تاریخچه کابل

185

کابل پایتخت کشور افغانستان است.

این شهر در دامنهٔ کوه آسمائی و شیر دروازه، به هر دو طرف رود کابل آباد شده و از سطح بحر (دریا) قریب شش‌ونیم هزار فوت ارتفاع دارد. در زمان قدیم در گرداگرد شهر کابل دیوارهای استواری موجود بود که ارتباط شهر با نواحی آن با هفت دروازه صورت می‌گرفت، امروز هم آثار دیوارهای شهر بر کوه آسمائی وشیردروازه شاهد استحکام سابقه‌ی آن است.

تاریخ:

کابل شهری تاریخی و بسیار کهن است که حوادث روزگار رابسیار دیده و چون بر چهارراه تجارتی شرق و شمال و جنوب وغرب واقع شده، اهمیت تجارتی آن خیلی زیاد است. کابل از حیث قدمت با قدیمی‌ترین شهرهای بلخ و بامیان هم‌سری داشته و در کتاب ریگ ودا ، نام «کیسبها» برای کابل استعمال شده. تجارت و شهرت بازرگانی کابل در زمان‌های خیلی قدیم معروف است، چنان‌چه در اثنای حملات اسکندر نیز موقعیت مهم تجارتی خود را داشته و راه‌های تجارتی از هر طرف به آن وصل است. در آثار مورخان عهد اسكندر و در جغرافياى بطلموس از آن به نام «قابوره» و «اورتوسپاته» ياد شده.
در ادبیات پهلوی، نام این شهر «کابل» قید شده‌است، که نزدیک به تلفظ امروزی آن است. نام این شهر را «کابول» و «کاوول» و «کاول» نیز گفته‌اند. همچنان بعضی مورخین یونان آن را «کابورا» و «کارورا» نیز گفته‌اند. دیوارهای کابل که امروز نیز بقایای آن به سر کوه‌های شیر دروازه و آسمائی دیده می‌شود از طرف شاهان کابل بنا شده‌بود تا در برابر هجوم‌های بزرگ بتوانند مقاومت کنند.
درشاهنامه فردوسی مكرر از كابل و کابلستان نام برده شده است.
در سال ۸۱ هجری وقتی مسلمانان به شهر حمله کردند شهر را از طرف ده‌مَزنگ شگافتند، مسلمانان عرب فاتح شدند و شاه کابل به گردیز رفت، اما تشکیل دولت‌های صفاری و طاهری نفوذ عرب‌ها را از کشور کم کرده رفت و کابل نیز به دست حکم‌رانان محلی اداره می‌شد.
مقارن ضعف صفاریان از کوهستان شرقی کابل یک قوم دیگر بنای سلطنت را در کابل گذاشت که سرکرده‌شان را کالاله می‌گفتند و تا به عصرغزنویان باقی بودند، تا این‌که در سال ۳۴۴ ه. ق. ضمیمه سلطنت غزنوی شد. کابل در عهد غزنویان ، شهر غزنه بتدريج اهميت يافت و كابل عقب ماند. در لشکرکشی‌های چنگیز کابل نیز دست‌خوش چور و چپاول گردید.
هم‌چنین معماری و شهرسازی کابل بسیار زیبا و دقیق است و یکی از شهرهائی است که با وجود آن‌که قدیمی است، حساسیت زیادی در شهرسازی آن به کار رفته است.

بخش‌های غربی شهر کابل که در اثر جنگ‌های داخلی نابود شده‌است.

بعد از آن کابل بدست تیمور و حکم‌داران او بود تا آن‌که دولت تیموری هرات قوت گرفت. بعد از سقوط تیموریان، بابر در این جا مستقر گردید و کابل دوباره رونق یافت و تا سال ۹۲۳ پایتخت بود و به تعمير و آرايش آن پرداخت. بابر به کمک مردم این شهر، هندوستان را فتح کرد و پایتخت خود را از کابل به آگره نقل داد و کابل مرکز ولایت شد. آرامگاه اين پادشاه هم در همين شهر است.
وقتی که سلطنت بهاحمد شاه درانی رسید، وی توجه به کابل نمود و خواست آن را مرکز دولت خود قرار بدهد. چنان برای همین مطلب در سال ۱۱۴۴ امر احداث یک دیوار بزرگ را در شهر داد. این دیوار در ظرف ۴ ماه آباد گردید. تیمور شاه پس از تنظیم قندهار در سال ۱۱۹۵ ه. ق. رسماً کابل را پایتخت ساخت و از آن تاریخ تا امروز کابل مرکز و پایتخت افغانستان است.
کابل یکی ﺍﺯ قدیمی‌ترین شهرهاﯼﺩنیاست. ﺩﺭ کتاﺏ مقدﺱ ﻭیدﺍ به ناﻡ کبه Kabha ﻭ ﺩﺭ پاﺭچه‌هاﯼ ﺍﻭستا ﺍﺯ ﺁﻥ به ناﻡ کوب‌ها Kobaha یاﺩ می‌شوﺩ. نویسندگاﻥ کلاسیک یونانی ﺁﻥ ﺭﺍ کوفن Kophen یا کوفس Kophfs ﻭ کوﻭﺍ ثبت کرﺩﻩ ﻭ هم‌چناﻥ مرﺩﻡ فاﺭﺱ ﻭ ﺍﺭستو ﺍین شهر ﺭﺍ خوسپس Khoaspes خوﺍندﻩ‌ﺍند

نقشه پلان توسعه شهر کابل

ﺩﺭ قرﻥ هفتم میلاﺩﯼ، یک پژﻭهش‌گر چینی به ناﻡ شونگ چونگ ، ﺩﺭ نبشته‌هاﯼ خویش مشهوﺭ به هیوﺍﻥ سانگ ﺍین شهر ﺭﺍ کاﻭفو Kaofu نوشته ﻭ چنین برداشت می‌کند که ﺩﺭ حقیقت ﺍین شهر ﺯیبا مسما به ﺩﺭیاﯼ کاﻭفو می‌باشد که ﺍﺯ قلب ﺁﻥ می گذﺭﺩ، ﻭﯼ می‌ﺍفزﺍید که ﺁﺭیاییاﻥ قدیم ﺍﺯ لحاﻅ ﺩینی ﺍهمیتی ﻭیژﻩ به ﺍین شهر ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺁن‌رﺍ کوب‌ها ﺍﺭﺩهستانه Kobaha Urddhastana یا محل بلند پایه گفته‌ﺍند. کابل ﺍﺯ ﺩیدگاهی کتاﺏ مهایاراتا هندﻭﺍﻥ، بهشت ﻭ جایگاهی تفکر برﺍﯼ خدﺍﻭندﺍﻥ خوبی بوﺩﻩ ﻭ ﺁن‌رﺍ ﺩﺭ سانسکریت به ناﻡ ﺍﺭﺩهستانه یا عباﺩت‌گاهی مقدﺱ حفظ کرﺩﻩ‌ﺍند.
تاﺭیخ نویساﻥ ﺩﻭﺭﻩ سکندﺭ، کابل ﺭﺍ به ناﻡ ﺍﺭتوسپانه Artospana که هماﻥﺍﺭﺩهستانه Urddhastana سانسکریت ﺍست ﺩﺭ تاﺭیخ یونانی قید نموﺩﻩ که پساﻥ‌ها (بعدها) ﺩﺭ قرﻥ ﺩﻭم میلاﺩﯼ ﺍین شهر ﺭﺍ به ناﻡ کابوﺭﺍ Kabura یا قلب پاﺭﺍپامیزﺍﺩ نوشته‌ﺍند. ﺩﺭﺩﻭﺭﺍﻥ کوشانیان بزﺭﮒ هنوﺯ هم کابل به ناﻡ کاﻭفو شناخته می‌شدﻩ، که ﺁهسته ﺁهسته به کابورا مسما گرﺩید تا ﺁﻥ ﺯماﻥ که کابل شاهاﻥ ﺍﺯ ﺁﻥ به ناﻡ کابلستاﻥ یاﺩ کرﺩند. کابلستاﻥ برﺍﯼ چندین قرﻥ پیش ﻭ پس ﺍﺯ ﺩﻭﺭﻩ‌ﯼ مسیح، ﺍﺯ بامیاﻥﻭ کندهاﺭ ﺩﺭ ﻏرﺏ تا کوتل بوﻻﻥ ﻭ تماﻡ جنوﺏ ﺭﺍ ﺩﺭ بر می‌گرفت، که ﺍین خطه ﻭسیع به ﺩﻩ علاقه‌داری تقسیم بوﺩﻩﻭ شهرهاﯼ کابل، ﻏزنی، بامیاﻥ، ننگرهاﺭ، سوﺍﺕ، پشاﻭﺭ، ﺍپوکین، بنو ﻭ بولر ﺩﺭ بر می‌گرفته‌است.
ﺍﺯ تاﺭیخ یونان چنین برﺩﺍشت می‌شوﺩ که ارتوسپانه یا کابل مرکزی عمده ﻭ ﺍصلی ﺩﺭ منطقه بوﺩﻩ، که پساﻥ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ‌ﯼ تسلط یوناﻥ، هرﺍﺕ که سکندﺭیه‌ﯼﺍفغان بوﺩ جاﯼ ﺁن‌رﺍ ﺍشغاﻝ کرﺩ که پسان‌ها (بعدها) شاه‌زﺍﺩگاﻥ هندﻭساﮎ ﺁن‌رﺍ باﺭﺩیگر ﺍحیا کرﺩند. تا ﺁن‌که ﺩﺭ عصر زنسلک شاه ﻭ زنبورک شاه، لشکر عرﺏ بعد ﺍﺯ فتح برق‌آساﯼ ترکیه ﻭ ﺍیرﺍﻥ به ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ‌هاﯼ ﺍین شهر کوبی، شاهاﻥ ﻭ کابلیاﻥ برﺍﯼ ﺩفاﻉ، ﺩیوﺍﺭ بزﺭگی به ناﻡشیردروازه ﺩﺭﺩﺭﺍﺯناﯼ کوﻩ آسمایی یا آسه ماهی بنا کرﺩند که حکایت‌هاﯼ ﺁﻥ تا ﺍمرﻭﺯ سینه‌به‌سینه حفظ گرﺩیدﻩ. تاﺭیخ مصر به ﻭضاحت می‌نویسد که لشکر بزﺭﮒ ﺍسلاﻡ بعد ﺍﺯ فتح نیم جهاﻥ ﺩﺭ شیرﺩﺭﻭﺍﺯﻩ‌هاﯼ کابلستاﻥ به مرتبه بیست‌ﻭسه باﺭ شکست مطلق ﺩید تا ﺁن‌که به مرﻭﺭ ﺯماﻥ کابلیاﻥ خوﺩ به ﺩین مقدﺱ اسلام گرویدند.

نمایی از ویرانی‌های برجای‌مانده از جنگ‌های داخلی گروه‌های مجاهدین در کابل.

کابل ﺩﺭ ﺩﺭﺍﺯناﯼ تاﺭیخ، ﺩﺭ ﺍحساﺱ چکامه‌سرﺍیاﻥ، ﺩﺭ چشم تمدﻥ، ﺩﺭ قلب ﺁسیا، ﺩﺭ خاﻃرﻩ‌هاﯼ ﺍشغال‌گرﺍﻥ ﻭ ﺩﺭﺍیماﻥ بسا مرﺩﻡ، شهر باﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﺩﺍﺭندﻩ‌ﯼ ﻭیژگی‌هاﯼ مقدﺱ بوﺩﻩ‌است. کابل ﺩﺭ ﻃوﻝ تاﺭیخ بارها ﺯیر تهاجم بیگانه قرﺍﺭ گرفت ﻭ به گشت‌هاﯼ متماﺩﯼ، ﻭیرﺍﻥ ﻭ ﺁباﺩ گرﺩید، تا بلاخرﻩ ﺩﺭ ساﻝ 1776 تسلط خاندان درانی ﺩﺭ قلم‌رﻭ افغنستان جاگیر شد ﻭ تیمور شاه پسر احمد شاه ابدالی ، مرکز ﺍمپرﺍتوﺭﯼ خوﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ قندهار به کابل ﺍنتقاﻝ ﺩﺍﺩ که پس ﺍﺯ ﺁﻥ کابل تا ﺍمرﻭﺯ به صفت خانه‌ی مشترﮎ ﻭ مرکز یگانه‌گی تماﻡ ﺍفغان‌ها پابرجا می‌باشد.

نمایی از ویرانی‌های برجای‌مانده از جنگ‌های داخلی گروه‌های مجاهدین در کابل.

کابل ﺩﺭ ﺩﺭﺍﺯناﯼ تاﺭیخ، ﺩﺭ ﺍحساﺱ چکامه‌سرﺍیاﻥ، ﺩﺭ چشم تمدﻥ، ﺩﺭ قلب ﺁسیا، ﺩﺭ خاﻃرﻩ‌هاﯼ ﺍشغال‌گرﺍﻥ ﻭ ﺩﺭﺍیماﻥ بسا مرﺩﻡ، شهر باﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﺩﺍﺭندﻩ‌ﯼ ﻭیژگی‌هاﯼ مقدﺱ بوﺩﻩ‌است. کابل ﺩﺭ ﻃوﻝ تاﺭیخ بارها ﺯیر تهاجم بیگانه قرﺍﺭ گرفت ﻭ به گشت‌هاﯼ متماﺩﯼ، ﻭیرﺍﻥ ﻭ ﺁباﺩ گرﺩید، تا بلاخرﻩ ﺩﺭ ساﻝ 1776 تسلط خاندان درانی ﺩﺭ قلم‌رﻭ افغنستان جاگیر شد ﻭ تیمور شاه پسر احمد شاه ابدالی ، مرکز ﺍمپرﺍتوﺭﯼ خوﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ قندهار به کابل ﺍنتقاﻝ ﺩﺍﺩ که پس ﺍﺯ ﺁﻥ کابل تا ﺍمرﻭﺯ به صفت خانه‌ی مشترﮎ ﻭ مرکز یگانه‌گی تماﻡ ﺍفغان‌ها پابرجا می‌باشد.

جغرافیاى شهر کابل:

منطقه‌ی کابل عبارت از مجموعه‌ئى از وادی‌هاى سرسبز و شاداب و پر نفوس است که ارتفاع آن از سطح دریا از هزار تا دو هزار گز (3300 تا 6500 فوت [پا]) تفاوت می‌کند. شهر کابل در میان این وادی‌هاى حاصل‌خیز به عرض 34درجه و 30 دقیقه‌ی شمالى و طول 69 درجه و 18 دقیقه‌ی شرقى در دامنه‌ی کوه‌هاى «آسمائى» و «شیردروازه» به ارتفاع شش هزار فوت قرار گرفته‌است. در میان کوه آسمائى (6790 فوت) و شیر دروازه (7166 فوت) شهر کابل شکل مثلثى را گرفته که رأس آن به‌جانب غربى، جائى که دو کوه با هم بسیار نزدیک می‌شوند، قرار دارد. بین دو کوه گذرگاهى است که وادى چهاردهى (نوى کابل) را به کابل قدیم مى‌پیوندد و رودخانه‌ی کابل از آن عبور می‌کند. در زمان قدیم اطراف شهر را حصار مستحکمى احاطه مى‌کرد که به‌وسیله‌ی هفت دروازه با خارج ارتباط داشت. تماشاى این دیوار اهمیت تاریخى شهر را به‌خوبى می‌نمایاند. از قله کوه منظره‌ی باشکوه و شاداب وادى، با سلسله‌ی کوه‌هائى که اطراف آن را احاطه کرده به‌نظر مى‌آید. رود کابل از میان آن با پیچ و خم جلب توجه می‌کند. شهر کابل که در دو طرف این رودخانه بنا شده محیطى قریب 8 میل دارد و چون دو طرف آن محدود مى‌شود طبعاً شهر به وسعت خود در طرف شمال و جنوب شرقى رودخانه افزوده‌است.
امروزه محله شیر پور گرانترین محله کابل است که مقامات دولتی و فرماندهان مسلح در آن برای خود خانه ساخته اند.
چندول، کارته سخی، افشار، دشت برچی، تیمنی و قلعه شهاده از مناطق شیعه‌نشین این شهر هستند.

آب و هواى کابل:

آب و هواى کابل تابع وضع عمومى کشور افغانستان است و چون این کشور تقریباً در وسط آسیا واقع است پس عرض و طول جغرافیائى و ارتفاع و امتداد کوه‌ها و دورى از دریا همه از عواملى بشمار می‌روند که در آب و هواى افغانستان تأثیر دارد. با وضع جغرافیائى که افغانستان دارد مناطق مختلف آن آب و هواى متنوع دارد و کابل هرچند از دریا بسیار دور و تابع آب و هواى برى است، معهذا توازن در فصول اربعه‌ی آن برقرار است و هر سه ماه تغییر فصل به صورت منظم پیدا می‌شود. فصل بهار از ماه حمل (مارچ، اپریل) آغاز می‌شود و تا پایان جوزا (مى، جون) منظماً ادامه دارد. در این فصل می‌توان آن را فصل نمو و انبساط خواند. هوا عطرآگین و فضا دل‌کش می‌شود و از حیث آب و هوا این سه ماه برازنده‌ترین و نشاط‌انگیزترین فصل‌هاى کابل می‌باشند. از ماه سرطان (جون، جولاى) تا آخر سنبله (اگست، سپتمبر) و موقع تابستان گرم‌ترین ایام کابل به‌شمار می‌رود، اما گرما نه به اندازه‌ئى است که خسته‌کننده باشد و مردم را از کار و فعالیت مانع گردد. در ماه میزان (سپتمبر و اکتبر) خزان آغاز مى‌گردد و تا پایان ماه قوس (نومبر، دسمبر) ادامه دارد. خزان فصل برداشتن محصول و جمع‌آورى میوه است و کابل از این حیث در این فصل امتیاز فراوانى دارد و ارزانى در همین موقع می‌باشد. سه ماه اخیر سال، جدى (دسمبر، جنورى)، دلو (جنورى) فبرورى) و حوت (فبرورى، مارچ) فصل زمستان کابل است که سرماى بسیار و نزول برف تا پایان آن ادامه می‌یابد.

کابل در جنگ های داخلی:

بر اساس تخمین سازمان ملل متحد، ۹۰ فی‌صد (درصد) شهر به ویرانه مبدل گشت و بیش از شصت‌وپنج هزار از اهالی شهر کشته و ده‌ها هزار تن دیگر زخمی شدند. این جنگ کوچه به کوچه در شهر کابل تا تسخیر شهر وسیله‌ی طالبان در سال ۱۹۹۶ بلاوقفه ادامه یافت. بعد از فروپاشی حکومت کمونیستی در افغانستان گروه‌های رقیب افغان برای تحکیم موقعیت خویش و تصرف پایتخت وارد نبرد شدند که خسارات زیادی بر جای گذاشت و قسمت‌های عمده‌ی شهر بر اثر راکت‌باران گروه‌های مختلف آسیب جدی وارد گردید.

آیین‌های نوروزی در کابل:

مردم شهر کابل و حومه آن‌، در روز نوروز عمدتاً در زیارت سخی‌، شهدای صالحین‌، عاشقان و عارفان‌، خواجه صفا، باغ بابرشاه و زیارت ملا بزرگ جمع می‌شوند. در این روز در کابل دو رویداد هیجان‌انگیز صورت می‌گیرد; یکی بلند کردن جهنده (بیرق‌) زیارت سخی و دیگری بالا کردن توغ (علم‌) مندوی‌. برافراشتن بیرق سخی در کابل‌: معتقدان و اخلاص‌مندان علی شیرخدا، چند روز پیش از نوروز به خاطر آمادگی از تجلیل روز تولد شاه اولیا و پوش جدید علم مبارک و برافراشتن علم ترتیبات می‌گیرند. شب نوروز همان جا در زیارتگاه سخی شب را با منقبت‌خوانی در صفات امام علی و دعاخوانی به پایان می‌رسانند و روز نوروز که نخستین روز سال نو خورشیدی است، به ساعت 9 صبح در حالی که شهردار کابل و والی کابل و تعدادی از روحانیون و جمع غفیری از اهالی کابل حاضر هستند، علم سخی‌، شاه اولیا، توسط معتقدان و اخلاص مندان سرسپرده‌اش در میان شور و هلهله و هیجانات مردم بلند می‌گردد. در حین بلند شدن علم‌، ارکستر شهرداری کابل موزیک احترام می‌نوازد و از هر سو صداهای هیجان‌آمیز «یا علی یا علی‌» و صدای کف‌زدنهای هیجان‌انگیز به گوش می‌رسد. به خاطر این مراسم عنعنوی و دینی‌، رئیس شهرداری کابل و یکی از روحانیان برجسته‌، بیانیه‌هایی ایراد می‌نمایند و ورود سال نو و این رویداد بزرگ را به همه شادباش می‌گویند. بعد دعاییه‌ای خوانده می‌شود و از خداوند التجا می‌گردد که در کشور صلح و امن برقرار بوده‌، خیر برکت‌، صحت و سعادت دارین نصیب مردم گردد. مردم را اعتقاد بر این است هرگاه بیرق سخی به سهولت بلند شود، آن سال یک سال نیکو و پربرکت بوده و اگر بیرق به مشکل بلند گردد، شگون آن سال خوب نیست‌. بعد از این که بیرق بلند شد، کف ‌زدنهای ممتد شادی‌آمیز ادامه می‌یابد و هر یک به همدیگر این رویداد با شکوه و نیکو را شادباش می‌گویند و سپس هجوم زیارت کنندگان به سوی علم آغاز می‌شود. هزاران نفر تلاش می‌ورزند تا دستشان به چوب علم تماس نماید و بدین‌گونه از ثواب زیارت کردن برخوردار شوند. زنان دستمالهای ابریشمین و سایر تکه‌های قیمتی را به خاطر برآورده شدن مرادشان به پایة بیرق سخی می‌پیچند و هرکس تلاش می‌ورزد که اگر بتواند توته‌ای را از پوش جنده برای تبریک برکند. معتقدان و اخلاص‌مندان مخصوص‌، در میان این گیرودار و کش‌ومکش تلاش می‌ورزند تا نظم را حفظ نموده و گذرگاهی برای زیارت ‌کنندگان باز نمایند. در جریان این مراسم و هجوم سیل زیارت کنندگان‌، گاهی حادثه‌های ناگواری هم رخ می‌دهد و بعضیها زیر پا گردیده صدمه‌هایی برمی‌دارند. پیش از ورود نوروز و بالا شدن بیرق‌، بعضی از مریضان لاعلاج و یا صعب‌العلاج می‌آیند و در پای علم جا می‌گیرند، به امید این‌که سخی شاه اولیا موجب شفایابی آنان بشود. بلند کردن توغ مندوی در کابل‌: مندوی کابل‌، جای انبار و فروش مواد غذایی و ضرورتهای گوناگون زندگی مردم است‌. دکانداران و مردم را عقیده بر این است که پوش کردن جدید توغ مندوی و برافراشتن مجدد آن‌، هر ساله به روز نوروز و اعطای خیرات و نذر در این روز اول سال‌، باعث خیر و برکت مندوی می‌شود و مندوی در جریان سال خالی نمی‌ماند. در صبح روز نوروز به ساعت 8 صبح‌، شهردار کابل از دفتر خویش با سایر ارکان رسمی عالی رتبه بلدیة کابل در طی یک مراسم رسمی در حالی که موترش توسط پلیسهای موتورسوار اسکورت می‌شود، به منظور برافراشتن توغ مندوی و بیرق زیارت سخی حرکت می‌نماید. او نخست به مندوی رفته توغ مندوی را بلند می‌کند و بعد از آن به زیارت سخی رفته در برافراشتن بیرق سخی سهم می‌گیرد. در مندوی همة علافان و سایر دکانداران و جمع غفیری از اهالی شهر کابل به منظور اشتراک در مراسم برافراشتن توغ مندوی‌، در مارکیت اساسی مندوی جایی که بر بالای دروازة ورودی آن بیرق بالا می‌شود گرد می‌آیند. توغ مندوی با یک تکه سبز پوش جدید گردیده‌، در میان شور و هلهله جمع انبوهی از حضار برافراشته می‌شود و رئیس شهرداری کابل بدین مناسبت خجسته بیانیه‌ای ایراد می‌نماید و بعد توسط یک روحانی معمر دعای شکرگزاری به آرزوی خیر و برکت‌، صلح و امنیت ادا می‌شود و بعد کلچه‌های نوروزی و شیرچای و شیرینی نوروزی صرف می‌گردد.

کابل در شاهنامه:

به موجب روایات اسطوره های حماسی کهن که در شاهنامه بازتاب یافته اند ، گرشاسپ جد اعلای رستم ، جهان پهلوان معروف ، در شهر کابل عاشق پری چهره کابلی شد و توسط پیرمردی به نام «نیهاک» از پای در آمد و در یکی از دره های کابلستان به خواب مصنوعی فرو رفت و تا پایان کار دنیا همچنین در خواب خواهد بود. به موجب روایات اوستایی نطفه زرتشت در رودخانه هیرمند وجود دارد و در آخر زمان هنگامی که دنیا در را تیرگی و سیاهی ، ظلم و ستم فرا می گیرد. «سوشیانت» از نطفه زرتشت ظهور می کند و در آن هنگام فرشته ای از آسمان فرو د می آید و برای بیدار کردن گرشاسب ، از خواب طولانی سه بار می خروشد و با خروش سوم او ، گرشاسب از خواب مصنوعی در دل یکی از دره های کابل بیدار می شود و گرز خود را گرفته در کنار سوشیانت به راه می افتد و دنیای پر از ظلمت ، بیداد و ستم را پر از عدل و داد می سازد.

ماجرای پیدایی رستم:

کابل قلمروی فرمانروایی مهراب شاه کابلیست ، کسی که سرنوشت عشق دخترش «رودابه» با زال زر فرزند شام نریمان اختلال بزرگی در روبط سلطنت کابل و سیستان به وجود آورد ولی فرجامش نیک بود و با تدبیر و وساطت سیندخت همسر مهراب شاه کابلی با سام نریمان ، رودابه به عقد زال درآمد که رستم پیلتن ، پهلوان نامی ایران ثمره این وصلت بود.
ماجرای پیدایی رستم چنین آغاز می شود: زال در راه سفر به هندوستان به دربار مهراب شاه کابل حضور می یابد:

سوی کشور هندوان کــــــــــــرد رای
سوی کـــابل و دنبر و مرغ و مـــای
ز زابـــل به کــابـــل رسید آن زمـــان
گـــــــزاران و خندان دل و شادمـــــان

مهراب شاه از نزول زال و مصاحبتش خوشحال می شود و با قدردانی مقدم او را گرامی می دارد و از رای و تدبیر شاهزاده سیستانی در شگفت می ماند. میزبانان زال از موجودیت دوشیزه پری چهره ، بلند قامت ، غزال چشم و شاهدخت کابلستان «رودابه» برایش خبر می دهند:

پس پـــــــــرده او یـــــکی دختر است
که رویش ز خورشید نیکوتــــر است
ز سرتــــا به پایش بکــــــــردار عــــا
به رخ چون بهشت و به بالا چو ساج
دهانش چـــــــو گلنار و لب نـــــاروان
زسیمین برش رسته دو نــــــــــاروان
دو چشمش بسان دو نـــــــرگس بــباغ
مـــژه تیرگی بـــرده از پــــــــــر زاغ
اگــــر مــــــاه بینی ، همه روی اوست
اگـــر مشک بـــویی همه مـوی اوست
بهشتیست سرتــــــــــــــــــاسر آراسته
پــــر آرایش و رامش و خــــــــــواسته

دل زال زر از این توصیف وسوسه برانگیز به جوش آمده و آنگاهی که هم رکابان و میزبانان ترکش می کنند ، در فکر خیال انگیز رودابه غرق می شود. هنوز فرصت تصمیم گیری را نیافته که مهراب شاه غافلگیرانه به خیمه زال بر میگردد:

همیرفت مهراب کــــــابـــــل خــــــــدای
سوی خیمه زال زابــــــــل خـــــــــــدای

زال که اکنون فکر دورنمای زندگی چون هاله مرموزی روانش را فرا گرفته ، بایست به هر وسیله ای مهراب شاه را به خود رام سازد و برایش پیشنهاد کند تا خدمتی را شاه کابل برایش واگذار شود:

بپرسید کز من چــــــه خـــــواهی بخواه
ز تخت و ز مهر و تیغ و کـــــــــــــــلاه

اما مهراب سرحد دوستی با مهمانش را کوتاه می گیرد و فقط می خواهد او را بر دور سفره رنگینس سر فراز بدارد و بس:
بدو گفت مهراب کای پادشاه

بدو گفت مهراب کـــــــــــای پـــــادشاه
سرافــــراز و پیروز و فـــــــــرمانروا
مــرا آرزو در زمــــــــانــــه یـــکیست
کـــــه آن آرزوتــــــــــــو دشوار نیست
کـــــــه آیی به شادی بــــــر خـــــان من
چــــو خــــورشید روشن کنی جــان من
چنین داد پاسخ کـــــــــه این رای نیست
بخوان تـــــو انــــــدر مرا جــای نیست

با این پاسخ دل مهراب شاه اندکی زنگار گرفت و از خیمه زال بیرون شد ، اما شمع افروخته عشق رودابه در دل زال به لهیب سوزان و سرکشی مبدل گردید:

دل زال یکـــــباره دیـــــــــــــــوانه گشت
خـــــرد دور شد ، عشق فـــــرزانه گشت

زال مدتی در مهمانی مهرابشاه باقی می ماند تا اینکه رودابه پنج کنیزک خود را به بهانه سیر و گشت لب دریا و اصلاً برای دیدار زال می فرستد.

پــــــرستندگان را ســوی گلـــــــــــــستان
فـــــرســــــتاد همی مــــــاه کــــــــابلستان

و پرستندگان در صحبتی با زال می گویند:

خــرامــــــــــان ز کــــــابلستان آمــــــــدیم
بـــــر شاه زابلــــــستان آمــــــــــــدیــــــــم
سپهبد خـــــــــرامـــــید تـــــــا گلــــــــستان
بـــه نــــــــزد کنـــیزان کـــــــــابلــــــــستان

کنیزان در نتیجه این دیدار با زال پیوند او را با بانوی خودشان رودابه موافق می یابند و به زال وعده دیدار رودابه را می دهند. شامگاهان ، زال سوار بر رخش بادپیما به در دروازه کاخ رودابه نزول می یابد و تا سحر با رودابه به راز و نیازهای عاشقانه می پردازد و قول و قرار ازدواج با هم می دهند:

بـــدو گفــــت رودابـــــــــه مــــــــن همچنین
پــــــذیرفـــــــتم از داور کیش و دیــــــــــــن
کـــــــــه بــــر مــــــن نباشد کسی پـــــادشاه
جــــهان آفـــــــــرین بــــــر زبـــــانم گــــواه

زال با موبدان به مشورت می پردازد و مصلحت را در آن می بیند تا ماجرا را توسط قاصدی به نزد پدرش سام نریمان به سیستان بفرستد. سام از شنیدن پیام زال در حیرت می افتد و پاسخ نامه فرزندش را چنین می دهد:

همی گفت اگــــر گـــــویم ایــــن نیست رای
مکــــن داوری ســـــــــــوی دانش گـــــرای
و گـــــــــویم آری و کـــــــــــــامت رواست
بپرداز دل را بـــــــدانـــچت هــــــــــــواست
از ایـــــن مـــــرغ پـــــرورده و دیـــــو زاد
چگـــــــــونه بـــرآیـــــــد همانــــــــــــا نژاد؟
گشاده تـــــــر آن باشد انـــــــــدر نــــــــــهان
چـــه فــــرمــــــان دهد کــــــردگـــــار جهان

سیندخت ، مادر رودابه که هنوز از این مهرورزی ها بی اطلاع هست فرستاده زنی را از سوی زال به نزد رودابه دستگیر می کند و موی را می کند ، تا بگوید چه اسراری در میان است. رودابه خود بی هیچ تردید و گمانی همه داستان را به مادرش بیان می کند ، اما سیندخت که خودش روزگار جوانی و عشق را دیده و با قهر و غضب های مهراب شاه نیز آشنایی دارد ، قلبش به سختی تکان می خورد و می گوید:

شود شـــــــاه ایــــــــران بـــــدیــــن خشمناک
ز کـــــــــابل بـــــــــرآرد به خـــــورشید خاک

آنگاهی که مهراب شاه از دلدادگی دخترش با زال آگاه می شود ، در خود می لرزد و می خواهد همهمه بی انظباطی خانواده اش را با ریختن خون رودابه جبران نماید:

اگـــــــر ســــــام یـــــــل بــــــــــا منوچهرشاه
بیایــــــند بــــر مــــــــا یـــــــــکی دستــــــگاه
ز کـــــابل بـــــــرآیـــــد بـــــه خــــورشید دود
نمـــــــاند بـــــــــریــن بـــــــــوم کشت و درود
چنـین گفـــــــت سیندخت کـــــــای پــــــــهلوان
ازیــــــــن در مــــــــگــــردان بخیره زبـــــــان
ز زال گـــــــرانـــــــمایه دامــــــــــــــاد بــــــــه
نباشد هــــــمی از کـــــــــــــــهان و ز مــــــــــه
کـــــــــــــــه بــــــــاشد کــــــه پیوند سام ســوار
نـــــــــخواهــــــــد از اهـــــــــواز تـــــاقندهـــار
هــــــر آنـــــــگه کــــه بیگـــانه شد خــویش تــو
بـــــود تــــــیره روی بـــــــد انـــــــــــدیش تــــو

تعبیرهای وساطت گرانه سیندخت هر چند در مهراب شاه بی تأثیر نمی ماند ، اما می خواهد تا رودابه را به حضورش بیاورند ، سیندخت سخت می ترسد که هنگامه قهر و غضب مهراب شاه گزندی به جان نازک رودابه نرسد:

.
تاریخچه کابل
کــــــــــــابـل

کابل پایتخت کشور افغانستان است.

این شهر در دامنهٔ کوه آسمائی و شیر دروازه، به هر دو طرف رود کابل آباد شده و از سطح بحر (دریا) قریب شش‌ونیم هزار فوت ارتفاع دارد. در زمان قدیم در گرداگرد شهر کابل دیوارهای استواری موجود بود که ارتباط شهر با نواحی آن با هفت دروازه صورت می‌گرفت، امروز هم آثار دیوارهای شهر بر کوه آسمائی وشیردروازه شاهد استحکام سابقه‌ی آن است.

تاریخ:

کابل شهری تاریخی و بسیار کهن است که حوادث روزگار رابسیار دیده و چون بر چهارراه تجارتی شرق و شمال و جنوب وغرب واقع شده، اهمیت تجارتی آن خیلی زیاد است. کابل از حیث قدمت با قدیمی‌ترین شهرهای بلخ و بامیان هم‌سری داشته و در کتاب ریگ ودا ، نام «کیسبها» برای کابل استعمال شده. تجارت و شهرت بازرگانی کابل در زمان‌های خیلی قدیم معروف است، چنان‌چه در اثنای حملات اسکندر نیز موقعیت مهم تجارتی خود را داشته و راه‌های تجارتی از هر طرف به آن وصل است. در آثار مورخان عهد اسكندر و در جغرافياى بطلموس از آن به نام «قابوره» و «اورتوسپاته» ياد شده.
در ادبیات پهلوی، نام این شهر «کابل» قید شده‌است، که نزدیک به تلفظ امروزی آن است. نام این شهر را «کابول» و «کاوول» و «کاول» نیز گفته‌اند. همچنان بعضی مورخین یونان آن را «کابورا» و «کارورا» نیز گفته‌اند. دیوارهای کابل که امروز نیز بقایای آن به سر کوه‌های شیر دروازه و آسمائی دیده می‌شود از طرف شاهان کابل بنا شده‌بود تا در برابر هجوم‌های بزرگ بتوانند مقاومت کنند.
درشاهنامه فردوسی مكرر از كابل و کابلستان نام برده شده است.
در سال ۸۱ هجری وقتی مسلمانان به شهر حمله کردند شهر را از طرف ده‌مَزنگ شگافتند، مسلمانان عرب فاتح شدند و شاه کابل به گردیز رفت، اما تشکیل دولت‌های صفاری و طاهری نفوذ عرب‌ها را از کشور کم کرده رفت و کابل نیز به دست حکم‌رانان محلی اداره می‌شد.
مقارن ضعف صفاریان از کوهستان شرقی کابل یک قوم دیگر بنای سلطنت را در کابل گذاشت که سرکرده‌شان را کالاله می‌گفتند و تا به عصرغزنویان باقی بودند، تا این‌که در سال ۳۴۴ ه. ق. ضمیمه سلطنت غزنوی شد. کابل در عهد غزنویان ، شهر غزنه بتدريج اهميت يافت و كابل عقب ماند. در لشکرکشی‌های چنگیز کابل نیز دست‌خوش چور و چپاول گردید.
هم‌چنین معماری و شهرسازی کابل بسیار زیبا و دقیق است و یکی از شهرهائی است که با وجود آن‌که قدیمی است، حساسیت زیادی در شهرسازی آن به کار رفته است.

بخش‌های غربی شهر کابل که در اثر جنگ‌های داخلی نابود شده‌است.

بعد از آن کابل بدست تیمور و حکم‌داران او بود تا آن‌که دولت تیموری هرات قوت گرفت. بعد از سقوط تیموریان، بابر در این جا مستقر گردید و کابل دوباره رونق یافت و تا سال ۹۲۳ پایتخت بود و به تعمير و آرايش آن پرداخت. بابر به کمک مردم این شهر، هندوستان را فتح کرد و پایتخت خود را از کابل به آگره نقل داد و کابل مرکز ولایت شد. آرامگاه اين پادشاه هم در همين شهر است.
وقتی که سلطنت بهاحمد شاه درانی رسید، وی توجه به کابل نمود و خواست آن را مرکز دولت خود قرار بدهد. چنان برای همین مطلب در سال ۱۱۴۴ امر احداث یک دیوار بزرگ را در شهر داد. این دیوار در ظرف ۴ ماه آباد گردید. تیمور شاه پس از تنظیم قندهار در سال ۱۱۹۵ ه. ق. رسماً کابل را پایتخت ساخت و از آن تاریخ تا امروز کابل مرکز و پایتخت افغانستان است.
کابل یکی ﺍﺯ قدیمی‌ترین شهرهاﯼﺩنیاست. ﺩﺭ کتاﺏ مقدﺱ ﻭیدﺍ به ناﻡ کبه Kabha ﻭ ﺩﺭ پاﺭچه‌هاﯼ ﺍﻭستا ﺍﺯ ﺁﻥ به ناﻡ کوب‌ها Kobaha یاﺩ می‌شوﺩ. نویسندگاﻥ کلاسیک یونانی ﺁﻥ ﺭﺍ کوفن Kophen یا کوفس Kophfs ﻭ کوﻭﺍ ثبت کرﺩﻩ ﻭ هم‌چناﻥ مرﺩﻡ فاﺭﺱ ﻭ ﺍﺭستو ﺍین شهر ﺭﺍ خوسپس Khoaspes خوﺍندﻩ‌ﺍند

نقشه پلان توسعه شهر کابل

ﺩﺭ قرﻥ هفتم میلاﺩﯼ، یک پژﻭهش‌گر چینی به ناﻡ شونگ چونگ ، ﺩﺭ نبشته‌هاﯼ خویش مشهوﺭ به هیوﺍﻥ سانگ ﺍین شهر ﺭﺍ کاﻭفو Kaofu نوشته ﻭ چنین برداشت می‌کند که ﺩﺭ حقیقت ﺍین شهر ﺯیبا مسما به ﺩﺭیاﯼ کاﻭفو می‌باشد که ﺍﺯ قلب ﺁﻥ می گذﺭﺩ، ﻭﯼ می‌ﺍفزﺍید که ﺁﺭیاییاﻥ قدیم ﺍﺯ لحاﻅ ﺩینی ﺍهمیتی ﻭیژﻩ به ﺍین شهر ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺁن‌رﺍ کوب‌ها ﺍﺭﺩهستانه Kobaha Urddhastana یا محل بلند پایه گفته‌ﺍند. کابل ﺍﺯ ﺩیدگاهی کتاﺏ مهایاراتا هندﻭﺍﻥ، بهشت ﻭ جایگاهی تفکر برﺍﯼ خدﺍﻭندﺍﻥ خوبی بوﺩﻩ ﻭ ﺁن‌رﺍ ﺩﺭ سانسکریت به ناﻡ ﺍﺭﺩهستانه یا عباﺩت‌گاهی مقدﺱ حفظ کرﺩﻩ‌ﺍند.
تاﺭیخ نویساﻥ ﺩﻭﺭﻩ سکندﺭ، کابل ﺭﺍ به ناﻡ ﺍﺭتوسپانه Artospana که هماﻥﺍﺭﺩهستانه Urddhastana سانسکریت ﺍست ﺩﺭ تاﺭیخ یونانی قید نموﺩﻩ که پساﻥ‌ها (بعدها) ﺩﺭ قرﻥ ﺩﻭم میلاﺩﯼ ﺍین شهر ﺭﺍ به ناﻡ کابوﺭﺍ Kabura یا قلب پاﺭﺍپامیزﺍﺩ نوشته‌ﺍند. ﺩﺭﺩﻭﺭﺍﻥ کوشانیان بزﺭﮒ هنوﺯ هم کابل به ناﻡ کاﻭفو شناخته می‌شدﻩ، که ﺁهسته ﺁهسته به کابورا مسما گرﺩید تا ﺁﻥ ﺯماﻥ که کابل شاهاﻥ ﺍﺯ ﺁﻥ به ناﻡ کابلستاﻥ یاﺩ کرﺩند. کابلستاﻥ برﺍﯼ چندین قرﻥ پیش ﻭ پس ﺍﺯ ﺩﻭﺭﻩ‌ﯼ مسیح، ﺍﺯ بامیاﻥﻭ کندهاﺭ ﺩﺭ ﻏرﺏ تا کوتل بوﻻﻥ ﻭ تماﻡ جنوﺏ ﺭﺍ ﺩﺭ بر می‌گرفت، که ﺍین خطه ﻭسیع به ﺩﻩ علاقه‌داری تقسیم بوﺩﻩﻭ شهرهاﯼ کابل، ﻏزنی، بامیاﻥ، ننگرهاﺭ، سوﺍﺕ، پشاﻭﺭ، ﺍپوکین، بنو ﻭ بولر ﺩﺭ بر می‌گرفته‌است.
ﺍﺯ تاﺭیخ یونان چنین برﺩﺍشت می‌شوﺩ که ارتوسپانه یا کابل مرکزی عمده ﻭ ﺍصلی ﺩﺭ منطقه بوﺩﻩ، که پساﻥ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ‌ﯼ تسلط یوناﻥ، هرﺍﺕ که سکندﺭیه‌ﯼﺍفغان بوﺩ جاﯼ ﺁن‌رﺍ ﺍشغاﻝ کرﺩ که پسان‌ها (بعدها) شاه‌زﺍﺩگاﻥ هندﻭساﮎ ﺁن‌رﺍ باﺭﺩیگر ﺍحیا کرﺩند. تا ﺁن‌که ﺩﺭ عصر زنسلک شاه ﻭ زنبورک شاه، لشکر عرﺏ بعد ﺍﺯ فتح برق‌آساﯼ ترکیه ﻭ ﺍیرﺍﻥ به ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ‌هاﯼ ﺍین شهر کوبی، شاهاﻥ ﻭ کابلیاﻥ برﺍﯼ ﺩفاﻉ، ﺩیوﺍﺭ بزﺭگی به ناﻡشیردروازه ﺩﺭﺩﺭﺍﺯناﯼ کوﻩ آسمایی یا آسه ماهی بنا کرﺩند که حکایت‌هاﯼ ﺁﻥ تا ﺍمرﻭﺯ سینه‌به‌سینه حفظ گرﺩیدﻩ. تاﺭیخ مصر به ﻭضاحت می‌نویسد که لشکر بزﺭﮒ ﺍسلاﻡ بعد ﺍﺯ فتح نیم جهاﻥ ﺩﺭ شیرﺩﺭﻭﺍﺯﻩ‌هاﯼ کابلستاﻥ به مرتبه بیست‌ﻭسه باﺭ شکست مطلق ﺩید تا ﺁن‌که به مرﻭﺭ ﺯماﻥ کابلیاﻥ خوﺩ به ﺩین مقدﺱ اسلام گرویدند.

نمایی از ویرانی‌های برجای‌مانده از جنگ‌های داخلی گروه‌های مجاهدین در کابل.

کابل ﺩﺭ ﺩﺭﺍﺯناﯼ تاﺭیخ، ﺩﺭ ﺍحساﺱ چکامه‌سرﺍیاﻥ، ﺩﺭ چشم تمدﻥ، ﺩﺭ قلب ﺁسیا، ﺩﺭ خاﻃرﻩ‌هاﯼ ﺍشغال‌گرﺍﻥ ﻭ ﺩﺭﺍیماﻥ بسا مرﺩﻡ، شهر باﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﺩﺍﺭندﻩ‌ﯼ ﻭیژگی‌هاﯼ مقدﺱ بوﺩﻩ‌است. کابل ﺩﺭ ﻃوﻝ تاﺭیخ بارها ﺯیر تهاجم بیگانه قرﺍﺭ گرفت ﻭ به گشت‌هاﯼ متماﺩﯼ، ﻭیرﺍﻥ ﻭ ﺁباﺩ گرﺩید، تا بلاخرﻩ ﺩﺭ ساﻝ 1776 تسلط خاندان درانی ﺩﺭ قلم‌رﻭ افغنستان جاگیر شد ﻭ تیمور شاه پسر احمد شاه ابدالی ، مرکز ﺍمپرﺍتوﺭﯼ خوﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ قندهار به کابل ﺍنتقاﻝ ﺩﺍﺩ که پس ﺍﺯ ﺁﻥ کابل تا ﺍمرﻭﺯ به صفت خانه‌ی مشترﮎ ﻭ مرکز یگانه‌گی تماﻡ ﺍفغان‌ها پابرجا می‌باشد.

نمایی از ویرانی‌های برجای‌مانده از جنگ‌های داخلی گروه‌های مجاهدین در کابل.

کابل ﺩﺭ ﺩﺭﺍﺯناﯼ تاﺭیخ، ﺩﺭ ﺍحساﺱ چکامه‌سرﺍیاﻥ، ﺩﺭ چشم تمدﻥ، ﺩﺭ قلب ﺁسیا، ﺩﺭ خاﻃرﻩ‌هاﯼ ﺍشغال‌گرﺍﻥ ﻭ ﺩﺭﺍیماﻥ بسا مرﺩﻡ، شهر باﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﺩﺍﺭندﻩ‌ﯼ ﻭیژگی‌هاﯼ مقدﺱ بوﺩﻩ‌است. کابل ﺩﺭ ﻃوﻝ تاﺭیخ بارها ﺯیر تهاجم بیگانه قرﺍﺭ گرفت ﻭ به گشت‌هاﯼ متماﺩﯼ، ﻭیرﺍﻥ ﻭ ﺁباﺩ گرﺩید، تا بلاخرﻩ ﺩﺭ ساﻝ 1776 تسلط خاندان درانی ﺩﺭ قلم‌رﻭ افغنستان جاگیر شد ﻭ تیمور شاه پسر احمد شاه ابدالی ، مرکز ﺍمپرﺍتوﺭﯼ خوﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ قندهار به کابل ﺍنتقاﻝ ﺩﺍﺩ که پس ﺍﺯ ﺁﻥ کابل تا ﺍمرﻭﺯ به صفت خانه‌ی مشترﮎ ﻭ مرکز یگانه‌گی تماﻡ ﺍفغان‌ها پابرجا می‌باشد.

جغرافیاى شهر کابل:

منطقه‌ی کابل عبارت از مجموعه‌ئى از وادی‌هاى سرسبز و شاداب و پر نفوس است که ارتفاع آن از سطح دریا از هزار تا دو هزار گز (3300 تا 6500 فوت [پا]) تفاوت می‌کند. شهر کابل در میان این وادی‌هاى حاصل‌خیز به عرض 34درجه و 30 دقیقه‌ی شمالى و طول 69 درجه و 18 دقیقه‌ی شرقى در دامنه‌ی کوه‌هاى «آسمائى» و «شیردروازه» به ارتفاع شش هزار فوت قرار گرفته‌است. در میان کوه آسمائى (6790 فوت) و شیر دروازه (7166 فوت) شهر کابل شکل مثلثى را گرفته که رأس آن به‌جانب غربى، جائى که دو کوه با هم بسیار نزدیک می‌شوند، قرار دارد. بین دو کوه گذرگاهى است که وادى چهاردهى (نوى کابل) را به کابل قدیم مى‌پیوندد و رودخانه‌ی کابل از آن عبور می‌کند. در زمان قدیم اطراف شهر را حصار مستحکمى احاطه مى‌کرد که به‌وسیله‌ی هفت دروازه با خارج ارتباط داشت. تماشاى این دیوار اهمیت تاریخى شهر را به‌خوبى می‌نمایاند. از قله کوه منظره‌ی باشکوه و شاداب وادى، با سلسله‌ی کوه‌هائى که اطراف آن را احاطه کرده به‌نظر مى‌آید. رود کابل از میان آن با پیچ و خم جلب توجه می‌کند. شهر کابل که در دو طرف این رودخانه بنا شده محیطى قریب 8 میل دارد و چون دو طرف آن محدود مى‌شود طبعاً شهر به وسعت خود در طرف شمال و جنوب شرقى رودخانه افزوده‌است.
امروزه محله شیر پور گرانترین محله کابل است که مقامات دولتی و فرماندهان مسلح در آن برای خود خانه ساخته اند.
چندول، کارته سخی، افشار، دشت برچی، تیمنی و قلعه شهاده از مناطق شیعه‌نشین این شهر هستند.

آب و هواى کابل:

آب و هواى کابل تابع وضع عمومى کشور افغانستان است و چون این کشور تقریباً در وسط آسیا واقع است پس عرض و طول جغرافیائى و ارتفاع و امتداد کوه‌ها و دورى از دریا همه از عواملى بشمار می‌روند که در آب و هواى افغانستان تأثیر دارد. با وضع جغرافیائى که افغانستان دارد مناطق مختلف آن آب و هواى متنوع دارد و کابل هرچند از دریا بسیار دور و تابع آب و هواى برى است، معهذا توازن در فصول اربعه‌ی آن برقرار است و هر سه ماه تغییر فصل به صورت منظم پیدا می‌شود. فصل بهار از ماه حمل (مارچ، اپریل) آغاز می‌شود و تا پایان جوزا (مى، جون) منظماً ادامه دارد. در این فصل می‌توان آن را فصل نمو و انبساط خواند. هوا عطرآگین و فضا دل‌کش می‌شود و از حیث آب و هوا این سه ماه برازنده‌ترین و نشاط‌انگیزترین فصل‌هاى کابل می‌باشند. از ماه سرطان (جون، جولاى) تا آخر سنبله (اگست، سپتمبر) و موقع تابستان گرم‌ترین ایام کابل به‌شمار می‌رود، اما گرما نه به اندازه‌ئى است که خسته‌کننده باشد و مردم را از کار و فعالیت مانع گردد. در ماه میزان (سپتمبر و اکتبر) خزان آغاز مى‌گردد و تا پایان ماه قوس (نومبر، دسمبر) ادامه دارد. خزان فصل برداشتن محصول و جمع‌آورى میوه است و کابل از این حیث در این فصل امتیاز فراوانى دارد و ارزانى در همین موقع می‌باشد. سه ماه اخیر سال، جدى (دسمبر، جنورى)، دلو (جنورى) فبرورى) و حوت (فبرورى، مارچ) فصل زمستان کابل است که سرماى بسیار و نزول برف تا پایان آن ادامه می‌یابد.

کابل در جنگ های داخلی:

بر اساس تخمین سازمان ملل متحد، ۹۰ فی‌صد (درصد) شهر به ویرانه مبدل گشت و بیش از شصت‌وپنج هزار از اهالی شهر کشته و ده‌ها هزار تن دیگر زخمی شدند. این جنگ کوچه به کوچه در شهر کابل تا تسخیر شهر وسیله‌ی طالبان در سال ۱۹۹۶ بلاوقفه ادامه یافت. بعد از فروپاشی حکومت کمونیستی در افغانستان گروه‌های رقیب افغان برای تحکیم موقعیت خویش و تصرف پایتخت وارد نبرد شدند که خسارات زیادی بر جای گذاشت و قسمت‌های عمده‌ی شهر بر اثر راکت‌باران گروه‌های مختلف آسیب جدی وارد گردید.

آیین‌های نوروزی در کابل:

مردم شهر کابل و حومه آن‌، در روز نوروز عمدتاً در زیارت سخی‌، شهدای صالحین‌، عاشقان و عارفان‌، خواجه صفا، باغ بابرشاه و زیارت ملا بزرگ جمع می‌شوند. در این روز در کابل دو رویداد هیجان‌انگیز صورت می‌گیرد; یکی بلند کردن جهنده (بیرق‌) زیارت سخی و دیگری بالا کردن توغ (علم‌) مندوی‌. برافراشتن بیرق سخی در کابل‌: معتقدان و اخلاص‌مندان علی شیرخدا، چند روز پیش از نوروز به خاطر آمادگی از تجلیل روز تولد شاه اولیا و پوش جدید علم مبارک و برافراشتن علم ترتیبات می‌گیرند. شب نوروز همان جا در زیارتگاه سخی شب را با منقبت‌خوانی در صفات امام علی و دعاخوانی به پایان می‌رسانند و روز نوروز که نخستین روز سال نو خورشیدی است، به ساعت 9 صبح در حالی که شهردار کابل و والی کابل و تعدادی از روحانیون و جمع غفیری از اهالی کابل حاضر هستند، علم سخی‌، شاه اولیا، توسط معتقدان و اخلاص مندان سرسپرده‌اش در میان شور و هلهله و هیجانات مردم بلند می‌گردد. در حین بلند شدن علم‌، ارکستر شهرداری کابل موزیک احترام می‌نوازد و از هر سو صداهای هیجان‌آمیز «یا علی یا علی‌» و صدای کف‌زدنهای هیجان‌انگیز به گوش می‌رسد. به خاطر این مراسم عنعنوی و دینی‌، رئیس شهرداری کابل و یکی از روحانیان برجسته‌، بیانیه‌هایی ایراد می‌نمایند و ورود سال نو و این رویداد بزرگ را به همه شادباش می‌گویند. بعد دعاییه‌ای خوانده می‌شود و از خداوند التجا می‌گردد که در کشور صلح و امن برقرار بوده‌، خیر برکت‌، صحت و سعادت دارین نصیب مردم گردد. مردم را اعتقاد بر این است هرگاه بیرق سخی به سهولت بلند شود، آن سال یک سال نیکو و پربرکت بوده و اگر بیرق به مشکل بلند گردد، شگون آن سال خوب نیست‌. بعد از این که بیرق بلند شد، کف ‌زدنهای ممتد شادی‌آمیز ادامه می‌یابد و هر یک به همدیگر این رویداد با شکوه و نیکو را شادباش می‌گویند و سپس هجوم زیارت کنندگان به سوی علم آغاز می‌شود. هزاران نفر تلاش می‌ورزند تا دستشان به چوب علم تماس نماید و بدین‌گونه از ثواب زیارت کردن برخوردار شوند. زنان دستمالهای ابریشمین و سایر تکه‌های قیمتی را به خاطر برآورده شدن مرادشان به پایة بیرق سخی می‌پیچند و هرکس تلاش می‌ورزد که اگر بتواند توته‌ای را از پوش جنده برای تبریک برکند. معتقدان و اخلاص‌مندان مخصوص‌، در میان این گیرودار و کش‌ومکش تلاش می‌ورزند تا نظم را حفظ نموده و گذرگاهی برای زیارت ‌کنندگان باز نمایند. در جریان این مراسم و هجوم سیل زیارت کنندگان‌، گاهی حادثه‌های ناگواری هم رخ می‌دهد و بعضیها زیر پا گردیده صدمه‌هایی برمی‌دارند. پیش از ورود نوروز و بالا شدن بیرق‌، بعضی از مریضان لاعلاج و یا صعب‌العلاج می‌آیند و در پای علم جا می‌گیرند، به امید این‌که سخی شاه اولیا موجب شفایابی آنان بشود. بلند کردن توغ مندوی در کابل‌: مندوی کابل‌، جای انبار و فروش مواد غذایی و ضرورتهای گوناگون زندگی مردم است‌. دکانداران و مردم را عقیده بر این است که پوش کردن جدید توغ مندوی و برافراشتن مجدد آن‌، هر ساله به روز نوروز و اعطای خیرات و نذر در این روز اول سال‌، باعث خیر و برکت مندوی می‌شود و مندوی در جریان سال خالی نمی‌ماند. در صبح روز نوروز به ساعت 8 صبح‌، شهردار کابل از دفتر خویش با سایر ارکان رسمی عالی رتبه بلدیة کابل در طی یک مراسم رسمی در حالی که موترش توسط پلیسهای موتورسوار اسکورت می‌شود، به منظور برافراشتن توغ مندوی و بیرق زیارت سخی حرکت می‌نماید. او نخست به مندوی رفته توغ مندوی را بلند می‌کند و بعد از آن به زیارت سخی رفته در برافراشتن بیرق سخی سهم می‌گیرد. در مندوی همة علافان و سایر دکانداران و جمع غفیری از اهالی شهر کابل به منظور اشتراک در مراسم برافراشتن توغ مندوی‌، در مارکیت اساسی مندوی جایی که بر بالای دروازة ورودی آن بیرق بالا می‌شود گرد می‌آیند. توغ مندوی با یک تکه سبز پوش جدید گردیده‌، در میان شور و هلهله جمع انبوهی از حضار برافراشته می‌شود و رئیس شهرداری کابل بدین مناسبت خجسته بیانیه‌ای ایراد می‌نماید و بعد توسط یک روحانی معمر دعای شکرگزاری به آرزوی خیر و برکت‌، صلح و امنیت ادا می‌شود و بعد کلچه‌های نوروزی و شیرچای و شیرینی نوروزی صرف می‌گردد.

کابل در شاهنامه:

به موجب روایات اسطوره های حماسی کهن که در شاهنامه بازتاب یافته اند ، گرشاسپ جد اعلای رستم ، جهان پهلوان معروف ، در شهر کابل عاشق پری چهره کابلی شد و توسط پیرمردی به نام «نیهاک» از پای در آمد و در یکی از دره های کابلستان به خواب مصنوعی فرو رفت و تا پایان کار دنیا همچنین در خواب خواهد بود. به موجب روایات اوستایی نطفه زرتشت در رودخانه هیرمند وجود دارد و در آخر زمان هنگامی که دنیا در را تیرگی و سیاهی ، ظلم و ستم فرا می گیرد. «سوشیانت» از نطفه زرتشت ظهور می کند و در آن هنگام فرشته ای از آسمان فرو د می آید و برای بیدار کردن گرشاسب ، از خواب طولانی سه بار می خروشد و با خروش سوم او ، گرشاسب از خواب مصنوعی در دل یکی از دره های کابل بیدار می شود و گرز خود را گرفته در کنار سوشیانت به راه می افتد و دنیای پر از ظلمت ، بیداد و ستم را پر از عدل و داد می سازد.

ماجرای پیدایی رستم:

کابل قلمروی فرمانروایی مهراب شاه کابلیست ، کسی که سرنوشت عشق دخترش «رودابه» با زال زر فرزند شام نریمان اختلال بزرگی در روبط سلطنت کابل و سیستان به وجود آورد ولی فرجامش نیک بود و با تدبیر و وساطت سیندخت همسر مهراب شاه کابلی با سام نریمان ، رودابه به عقد زال درآمد که رستم پیلتن ، پهلوان نامی ایران ثمره این وصلت بود.
ماجرای پیدایی رستم چنین آغاز می شود: زال در راه سفر به هندوستان به دربار مهراب شاه کابل حضور می یابد:

سوی کشور هندوان کــــــــــــرد رای
سوی کـــابل و دنبر و مرغ و مـــای
ز زابـــل به کــابـــل رسید آن زمـــان
گـــــــزاران و خندان دل و شادمـــــان

مهراب شاه از نزول زال و مصاحبتش خوشحال می شود و با قدردانی مقدم او را گرامی می دارد و از رای و تدبیر شاهزاده سیستانی در شگفت می ماند. میزبانان زال از موجودیت دوشیزه پری چهره ، بلند قامت ، غزال چشم و شاهدخت کابلستان «رودابه» برایش خبر می دهند:

پس پـــــــــرده او یـــــکی دختر است
که رویش ز خورشید نیکوتــــر است
ز سرتــــا به پایش بکــــــــردار عــــا
به رخ چون بهشت و به بالا چو ساج
دهانش چـــــــو گلنار و لب نـــــاروان
زسیمین برش رسته دو نــــــــــاروان
دو چشمش بسان دو نـــــــرگس بــباغ
مـــژه تیرگی بـــرده از پــــــــــر زاغ
اگــــر مــــــاه بینی ، همه روی اوست
اگـــر مشک بـــویی همه مـوی اوست
بهشتیست سرتــــــــــــــــــاسر آراسته
پــــر آرایش و رامش و خــــــــــواسته

دل زال زر از این توصیف وسوسه برانگیز به جوش آمده و آنگاهی که هم رکابان و میزبانان ترکش می کنند ، در فکر خیال انگیز رودابه غرق می شود. هنوز فرصت تصمیم گیری را نیافته که مهراب شاه غافلگیرانه به خیمه زال بر میگردد:

همیرفت مهراب کــــــابـــــل خــــــــدای
سوی خیمه زال زابــــــــل خـــــــــــدای

زال که اکنون فکر دورنمای زندگی چون هاله مرموزی روانش را فرا گرفته ، بایست به هر وسیله ای مهراب شاه را به خود رام سازد و برایش پیشنهاد کند تا خدمتی را شاه کابل برایش واگذار شود:

بپرسید کز من چــــــه خـــــواهی بخواه
ز تخت و ز مهر و تیغ و کـــــــــــــــلاه

اما مهراب سرحد دوستی با مهمانش را کوتاه می گیرد و فقط می خواهد او را بر دور سفره رنگینس سر فراز بدارد و بس:
بدو گفت مهراب کای پادشاه

بدو گفت مهراب کـــــــــــای پـــــادشاه
سرافــــراز و پیروز و فـــــــــرمانروا
مــرا آرزو در زمــــــــانــــه یـــکیست
کـــــه آن آرزوتــــــــــــو دشوار نیست
کـــــــه آیی به شادی بــــــر خـــــان من
چــــو خــــورشید روشن کنی جــان من
چنین داد پاسخ کـــــــــه این رای نیست
بخوان تـــــو انــــــدر مرا جــای نیست

با این پاسخ دل مهراب شاه اندکی زنگار گرفت و از خیمه زال بیرون شد ، اما شمع افروخته عشق رودابه در دل زال به لهیب سوزان و سرکشی مبدل گردید:

دل زال یکـــــباره دیـــــــــــــــوانه گشت
خـــــرد دور شد ، عشق فـــــرزانه گشت

زال مدتی در مهمانی مهرابشاه باقی می ماند تا اینکه رودابه پنج کنیزک خود را به بهانه سیر و گشت لب دریا و اصلاً برای دیدار زال می فرستد.

پــــــرستندگان را ســوی گلـــــــــــــستان
فـــــرســــــتاد همی مــــــاه کــــــــابلستان

و پرستندگان در صحبتی با زال می گویند:

خــرامــــــــــان ز کــــــابلستان آمــــــــدیم
بـــــر شاه زابلــــــستان آمــــــــــــدیــــــــم
سپهبد خـــــــــرامـــــید تـــــــا گلــــــــستان
بـــه نــــــــزد کنـــیزان کـــــــــابلــــــــستان

کنیزان در نتیجه این دیدار با زال پیوند او را با بانوی خودشان رودابه موافق می یابند و به زال وعده دیدار رودابه را می دهند. شامگاهان ، زال سوار بر رخش بادپیما به در دروازه کاخ رودابه نزول می یابد و تا سحر با رودابه به راز و نیازهای عاشقانه می پردازد و قول و قرار ازدواج با هم می دهند:

بـــدو گفــــت رودابـــــــــه مــــــــن همچنین
پــــــذیرفـــــــتم از داور کیش و دیــــــــــــن
کـــــــــه بــــر مــــــن نباشد کسی پـــــادشاه
جــــهان آفـــــــــرین بــــــر زبـــــانم گــــواه

زال با موبدان به مشورت می پردازد و مصلحت را در آن می بیند تا ماجرا را توسط قاصدی به نزد پدرش سام نریمان به سیستان بفرستد. سام از شنیدن پیام زال در حیرت می افتد و پاسخ نامه فرزندش را چنین می دهد:

همی گفت اگــــر گـــــویم ایــــن نیست رای
مکــــن داوری ســـــــــــوی دانش گـــــرای
و گـــــــــویم آری و کـــــــــــــامت رواست
بپرداز دل را بـــــــدانـــچت هــــــــــــواست
از ایـــــن مـــــرغ پـــــرورده و دیـــــو زاد
چگـــــــــونه بـــرآیـــــــد همانــــــــــــا نژاد؟
گشاده تـــــــر آن باشد انـــــــــدر نــــــــــهان
چـــه فــــرمــــــان دهد کــــــردگـــــار جهان

سیندخت ، مادر رودابه که هنوز از این مهرورزی ها بی اطلاع هست فرستاده زنی را از سوی زال به نزد رودابه دستگیر می کند و موی را می کند ، تا بگوید چه اسراری در میان است. رودابه خود بی هیچ تردید و گمانی همه داستان را به مادرش بیان می کند ، اما سیندخت که خودش روزگار جوانی و عشق را دیده و با قهر و غضب های مهراب شاه نیز آشنایی دارد ، قلبش به سختی تکان می خورد و می گوید:

شود شـــــــاه ایــــــــران بـــــدیــــن خشمناک
ز کـــــــــابل بـــــــــرآرد به خـــــورشید خاک

آنگاهی که مهراب شاه از دلدادگی دخترش با زال آگاه می شود ، در خود می لرزد و می خواهد همهمه بی انظباطی خانواده اش را با ریختن خون رودابه جبران نماید:

اگـــــــر ســــــام یـــــــل بــــــــــا منوچهرشاه
بیایــــــند بــــر مــــــــا یـــــــــکی دستــــــگاه
ز کـــــابل بـــــــرآیـــــد بـــــه خــــورشید دود
نمـــــــاند بـــــــــریــن بـــــــــوم کشت و درود
چنـین گفـــــــت سیندخت کـــــــای پــــــــهلوان
ازیــــــــن در مــــــــگــــردان بخیره زبـــــــان
ز زال گـــــــرانـــــــمایه دامــــــــــــــاد بــــــــه
نباشد هــــــمی از کـــــــــــــــهان و ز مــــــــــه
کـــــــــــــــه بــــــــاشد کــــــه پیوند سام ســوار
نـــــــــخواهــــــــد از اهـــــــــواز تـــــاقندهـــار
هــــــر آنـــــــگه کــــه بیگـــانه شد خــویش تــو
بـــــود تــــــیره روی بـــــــد انـــــــــــدیش تــــو

تعبیرهای وساطت گرانه سیندخت هر چند در مهراب شاه بی تأثیر نمی ماند ، اما می خواهد تا رودابه را به حضورش بیاورند ، سیندخت سخت می ترسد که هنگامه قهر و غضب مهراب شاه گزندی به جان نازک رودابه نرسد:

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Comments are closed.