زندگینامه سیمون دوبووار؛ اندیشمند و نویسنده ی فرانسوی ( ۱۹۰۸-۱۹۸۶ )
سیمون دو بووار (به فرانسوی: Simone De Beauvoir) (۹ ژانویه، ۱۹۰۸-۱۴ آوریل، ۱۹۸۶) با نام اصلی سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار فیلسوف، نویسنده، فمینیست و اگزیستانسیالیست فرانسوی بود که در ۹ ژانویه، ۱۹۰۸ در پاریس در خانوادهای بورژوا به دنیا آمد.
زندگی
بووار در یک خانوادهی بورژوای کاتولیک به دنیا آمد و پس از گذراندن امتحانات دوره ی لیسانس ریاضیات و فلسفه، به تحصیل ریاضیات در Institut Catholique و زبان و ادبیات در مؤسسه ی سنتمارین و پس از آن فلسفه در دانشگاه سوربن پرداخت. وی در حلقه ی فلسفی دوستانه گروهی از دانشجویان مدرسه اکول نورمال پاریس عضو بود که ژان پل سارتر نیز در آن عضویت داشت ولی خود بووار دانشجوی این مدرسه نبود. با وجود آنکه زنان در آن دوره کمتر به تدریس فلسفه میپرداختند، او تصمیم گرفت مدرس فلسفه شود و در آزمونی که به این منظور گذراند، با ژان پل سارتر آشنا شد. بووار و سارتر هر دو در ۱۹۲۹ در این آزمون شرکت کردند، سارتر رتبهی اول و بووار رتبهی دوم را کسب کرد. با این وجود، بووار صاحب عنوان جوانترین پذیرفته شده ی این آزمون تا آن زمان شد. سارتر و بووار رابطه ی عاطفی پیچیده ای داشتند و همواره بر صداقت در روابط عاطفی تاکید داشتند. با وجود تنشهای پیاپی و روابط عاطفی متعدد، این دو در تمام عمر دوستانی جداناپذیر باقیماندند، اما ارتباط آنها، برخلاف روابط مرسوم جامعه، شامل وفاداری و تکهمسری نبود.
بووار به عنوان مادر فمینیسم ِ بعد از ۱۹۶۸ شناخته میشود. معروفترین اثر وی جنس دوم (عنوان اصلی: Le Deuxième Sexe) نام دارد که در سال ۱۹۴۹ نوشته شدهاست. این کتاب به تفصیل به تجزیه و تحلیل ستمی که در طول تاریخ به جنس زن شدهاست میپردازد. پس از آنکه این کتاب چند سال پس از چاپ فرانسه، به انگلیسی ترجمه و در آمریکا منتشر شد، به عنوان مانیفست فمینیسم شناخته شد.
سیمون دوبووار در ۱۴ آوریل، ۱۹۸۶درسن ۷۸ سالگی به خاطر ذاتالریه از دنیا رفت. وی در کنار ژان پل سارتر به خاک سپرده شدهاست.
مانیفست ۳۴۳
مانیفست ۳۴۳ بیانیهای بود که در سال ۱۹۷۱ میلادی ۳۴۳ زن فرانسوی امضا کرده و به انجام سقط جنین در زندگی خویش اقرار کردند و در نتیجه، خود را در معرض خطر پیگرد قضایی قرار دادند. متن این مانیفست توسط سیمون دوبووار نوشته شده بود و زنان سرشناسی نیز آن را امضا کرده بودند. بیانیه در نشریه فرانسوی نوول ابسرواتور در تاریخ ۵ آوریل ۱۹۷۱ منتشر شد.
متن بیانیه سیمون دوبوار این طور آغاز میشد:
“یک میلیون زن هر ساله در فرانسه سقط جنین انجام میدهند. محکوم به نهانکاری، خود را در شرایط خطرناک قرار میدهند، در حالی که این عمل تحت نظارت پزشکی یکی از سادهترین عملها است. این زنان در حجاب سکوت فرو میروند. من اعلام میکنم یکی از آنها هستم. من سقط جنین انجام دادهام. ما همانطور که خواستار دسترسی آزاد به کنترل موالید هستیم، خواستار آزادیِ سقط جنین هستیم.”
جنس دوم
در کتاب جنس دوم، سیمون دوبووار استدلالهای خود را از طریق اگزیستانسیالیسمی فمینیستی بیان میکند. بووار بهعنوان یک اگزیستانسیالیست باور داشت که بودن مقدم بر ماهیت است. وی بههمین منوال استنباط میکند که یک انسان زن زاده نمیشود، بلکه تبدیل به زن میشود، چرا دختران از اوان کودکی، نقش های فرهنگی معینی را میپذیرند. تز کلی کتاب، نشان دادن آن است که چگونه زنان به وسیله ی تاریخ و افسانه هایی تعریف و محدود شده اند که آن ها را در جایگاهی پایین تر قرار می دهد. به باور بووار، تاریخ فرهنگی مانع از آن شدهاست که زنان آزادی خود را درک و بر اساس آن عمل کنند، اما آن ها می توانند با نفی این افسانه های فرهنگی، خود را بازتعریف کنند. در مقابل، تا زمانی که زنان به مردان و سنتهای فرهنگی اجازه دهند تا چیستی آنان را تعریف کنند، آزاد نخواهند بود. بووار استدلال های زیست شناختی، روانشناختی، و ماده گرایانه را، برای تبیین دست های از ویژگی های رفتاری زنان که از کنترل فرهنگ خارج است، نفی می کند.
بووار دلیل میآورد که در طول تاریخ، زنان همیشه به عنوان انحراف و نابهنجاری شمرده شدهاند. حتی مری ولستونکرفت مردها را بهعنوان ایدهآلی که زنها آرزوی رسیدن به آن را دارند بهحساب میآورد. در کتاب جنس دوم بووار میگوید که این طرز فکر با ادعای اینکه زنان در مقابل مردان «نابهنجار» در مقابل «هنجار» و «منحرف» در مقابل «طبیعی» هستند، جلوی پیشروی زنان را گرفتهاست. بهعقیدهٔ وی برای آنکه فمینیسم بتواند بهجلو حرکت کند این برداشت باید از بین برود. در اینصورت زنان درست بهاندازهٔ مردان قادر به پیشرفت هستند.
بووار استدلال می کند که زنان، همواره «دیگری» مردان به حساب آورده شدهاند، و چنین ادراکی را در هویت خود درونی ساخته اند. بنابراین مردان کنشگرا، و زنان کنشپذیر هستند. بووار بر این باور است که با وجود ساختارهای فرهنگی موجود (همچون ازدواج، مادری، روابط زن-مرد) زنان، بختی برای آزادی یا برابری ندارند. با این وجود، بووار خوشبین بود و عقیده داشت زنان میتوانند زمینه ی آزادی خود را فراهم کنند. آن ها می توانند افسانه های فرهنگی را به چالش بکشند، میتوانند استقلال اقتصادی بیشتری را تجربه کنند و بر تصور اشتباه پاییندست بودنشان در هنر و ادبیات فائق آیند. مهم تر آن که، آنان می توانند رابطه ی برابری را با مردان تجربه کنند. او نوشت «اگر روزی فرا برسد که زن، نه از سر ضعف، که با قدرت عشق بورزد… دوست داشتن برای او نیز، همچون مرد، سرچشمه ی زندگی خواهد بود و نه خطری مرگبار.»
برخی از آثار
۱۹۴۳ مهمان
۱۹۴۵ خون دیگران
۱۹۴۶ همه میمیرند
۱۹۴۹ جنس دوم
۱۹۵۴ ماندارینها ترجمه پرویز شهدی نشر دنیای نو. این کتاب در لیست روزنامه گاردین (۱۰۰۰ رمان که هر شخص باید بخواند) قرار دارد.
۱۹۵۸ خاطرات یک دختر مطیع
۱۹۶۴ مرگی بسیار آرام
۱۹۶۶ تصاویر زیبا
۱۹۶۷ زن وانهاده
۱۹۷۰ کهنسالی
۱۹۸۴ مراسم وداع
سیمون دوبووار
دوبوار، سیمون Beauvoir, Simone de بانوی نویسنده فرانسوی (۱۹۰۸-۱۹۸۶). سیمون دوبوار در خانوادهای متوسط و مرفه زاده شد و از حیث هوش و حساسیت دختری زودرس به شمار آمد، تحصیلات خود را در دانشسرای عالی در رشته ادبیات و فلسفه انجام داد و در حدود پانزده سال به تدریس اشتغال یافت. وی دوران کودکی و جوانی خود را در کتاب خاطرات دختری منظم Memoires d’une jeune fille rangee (1958) منعکس کرده است. و پس از آن از همین دوره در کتاب نیروی عصر La Force de l’age یاد میکند. سومین جلد خاطرات او به نام نیروی اشیا، La Force des Choses (1963) به دوران آزادی پاریس و برقراری صلح در الجزایر اختصاص یافته است. اولین داستان سیمون دوبوار مهمان L’Invitee (1943) تحقیق و مطالعهی تلخ و نیشداری بود درباره حالات روحی یک زن. پس از آن دو رمان نیمه فلسفی خون دیگران Le Sang des autres (1944) ـ که در آن مسألهای اخلاقی را از جنگ الهام گرفته بود ـ و همه مردان فانیاند Tous les homes sont mortels (1947) را انتشار داد. کتاب دیگر وی تحقیقی مهم در دو جلد به نام دومین جنس le Deuxieme Sexe (1949) درباره وضع زنان است. اثر بدیعی است که در آن موضوع زیردستی زن محکوم گشته است. از نظر سیمون دوبوار مسأله زیردستی زن چیزی است که بر حسب قراردادها و سنتها در ذهن مردم جای گرفته و کم و بیش از روی اراده بر آنان تحمیل شده است. از کتابهای معروف سیمون دوبوار کتاب ماندارن ها Les Mandarins است که در ۱۹۵۴ به اخذ جایزه گونکور Goncourt نایل آمد. در این کتاب زندگی نویسندگان و روشنفکران دست چپ که نویسنده خود مدتی در میان آنان بسر برده است، نشان داده شده و موجبات انتخاب راه سیاسی آنان بیان گردیده است. از آثار دیگر سیمون دوبوار این کتابهاست: اگزیستانسیالیسم و خردمندی ملتها L’Existentialisme et la Sagesse des nations (1914)، امریکای روزمره L’Amerique au Jour le Jour (1948)، مرگی بسیار ملایم Une mort tres douce (1964) ، تصاویر زیبا Les Belles Images (1966) و پیری La Vieillesse (1969).
نام سیمون دوبوار پیوسته با نام ژان پل سارتر همراه است؛ خاصه در دورهای میان سالهای ۱۹۴۳ و ۱۹۵۰ که مکتب اگزیستانسیالیسم بر ادبیات نفوذ قابل توجهی داشت.
آن چه میخوانید مصاحبهای است که خانم «آلیس شواتزر» روزنامهنگار مشهور آلمانی با این دو نفر درباره جزییات زندگی مشترکشان است. در این گفتوگو حرفها و پرسشهایی مطرح شده که همواره برای خیل روشنفکران آشنا و یا علاقه مند به دیدگاههای این زوج آرمانگرا مطرح بوده است.
مصاحبهگر خانم شوارتزر که بهداشتن دیدگاههای فمینیستی شهرت دارد متولد ۱۹۴۲ است و از سال ۱۹۷۲ تاکنون با انتشار نشریه اِما بهترویج دیدگاههای فمینیستی خود میپردازد.
سیمون دوبووار اگر زنده بود امسال صد سالگیاش را نه او فقط، بلکه همه فمینیستهای دنیا جشن میگرفتند، ولی او در سال ۱۹۸۶ مرد و به فراق ۶سالهاش با ژان پل سارتر پایان داد.
این دو ادیب، فیلسوف، جامعهشناس، اگزیستانسیالیست فمینیست در سال ۱۹۲۹ با هم آشنا شدند و خیلی زود بههم نرد عشق باختند. آن ها مدت ۵۱ سال، یعنی تا سال ۱۹۸۰ که سارتر مرد، با هم عاشقانه زندگی کردند، ولی هیچگاه ازدواج نکردند، تعهد اخلاقی بهمعنای رایج اجتماعی نسبت به هم نداشتند و بچهای هم نیاوردند.
سارتر سال ۱۹۴۶ برنده جایزه نوبل شد، ولی حاضر بهپذیرش آن نشد و در عوض خطابهای سراسر حمله به سیاستهای امپریالیستی آمریکا خواند و پس از آن بود که ریاست افتخاری سازمان دفاع از زندانیان سیاسی ایران را پذیرفت.
دو سال بعد دو بووار کتاب مشهور “جنس دوم” که مانیفست فمینیستهای جهان محسوب میشود را منتشر کرد که غوغایی در جهان بهراه انداخت که هنوز بعد ۶۰ سال هم ادامه دارد. گفته میشود که سیمون دوبووار یکی از مهمترین جرقههای نوشتن «جنس دوم» را آشنایی با «نلسون الگرن» نویسنده آمریکایی میداد.
خود دوبووار می گوید با نلسون الگرن، برای اولین بار ارگاسم کامل به معنای واقعی را تجربه کرده است و این تجربه جرقهای برای او بود تا همه آن نابرابریهایی که در پس زمینه ذهن او خوابیده بود را به ثبت برساند.
به هر حال در سال ۱۹۸۰ سارتر، که سه سال از سیمون دوبووار بزرگتر بود، درگذشت و ۶ سال پس از او سیمون هم درگذشت که او را در کنار سارتر در قبرستانی در پاریس مدفون کردند.
آلیس شوارتزر: ابتدا دو نقل قول از شما میآورم، سیمون. شما نوشتهاید:”مهمترین اثر من زندگی من است” و “برجستهترین خاطره زندگی من برخورد با سارتر است”. شما اینک چهل سال است که تشکیل زوجی را دادهاید اما در عین حال سعی کردهاید به معنی و مفهوم زوج با تردید نگاه کنید و آنطور که دیگران زندگی میکنند، نکنید و به چیزهایی مانند تملک، حسادت، وفاداری و یک همسری بیاعتنا باشید.
بسیاری از مردم شما را به سبب نحوه زندگیتان مورد انتقاد قرار میدهند اما بسیاری دیگر میکوشند تا از شما تقلید کنند. خواسته یا ناخواسته، به هر حال شما به صورت یک ایدهآل درآمدهاید، سرمشقی برای بسیاری از زوجها و بهخصوص برای زنان شدهاید؛ آن ها از تئوریها، اعمال و زندگی شما پیروی میکنند. از این دیدگاه اینک مایلم سؤالاتی درباره روابط خصوصیتان نسبت به یکدیگر مطرح کنم. قبل از همه مایلم از شما، ژان پل سارتر، و شما، سیمون، سؤال کنم: آیا این واقعیت که شما هرگز با یکدیگر در یک خانه زندگی نکردهاید مهمتر از این واقعیت نیست که شما هرگز با هم ازدواج نکردهاید؟
سیمون دوبووار: حتمن، زیرا اگر آن چه را که رابطه آزاد مینامند برخوردار از همان شرایطی باشد که یک ازدواج هست ـ اگر یک زوج دارای یک زندگی مشترک باشند و به طور مدام در آن جا با هم غذا صرف کنند ـ باز هم یک زن نقش خود را به عنوان زن ایفا خواهد کرد. چنین وضعیتی با ازدواج تفاوت ندارد. اما ما برعکس دارای نحوه زندگی بسیار قابل انعطافی هستیم که گاه به ما امکان میدهد که زیر یک سقف زندگی کنیم بیآن که کاملن با همدیگر باشیم.
به عنوان مثال، زمانی که ما خیلی جوان بودیم در هتل زندگی میکردیم، در رستوران غذا میخوردیم، گاهی با هم، گاهی با دوستان، اوقات تعطیل را هم اکثرن با هم میگذراندیم ولی البته نه همیشه؛ مثلن من دوست داشتم پیادهروی کنم، سارتر نه؛ خوب، پس خودم به تنهایی میرفتم و او در آن مدت با دوستانش بود. این نوع آزادی که ما آن را در زندگی برای خود حفظ کرده بودیم عامل بسیار مؤثری بوده است که آن جنبه فلج کننده زندگی زناشویی نتواند بین ما رخ بنمایاند.
فکر میکنم که این خود عامل بسیار مهمتری از این واقعیت بوده است که ما با همدیگر ازدواج نکردهایم.
آلیس شوارتزر: بر اساس نوشتههای شما در کتاب خاطراتتان از خودم میپرسم که آیا شما میخواستید یک همسری را نفی کنید یا این که بیشتر مایل بودهاید به رابطه بین خودتان حق تقدم مطلقی بدهید که هر شخص سومی در این رابطه نقشی ثانوی داشته باشد؟
سیمون دوبووار: چرا، همین طور است!
ژان پل سارتر: چرا، ولی جای بحث دارد. این همان چیزی است که مرا دچار تناقضگویی نسبت به زنان دیگر میکند؛ زیرا آن ها میخواهند که نقش اصلی را داشته باشند.
سیمون دوبووار: معنیاش این است که شخصهای سوم در زندگی سارتر و زندگی من از همان ابتدا میدانستند که در این مورد آنچنان رابطهای وجود دارد که همه کسانی را که در رابطه با آن ها باشند تحت فشار خواهد گذاشت. و این مطلب اکثرن برای آن ها چندان مطبوع نبوده است.
رابطه ما واقعن تا اندازهای بر این شخص سومها تحمیل میشد. بنابراین میتوان این رابطه را مورد انتقاد قرار داد؛ زیرا همین رابطه گاه ایجاب میکرد که آدم در مقابل دیگران نتواند چندان دقیق و درست باشد.
آلیس شوارتزر: بنابراین رابطهتان بر پشت دیگران سنگینی میکرد؟
سیمون دوبووار: بله، دقیقن.
آلیس شوارتزر: و این تصمیم ـ اگر چنین تصمیمی گرفته شده ـ که صاحب اولاد نشوید؟ یا این که شاید برای هر دو شما امری کاملن بدیهی بوده؟
سیمون دوبووار: برای من که کاملن بدیهی بود. البته نه سبب این که من از بچهها خوشم نمیآید… موقعی که من هنوز خیلی جوان بودم و تصمیم داشتم با پسرعمویم “ژاک” یک زندگی عادی زناشویی آغاز کنم، طبیعی است که فکر بچه را هم کرده بودم. اما رابطه من با سارتر به شکلی بود ـ بر شالودهای روشنفکرانه بود نه قراردادی، خانوادهای یا چیزی دیگر ـ که من هرگز آرزوی داشتن فرزندی را نکردم. من علاقه چندانی نداشتم که کپیهای از سارتر داشته باشم؛ خود او برایم کافی بود! ـ و علاقهای هم نداشتم که کپیهای از خودم داشته باشم ـ من برای خودم کافی بودم. نمیدانم، آیا پاسخ سؤال شما داده شد یا نه؟
ژان پل سارتر: موقعی که جوان بودم اصلن فکرش را هم نکرده بودم که صاحب فرزند شوم.
آلیس شوارتزر: اکثرن گفته میشود که آدم بعدها، وقتی که خیلی دیر شده است، از گرفتن چنین تصمیمهایی پشیمان میشود. البته این مطلب را بیشتر در مورد زنها میگویند. آیا در زندگی شما چنین لحظاتی وجود داشته است، سیمون؟
سیمون دوبووار: به هیچ وجه! هرگز از این که صاحب فرزندی نشدهام افسوس نخوردهام، چراکه من نهتنها در رابطهام با سارتر، بلکه حتا با دیگر دوستان شانس زیادی آوردهام.
کاملن برعکس، وقتی من رابطه زنان دیگری را که میشناسم با فرزندانشان و بیش از همه با دختران مشاهده میکنم میبینم که واقعن چیز زشتی است و من از این که توانستهام از آن برهم، خوشحالم.
آلیس شوارتزر: من از این که شما به همدیگر «شما» خطاب میکنیم متعجبم. شما هر دو ـ پنج سال پس از ماه مه ۱۹۶۸ ـ کم و بیش وابسته به جنبش انقلابی هستید و آنطور که در این جنبش مرسوم است در آن همه همدیگر را «تو» خطاب میکنند. چرا شما یکدیگر را «شما» خطاب میکنید و اهمیت این کار برای شما در چیست، ژان پل سارتر؟
ژان پل سارتر: خوب، این من نبودهام که این کار را آغاز کرده است، این سیمون دوبووار است که به من «شما» میگوید، من هم ایرادی نگرفتهام و امروزه کاملن به آن عادت کردهام. من دیگر اصلن نمیتوانم به او «تو» بگویم ـ او بالاخره در این کار موفق شده است.
سیمون دوبووار: بله، برای من همیشه مشکل بوده است که به دیگران «تو» بگویم، نمیدانم چرا. با وجود این به پدر و مادرم «تو» میگویم و این خودش میتوانسته امکان “تو”گفتن به دیگران را به من بدهد. بهترین دوست من «زازا» به همه دوستانش “تو” میگفت اما به من «شما»، چون من به او «شما» میگفتم.
امروزه به بهترین دوستم «سیلوی»، «شما» میگویم. من تقریبن به همه «شما» میگویم، غیر از یکی دو نفری که «تو» گفتن را به من تحمیل کردهاند.
و من به «سارتر» شما میگویم. البته بدیهی است که ما پس از ۱۹۶۸، پس از آن همه سالها که عادت کرده بودیم، با گفتن «تو» به همدیگر، نمیتوانستیم نقش یک انقلابی را بازی کنیم… .
آلیس شوارتزر: خطمشی زندگی شما چگونه است؟ برای مثال، آیا شما همیشه حقیقت را به همدیگر میگویید؟
ژان پل سارتر: احساس میکنم که من همیشه حقیقت را گفتهام، اما من این کار را خود به خود انجام دادهام. لازم نبوده است که از من در این مورد سؤالی شود.
البته آدم همیشه بلافاصله آن را نمیگوید، شاید هشت یا چهارده روز دیرتر بگوید، اما آدم بالاخره همه چیز را میگوید، لااقل من میگویم! و شما… .
سیمون دوبووار: من هم همین طور. اما فکر میکنم از این مطلب نمیشود قاعدهای درست کرد. برای ما عملن این مسئله روشن بود، ما روشنفکریم و کاملن دقیق میدانیم ـ همانطور که سارتر گفته است ـ که فرقی نمیکند اگر آدم حقیقت را امروز یا هشت روز دیرتر بگوید، یا این که در ابرازش پیشقدم باشد و از این قبیل… اما نمیشود به همه زوجها توصیه کرد که همیشه حقیقت را با خشونت به همدیگر ابراز کنند.
گاهی اوقات حتا نوعی کاربرد حقیقت وجود دارد که به صورت اسلحهای خشن در میآید ـ مردها اکثرن از آن استفاده میکنند. آن ها نهتنها همسرشان را فریب میدهند، بلکه حتا از این که این مطلب را به آن ها بگویند نیز لذت میبرند، بیشتر از این برای آن که از خودشان به سبب رابطه روشنشان با دیگران راضی باشند. من خیال ندارم برای کلمه «حقیقت» ارزش خاصی بتراشم، اگر آدم بتواند همه چیز را به خودش بگوید، سعادتی است اما این مسئله به تنهایی دارای ارزشی نیست.
آلیس شوارتزر: میخواهم از شما سؤالی بکنم که سطحی است اما به نظر من مهم میآید و آن هم درباره آن جنبه عملی زندگی شماست. اغلب بین زوجها، مسئله پول نقش بزرگی بازی میکند. مسائل مادی نقش بسیار مهمی دارند.
آیا پول بین شما نقشی داشته است؟
ژان پل سارتر: بین ما نه. منظور این است که برای هر یک از ما پول بسیار اهمیت داشته، برای هر دو ما، اغلب حتا برای هر دو ما با هم؛ زیرا آدم باید زندگی کند. اما برای ما هرگز مسئلهای نبوده و هیچگاه بر رابطهمان تأثیری از خود بر جای نگذاشته. ما پول داشتیم، یا هر یک از ما که پول داشت آن را تقسیم میکرد. یا پول را قسمت میکردیم و یا جدا از هم بودیم.
سیمون دوبووار: زمانی که ما جوان بودیم، سارتر ارثیه بسیار کوچکی از مادربزرگش به ارث برده بود و من اصلن دچار ناراحتی وجدان نبودم از این که آن را خرج کنم که هر دو ما بتوانیم سفر کنیم. ما هرگز قاعده بهخصوص و سختی برای این کار نداشتیم. اوقاتی پیش میآمد که من مجبور بودم مستقیمن با پول سارتر زندگی کنم و این دوران دو سه سالی پس از جنگ بود؛ زیرا میخواستم نویسندگی کنم ـ فکر میکنم کتاب «جنس دیگر» بود. اگر در آن زمان شغلی هم برای خودم پیدا میکردم ـ زیرا از تدریس کنارهگیری کرده بودم ـ قادر نبودم انجامش دهم و در آن زمان سارتر پول فراوانی داشت. این مسئله مرا ناراحت نمیکرد.
همین چند سال پیش بود که وضع مالیاش خراب شد و این بار من بودم که به دادش رسیدم. در این مورد ما مسئلهای نداریم. پول یکی مال دیگری هم هست، حتا اگر حساب و کتاب مالی ما جدا از هم باشد و نیازی هم به حساب پس دادن نباشد. من با پولم هر کاری مایل باشم میکنم و او هم همین طور اما به یک معنی هر دو پول یکی است.
آلیس شوارتزر: مایلم بار دیگر به اختصار به مسئله سکونت با هم اشاره کنم. شما تصمیم گرفتهاید که با یکدیگر در محل مشترکی زندگی نکنید. آیا این نوع زندگی کردن فقط مختص کسانی نیست که برخوردار از امتیازات مادی هستند؟
ژان پل سارتر: فکر میکنم چرا.
سیمون دوبووار: البته ما خیلی ثروتمند نبودیم و هر کدام از ما حقوق معلمی میگرفت و میتوانست مخارج یک محل سکونت در هتل را تأمین کند. اما اگر درآمد آدم خوب نباشد، بسیار مشکل است که آدم بتواند این همه مخارج را جبران کند. فکر جدا از هم زندگی کردن از آن جا به وجود آمد که ما هر دو نمیخواستیم خودمان را گرفتار یک خانه کرده باشیم. ما در هتل زندگی میکردیم.
من اصلن نمیتوانستم تصور داشتن یک آپارتمان را داشته باشم. در آن زمان ما نهتنها مایل نبودیم با هم زندگی کنیم بلکه اصولن نمیخواستیم در جایی ساکن باشیم.
آلیس شوارتزر: اما زمانی بود که شما در یک هتل با هم زندگی میکردید؟
سیمون دوبووار: اوه، بله.
ژان پل سارتر: اوه، بله.
سیمون دوبووار: بله خیلی زیاد و تقریبن همیشه در همان هتل، گاهی در طبقات مختلف و گاه در دوانتهای یک راهرو در همان هتل؛ اما با وجود این برخوردار از استقلال کامل بودیم.
آلیس شوارتزر: وقتی آدم چنین رابطه نزدیکی با کسی داشته باشد، به طورمتقابل یکدیگر را تحت تأثیر قرار میدهد. آیا میتوانید، ژان پل سارتر، یا شما، سیمون، به من بگویید در چه مواردی بر یکدیگر تأثیر گذاشتهاید؟
ژان پل سارتر: من میگویم که ما به طور کامل همدیگر را تحت تأثیر گرفتهایم.
سیمون دوبووار: برعکس، فکر میکنم اسمش را تأثیر نمیشود گذاشت بلکه باید به آن «اوسمز» گفت.
ژان پل سارتر: هر طور میل شماست. در مورد بعضی از سؤالها مثلن نهتنها در مورد سؤالهای ادبی بلکه حتا در مورد مسائل زندگی نیز همیشه تصمیمی که ما با هم میگیریم شرط اصلی است و هر یک دیگری را تحت تأثیر قرار میدهد.
سیمون دوبووار: بله، درست همین را من «اسمز» مینامم. تصمیمها مشترکن گرفته میشوند و فکرها تقریبن با هم توسعه و گسترش پیدا میکنند. به این ترتیب مواردی پیش میآید که سارتر مرا تحت تأثیر خود میگیرد. مثلن او بیش از همه به فلسفه پرداخته و افکار فلسفی او را من پذیرفتهام. این تأثیرات از جانب او آمده است. چیزهای دیگر مربوط به خودم است. مثلن نحوه خاص اینگونه زندگی کردن و نحوه سفر کردنمان در این موارد پافشاری من مؤثر بوده است. مثلن زمانی که ما پول نداشتیم و سفر برایمان مشکلاتی فراهم میکرد، تحت چنین شرایطی، سارتر با علاقه به سفر میرفت اما آن از خودگذشتگیای که من از او انتظار داشتم ـ در هوای آزاد خوابیدن، پیاده رفتن و… ـ بر نمیآورد.
آلیس شوارتزر: معمولن در چنین مواردی چگونه از خود عکسالعمل نشان میدادید؟ به مقابله برمیخاستید؟
ژان پل سارتر: نه، من کاری را انجام میدادم که باید میکردم.
سیمون دوبووار: اوه، او روش کاملن مخصوصی برای دفاع از خود داشت. او یا شیشههای کوچک و قرصهایش را همراه میبرد و یا غیرقابل تحمل میشد… اما به طور کلی کاری را میکرد که باید بکند. و یک چیز دیگری هم بود که نباید آن را با نفوذ اشتباه گرفت. منظورم این عادت ما بود که هرچه را مینوشتیم به همدیگر نشان میدادیم. هرچه را که نوشتهام مورد انتقاد سارتر قرار گرفته است و تقریبن هرچه را که او نوشته است من با نظر انتقادی به آن نگاه کردهام. و گاهی عقایدمان یکی نبوده است. در مورد بعضی از کتابها به من گفته است: فکر میکنم در این باره موفق نشوید. بهتر است کنارش بگذارید… اما من ادامه دادهام. و گاهی به او میگفتم معتقدم که شما بهتر است به ادبیات بپردازید تا به فلسفه ـ و این زمانی بود که من خیلی جوان بودم اما او به کار خودش ادامه داد. خدا را شکر! با وجود این اتحاد، هر یک از ما مستقل است.
آلیس شوارتزر: آیا امروز، پس از این تجربیات طولانی معتقدید که توانستهاید تا اندازهای ـ و نمیگویم به طور کامل ـ خود را از چنگ روابط عادی بین مردم و زن و ایفای نقش متناسب با آن برهانید؟
سیمون دوبووار: فکر میکنم با این نحوه زندگی که ما انتخاب کردهایم نیازی به آن نباشد که اغلب نقش مؤنث را بازی کنم. به خاطر میآورم که تنها یک بار من این نقش را بازی کردم؛ زمان جنگ بود و کسی بایستی دنبال خواروبار و بلیت مسافرت و غیره میرفت و کسی به پخت و پز میرسید. البته بدیهی است که این کار را من انجام میدادم نه سارتر؛ چراکه او به سبب مرد بودنش در این مورد به هیچ وجه قادر به کاری نبود. اما من اغلب با مردان بسیاری سروکار داشتهام، بهخصوص با یکی از دوستان خیلی خوب، در این موارد این کارها را او انجام میداد؛ زیرا به طرز دیگری تربیت شده بود. کم و بیش پیشآهنگ بود و اغلب کارهای مالی را خودش انجام میداد. خانهداری را خودش میکرد و من اکثرن با او لوبیا پاک میکردم و به خرید میرفتم و از این قبیل کارها.
فکر نمیکنم که این حالت به رابطه من با سارتر بستگی داشت ـ چراکه او همین طور بود ـ بلکه بیشتر به سبب ناتوانی سارتر بود. اما این موضوع به سبب تربیت مردانه او بود که وی را از تمامی کارهای منزل دور نگه میداشت. فکر میکنم او فقط بلد است نیمرو درست کند.
ژان پل سارتر: بله، از همین قبیل.
آلیس شوارتزر: زنانی که دوست دارند زن را حداقل رهایی یافته ببینند، در کتاب خاطرات شما جملاتی یافتهاند که باعث سرخوردگیشان شده است… مثلن جایی که شما درباره رابطهتان با «اولگا» صحبت میکنید، چنین مینویسید: «من دلگیر شده بودم» یا «عصبی شده بودم» یا چیزهایی از این قبیل «اما سارتر او را خیلی دوست داشت و به این جهت سعی کردم مسائل را از دید او نگاه کنم؛ چراکه برایم سازش با سارتر در هر شرایطی بسیار مهم بود”.
من خاطره دیگری هم درباره شما، ژان پل سارتر، موقعی که از جنگ باز میگشتید دارم که گفتید سیمون، حالا وقت سیاست بازی است. و شما نوشتید: «پس ما دست به سیاست بازی زدیم.”
سیمون دوبووار: فکر نمیکنم چنین چیزی گفته باشم چون من یک زنم. بسیاری از دوستان من که خیلی نگران و آشفته بودند و نمیدانستند چه کار باید بکنند، درست همان عکس العملی را داشتند که من داشتم و اجازه دادند که قانعشان کنند. این درست یکی از امتیازات اوست او همیشه متوجه امکانات است ـ که گاه غیرممکن میشوند، اما او همیشه امکاناتی دست و پا میکند. علاوه بر این نهتنها من بلکه تقریبن تمام دوستان جوانمان یا دوستان هم سن و سال ما دنبالهرو او بودند.
قدرت تسلط و برتری او همانند کسی بود که در بازداشتگاه زندان باشد. بنابراین رابطه او چندان هم رابطه بین زن و مرد نبود. درباره جمله نخست من همیشه نیاز داشتم که در تمام موارد با سارتر دارای تفاهم باشم. آری؛ در مهمترین مسائل، این برای من همیشه الزامی بود. نمیدانم آیا برای شما… .
ژان پل سارتر: برای من هم مطمئنن همین طور.
سیمون دوبووار: فکر نمیکنم که شما فاصله زیادی از ما گرفته بودید.
آلیس شوارتزر: آیا شما هم چنین جملهای را میگفتید؟
ژان پل سارتر: بله، مطمئنن.
آلیس شوارتزر: از دو سال پیش به این طرف شما، سیمون، کم و بیش با جنبش زنان پیوند داشتهاید. بعدها در بارهاش صحبت خواهیم کرد. الان میخواهم فرصت را مغتنم بشمارم و از شما، ژان پل سارتر، سؤال کنم: نظرتان درباره مبارزات مستقل آزادیخواهی زنان چیست؟
ژان پل سارتر: منظورتان از «مستقل» چیست؟
آلیس شوارتزر: مبارزه تشکیلات یا گروههای زنان بدون وجود مردان.
ژان پل سارتر: آن چه مربوط به رابطه بین زن و مرد میشود، با نظر سیمون دوبووار کاملن موافقم. اما آن چه مربوط به تشکیلات بدون وجود مردان میشود اغلب از خودم سؤال کردهام که آیا چنین چیزی ضروری است؟ در این لحظه نمیتوانم دربارهاش تصمیم بگیرم؛ زیرا میبینم که چنین مبارزهای برای زنان ضروری است اما از خودم میپرسم آیا این روش مبارزه درست است، آیا شکل دیگری از مبارزه که مردان نیز در آن شرکت داشته باشند وجود ندارد؟
سیمون دوبووار: اما مردان هیچگاه مانند زنان فکر نمیکنند.
ژان پل سارتر: شما همیشه این مطلب را به من گفتهاید.
سیمون دوبووار: بله، دقیقن.
ژان پل سارتر: شما باید اقرار کنید که در این مورد اعتمادی به من ندارید.
سیمون دوبووار: حتا شما که از نظر تئوری و ایدئولوژی کاملن پیشرو رهایش زنان هستید؛ مع الوصف آنچه را که زنان ـ و من هم با آن ها ـ تجربیات زنان مینامیم تأیید نمیکنید. مسائلی وجود دارد که شما نمیتوانید درک کنید. «سیلوی» و من اکثرن به این سبب به شما اعتراض میکنیم؛ زیرا مسائلی وجود دارد که شما به سادگی نمیتوانید درک کنید. مثلن آن چه «آلیس» اخیرن در این مورد که دیگر به سبب مزاحمتهای بسیار نمیتواند در خیابانهای رم گردش کند گفته جزو تجربیات شما به عنوان یک مرد قرار ندارد. و موقعی که من این مطلب را برای تان تعریف کردم گفتید: «حرفهایی که شما برایم تعریف میکنید چندان به من ربط پیدا نمیکند؛ زیرا در مقابل زنان هرگز حالت تهاجمی نداشتهام.”
آلیس شوارتزر: ولی پاسخ شما مرتجعانه است. آیا ممکن است بگویید «وجود طبقه چندان هم بد نیست؛ زیرا من، ژان پل سارتر، هرگز به یک کارگر ستم روا نداشتهام؟»، شما هرگز جرئت ابراز چنین نظری را ندارید.
ژان پل سارتر: اما مثال شما درست با مسئله نمیخواند.
سیمون دوبووار: با وجود این چندان هم از مسئله دور نیست. حتا برای حسننیتدارترین مرد هم مشکل است، بهخصوص از نسل سارتر؛ زیرا من آدمهای جوانتری را هم میشناسم، سی و پنج سالههایی که در برابر حملات تهاجمی به طرزی حساس عکسالعمل از خود نشان میدادند ـ که به زنان هم سن و سال خود رنج و ستمی روا شود.
اما فکر میکنم مطلب دیگری هم وجود دارد: زمانی که جوان بودم، هرگز مورد چنین حملاتی قرار نگرفتم. ظاهرن مردان تا اندازهای تغییر کردهاند. فکر میکنم مسئله «رهایش» زنان باعث شده که مردان بیش از گذشته حالت خصمانهای نسبت به زنان پیدا کنند و نسبت به زمان ما، تجاوزکارتر، مزاحمتر، طعنهزنتر و نفرتانگیزتر شدهاند.
آلیس شوارتزر: ژان پل سارتر، شما گفتهاید که در مورد مسائل زنان از نظر تئوری با سیمون دوبووار توافق دارید. بنابراین شما قبول دارید که نوعی استثمار خاص وجود دارد که از سوی نظام اجتماعی و مردان نسبت به زنان روا میشود. و اگر اشتباه نکنم، تئوری سیاسی و اعمال شما به استثمارکنندگان حق میدهد؛ منظور این است که شما هرگز به خودتان حق نمیدهید که برای یک کارگر تکلیف معین کنید که چگونه رفتاری داشته باشد یا چگونه باید به خود سازمان دهد. پس چطور ممکن است که مسئله زنان تا این اندازه برای شما بدیهی نیست.
ژان پل سارتر: ابتدا باید بگویم که سیمون در این مورد که من اصلن فاقد این تجربه هستم که بدانم معنی تحقیر زن چیست؛ زیرا من مرد هستم، اغراق میکند. اما هر بار که زنان دور و بر من برایم تعریف میکنند که طی روز قربانی چنین تعقیبهایی شدهاند، خلع سلاح میشوم. در این باره تجربهای کسب کردهام که برایم امکان داشته، تجربه شما را نمیتوانم دقیقن داشته باشم.
اما من تجربه انسانی را دارم که انسانهای دیگر را دوست دارد و معتقد است که با آن ها به طرز ناشایستی رفتار میشود. در این مورد کافی است. شما اصلن چه میخواهید؟
آلیس شوارتزر: از پنج سال پیش به این طرف در امریکا و در دیگر کشورهای غربی زنانی هستند که در جنبشهای انقلابی شرکت دارند و از تجربیات خود نتیجهگیریهایی میکنند؛ به عبارت دیگر زنانی هستند که در حضور مردان، حتا با حسن نیتترین آنان (زیرا چنین مردانی وجود دارند) شجاعت خود را از دست میدهند: ساختهای (Structur) بسیار ظریفی از سیادت وجود دارد که باعث میشود زنان در حضور مردان نتوانند خود را از چنگ آنان برهانند. به این علت، بار دیگر تکرار میکنم، از این که شما تصور و پاسخ روشنی از این خواستهها و حقوق زنان برای ایجاد یک گروه سیاسی ندارید، تعجب میکنم. این فقط یک دوره عبور از یک مرحله به مرحله دیگر است نه هدف نهایی.
ژان پل سارتر: من بر این عقیدهام که زنان در عمل مورد تعقیب قرار میگیرند و مردها بزرگترین زحمت را به خود میدهند تا با آنان، همانطور که سیمون دوبووار توصیف کرده است، به عنوان جنس دیگر رفتار کنند. من تصدیق میکنم که چنین گروههایی باید وجود داشته باشد. من فقط گفتهام به عقیده من این گروهها که همیشه به تنهایی دور هم جمع میشوند، حق مطلب را درباره تنهایی زنان ادا نمیکنند. بایستی جلساتی تشکیل میشد که در آن ها مردان نیز میتوانستند شرکت داشته باشند. این یک مسئله خاصی است که به تمامی آنچه گفته شد بستگی ندارد.
منظورم این است که زنان در عمل ـ هر طور که میل شما باشد ـ استثمارشدگانی از نوع بهخصوص هستند. این مسئله ربطی به کارگران ندارد و استثمار آنان هم شبیه استثمار کارگران نیست. کارگر به طرز خاصی استثمار میشود و زن به طریقه دیگری؛ حتا اگر آن ها زن کارگر هم نباشند! نه شکل این استثمار با آن دیگری شبیه است و نه حد و مرز آن.
به این ترتیب است که من معتقدم رابطه بین زن و مرد و یا مرد و زن ـ هر طور که میل شماست ـ در عمل یک رابطه استثماری است. ولی من نمیدانم غیر از آن که مسئله را به این شکل برملا کنم چه کاری ممکن است از دستم برآید.
سیمون دوبووار: من ناچارم اضافه کنم که او تبلیغات خوبی نزد دوستانش در «Liberation »کرده است تا مثلن آن ها را قانع کند که زنان را در روزنامههایشان به کار بگمارند و نسبت به مسائل آن ها دلسوزی کنند
د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه
د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :
Support Dawat Media Center
If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320
Comments are closed.