی خوشحال به نظر میرسید.

یکی ازعوامل بسیار اساسی وعمدۀ که مردم افغانستان در برابر زعامت داؤد خان به عوض پادشاه مخلوع یا مستعفی بی تفاوت ماندند یا به عبارت دیگر، عکس العمل منفی نشان ندادند، همانا شخصیت نسبتاً جذاب خود داؤد خان به حیث یک عضو برجسته خاندان سلطنتی وهم شهرت و وجاهت وی به حیث یک رجل بسیار مهم حکومتی، اززمان برگشت تحصیل ازفرانسه تا اخیر دوره صدارت شان به حیث یک کرسی نشین بزرگ دولت بود.

یکی از ذواتی که ازحامیان و ارادتمندان مخلص اعلحیضرت محمد ظاهر شاه محسوب میگردید، «خدایداد خان» نام داشت، مرحومی ازمعزیزین با نفوذ خاکریز ولایت کندهار به شمار میرفت، زمانیکه موصوف به تبریکی رهبر داؤد خان شتافت برایش گفت (شکر چی ته یی) یعنی شکر که توستی و کدام شخص بیگانه از خارج خانواده نیست.

و در واقعیت امر درک همین خصوصیات و داشتن روابط دیرینه با سردار بود، که دولت اتحاد شوروی به قول داکتر صاحب کاظم، داؤد خان را برای یک مرحله عبوری و به شکل سمبولیک برای رهبری کودتای سرطانی انتخاب نمودند.

سردار محمد داؤد خان که بعد ازسردارمحمد هاشم خان برای طولانی ترین دوره یعنی مدت ده سال صدراعظم بسیار مقتدر افغانستان بود، وی با تیره ساختن بسیار شدید روابط با دولت پاکستان و اعلان سفر بری، بمنظور حل نظامی مناقشه با پاکستان، منتج به مسدود ساختن راه ترانزیتی ازطرف دولت پاکستان گردیده، وارد ساختن ضربه بسیار مهلک اقتصادی برای کشور و آغاز مرحله اتکاء کامل کشور به روابط و کمک های اقتصادی و تجارتی و سیاسی و هم چنان تربیه نظامی افسران کشوردر شوروی گردید.

سردار داؤد خان بعد از یک دوره طولانی ده ساله صدارت (طولانی تر از دوره هفت ساله صدارت اولین پدر دیمکراسی، یکی از قهرمانان معرکه استقلال و جبهه نجات کشور و بخصوص تاج بخش مقام سلطنت به محمد ظاهر شاه یعنی شاه محمود خان غازی و هم چنان معادل ادوارحکومات  پنج صدراعظم دوره «انسانی دهه دیمکراسی) مجبور به استعفاء گردید.

زموږ ستر ولس یوه کره وینا لری چی [ژرنده که د پلار ده، هم په وارده ]

قانون اساسی سال 1964 در ماده 24 خود با یک حکم انقلابی به اجاره داری حکومات سرداران که از زمان سردار محمد هاشم خان شروع شده، وبعداً توسط شاه محمود خان غازی، تا دوره صدارت سردارمحمد داؤد خان ادامه داشت، خاتمه داد.

این تلک قانون اساسی دیمکراتیک، به قول داکتر صاحب بزرگوار سید عبدالله کاظم، سردار را به یک (ببر زخمی) مبدل ساخت.

سردار به اساس پلان دولت شوروی و ایادی کرملن و دررأس تواریش حسن شرق مهاجر ارمنی نژاد یهودی (متکی بر معلومات شاغلی جمیلی، منتشره سایت افغان جرمن) و صاحب منصبان تعلیم یافته شوروی، در نیمه شب و در غیاب شاه، علیه قانون اساسی 1964، علیه نظام عنعنوی شاهی، علیه دیمکراسی جوان و ذهنیت ساز، علیه قوای ثلاثه دولت، علیه امنیت و رفاه عامه ووووو به عمل نامشروع کودتا دست زد، کودتای سفیدی که در آتش جهنمی آن شخص رهبر، اعضاء نجیب  خانواده رهبر و مردم افغانستان سوخت.

حرفی از زبان سردار صاحب، ورد زبان خاص و عام مشعربود  بر اینکه:«یا افغانستان را به مدارج ترقی میرسانم و یا هم آن را مانند تخمی به دیوار زده پاشان میسازم.»

سردار با انتخاب وسیله نامشروع کودتا، اتکاء و اعتماد برایادی کرملن، سیاسی ساختن عسکری و نظامیان، انتخاب کذایی اعضاء لویه جرگه، تدویر لویه جرگه قلابی، عدم احترام به اراده ملت ، عدم مراجعه به آراء مستقیم مردم، نابود ساختن شخصیت های بزرگ ملی مانند میوندوال و رجال نظامی به اتهام کودتا،(مگر کودتا حق مادر زاد سردار صاحب بود؟) ، بدست گرفتن و انحصار سه مقام «ریاست دولت، صدارت و وزارت خارجه» اتکاء به سیستم یک حزبی، از بین بردن تفکیک قواء ثلاثه یک نظام عادلانه و دیمکراتیک، نابود ساختن قوه چهارم یعنی مطبوعات، اعطاء مقام بزرگ و نهایت خطیر معاونی ریاست جمهوری به یک بچه خوانده کم سواد خود، مانند نجیب گو، معروف به گوساله، منسوب ساختن یک صاحب منصب بی کفایت، خشره و سازشکار با پرچمی ها مانند سردارغلام حیدر رسولی ووووو، اعمالی بود که ملی بودن نظام را از بیخ و ریشه منتفی ساخت.

رهبر برای مشروعیت جمهوری کذایی خود، کذایی به خاطری که رهبر برای انتخاب خود به آراء مستقیم مردم و ملت افغانستانن مراجعه نکرد. و درعوض به تدویر یک لویه جرگه شرم آور کذایی پرداخت.

طراحان این لویه جرگه نه تنها دشمنان واقعی و قاتلین اصلی شخص رهبر بودند بلکه دشمنان سوگند خورده ملت و کشور افغان شمرده میشوند.

یقین کامل دارم که اگر رهبر، مبتنی براساسات دیمکراسی مستقیم، به انتخابات آزاد و آراء عامه ملت مراجعه مینمود، مردم افغانستان به او رأی میدادند و ضرورت به تدویر لویه جرگه مفتضح و نمایشی و کذایی نمیبود.

شعار رهبر بود که «تصمیم شرط اول مؤفقیت است» که باید گفته میشد:«اتخاذ تصمیم شرط اول مؤفقیت است» مع الوصف، اتخاذ تصامیم کودتا و احاله انتخابش به یک لویه جرگه کذایی، اساسی ترین عوامل ناکامی رژیمش را فراهم ساخت.

متأسفانه رهبر به حیث یک عنصرملی به اراده مردم و ملت اعتقاد نداشت و میترسید که در صورت مراجعه به طرزالعمل دیمکراسی مستقیم، ملت به انتخابش به حیث رهبر واقعی اعتماد نخواهد کرد.

بهتر میبود اگر وی به عوض گوش دادن به تواریش ها، با شخصیت های بزرگ ملی مانند عبدالهادی خان داوی، استاد پژواک، میوندوال، محمد موسی شفیق، داکتر صاحب حامد، داکتر طبیبی و دیگران مشوره میکرد.

اینجانب شاهد عینی جریان مضحک و مبتذل انتخاب، ولی در حقیقت انتصاب یک عضو این لویه جرگه کذایی در حوزه شیر شاه مینه بودم.

من بمنظور دادن رأی به لطیف جان وهاب زاده مدیر تحریرات پوهنتون به محل انتخابات در شیر شاه مینه که محل سکونت من بود به مسجدی که توسط مرحوم ملک خان عبدالرحیمزی اعمار گردیده بود رفتم.

با کمال تعجب دیدم که نه صندوقی رأی دهی وجود دارد، نه کارت یا کدام فورمه حاوی هویت شخص رأی دهنده، نه نام و شهرت کاندای عضویت لویه جرگه، نه کدام خبر نگار یا نماینده اخبار و نه …….!!!!!!!!!!!!

چند نفر از جوانان و علاقه مندان لطیف جان وهاب زاده، دست های او را به حیث کاندیدای عضویت لویه جرگه بلند کردند که درین وقت چندین سرویس وزارت فوائد عامه پراز منسوبین و کارگران وزارت فوائد عامه و محتملاً باشندگان سمت شمالی مواصلت نمودند و یک آدم بسیار چالاک و حراف با لباس وطنی رقص کنان داخل صحن مسجد شد و مانند سادوها و مداری ها به حرکات عجیب و غریب و دادن شعار ها پرداخت، خلص کلام هیئت دو نفره حکومتی، این چوکره غوث الدین فائق وزیر الاغ صفت فوائد عامه را برنده انتخابات دانسته، من و دوستان لطیف جان وهاب زاده، لعنت ګویان از مسجد برآمدیم.

کاش داکتر صاحب کاظم در آنجا، حضور میداشت و این صحنه شعبده بازان سیاسی را به چشم سرمیدیدند.

من جریان این به اصطلاح لویه جرگه را نیز با دقت از طریق رادیو میشنیدم.

رهبر، یک شیخ فانی را بنام عبدالکریم حقانی بحیث رئیس مؤقت اعلام داشتند، اولین ګپ این شیخ فانی با صدای لرزان و ناشی از ترس این بود که [از من سؤال نکنید.]

بعداً رهبر، عزیزالله واصفی بچه سردارعبدالرشید خان رئیس اسبق شوری را به حیث رئیس دائمی مجلس لویه جرګه تعین و رهبر فرمودند «که من مقام ریاست جمهوری را نمی خواهم ، شما شخص دیگری را انتخاب کنید» که طبعاً (دروغی بود بس بزرګ)

عزیز الله واصفی که مادر اندرش زن بچه سقو بود، درین صحنه سازی مانند یک شادی باز …. و مداری و یک شعبده باز سیاسی عمل کرد. واصفی بارها رهبر را به حیث یک شخصیت (با ناموس) معرفی کرد. فهمیده نتوانستم کدام شخصیت های بزرگ جامعه ما، بی ناموس بودند؟

هم چنان واصفی به کرات و وقفه ها اعلام نمود که رهبر قطعاً کاندید نیست و هرکسی از داخل تالار و ***خارح تالار **** میتواند خود را کاندید کند.

از خارج تالار؟؟؟؟؟

از بدخشان؟ از ننگرهار؟؟؟ از پکتیا ؟؟؟  از روم و ایتالیه؟؟ از شهر کابل؟؟؟؟

به کدام وسیله و کدام ذریعه؟؟؟

توسط تیلفون، تلگرام، شفر، کبوتر خبر رسان؟

این  همه دروغ های یی بود بس بزرگ و صحنه سازی بود، بس خجالت آور.

خانه فیض محمد خان زکریا و غلام محمد خان آباد که به همچو پستی و بی شرافتی و صحنه سازی و مداری گری در سلام خانه نپرداختند و مانند عزیزالله واصفی قوله نکشیدند که اگرغلام نبی خان چرخی از مسکو و مدعیان سلطنت از داخل و خارج تالار سلام خانه و اقصاء کشور و جهان، کاندید باشد همین اکنون به ما توسط کبوترهای خبر رسان اطلاع بدهند.

یک صاحب منصب خشره و لوده متقاعد در لویه جرگه قلابی که از چوکره های سردارغلام حیدر رسولی وزیر بی کفایت و بیسواد وزیر دفاع، رهبر بود، تصور نمود که واصفی در ادعای خود صادق است و رهبر واقعاً کاندید نیست، لذا پیشنهاد کرد که رسولی صاحب خود را کاندید کند.

سرانجام بعد از هزار رسوایی و صحنه سازی و شعبده سازی های سیاسی و خاک انداختن به چشم مردم و خدعه و دروغ، دفعتاً صدای رهبربرآمد که:

به یک شرط **** به یک شرط ***** به یک شرط .. گوش های ما دفعتاً نیغ شد که این چه شرط بزرگ و عظیمی به بزرگی کوه بابا خواهد بود که رهبر میخواهد آن را بگوش هم وطنان و جهانیان برساند و ضبط اوراق تاریخ گردد؟

بعد از یک خاموشی مطلق حاضرین لویه جرگه قلابی، رهبر کبیر شرط خود را با این جمله به سمع هم وطنان رساند:«اگر نتوانستم، استعفی میدهم.»

واه واه چه شرط بزرگ و محیرالعقولی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوشا به حال فقید سپه سالارنادرخان که با ارائه همچو شرط طفلانه و سفیهانه همانند رهبر داؤد خان، نام خود در زمره ابلهان تاریخ جهان ثبت نکرد.

درنتیجه میتوان گفت که:[اگر ترجیح دادن زعامت داؤد خان، برای مرحله اول و انتقالی، به حیث رهبر سمبولیک کودتای 26 سرطان علیه حکومت محمد موسی شفیق و نظام شاهی، توسط دولت شوروی، و عمال وایادی شان  و وجود اجیران کی- جی -بی، دربدن دولت، سردار داؤد خان را ایجنت دولت شوروی ساخته نمیتواند، تماس های سپه سالار نادرخان نیز با مقامات دولت انگلیس به شکل تاکتیکی برای رسیدن به یک آرمان مقدس ملی و مردمی و انقلابی، یعنی همانا نجات ملت و کشور افغان را از سلطه دهشت و وحشت سقوی های بی ناموس و جنایتکار، به قیمت اعضاء فامیل درحال یرغملش، او را ایجنت و نماینده دولت انگلیس ساخته نمیتواند.

 فکر میکنم و معتقدم که برخلاف تمام معیارهای معنوی و اخلاقی خواهد بود که طرز انتخاب و به قدرت رسیدن نادر خان را به یک چشم و طرز به قدرت رسانیدن و انتخاب رهبر داؤد خان را با معیار و نظر و چشم متفاوت و متکی بر اصل «حب و بغض» ارزیابی نمود.»

شاغلی استاد سیستانی در مورد جلد دوم کتاب غبار مینویسند که :«با مطالعه جلد دوک کتاب غبار چنین به نظر میرسد که غبار جلد دوم کتاب خود را بمنظور انتقام گرفتن از خانواده نادرخان، به رشته تحریر کشیده است.»

در موازات نظر شاغلی سیستانی میتوان گفت که استاد کاظم این مضمون دنباله دار و یا کتاب قطور خود را بمنظور انتقام گرفتن پدر کلان بزرگوار شان، وزیر مالیه دولت امانی «میر هاشم آغا» به رشته تحریر کشیده اند و به قول معروف:«هرکه را دردی رسد، ناچار گوید وای وای»

اما باز هم تأکید میکنم که الغیب و عندالله و خداوند بر ضمائر آګاست.

محترم داکتر صاحب سید عبدالله کاظم در بخش هفتاد و یکم مضمون دنباله دار خود  در مورد رهبر داؤد خان میفرمایند:«…داؤد خان اولین کسی بود که تابوی سرداری را شکست و در اولین روز کودتای سفید 26 سرطان هنگامیکه جهت اعلام نظام جمهوری دستگاه رادیو تلویزیون افغانستان رفت و نطاق او را بنام سردار محمد داؤد معرفی کرد فوراً به نطاق گفت که :«دوران سرداری دیگر به پایان رسیده است، من محمد داؤد هستم.»

باید به عرض برسانم که برای بار اول در تاریخ معاصر کشور، امتیازات و القاب خاندانی و سرداری توسط اصلاحات مترقی امانی، منسوخ گردید.

در مورد والاحضرت سردار صاحب داؤد خان باید توضیح و تصریح کرد که مرحومی از روز تولد تا روز اول کودتای سرطانی اش سردار بود و سردار شناخته میشد.

اگر رهبر از لقب سردار و صفت سرداری و آقایی نفرت میداشت باید جناب شان بعد از گرفتن کورس های عسکری در فرانسه و عودت بوطن این کلاه سرداری را از سر خود دور می انداخت که نه انداخت، اگر رهبر از لقب سردار و صفت سرداری و آقایی نفرت میداشت، حد اقل باید با شروع دوره صدارت شان به حیث یک شخصیت مترقی که به شهزاده سرخ نیز شهرت یافته بود با کلاه کهنه سرداری وداع میگفت که نگفت.

این کلاه اشرافیت و فوقیت خاندانی تا روز معرفی شان بتاریخ 26 سرطان یعنی تا روز کودتا به سر مبارک و مقبول شان باقیماند.

 این کدام اشتباه نطاق درزمینه نبود که وی را به حیث سردار محمد داؤد معرفی کند، نطاق کی باشد و چی باشد که سر به خود به چنین کاری مبادرت ورزد؟

 این معرفی بصورت پلان شده و مطابق به هدایت تواریش حسن شرق و مقامات ارشد کودتا صورت گرفت که عاری از منطق نبود و باید داؤد خان به همین لقب عمری خود و خاندانی اش معرفی میشد، زیرا عمل کودتا یک کار بهت آمیز و باور نکردنی برای مردم افغانستان و منطقه و جهان بود، مزید بر آن تمام مردم افغانستان به شمول دوستان و ارادتمندان و بزرگان جامعه او را بنام سردار داؤد خان یاد میکرد و میشناخت، معرفی رهبر بنام سردار محمد داؤد کاملاً هرگونه ظن و گمان و تخمین را که محمد داؤد چه شخصی خواهد بود منتفی ساخت. اینکه رهبر در سن کهولت و ایام و لیال اواخر حیات و بعد از کودتا با کلاه فرسوده سرداری خود وداع گفت مرا به یاد این شعر شاعر می اندازد که:

در جوانی توبه کردن شیوۀ پیغمبریست

ورنه در پیری هرگبری مسلمان میشود.

فکر میکنم اینگونه تلقی و ابراز نظر داکتر صاحب بزرگوار، متکی بر اصل (حب) شان نسبت به رهبرباشد. الغیب و عندالله. خداوند بر ضمائر آګاه است.

ذواتی هم معتقد اند که ارادت عظیم داکتر صاحب بزرگوار، نسبت به رهبر، متکی بر انتخاب شان به حیث رئیس پوهنځی اقتصاد درآن دوره است.

ولی من معتقدم که داکتر صاحب کاظم، لیاقت و اهلیت و ظرفیت به مراتب بالاتر از این را داشته و رهبر باید به عوض یک شاگرد خشره مکتب حبیبیه که استاد سید ناصر خان او را همیشه (گوساله) خطاب میکرد یعنی سید عبدالاله شداد، پسر وزیر دو سره کابینه صدارت داؤد خان، یعنی سید عبدالله شداد و بی ناموس که مرحوم ملک خان عبدالرحیم زی را بعد از دست گیری، ضد شرافت انسانی و معیارهای عزت و حرمت پشتونولی دشنام غلیظ ناموس داد  ، جناب استاد کاظم را به حیث وزیرمالیه مقرر میکرد. نظر من است.

با عرض  حرمت و معذرت از طولانی شدن مضمون.

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Comments are closed.