باز نویسی تاریخ افغانستان، پاسخی بر نقد فهیم ادآ /دوکتور نوراحمد خالدی

0 1,212
به قلم دوکتور نوراحمد خالدی
ادای گرامی سلام عرض میکنم!
در اول از تآخیر در پاسخ به نوشتهء تان که خطاب به اینجانب در صفحهء بازنگری تاریخ افغانستان در فیسبوک نشر شده معذرت میخواهم. طوریکه میدانید تازه از سفر و اشتراک در مراسم تجلیل از نودوهشتمین سالگرد استرداد استقلال افغانستان در شهرهای کانبرا و ملبورن در آسترالیا برگشته و فرصت مطالعه و حلاجی نوشتهء تانرا پیدا کردم. از تبصره های زیر نوشتهء شما بر میآید که محبوب قلوب آنهایی شده اید که بی صبرانه در انتظار “بازنویسی تاریخ افغانستان” بر مبنای “افغان ستیزی” اند. اگر نوشته های قبلی تان تعدادی از رفقای سابق را از شما رنجانده بود این نوشته، که شما آنرا در کاغذ تحفهء زیبای شاعر منشانه پیچیده اید و در خلال آن با لطفی که در حق من دارید بطور ناروا مرا متهم به قومپرستی میکنید، بخوبی آنرا مرمت کرده است. برای تان تبریک میگویم.
ادای گرامی!
در حیرتم از کدام نوشتهء من دریافته اید که میخواهم “هر سرکار افغانستان، هر نماد افغانستان، یک «زی» در آخر نام خود داشته باشد”؟ این نهایت افترآ و هتک حرمت در مقابل من است! اگر من اسلام حنفی و اساسات پشتونولی را در امتزاج با فرهنگ دری خراسانی از عناصر سازندهء هویت دولت افغانستان محسوب میکنم از واقعیتهای سه صدساله این سرزمین حرف زده ام که به وضاحت متفاوت از همسایگان بوده معرف هویت تاریخ سیاسی و اجتماعی نوین این سرزمین است. اینها از عناصری اند که دولت افغانستان را از دولتهای ایران، پاکستان، تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان متفاوت میسازد. داکتر عبداله عبداله در سال 2013م از اشتراک در لویه جرگه دعوت شده از جانب حامد کرزئ خودداری کرد و لویه جرگه را یک پدیدهء قبیلوی نامید که در عصر پارلمان ها مردود است. امروز داکتر عبداله عبداله بیصبرانه در انتطار تدویر لویه جرگه بعدی است چون میداند لویه جرگه عنعنوی افغانستان یگانه سازمانی است که قادر است مقام صدراعظم اجرایی را در قانون اساسی اضافه کند! جرگه ها و حل و فصل قضایا از طریق جرگه یک عنعنهء و عنصر “پشتونولی” است. در پشتونولی ملآ نقش بسیار کمرنگی در حیات اجتماعی و سیاسی دارد، این رهبر قوم و قبیله است که مقام بسیار بااهمیت تری دارند. از این رهگذر امارت طالبان، که ملآ را جانشین بزرگ قوم کرد، از ریشه با اصول پشتونولی در تضاد قرار دارد.
شما مینویسید خالدی از فارسی خوشش نمی آید! اینجا مسله بر سر خوش داشتن یا نداشتن نیست. زبان مادری من دری یا به گفتهء شما فارسی است، مادر کلان من از بایان شمالی و تاجیک بود، در هرات تولد شده و درس خوانده ام، بجز از دری در خانه بکدام زبان دیگری تکلم نکرده و عمری به این زبان چیز نوشته ام و شعر گفته ام. اما مانند هر محقق دیگری حق دارم در بارهء ریشه های زبان مادری خود تحقیق کنم و این تحقیق به من ثابت کرده که اسم اصلی و اولی زبان مادری من “دری” بوده است نه “فارسی”. اول اینکه “فارسی” اشتنباه لفظی است چون در بهترین حالت آن پارتی و پارسی صحیحتر است و چون اعراب حرف “پ” ندارند پارس را فارس گفتند. قبل از اعراب رومیها و مقدونیها هم پرشیا میگفتند نه فرشیا. مورخین عرب وقتی در قرن هفتم میلادی به فارس رسیدند نوشتند که زبان مردم فارس “پهلوی” و زبان مردم خراسان “دری” است. این مطلب را استاد محمد ملایری زبانشناس ایرانی هم تایید میکند و اضافه میکند که اعراب موفق به زدودن زبان پهلوی که زبان دربار ساسانی و زبان مذهب زردشتی بود شدند اما ایرانیها در عوض زبان مردم خراسان را زبان خود ساختند. او همچنان مینویسد که زبان دری دنبالهء زبان پارتی یا پارسی هم نیست و همزمان با آن وجود داشته است. به این ارتباط کتیبه های کشف شده از رباطک در سمنگان نشان میدهد که دری از زبانهای سغدی، تخاری و پارتی ترکیب شده است و حتی با الفبای پشتو بهتر میتوان آین کتیبه ها را دیکود کرد. اصطلاحات فارسی قدیم (زبان هخامنشیها) فارسی میانه (زبان ساسانیها) و فارسی جدید (زبان فارسی بعد از اسلام) که در سالهای متآخر در ایران رواج پیدا کرد هیج اساس علمی ندارند. زبان هخامنشیها ایلامی یا آرامی بود، زبان ساسانیها پهلوی ساسانی و زبان مردم ایران بعد از اسلام هم زبان دری است که با طاهریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان، سلجوقیها، خوارزمشاهیان و تیموریان به ایران رفت و در ایَران به ان فارسی گفتند. چرا فارسی گفتند، به گفته استاد ملایری بخاطریکه فارس مرکز امپراطوریها بوده است. پس میبینیم که زبان پارتیها، پارتی/پارسی (پهلوی اشکانی) بوده که اوستا به ان نوشته شده است. حالا کسی است که به من ثابت کند زبان اوستا همین زبانی است که مردم افغانستان، ایران و تاجیکستان امروز به آن تکلم میکنند؟ واضح است که جواب این سوال منفی است.
نزدیک به چهل سال از زمانی میگذرد که ببرک کارمل از میان رفتن “اخرین بازماندهء خاندان آل یحیی” را اعلان کرد. چگونه در این چهل سال با موجودیت حسن نظر لازم، تاریخ افغانستان، یا به هر اسم و رسمی که میخواهند، تاریخ این سرزمین “باز نویسی” نشده است تا مردم مجبور نباشند به گفتهء شما به “تاریخهای سرکاری” رجوع کنند. آیا از خود پرسیده اید که چرا در این چهل سال کسی نتوانست حتی یک جمله از این تاریخهای سرکاری، فیض محمد کاتب، حبیبی، علی احمد کهزاد، غلام محمد غبار و صدیق فرهنگ، را جعل ثابت نموده حقیقت را برملآ سازد؟ میرغلام محمد غبار عمری را در زندان آل یحیی سپری کرد و کتاب او در مئ 1978م از کوته قلفی آزاد شد. چرا باید این کتاب سرکاری باشد؟ برای اینکه غبار به افغان ستیزی نمیپردازد، یادداشتها و برداشتهای تاریخی او باآنکه به مزاج آل یحیی سازگار نبود، اما به مزاج افغانستان ستیزها هم سازگار نیست. افغان ستیزها کیستند؟ به تعریف من کسانی اند که تاریخ افغانستان را از دیدگاه تنگ ناسیونالیزم ایران بزرگ بررسی میکنند. برای این اشخاص افغانستان را استعمار انگلیس در سال 1857م از پیکر ایران جدا کرد. بنابر آن دولت افغانستان و کشور افغانستان نباید قبل از آن وجود داشته باشد! اگر وجود داشته باشد تیوری پارچه پارچه شدن ایران بزرگ توسط استعمار نادرست از آب در می آید!
ادای گرامی
شما وقتی تولد افغانستان را از دور دوم امارت امیر دوست محمد خان (1842-1861م) میدانید و اضافه میکنید که: ” کشور ما را در مرز های امروزی آن، قدم به قدم، … وایسرا های انگلیسی هند ایجاد کرده اند. در چارچوب ستراتیژی توافق شدۀ «دولت حایل» با روسیه و ایران این کشور را ایجاد کرده اند”، شما در وطن ستیزی و ترویج دسیسهء شوم ایجاد افغانستان توسط استعمار انگلیس یکقدم از مجیب الرحمن رحیمی بالاتر میروید و به همان دلیل صدای کف زدنهای افغان ستیز هابلند تر بگوش میرسد.
شما میتوانستید بنویسید که مثلآ “در تعیین مرز های امروزی کشور ما قدم به قدم وایسرا های انگلیسی در چارچوب ستراتیژی موجودیت یک «دولت حایل» در مقابل روسیه تزاری و ایران قاجاری نقش داشته اند”. این بیان دومی درست تر حقیقی تر وغیر وطن ستیزانه میبود در حالیکه عین موضوع را بیان میکرد. اما نه، شما از “ایجاد” دولت افغانستان توسط وایسرا های برتانوی حرف میزنید و به ادعای نادرست و وطن ستیزانهء اشخاصی مانند مجیب رحیمی به ارتباط “ایجاد” دولت افغانستان توسط استعمار انگلیس بمثابه یک منطقهء “حایل” در برابر روسیهء تزاری صحه میگذارید. نه اینکه این منطقهء طبیعی حایل که اسمش کشور افغانستان است قبلا موجود بود و برتانیه از ان برای حفاظت از هندوستان استفاده سیاسی کرد!
آیا مبارزهء سیاسی کرده ام اگر استدلال کنم که این دولت قبل از هر وایسرایی در هندوستان موجود بود و خود، قبل از خطر ناپلیون (1781م) و قبل از خطر زار روس (1866م)، بزرگترین خطر در مقابل توسعهء استعمار برتانیه در هندوستان بشمار میرفت تا جاییکه انگلیسها برای دفع حمله زمانشاه که به دعوت مهاراجه های هند برای اخراج انگلیسی ها از هندوستان با تادیهء روزانه صد هزار کلدار به دروازه های دهلی رسیده بود، مهد علیخان بهادر جنگ را به حیث نماینده وایسرا انگلیسی بدربار شاه قاجاری فارس (1798م) فرستاده و موصوف را تشویق به پیش انداختن شاهزاده محمود وحمله بالای افغانستان کند (محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی انگلیس و ایران در قرن نزدهم). در این زمان قلمرو دولت افغانستان شامل ولایت خراسان فارس و کشمیر نیز بود. نزدیک به 68 سال بعد از ان با سقوط بخارا از سال بعد از سال 1866م به بعد بود که روسیهء تزاری خطری برای هند برتانوی شمرده شده موجودیت کشور افغانستان به عنوان یک منطقهء حایل میان قلمروهای روسیهء تزاری و هند برتانوی برای استعمار انگلیس در هندوستان کسب اهمیت میکند. حالا به برداشت شما “داکتر خالدی مصروف کارعلمی نیست، مصروف مبارزه سیاسی است”!
ادای گرامی
میدانم دوستان شما که این نوشته را میخوانند از اینکه من اسم “دولت افغانستان” را با حوادثی یاد میکنم که در سالهای 1798م رخ داده، یعنی 44 سال قبل از نشر کتاب الفونستون، از عصبانیت نزدیک است موهای سر خودرا بکنند! این آقایان انتظار دارند اسم افغانستان به دولت های سالهای بعد از جنگ اول افغان و انگلیس و کوشش انگلیسها در جهت حفظ موقف “حایل” این سرزمین اطلاق گردد یا به عبارهء از زمان امیردوست محمد خان و تعدادی هم افغانستان ستیزی را تا جایی پیش میبرند که افغانستان را از زمان امیر عبدالرحمان خان به بعد محسوب میکنند! اما واقعیت آن است که خارجیها از جمله ایرانیها و انگلیسها و هندیها در استفاده از اسم افغانستان در اشاره به سرزمینهایی که امروز کشور افغانستان گفته میشود دست و دل باز تر اند. امیدوارم شما از جمله کسانی نباشید که تغییر حدود اربعه و حتی تغییر اسم را مبدا و مقطع کشورها و دولتها حساب کنید در غیر آن هیچ کشور دنیا سابقه تاریخی نخواهند داشت. برخلاف ادعاهای نادرست مجیب رحیمی که شیوع اسم افغانستان را با نشر کتاب الفونستون درمیانهء قرن نزدهم در سال 1842م مرتبط میسازد، هم دولت زمانشاه، و هم دولت قاجاری ایران از کشور “افغانستان” و متصرفات آن در قرن هژده میلادی در اشاره به سرزمینهای تحت حاکمیت زمانشاه پسر تیمورشاه نام میبردند. سر جان ملکم سفیر انگلیس در تهران در نامهء به تاریخ 2 جون سال 1800م عنوانی سر هنری ونداس به کمپنی هند شرقی مینویسد که:
“پیش از آنکه شاه قاجار به طرف خراسان حرکت کند، به حاجی ابراهیم وزیرش دستور داد که از طرف خود نامهء به وفادار خان وزیر اعظم زمان شاه نبشته و متذکر شود که باید از اشتعال نایرهء جنگ با ترتیباتی که موافق عدل و انصاف باشد جلوگیری شود. شاه ایران بنا بر اصول شرافت و اخلاق، حمایت شهزاده محمودرا که برادر بزرگ زمانشاه به عهده گرفته است؛ ولی در نظر ندارد که اورا به امارت افغانستان برساند، بلکه با واگداری هرات و توابع آن به شهزاده مذکور راضی خواهد بود.”
در پاسخ رسمی که وفاردار خان وزیر اعظم زمانشاه به حاجی ابراهیم وزیر اعظم قاجار ارسال میکند مینویسد که:
“اگر حکمران ایران از حمایت شاهزاده محمود دست بکشد و اطمینان بدهد که به متصرفات افغانستان حمله نخواهد کرد تا زمانشاه بتواند به درستی نقشه اش را در کشور هندوستان تعقیب کند، زمانشاه از حمایت روسای خراسان خودداری خواهد کرد و تمام آن ایالت را تا چند مایلی هرات رها خواهد کرد تا به تصرف شاهان ایران در آید…” (صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، صفحات 224 و 225).
این نامه ها نشان میدهد که حد اقل 219 سال قبل از امروز اسم افغانستان به کدام سرزمینها اطلاق میشد و خراسان کجا بود. اتفاقآ 16 سال قبل از مکتوب رسمی وزیراعظم ایران که در آن از افغانستان اسم میبرد در زمان تیمورشاه هم قلمرو او بنام افغانستان معروف بود. در سالهای 1782 و 1783م یک کارمند کمپنی هند شرقی بنام جورج فورستر با یک قافله از طریق کشمیر، پشاور، کابل، قندهار، و هرات به ایران و روسیه و بالاخره لندن میرود و در عنوان کتاب سفرنامهء خود و در متن آن بدون کدام تردیدی از کشور “افغانستان” نام میبرد و به مردم آن به عنوان “ملت افغان” خطاب میکند.
لازم است بیاد بیاوریم که کمپنی هند شرقی در 1612م بعد از شکست دادن پرتگالیها حق انحصاری تجارت را از امپراتوری مغولی هند دریافت کرد، در 1615م در بمبئ جای پآ باز میکنند. کمپنی هند شرقی بعد در سال 1757م کنترول کامل اداری و سیاسی ایالت بنگال را بدست گرفته مستعمره سازی هندوستان را آغاز نمود. بنابر آن وقتی احمد شاه بابا در سال 1747م اعلان پادشاهی میکند ده سال بعد ازآن کمپنی هند مستعمره سازی هندوستان را آغاز میکند. تضعیف دولتهای گورگانی هند توسط مرهته، نادرشاه افشار و احمدشاه ابدالی نیز راه را برای استعمار هند توسط انگلیسها فراهم میکند. قوای کمپنی هند شرقی در سال 1803م شهر دهلی اشغال میکنند و در سال 1858م حکومت انگلستان رسمآ زمام ادارهء کامل سرزمین هندوستان را با منحل کردن کمپنی هند شرقی بدست گرفت.
در این مدت هند برتانوی امپراطوری ابدالی، ناپلئون، روسیهء تزاری و فارس قاجاری احساس خطر کرده در مقابل افغانستان از پالیسی سه گانهء تضعیف دولت مرکزی، مستعمره سازی، و موجودیت دولت حایل در مقابل روسیهء تزاری استفاده میکند.
بر خورد اول فغانها با استعمارگران انگلیسی با آنکه بصورت غیر مستقیم صورت گرفت اما برای ملت افغانستان مرگبار بود. وقتی در سال 1798م زمانشاه با قوای بزرگی به هند لشکر کشی میکند. انگلیسها دست و پاچه شده به فکر چاره می افتند و آنها مهد علیخان بهادر جنگ را با اعتبارات زیاد به دربار فتح علیشاه قاجار به ایران اعزام میکنند و از شاه قاجاری میخواهند تا بالای افغانستان لشکر کشی کند. در این زمان شاه قاجار از حکومت افغانها بالای مشهد و خراسان ایران نیز ناراضی بود و در صدد بهانه میگشت. مهدعلی خان خودش مینویسد که او از شاه خواست تا شاهزاده شاه محمود برادر زمانشاه و پسر او کامران را کمک کند تا جانشین زمانشاه گردد. قوای زمانشاه در نزدیکی های دهلی رسیده بود که خبر لشکر کشی ایرانیها به قندهار به او میرسد. او ناگذیر به قندهار بر میگردد که در آنجا گرفتار و از دوچشم نا بینا شده شاه محمود به عوض او به تخت مینشیند. بدین سان با توطئهء انگلیسها و کمک ایرانیها برادر کشیها و جنگهای خانگی میان شاهزاده گان و بزرگان قومی سدوزاییها، بارکزاییها در افغانستان آغاز و دامن زده میشود و برای چهل سال تا جنگ اول افغان و انگلیس در سال 1838م در زمان پادشاهی امیر دوست محمد خان ادامه میابد.
دوران چهل ساله از مرگ تیمورشاه تا جنگ اول افغان و انگلیس، از تاریک ترین دورانهای تاریخ معاصر افغانستان محسوب میگردد که در نتیجهء آن قلمروهای امپراطوری ابدالی مانند کشمیر، و ملتان بدست رنجیت سنگ می افتد و شاهان قاجاری حاکمیت افغانستان را بر خراسان در شمال غرب کشور ساقط میکنند. و علاوه بر آن در سال 1837م به کمک افسران روسی میکوشند شهر هرات را تسخیر کنند اما با وجود محاصرهء یکسالهء شهر هرات توسط اردوی بزرگ ایرانی موفق نشده مجبور به هزیمت میکنند.
استعمار گران انگلیسی بعد از چهل سال دسیسه و اتحادهای نامقدس با همسایگان منجمله رنجیت سنگ در شرق، دولت قاجاری فارس در غرب، و تحریک شاهزاده گان برضد یکدیگرموفق به تضعیف دولت مقتدر ابدالی میگردند. رنجیت سنگ در طول 16سال از 1818م تا 1834م به کمک انگلیسها کشمیر، ملتان، سند را تصرف کرده در سال 1820م از دریای سند عبور میکند مناطق پشتون نشین دیره غازی خان، را تصرف میکنند تا اینکه در سال 1834م پشاور را اشغال میکنند.
در سال 1838م از امپراطوری ابدالی چهار قدرت محلی باقیمانده بود: کابل، امیر دوست محمد خان، قندهار سردار کهندل خان، هرات شهزاده کامران میزا (پسر شاه محمود) و ترکستان افغانی که از دریای آمو تا کوههای هندوکش بود بدست حکام محلی افتاده بود. به اینصورت در سال 1839م شرایط برای اشغال افغانستان توسط انگلیسها کاملآ فراهم بود.
انگلیسها در ماه مارچ سال 1839م با قوای 21000 از محاذ کویته و قندهار بالای افغانستان حمله کرده کابل و جلال اباد را اشغال میکنند، شاه شجاع را که نزد آنها پناهنده بود به حیث شاه دست نشانده بر تخت مینشانند و مکناتن به حیث سفیر و الکساندر برنس را به عنوان قوماندان قوا در کابل نصب میکنند. امیر دوست محمد خان به بخارا فرار میکند. در سال 1840م قوه جمع کرده دوباره بالای کابل حمله میکند اما شکست خورده گرفتار میشود و انگلیسها اورا زندانی به کلکته اعزام میدارند.
محمد اکبرخان پسر امیر دوست محمد خان از بامیان به مقاومت میپردازد، در دوم نوامبر سال 1842 کپتان الکساندر برنس در کابل کشته میشود و وزیر محمد اکبر خان مکناتن را در کابل به قتل میرساند. قوای تنبیهی انگلیسی به قیادت جنرال ویلیام الفونستون دوباره کابل را اشغال میکنند. در جنوری سال 1842م شاه شجاع تصمیم میگیرد بهتر است برای رضایت خاطر مردم قوای انگلیسی افغانستان را ترک گویند. قوای 16000 جنرال الفونستون نفری که 700 نفر افسر انگلیسی الاصل آنها را اداره میکرد شروع به عقب نشینی بسوی جلال آباد میکنند که در منطقهء گندمک از طرف افغانها طرف حمله قرار گرفته همه به استثنی محدود زندانی کشته میشوند و تنها شخصی بنام داکتر برایدن خودرا به جلال اباد رسانیده خبر نابودی قوای انگلیسی را به قوای انگلیسی مستقر در آنجا میرساند.
انگلیسها تمام کوشش خودرا برای مستعمره ساختن این سرزمین انجام دادند و کوشیدند تا سفیر خودرا که اروپایی الاصل باشد در کابل نصب کنند تا اداره چی این کشور گردد اما بالاخره پئ بردند که این استراتژی عملی نیست. قبل از آنکه روسیهء تزاری و ناپلیون خطر برای هند برتانوی پنداشته شوند، استراتژی انگیس برای حفاظت هندوستان اول تضعیف دولت مرکزی افغانستان بود که این استراتژی را به کمک ایرانیها در سالهای 1798م تا 1801م تعقیب کردند. متعاقبآ در سالهای 1838م تا 1842م به سیاست مستعمره سازی مستقیم پرداختند اما با شکست این پالیسی و درک این حقیقت که افغانستان را نمیتوان مانند هندوستان بشکل مستعمره اداره کنند، به سیاست استفاده از موقف طبیعی “حایل” افغانستان در مقابل خطر روسیهء تزاری و ایران قاجاری پرداختند. طبیعی است که در این زمان برای انگلیسها و حفظ منافع آنها در هندوستان موجودیت نظم در افغانستان و موجودیت یک دولت مرکزی مستحکم مفید بود.
همانگونه که در سپتمبر 2001م منافع امریکا با منافع مردم افغانستان در سقوط دولت عصر حجر طالبان گره خورد، همچنان در سالهای 1842م در شرایط شکست سیاست مستعمره سازی، منافع هند برتانوی با موجودیت یک افغانستان کوچک با دولت مرکزی مستقر هماهنگی پیدا کرد. بر همین اساس بعد از کشته شدن شاه شجاع در کابل و و شکست پالیسی مستعمره سازی مستقیتم انگلیسها ناگذیر امیردوست محمد خان را از اسارت آزاد کرده او دوباره به امارت افغانستان میرسد. امیردوست محمد خان بعد از وفات سردار کهندل خان، قندهار را تابع مرکز میکند و ترکستان افغانی را در سالهای1850م تا 1855 دوباره به دولت مرکزی متحد ساخت، متعاقبآ در سال 1861م بالای هرات لشکر کشیده بعد ازده ماه محاصره شهر را تسلیم میشود و به اینصورت اتحاد تمام سرزمینهای فعلی افغانستان بار دیگر تآمین میشود.
حالا نمیدانم شما چگوبه امیر دوست محمد خان را بدون هیچ مآخذی با بی حرمتی یاد نموده بزیر پای مکناتن می اندازید و او را با شاه شجاع در یک ردیف قلمداد کرده کسی را که امارت اول خودرا در جنگ با انگلیسها از دست داد و چندین سال را در اسارت انگلیسها سپری نمود امارت دوم اورا تا سال 1861م پروژهء انگلیسها محسوب میکنید، قدرت تخیل شما را در ذلیل کردن یکی از امیران با اعتبار و مدبر افغانستان را نشان میدهد. این در حالی است که در پاسخهای تان به تبصره های یادشده تآیید میکنید که انگلیس ها به رضایت خود از افغانستان خارج نشده بلکه از طرف مردم افغانستان مجبور به خروج شدند. در سالهای 1842م تا 1861م زمانیکه انگلیس حتی یک سرباز در این کشور نداشت، سفیر نداشت چگونه میتوانست امیر دوست محمد خان پروژهء انگلیسها باشد، اینکه اصل موجودیت او به عنوان یک امیر مقتدر و موجودیت ثبات در افغانستان با منافع ستراتژیک انگلیسها در حفظ هندوستان از خطر احتمالی روسیهء تزاری و ایران قاجاری سازکاری داشت به معنی آن نیست که به گفتهء شما افغانستان را “وایسرا های انگلیسی هند ایجاد کرده اند”. شما این امیر را که توانست اتحاد تمام سرزمینهای فعلی افغانستان را بار دیگر اعاده کند جیره خوار انگلیس و معادل شاه شجاع قلمداد میکنید! میدانم شما آن زیرکی و دانش سیاسی را دارید که تقاطع و یکسانی منافع سیاسی دولتها را در مقاطع مختلف زمانی درک کنید.
مردم افغانستان و رهبران کم سواد وکم اطلاع آن از اوضاع منطقه و جهان در طول قرون هژده و نزده با کهنه کار ترین سیاستمداران استعماری عصر خود در وجود هند برتانوی روبرو بودند و این سیاستمداران کهنه کار و جهان دیده و مطلع از اوضاع منطقه و جهان هر بلایی خواستند بالای مردم، کشور و رهبران ما انجام دادند. شما به عوض درک این ناهمگونی تاریخی، به عوض درک این ناهمگونی منابع و امکانات مالی و نظامی و دپلوماسی، چنان به ذلیل کردن رهبران سیاسی و امیران این کشور میپردازید و آنها را به هفت کتاب کافر میسازید که شباهت عجیبی به انداختن گناه هر حمله انتحاری و هر انفجار تروریستی سال جاری به گردن اشرف غنی و تیم او در ارگ توسط، سقاویهای چهارم، اگر از ترمینالوژی سیاسی رزاق مآمون استفاده کنم، دارد!
اگر برداشتهای بالایی مرا و برداشتهایی از این قماش را شما بخاطر آنکه با برداشتهای افغانستان ستیز ها و آنهاییکه تاریخ افغانستان را از مجرای ناسیونالیزم ایران بزرگ مینویسند، مبارزه سیاسی مینامید، اختیار شماست و من هیچ مخالفتی با آن ندارم.
آنچه جوانان و مردم این سرزمین نیاز دارند و آنچه دانش ما از تاریخ این سرزمین کم دارد “باز نویسی تاریخ افعانستان” از دیدگاه “افغانستان ستیزی” نیست بلکه پرکردن خلاهایی است که در تاریخهای به گفتهء شما”سرکاری” سهوآ یا عمدآ و یا نظر به نبودن اطلاعات کافی وجود دارد. آن فصلهایی است که تاریخهای کاتب، کهزاد، حبیبی، غبار و فرهنگ آنها را احتوا نمیکنند یا معلومات کمی در دسترس میگدارند. دانش ما از تاریخ سرزمینهای شمال یا ترکستان افغانی بسیار محدود است. چه موضوع این تاریخ حاکمیت سیاسی باشد یا تاریخ جابجایی هزاران خانواده و مردم از اقوام تاجک، ازبک و ترکمن از طریق مهاجرتهای اجباری مردم بخارا، سمرقند و مرو در دو موج بعد از استیلای روسیهء تزاری از سال 1866م به بعد و یا از انقلاب بلشویکی 1917م به بعد و یا جابجایی خانوارهای پشتون از مناطق پرنفوس و کم زمین مشرقی و جنوبی تحت پروگرام ناقلین از سالهای 1920م به بعد.
به همین اساس تاریخ حوزه های مختلف کشور دست نخورده باقی مانده اند. دانش ما از حوادث و وقایع و عواقب جنگهای امیر عبدالرحمان خان در هزاره جات بسیار محدود است. چند روز قبل یک برادر هزاره برایم نوشت که چرا از قتل عام مردم هزاره در زمان امیر عبدالرحمان خان که به گفتهء او 65 فیصد نفوس هزاره را از میان برد نمی نویسم. باید اعتراف کنم که در این مورد بسیار کم میدانم. وقتی 65 فیصد نفوس امروزی هزاره هارا با درنظر داشت رشد سالانه نفوس در این 136 سال به نفوس هزاره ها در سال 1881م زمان عبدالرحمان خان اضافه کردم نفوس هزاره ها به بیش از 3 ملیون نفر در سال 1881م بالغ شد که 60 فیصد مجوع نفوس افغانستان را در سال 1881م تشکیل میداد. حتی در میان خود هزاره های چیز خوان ما در مورد هویت و تاریخ مردم هزاره اتفاق نظر موجود نیست. این خود نشان میدهد که برداشت ما از تاریخ چه اندازه ناقص است و موضوعات روشن نشده چقدر زیاد اند.
برداشتهای ما از اصطلاحات کلی و بزرگی مانند “آریانا”، “ایران”، “افغانستان”، افغان”، و “تاجیک” و ایرانزمین هم بسیار ناقص و مملو از تمایلات قومپرستانه و ناسیونالیستی اند. حتی راجع به خراسان تحقیق و ریسرچ لازم نشده است و نمیدانیم که منظور ما از خراسان از دیدگاههای فرهنگی، جغرافیایی، سیاسی و اداری کدامها اند.
وقتی واقعیتهای دموگرافیکی، اجتماعی و سیاسی افغانستان جایگزین احساسات زودگذر ناشی از قومپرستی، و خود بزرگبینی قلابی و میان تهی گردد، روزیکه دیگر امیدی به تکیه به نیروهای بین المللی برای شکستن سمبولهای ملی افغانستان، طوریکه عجله لطیف پدرام را در شکستن نظام افغانستان توجیه میکند، موجود نباشد، این هیاهوی “افغان ستیزی” و “افغانستان ستیزی” فروکش خواهد کرد و چارهء هم ندارد بجز آنکه فروکش کند. در انزمان دانشمندان مسول با امانت داری علمی و مسلکی خلاهای موجود در تاریخ کشور مارا پر خواهند کرد و تاریکی های نهفته در صفحات تاریخهای موجوده را روشن خواهند کرد.
ادای گرامی!
متاسفانه در روزهاییکه مردم افغانستان نودوهشتمین سالگرد استرداد استقلال کامل کشور را با عظمت بسیار بیسابقه جشن گرفتند و خواستند از بزرگ مرد تاریخ و قهرمان نهضت تجدد و ترقی کشور امان اله خان تجلیل کنند، شما تصمیم گرفتید که محبوب قلوب افغانستان ستیزها، ملای لنگ ها و سقاویها عصر حاظر شوید.

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Leave A Reply