خبر مرگ موری شوارتز در سال 1994 به او قبل از مردنش داده میشود. موری قبلا همیشه دوست داشت برقصد. پیرمردی که بدون در نظر داشت واکنش دیگران با لبخند شیرینش میرقصید. شاید در هنگام رقصیدن، کسی او را نمی شناخت که وی استاد برجسته جامعه شناسی است. او سالها در دانشگاه درس داده و کتابهای متعددی نوشته است. پدرش آدم اهل محبت و صمیمیت نبود. موری با نامادریاش بزرگ شده بود با وجود که نامادری موری زن مهربان و دلسوز بود، اما او هیچگاه نتوانسته بود خاطرات مادرش را از ذهنش کامل حذف کند چیزی که پدرش همیشه روی آن تاکید داشت ولی ممکن نبود اتفاق بیافتد.
میچ راوی محتوای این کتاب است. او بعد از تحصیلات دیگر استادش را نمی بیند. جدی و منظم است. سخت کار میکند و پولدار میشود. ماستر رشته ژورنالیسم است. در جاهای خوب هم قراردادی کار میکند و هم فری لانس و آزاد برای روزنامهها و مجلهها مینویسد. زندگی میچ بر محور ملاک ایجاد شده زیستی و اجتماعی پیش میرود. اما چه میشود که طرز اندیشدن و زندگی میچ کمکم از اینرو به آنرو میشود؟
موری در 60 سالگی به بیماری(ای-ال-اس) مبتلا می شود. دکترش به او میگوید این مریضی کشنده است و قرار است فرد را کمکم و به مرور زمان از بین ببرد. موری با حال بدش میپرسد:” یعنی قرار است بمیرم؟” دکتر پس از توضیح دادن این بیماری کشنده به آنان درمورد کارهای که باید انجام بدهند و کارهای که نباید انجام بدهند، حدود دو ساعت صحبت می کند. درباره بیرون شدن موری و خانمش از بیمارستان و حس و حال موری بسیار با جزییات نوشته شده است اما چیزی که خواننده را به اندیشیدن وا میدارد این است که موری به جای این که احساس بیچارگی و دربهدری کند به این فکر میکند که چگونه از این زمان کم برای لذت بردن از زندگی استفاده کنند.
موری در اخرین جلسه درسیاش به دانشجوها میگوید سعی کنید از من و با من در این مدت کمی که قرار است زنده بمانم یاد بگیرید و بیاموزید. او نخست با عصا راه میرود، کمکم دیگر با عصا نمیتواند به راحتی راه برود و مجبور میشود با ولچر گرداننده شود. به پرستارش بیشتر وابسته میشود زیرا دیگر پاهایش از حرکت افتادهاند و اما درد را حس میکند که زجرآور ترین نکته بد این بیماری وحشتناک است. او در این مدت هر روز قسمتهای بیشتر از وجودش میمیرد، اما همچنان هر روز بیشتر می خواهد از زنده بودنش لذت ببرد.
تد کپل مجری برنامه “راه شب” پس از خواندن مقالهای با عنوان ” اخرین درس استاد: مرگ خودش” با موری مصاحبه میکند. میچ هم شبی با دیدن برنامه “راه شب” به طور اتفاقی از حال ناخوب استاد پیرش باخبر میشود، ولی میچ علاقهای چندانی ندارد که با استاد پیرش بنشیند و صحبت کند زیرا موری دیگر قرار است بمیرد و مطمینا حالش هم چندشآور و ناراحت کننده است. پیرمردی که نتواند زیرش را خودش بشوید و دیگران به او کمک کنند ادرار کند خیلی خوشآیند و قابل تحمل به نظر نمی رسد.
پس از شانزده سال میچ استاد پیرش را پس از ماجرایی دوباره ملاقات می کند و پس از این، کتاب حرفهای برای گفتنش را میگوید. ماجرای سه شنبههای درسی بعد از این دیدار آغاز میشود. میچ هر سه شنبه به دیدار استاد پیرش میرود و او هر روز با تحمل دردهای بیماری بدش، تلاش میکند به میچ و جهانیان بیاموزد. موری میگوید:” آدم ها از مرگ می ترسند و همیشه از آن فرار می کنند در حالی که اگر مرگ را بفهمند می توانند خوبتر زندگی کنند بیشتر و خوبتر از گذشته به همدیگر مهر بورزند و در مهر ورزی بیشتر سهم بگیرند. مرگ برای ترسیدن نیست، مرگ یک واقعیت است که زندگی را شیرینتر میکند. مشکل این است که فرهنگ اقتضا میکند این که فقط زمانی به مرگ فکر کنید که در آستانه مرگ باشید ولی درست این است که همیشه باید به مرگ به عنوان یک سرانجام و حقیقت فکر کنید و از زنده بودن تان لذت ببرید”
موری از همه ادیان برای زندگی استفاده میکرد و این بسیار جالب است او بیشتر از کارهای بودایی ها یادآوری میکرد. موری میگفت:” من قبل از این که با مرگ مواجه شوم مثل دیگران زندگی میکردم و به مرگ باور نداشتم ولی اگر به مرگ باور میداشتم میتوانستم بیشتر لذت ببرم بیشتر ببخشم و خوشحالتر زندگی کنم. بوداییها می گویند:” همه روزه پرندهای روی شانهات مینشیند و از تو میپرسد آیا امروز همان روز است و تو می گویی بلی و هرکاری را که باید انجام بدهی را انجام میدهی.” موری به میچ می گوید ما هم باید این طور زندگی کنیم.
موری درباره خانواده میگوید:” این روزها اگر خانواده نداشته باشید چیزی زیادی ندارید. این را از زمانی که بیمار شدهام خوبتر متوجه شدهام. ما بدون عشق به پرندگان منقار شکسته میمانیم. پرندگان منقار شکسته چیزی ندارند. من اگر همسر و فرزندی نداشتم این بیماری بیشتر آزارم میداد و مطمین نبودم می توانسم تحمل کنم یا خیر. می دانید اینکه کسانی هستند که مدام ترا دوست دارند بسیار حس خوبی میدهد. خانواده تنها عشق نیست آنان کسانی هستند که می توانند از تو مراقبت هم کنند و این چیزی است که پس از فوت مادرم بیشتر متوجه آن شدهام.” میچ در مورد تشکیل خانواده از موری میپرسد و از مشکلات نسل خودش با بچه داری میگوید ولی مطمین است اگر فرزندان و همسر موری نبودند موری نمی توانست این روزها را به تنهایی تحمل کند.
موری به این نتیجه رسیده بود که اغلب بیماران روانی کسانی هستند که در زندگی مورد بی توجهی و بی مهری قرار گرفته اند. به انان این حس را داده اند که انان وجود خارجی ندارند. بسیاری از این بیماران متعلق به خانوادههای پولدار و ثروتمند بوده اند حتی باری خانمی را دیده بود که همیشه به این که در آن مرکز تداویی میشود افتخار می کرد و همیشه میگفت: همسر من بسیار پولدار است که می تواند مرا در این جا تداویی میکند. ولی او اینکه چرا بیمار شده بود را نمیفهمید و به تنها چیزی که میتوانست افتخار کند ثروتمند بودن شوهرش بود.
میچ زمانی که از موری درباره ترس از پیری میپرسد او میگوید: سالمند شدن لذت بخش است. ادم گویا به کودکی برگشته است از مراقبت لذت میبرد و از این که کسی مثل مادر از او مواظبت میکند خوشش میآید. او در مورد سالمندی میگوید: وقتی رشد میکنی و بزرگ میشویی مطالب بیشتر میآموزی اگر قرار بود در 22 سالگی باقی میماندی اندیشه و عقلت هم در همان حد باقی میماند.
موری مراسم سوگواریاش را در زندگیاش برگزار کرد و دوستان، همکاران، خانواده و آشناهایش تمام حرفهای ناگفتهاش را در این مجلس به او گفتند موری در این مراسم تمام ناشنیدنی ها را شنید. تمام ابراز محبتهایی را که قرار بود پس از مرگش داشته باشند و او شاهد آن نباشد را خودش با گوشهایش شنید و از شنیدنش لذت برد. او با آنان در آن مراسم هم گریه کرد و هم خندید و از ارزش روابط خودش با دیگران گفت. خانمی در ان برنامه برای موری شعر خواند و هرکس به نوبت حرفهای شان را بیان کردند. میچ در این کتاب با گفته موری مسایل مهمی را مطرح میکند:
1. مرگ ترس ندارد. مرگ را باید درست فهمید و آن را به عنوان یک حقیقت قبول کرد و مرگ باعث میشود از زندگی لذت برد.
2. سالمندی و پیری زشت نیست.
3. پول و خانه مدرن چیزی است که دیگران آن را برای شما تعریف کرده اند و شما را وادار کرده اند آن را به عنوان یک ارزش و هدف قبول کنید.
4. برای آدمها، آدم های اطراف شان مهم ترین داشتنی است.
5. هیچ چیزی زیباتر از مهر ورزیدن نیست.
6. اگر هر روز فکر کنید این آخرین روز زندگیام است بدون شک نه از کسی قهر می کنید و نه میگذارید دیگران با شما قهر کنند.
د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه
د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :
Support Dawat Media Center
If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320
Comments are closed.