رخشانه يا  روښانۀ (Rox̌ āna) پشتون-ساکی (سکايی) چگونه همسر سکندر مقدونی شد ؟

9 2,085

 

رخشانه يا  روښانۀ (Rox̌ āna) پشتون-ساکی (سکايی)

چگونه همسر سکندر مقدونی شد ؟

برگزيده و برگردان : س . سېلنی(بازنگری و ويراستاری از مؤلف)

از کتاب اتنو-لنگويستيک((پښتواو پښتانه د ژبپوهنې په رڼاکې ص ۶۰۰)) پوهاند دکتور م ، زيار

 

تک بيتی پشتو ( لنډۍ) منسوب به  دوشيزۀ سهاک، يکی از عشيرۀکنونی((سليما نخيل))  باری نخست زير تصوير پشتی کتاب از سوی  نويسنده به چاپ  رسيده بود.:

( يم خو سهاکه، ستانه نه يم

ښېرې مې وکړې، ژڼي وينې غورځوينه)

(منم سهاک ، نه روحانی – دعای بد کردم ،از  دلهای جوانان خون ميريزند)

اگر انگيزۀازدواج سکندر مقدونی با رخشانه، جلب  پشتيبانی قبايل ساکه يا ساکان در فتح  قلمروی آريانای شمال شرقی و جنوب شرقی و سرزمين هند بوده باشد، همچنان انگيزۀ ازدواج سبکتگين با بانوی زابلی، و ياهم  هدف بابر از ازدواج با بی بی مبارکۀ يوسفزايی، در عين خط مطيع و پشتيبان  سازی افغانان ،سير نموده است.. به گونه ی که بابر خود انگيزۀ خويشاوندی با يوسفزايی ها را آشکارا اعتر اف می نمايد :

(( براي آنکه مردم يوسفزايی ها را از خود سازم ،به همين دليل دختر ملک شاه منصور را خواستگاری نمودم . زيرا آنان بحيث نماينده  گان افغانان يوسفزايی به حضورم بارياب شده بودند…)). (← تاريخ حافظ رحمت خانی).

تصوير بالا که از روي  مجسمۀ رخشانه در اتن يو نان بردا شته شده در چاپ نخست کتاب با ( لندی)  مربوط بر روی پشتی آن به چاپ رسيده ، ولی اين بار پيو ست بازندگينامه اش آورده شده و روي پشتی عکس  دختر فيلمی که  جند سال پيش روی پردۀ   چاينال چهارم تلويزيون بی  بی سی آمده،  جابجا شده است..

البته  در چاپ اول رخشانه بنابر  يادداشتی زنده ياد پوهاند جاويد دختر يکی از بزرگان قوم پاميری بنام ” اکسيارتس ”  شناسايی گرديده بود، ولی اين بار به استناد اثرانگليسی که برگردان پشتوی آن را از ترجمۀ اردوی بانو انجم سلطان شهباز،آقای قادر خاطر دراختيار مؤلف گذا شته، روشن گرديد که رخشانه دختر اکسيارتس يا وخيارتس (Oxyartes) يکي از سردار ان. و به روايتی والی ولايت سغديانا مربوط دولت باختر(باکتريا)  بوده است.

 

پوهاند حسن کاکړ، سابق استاد پوهنتون کابل می نويسد که ((آمو)) با نام يکی ازاقوام  سه گانۀ ساکه ((هومه ورگه < امو ورگه)) ارتباط داشته و پدر رخشانه  يکي از اراکين اداري منطقه يی يا  والی قلمرو باختر بود .

استاد مورگنستيرن Morgenstierne( Georg) خاورشناس شهير نارويژی بنابر دلا يل  آريانشناسی تاريخی و دوست شينواری بر بنيان  منابع باستانشناسی روسی درزمينه، اسلاف پشتونان، کوشانيان و يفتليان، به عبارۀ ديگر، نياکان  پا مير يان به شمول آسيتيان قفقاز  ، در برگيرندۀ جمهوری خودمختار اسيتی فدراسيون روسيه و  به حيث ولايتی از  جمهوريت گورجستان،و نيز(داهيان) داهستان (دا غستان) جمهوری خود مختار ديگر روسی در ماورای قفقاز  ازباز مانده گان  شا خۀ (هومه ورگۀ ساکی) بودند. بنابر  تحليل  فونيتيک- اتمولوجيک آريا نشناس يادشده زبان پشتو همراه  با دو زبان پاميری  (ييد غه و منجی) گروه  واحدی  را ساخته که در اوايل دورۀ ميانگين سال ( ۱۹۰پيش تر سايی) با  گوينده گان شان يکجا از شمال شرق يعنی (پامير و با ختر) از راه بالا مرغاب (بادغيس) به (زرنگيای) اوستا و (درنگيای) پارسی باستان کوچيده، و آنرا به نام تباری شان ساکستان (سيستان) مسما ساختند.تا در (سال (۷۰ پيش ترسايی) مرکز امپرا تو ری مستقل و بار دوم در ائتلافی  باپارتانب ه نام ((سيت وپارت)) را قرار دادند. (ص۲۶۷- ۲۷۶کتاب)

پس از فروپاشی امپراتوری  مربوط، به دست دودمان موريای هند به سرکرده گی (آشوکا) گروه واحدی زبانی ساکی نيز دستخوش تجز يه شد.در حالی که پښتو زبانان در جنوب باقی مانده، از سيستان تا غور، وادی هلمند وارغنداب  و به تعقيبش، غوړه مرغه (اراکوزيا)يا (ارغستان) امروز) و کسی غر (کوه سليمان) به تشکيل حکومت  های ملک الطوايفی پی يکديگر پرداختند، نزديکترين خويشا وندان شان ،يعنی گوينده گان دو زبان ديگر به  زادگاه اصلی خويش در پامير بر گشتند. درخور ياد آوريست که منجی  برخلاف خواهر بزرگش يدغه (يدغو) که از اوايل دورۀ نوين آريانی  همراه باگوينده گانش  به درۀ چترال  کوچيده، هممانند بيشترينه زبانهای پاميری به حيث  زبان گفتاری باشندگان درۀ منجان پا برجا مانده است.

ادعاي تاجيکان  در مورد انتساب (رخشانه):

نويسندۀ کتاب (دکتور زيار) خاطر نشان ميکند که در همآيش  ((اوستا و فرهنگ باستان)) در يونيورستی همبورگ سال۱۹۹۸ همين که  دررابطه به مقالۀ تاريخی-تحليلی اش ، تصوير رخشانه را به روي پروجکتور قرار داده و او را به سلالۀ سکايی آرياناي شمال شرق منسوب ساخت، تاجيکستانيان نسبت به ايرانيان بيشتر احساساتی و برآفروخته شده ابراز داشتند که گويا رخشانه از اهالی ولايت سُغد مربوط تاجيکستان  بوده است!.

دکتور  زياردر  پاسخ آنان دلا يل آواشناختی زير را ارايه داشت:

تقابل  همخوانهای  بندشی آغازی (g-d-b گ -د-ب)  زبانهای آريانی جنوب غربی و (  γغ ل و)  شمالشرقی اين خط مرزی شناسايی کرده اند..به گونۀ مثال در برابر واژه های (گاو- ده- برف) پارسی، سمنانی، لوری، بختياری،سيوندی… ، پشتو واژه های (غوا-لس- واوره) و زبانهای پاميری با کمی ديگرگونی آوايی مانند (غژ-ذوس-وفره)  قرار دارد.← به ص ۵۵ کتاب سری بزنيد.

بنابرآن شما فارسی زبانان به شمول افغانان ((دری زبان )) به حوزۀ جنوب –غرب  آريانزمين مرتبط هستيد، که تعدادی وسيع شما يکبار در يورش سکندر مقدو ني تا انهدام  دولت پارس  به سرکرده گی داريوش سوم و بار دوم  در اوايل اسلام در رويارويی  بااعراب  و  شکست و فرار يزدگرد سوم شاه ساسانی  به طرف (شمال شرق) ، به بيان ديگر به سوي فرا رود (ماو راؤ النهر) آواره شده ايد! »

تاجيکستانيان و ايرانيان با استناد از فردوسي با افسانه های ادبی و اسطوره های تخيلی اش حتا نويسنده هاو مورخين دست اول يونان را به شکل تمسخرآميز به چا لش کشانده و از داريوش شکست خورده چی يک قهرمان بزرگی تراشيده بود ند؛ و دومين شاعر حماسه سرا، نظامی به نوبۀ خويش از زبان دارا گويد: (… مه جنبان مرا تا نجنبند زمين)  و باز اين خيلبافی ناب می باشد که گويا، سکندر مقدونی بعد از کشتن دارا با دخترش ازدواج کرده بود ! .

در حالی که واقعيت تاريخی  چنين يک ماجرأ را يکسره رد نموده وپوهاند حسن کاکړ(۳۶-۷۳)  بر بنياد تاريخ هرودت آن را بدين گونه  مورد روشني قرار ميدهد:

(( در يک درگيری کوتاه ، خانواده سلطنتی داريوش  بدست سکندر افتاد که با تمام حرمت ، در حفظ  و سلامت  وعزت  باحرم او برخورد نمود، داريوش با سکندر از در ديپلوماسی پيش آمد ، حتا در پيشنهاد سومی از او خواست تا با دخترش ازدواج نمايد و درمقابل جهيزش سرزمين هاي امپراتوری را از فرات تا غرب قبول کند ، ولی سکندر چون ساير غالبين اين پيشنهاد وي  را رد  کرد و در۳۳۱  پيش از ميلاد لشکر وسيع اش را در گاگه  ميله Gaga Mela درهم شکست و سپس شهر هاي بزرگ سوسا (Susa) و ( پرسيپو ليس Persi Polis)  را تصرف نمود ، (خودش) به سوي شرق گريخت،جايی که بيسوس (Bessus  ) والی باکتريا ،در حومهء دامغان به زندگی اش خاتمه بخشيده و خود اعلام پادشاهی نمود))

به هر روی، روکسانه (( Roxsana )) با رسم الخط های جداگانه از خاور تا باختر در زبان هاکماکان به حيث اسم عام مؤنث، و (الکساندر،سکندر) با  شناسۀ اسم مذ کر، تا امروز متداول ميباشد.معادل فارسی و اردوی آن (رخشانه) ، و درپشتو  شکل((روښانه)) با عين معنای ((روشن)) اختيار نموده که با(raoxshna)  اوېستا همسويي  دارد .در بيشترينه  از زبان های اروپايی وارينت اصلی (روکسانه) بوده و در زبان روسی و شايد در ديگر زبان های سلاوی به شکل ((اوکسانه))  تغيير يا فته  است ،به گونۀ مثال نام گويندۀ برنامۀ تلويزيون روسی (rt) به زبان انگليسی ( Oxana) ميباشد.

واژۀ ((روشانی ))  نام  يکی از زبان های پاميری که  با زبان شغنی ويژه گی های مشتر کی دارد، عين معنا را ميرساند. تاريخ پژوهان يونانی  شکل اصل بومی ساکی ( Roxana) را  به  اصطلاح   تخنيکی آوانگاری ( ترانسلېترېشن-transletration) ضبط کرده اند. آنها دراين  ارتباط برخلاف روميان و سپس انگليسان سعی و دقت نهايی  را به خرچ داده ، طوری که دراين ارتباط سنگ نبشتۀ سدۀ دوم ترسا يی (جيلم  پنجاب) کلمۀ پښتوی ميانه (چشتنه) به معنای (امير) ،منسوب به گورنر ساکی يامقلوب آن کاسی (کاسمير يعنی مير  کاس (کشمير)، کاشغر، کسی غر (کوه سليمان) بوده که در واژۀ پشتوی نو ين شکل (څښتن)) را به خود گرفته که معنای آن (مالک) و به گونۀ مجازی به معنای (شوهر) می باشد.

گيرشوويچ (۳) اسم امپراتورزنی  در رأس  اتحاديۀ تاريخی اقوام سه گانۀ سکايی  در باختر زمين (باکتريانا) را  مطابق تلفظ ساکی کهن  با عين ( transletration ) يا برگردان  حرف به حرف  نامواژۀ يونانی (Zaranaia   ارايه کرده که برابر کنونی  آن (زرينه) ميباشد؛  همان امپراتور زنی که  (سترېنگيوس Stryangaios)   يکیاز (مقام های عاليرتبۀ ((مادها)) گرويدۀ  اش شده  و با پاسخ رد دست به خودکُشی زده بود.

چند سال پيش کانال چهار تلويزيونی  بی بی سی فيلمی را به نمايش گذاشته بود که براي جلب توجه بيشتر بيننده  گان، با افزايش اين صحنه که گويا رخشانه می خوا ست در انتقام گيري از در بندکشيدن  کشورش (باکتريانا) سکندر را در بستر خواب به قتل برساند !

در اين جا توجه شما  خوانندگان  گرانی را به فشرده يی  از برگردان داستان فيلم به کوشش قادر خاطر جلب می نمايم :

تسخير قلعه سُغد :

اين قلعه بر فراز کوه پايه ها بنا شده بود و باشنده گان آن چنان  مغرور بودند که گوياهيچ نيروی جهان نميتواند قلعه را بدست آورد ، سکندر ازاين امر آگاهي قبلی داشت که سردار قبيله با اعضای خانواده و افرادش در آن به سر می برند و اين قلعه بر بلندای کوهی شامخ اعمار گرديده  که دسترسی بآن کار سهلی نيست. حينی که  سکندر با رزمجويان آزموه اش  به  قلعه رسيد، دريافت که مردم با آذو قه لازم و آب و دانه  پيش از پيش  سنگربندی نموده بودند و درآن موسم زمستان پر برف ،کمبود آب نيز محسوس نمی کردند. سکندر  از همه نخست به آنها پيام داد :

(( اگر شما فرود آمده، خود را تسليم کنيد ، صحيح و سالم می مانيد و  نيزاز غرا مات جنگي معاف ميشويد ! )) .

باختريان پيشنهاد سکندر را رد نموده، در مقابل بر سکندر صدا زده و او را به مقابله فراخواندند :

ای سالار مقدونی ، تو در اين جا توانمندی بالاشدن را نداری، دوباره به عقب برگرد و يا چنان سربازانی را بيآور که چون پرنده ها بال داشته باشند تا به اين جا بتوانند برسند!

اين تهديد و تمسخر براي سکندر خوشآيند نبوده و در  پی تسخير قلعه شد ، مشاوران نظامی و سربازانش هم  در زمينه همنوا گرديدند.

سربازان پرنده :

سکندر سه صد تن چنان سربازانی را از لشکريانش برگزيدند که هم جنگی دلاور و هم کوهنوردان  آزموده بودند، به آنا ن رهنمايي نمود که در بالاشدن بر فراز کوه ، کنارهمان صخرۀ صاف و لغزنده را بگيرند و هنگام رسيدن به قلعه ، بيرق هاي دست داشته شان را به اهتزاز درآورند.  آنها نيز تا پيش از صبحدم و در يک تو فان برفی با استفاده از ريسمان و ميخ ها عزم تسخير قلعه کردند که از جمله سيصد سرباز سی تن آنان پايين افتاده جان سپردند و متباقي خود را در طلوع آفتاب بر قُلۀ کوه رساندند .

سکندر از پايين  بر باختريان صدا زد که : سربازان بالدارم را ديديد که چگونه بالا شدند، باختريان، همينکه به عقب نگريستند و چشم شان بر سربازان مقدونی افتاد، حيرت زده و دست وپاچه شده، خود را در برابر عمل انجام يافته، غريو و فر ياد ((امان امان )) سر دادند ، زيرا آنها صرف از راه سهل و دروازه بزرگ پاسد اری ميکردند و از صخره هاي دشوار گذاری بی اعتنا بودند. سردار هم مردمش را در قلعه گرد هم آورد و برايشان گفتند که اکنون بجز سلامی تسليمی چارۀ  ديگر ندارند!

ازدواج سکندر با دختر سردار باختری :

سکندر با رسيدن به قلعه از دروازۀ بزرگ آن گذشته و بر برج هاي باختريان بيرق هاي خودش را مشاهده ميکرد که در اهتزاز اندو دشمنانش به هر سو افتاده اند ، در دم  دروازۀ بزرگ ايستاد و به تماشای مردم مشغول شد که  با دست بالا پيهم از قلعه بيرون می آيند و با احترام از برابرش می گذرند، در همين موقع دوشيزه يی زيبارو توجه اش را جلب کرد که با ادای يک احترام چون تيری از برابرش رد شد ، امپراتور مقدونی  بر اوصدا نموده پرسيد، او دختر نامت چيست ؟

او پاگرفت و به عقب نگريست و با لکنت و دلهره گی پاسخ داد ، روکسانه !

سکندر پيش رفت ، دستش را گرفت و بوسيد، او بدون واکنشی دوباره دور خورد و راهش را به  سوی پايان در پيش گرفت ولی موهای دراز و افتاده بر پشت و شانه اش قلب و ذهن امپراتور را به گروگان گرفته، و مصمم شد تا با رخشانه پيمان وصلت ببندد .

قلعه سُغد تسخير آخرين سرزمين او بود و در همين جا با رخشانه  به صورت  رسمی ازدواج نمود . اين حادثه نزديک به سال( ۳۲۵ پيش ترسايی) به سن هژده سالگي رخشانه  اتفاق افتاد .

رخشانه پس از ازدواج به دو اصل (مذهب و شوهرش) عشق ميورزيد و در سفر هند با سکندر همراه بود . با اين وصلت اکثر يونانيان بلند پايه رضايت خاطر نداشتند ، ولي هدف  و مرام او جلب  ياری وهمکاری باختريان برای اشغال بقيه مناطق قلمرو شاهنشاهی  انان از کوه های قفقاز  در شمال تا بحيرۀ هند در جنوب و نيز در تسخير هند بوده و دراين  کار پيروز هم شد.

به هر روی ، زن و شوهر يکديگر را نهايت دوست داشتند، رخشانه با آن که يونا نی نبود، باز هم خود را از خو و خصلت سکندر  و فرهنگ عام يونانی اگاه سا خته بود.

بعد از درگذشت سکندر( ۳۲۳ ق م ) آن شوکت و ابهت حاکميت بزرگ با انبوهی از مشکلات سياسي روبرو شد ، چنانچه ازاين رهگذر رخشانه و کودکش ( سکندر چهارم ) پسر پس مرگی سکندر مقدوني  دچار نابسامانی ها شدند. با وجودی که مادر سکندر (اولمپياس)  عروس و نواسه اش را دوست داشته و خاطر شان را نگه ميداشت ، ولی همين که  او به سال ۳۱۶ ق م در تلاش  تصاحب سلطنت شد ، برای  مساعد ساختن زمينه به سال ۳۱۰  پيش ترسايی رخشانه و پسرش را از برابرش بردا شت .

ناگفته نماندکه فردوسی در شهنامه اش از دختر رخشانه نيز يادآور گرديده  ولی در منابع يونانی ذکری ازآن به عمل نيامده است.

 

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

9 Comments
  1. As says

    نویسنده : پوهاند دکتور مجاور احمد زیار **
    برگردان به فارسی دری : س . سېلنی
    اريا، اريايي ، Arya, Aryan
    (اريا) اسمی از قبیله و (آريايي) ( اسم نسبتي ) است که مترادف آن در انگلیسی ، ( اريا) بحیث نام قبیله و( آره) صفت آنست که معناې ” ازاد ، اصيل ، باعفت ، بذرگر …” تخمین شده است ، جمع آن اريايان، يا اريايها میشود ، از جمله ” سرزمین کهن افغانستان ” است .
    مردم یا قبایل( آريایها) از گروه هندواروپايي ، متعلق به خانواده بخش اسيايي آن میباشند و بدینترتیب شعبه آري، آريايي ، آريک و يا هندوايراني (هندوآريایې ) هم یاد میشوند. در حالیکه قبلاً بیشتراز سوی نویسنده های بریتانيوي خانواده زبان هندواروپايي Indo-European ، تنها آرين (Aryan) نامیده شده بود ، سپس هندوآرين(Indo-Aryan،شد،وبعداًهندوجرمن(Indogerman)
    یاد که در نهایت همه زبانشناسان نام (اصطلاح)”هندواروپايي Indo-Europea ” ” را انتخاب دقیق دانستند .
    آريانا از Arya (مشتق) شده وآریایی arya هم بالنوبه اسم صفت و نام قبیله و مردمان آنست (←اريا).
    این نام را مورخین افغانی از سال های ( سی ميلادي) مروج ساخته که از نخستین دور آريايي آغاز و تا دوره اوسط “← خراسان” که با همان نام (ناقص و ناکمل) خراسان از قرن پنجم میلادی آغاز ، تا ١٧٤٧میلادی ((افغانستان)) امروزی میرساند ، و هدف شان همان افغانستان کهن بوده که بنیانگذار دولت اش ، احمد شاه بابا کبیر میباشد .
    همچنان ، بر اساس حدس و گمان ها ، آريانا يا آريانا وېجه دربرگیرنده این سوی دریای آمو تا سلسله کوه های هندوکش و آن طرف سيردريا و مناطق پیرامون آن بوده است که بعداً سوی شمال تا قفقاز ، بحیره سیاه و کاسپين ، بطرف جنوب تا مُکران و بحیره عرب و به سمت شرق تا دریای اباسين ، جېلم و جمنا و مناطق آن را احاطه کرده است ، كه پیشتر و پس از آن یک بخشی از آريايی ها (حوالی١٥٠٠ میلاد) به سمت هند کوچیدن ، که این سوی سرزمین بهمان نام اصلی (آريانا) باقی ماند ، اما ابدرزادگان فارس این نام مشترک تاريخي- جغرافیايي افغانها را هشتاد سال قبل از خود ساختند ، آنها شاید به بهانه یی این دلیل را داشته باشند که ، یک سو باختر و سرزمین نزدیک آمودریا – سيردريا و خوارزم (خيوه) را بحیث نخستین خاستگاه آريايها يا آريانا وېجه (Ariyanavaeja) تصور کرده اند و دیگر اینکه کم از کم بخش غربی آن با میان آمدن دولت هخا منشي (شش میلاد) بدینسو ، پارس ” Pars ” نامېده میشد . كه در زمان ساسانيها به ايرانشهر و بعد به ايران Eran امروزی مبدل شد ( پوهاند دکتور جاوېد١١).

    1. as. Selanai says

      پارسي ته ژباړن : صدیق رهپو طرزي
      پښتو ژباړون : س . سېلنی
      ( درنو لوستونکو! د دې علمي اثر ژباړه د پښتو ژبې کره والي ته په پام کې نیولو او کارونې سره ، ښایي یو شمیر ځوانو لوستونکو ته ستونزمن وبریښي ، نو ځکه مې ستاسو د اسانتیا لپاره د اړوندې لیکنې په پای کې د ویینو ” لغاتو ، کلیماتو” یو ځانگړی لړلیک ” فهرست ” جوړ دی ، کېدای شي مخکې تر لوستلو یې د وییو له مانا سره اشنا شوو ) .
      * * * *
      روښاندي څه ده
      لکه څنگه چې پوهېږو ، دا رنې ديکارت (۱۶۵۰ -۱۵۹۶) وو چې په پېژندویه کرښه ٫٫ دا چې اندم ، نو یم ،، کې يې د بشري اند پر اوېجه د روښاندي لیدتوگې بنسټ کېښود؛ خو دا اېمانوېل کانت ( ۱۸۰۴/ ۱۷۲۴ ) وو چې د ٫٫ روښاندي څه دى ؟ ،، له لید یې د ډېرو خبرو اترو او پلټونو ور راپرانېست.
      هغه څه روسته ٫٫د چاڼ شوي واند کره والي،، « نقد خِرَد ناب » په لیکلو سره دا خبره لوړو پوړیو ته ورسوله .
      له دې لیکنې یې پارسي ژبې ته ډېرې ژباړې شوي دي ، خو ما د هغې نوې انگریزي اثر څخه خپلو لوستوونکو ته راوژباړه .
      د دې اثر لوستوونکي دوستان به خامخا د اتلسمې پېړۍ اروپا اکربکر ته په کتو سره هغه په پام کې ونیسي .
      زما موخه دا ده چې گران لوستونکي دې ، دې لید ته په کتو ، او له اوسني وخت سره تر غورچاڼ ، کره کتنې او خبرو اترو لاندې ونیسي .
      لیکنه
      ایمانویل کانت
      ۱۸۰۴/ ۱۷۲۴ زېږدیز
      روښاندي ، له ذهني ماشومتوبه د وگړي راوتل ، چې خپله یې په خپل ځان منلي دي ، ویل کېږي .
      وړکینه هغې خوارځواکۍ ته وایي چې وگړی نه شي کولای بې له بل لارښوونکي – لکه (د پیر او مرید اړیکې ، مرشد و راشد ، مخکښ و پیرو ، اماریت و ماموریت ، شیخ و سالک ، مراد و مُرید، امام و مقتدی ، لارښود و لارتلونکی ـ (ط ) ځان خبرونې ته ورسېږي .
      دا پر ځان منل شوی ماشومتوب ، د نه پوهېدلو په کموالي کې پټ نه دی ، بلکې د نه هوډمنۍ او بې زړه توب له امله دی چې وگړی نشي کولای پرته له یوه پالونکي ، خپل ذهن او پوهې څخه گټه واخلي .
      ٫٫ جرأت لرل دې د پوهیدو په پار، زړورتیا دې د هوښیارۍ په کارونه ،، دا دی د روښاندۍ د موخې سرلیک .
      لټي او نانیسا د دې کار لاملونه دي چې ولې د انسانانو دا لویه برخه مخکې تر دې چې شتون یې د پیر و مخکښ له شر و پسات نه وژغوري او هوسایې ته یې ورسوي ، د ژوند په اوږدو کې زېږدي ماشومان پاتې کېږي .
      همدا اسانه لاسوندل دي چې ، نور په ډېره چټکې له ځانه پیر ، مخکښ ، روزونکی ، استازی او شپون جوړوي .
      وړوکوالی څه اسان او هوسا کار دی !
      كه زه اَندَم چې کتاب شته ( زما په اند ، موخه یې سپېڅلي کتابونه دي ، هر یو یې . ط ) ، چې زما پر ځای اندي ، کشیش ، ملا او اخند شته چې زما د وجدان او خبرتیا پر ځای کړه وړه کوي ، درملگر شته چې ماته پاڼَکۍ ( نسخه) لیکي او همداسې پسې نور اونور … نو ځکه زه هیڅ اړتیا نه وینم چې خپله هڅه و هاند وکړم . اړه یې نشته ، کله چې زه کولای شم پیسې پرېکړم ، اند و اندیښنه وکړم . نور وگړي چې زه ورسره همغږی او هماندی نه یم ،د ستونزو او لانجو کړه وړه رغوي او سرته یې رسوي .
      هغه پالونکو ، چې په مینې او پېرزوینې یې د نورو پالنه پر غاړه اخیستي په دې باور دي چې ډیری خلکو ته – د هغو نازکخیالو په گډون( میرمنې . ط.)- نه ښایي چې د ځوانۍ پړاو ( ځاني “ذهنی “او اندیز . ط. ) ته ننوځي ، نه ېواځې چې دا کار ډېر ستونزمن دی ، بلکې په دې مانا چې له ډېرو خطرو ډک دی .
      تر هر څه د مخه ، دغه مخکښان او پالندویان ، انسان ته لکه خپله رمه په داسې یو ایل شوي رنگ و بڼې وده ورکوي ، چې له ور پر غاړه شوي غوړوندي یې یو شیبه هم نشي کولای گام واخلي .
      روسته ، هغوي دغه خطره ، رمې ته په غوږ وهي ، او ورسره هغوي گواښي چې خپله هم له ټاکل شوې کړۍ یو گام بېدیا وانخلي .
      سره له دې هم ، دا کار دومره له خطرې ډک نه دی ، ځکه روسته تر خنډونو ، لویدلو او پر ځمکه پریوتلو ، د کار په پای کې زده کوي چې څنگه پر لار لاړ شي .
      خو په دې لویدو سره ، له یو شمېره بیا د کوټلو او لا زیاتو گام اخیستلو زړورتیا اخلي .
      په دې توگه ، ځینو ته ډېر ستونزمن دی چې د وړکتوب د دوران له ځاني یا ذهني منگلو ، ځان وژغوري ، کوم چې د هغه په دویم شخصیت او غبرگولي اوښتی دی .
      په ځینو برخو کې هغه له دې دود سره روږدی شوی او خپله خوښه یې گڼي .
      دا کار د ځان پېژندېنې په وړاندی لمړنی خڼد او دیوال دی ، ځکه دا دود هیڅکله اجازه نه ورکوي چې دغو هلوځلو ته لاس وروړي او یا هغه مخ ته بوځي .
      په دې ډول د کرکجنې پوهلنډۍ ؛ او ورسره د کلیشه یې او چوکاټي باورونو چلند ، چې خپله فني اوزار دي تر دې چې د ذاتي استعدادونو او هوښارتیا د گټې اخیستنې په چوپړ کې اوسي ، د همیشنۍ تل پاتې ځاني (ذهني)ماشوموالي د سکندر په دیوال بدلیږي .
      هغوي چې دا چوکاټونه او کلیشې ماتوي ، زړه نازړه ناډاډمن گامونه اخلي ، ځکه هغوي له داسې آزاد او خپلواک خوځښت سره روږدي نه دي .
      په همدې لاسوند ، ډېر لږ شمېر دي چې کولای شي اوچت او ټینگ گامونه واخلي .
      هغه څوک د ماشوالي د دې دوران له منگلو وتلی شي چې ، د ذهن پر ځمکه یې د پوهاندۍ توخم وکري .
      سره له دې ، روږدو او ولاندو وگړو ته دا کار ناشونی دی ؛ ان که ازادي او روښانتیا هم ورکړ شي ، تر هغه چې خپله خپل ځان روښانه کړي .
      مدام لږ شمېر روښاندي او خپلواک اندي ، او ان د هغو مینځ کې داسې کسان شته دي چې ځانونه د پرگنو مخکښان او لارښوونکي بولي چې دې چارو کې لاس وهي .
      كله چې داسې وگړي د وړکینې د اندتوگې (طرز تفکر) جوغ د لید له اوږو لرې وغورځوي ، د دې ځواکمني مومي تر څو د انساني ارزښتونو بنسټیز پوهوالي چلند د دندې په توگه ، هغسې چې پخپله اندي ، نورو ته هم ووېږدوي .
      دا مو هېر نشي ، هغه وگړنیز ذهنیتونه چې په تېرو کې د همدغو كسانو ٫٫ مخکښان ،، د ذهني مریتوب تر جوغ لاندې ساتل شوي وو په تیره هغوي چې د روښاندي ځواک نلري ، دې ته یې اړباسي چې ځان سپارنې ته غاړه کېږدي. دا کار د دې رښتیا وینې او سموالي څرگندوی دی چې د کرکې او سختگیري کارَوَنه څومره زیانمن دی .
      دا کرکجن او سخت نیوونکی چلند لید ، سوکه سوکه له هغو کسانو خپل غچ اخلي چې هغه دودوي ، خپروي یا یې پلی کوي او ان له پاته وړیو او پاتې کسانو څخه یې بېرته راستنوي ، چې په دې ډول ، ډېری وگړي په کراره سره روښاندي ته لاس رسی مومي .
      ښایی یو بدلون یا اوښتون ، ځانگړي زلند (استبداد) او نورو ډولونو ته د پای ټکی کیږدي ، خو هیڅکله نشي کولای ذهنیتونو کې رښتینی سمون او رغاونه
      رامینځ ته کړي . په دې توگه ، لنډگروهي (تعصب) او سختگیرۍ د زاړه تېري کونکي د چلند پر ځای ، زور واکو ته لکه د یوېې نوې کړنلارې په توگه ټاکل کېږي .
      روښاندي پرته له ازادي ، بل شي ته اړه نه لري . هغه ويی ( کلیمه ) چې ډېر ناچار وگړي یې ښایي په ملنډو ٫٫آزادي،، ولولي :
      آزادي یانې دا چې په ټولو چارو کې خلک له خپلې پوهې ترینه گټه واخلي .
      اوس زه له هرې خوا دا چیغي او نارې اورم :
      ٫٫دلیل مه وایه !،، افسر وایي : ٫٫ د عسکری مشق په تړاو، استدلال مکوه !،، مالیه اخیستونکی وایي : ٫٫د پیسو په ورکړه کې ، استدلال مکوه ! ،، کشیش او ملا وایي ٫٫ استدلال مکوه ، ایمان ولره !،،
      خو یواځې په نړۍ کې یو واکیالی او پرمان ورکوونکی وایي :
      ٫٫ چې هر څومره کولای شې استدلال وکړه ، خو غاړه کیږده!،، .
      موږ په هر ځای کې د آزادۍ له اوسارولو سره مخامخ یوو . خو ، کوم ټاکلی برید روښاندي ته زیان رسوي ؟ ، کوم یو یې ساده دی او کوم یو یې روښاندي پر مخ بیایي ؟
      زه یې ځوابوم :
      باید د وگړي هوښیاري او پوهه په ټوله موده کې خپلواکه وي ، دا دی چې انسان ته د روښاندي زیری کوي .
      له بلې خوا ، کولای شو په ځینو برخو کې له هوښیاري نه ځانگړې گټه اخیستنه رالنډه کړو ، خو هیڅکله هم نه ښایي دا کار د روښاندي د پرمختگ په وړاندې خنډ جوړ کړي .
      کله چې زه ٫٫ د وگړي له پوهې د خلکو په گټه ،، خبرې کوم ، مانا یې دا ده چې یو وگړی په تیره یو پوهاند کولای شي هغه د خلکو په وړاندې ووایي . هغه وخت چې په ٫٫ ځانگړې پوهې ،، خبرې کوم موخه مې دا ده ، هغه چا ته چې مدني دنده ورسپارل شوې ده هرومرو یې په کار یوسي .
      په ځینو لانجو او ستونزو کې چې په گډوځانگړو گټو اغیز پرېباسي د کار له هغو لارو هرومرو گټه واخیستل شي چې هغه کې د ټولنې غړي او یووالی اغیزمن نشي . (١- د اغیزمنولۍ په اړوند : اغیزمن یا انفعالی غورځنگ . ٢ – د نورو په غوښتنه ، نه ځانگړی هوډ او پتېینه ”نه شخصي اراده او تصمیم ” دا کار د مصنوعي لید د یووالي چاپیریال رأمینځ ته کوي چې د ټولنیزو موخو په دړد لگېږي یا لږترلږ دا موخي له مینځه نه وړي .
      كه په دې برخه کې استدلال ته اجازه نه ورکول کېږي باید غاړه کېږدو .
      تر هغه ځاېه چې د داسې کړو وړو مینځگړیتوب وي او هممهال خپل ځان په لویه کې گډ غړی – لکه د نړېوالې ټولنې ښاروند ( راځې داسې ووایوو ، هغه چې خپل ځان اندیال پوهاند گڼي ، چې د خپلې پوهې نه په گټه اخیستنې ، او د لیکوالۍ له لارې ، ټولنې سره خبرې کوي . ط ) گڼي ، په هغو لانجو او ستونزو چې هغه پرې بوخت دی ، د یو اغیزمن غړي په توگه ، هیڅکله نه خواشینی کېږي .
      دا نو ډېر د بې شامتۍ (بدبختۍ ) ځای دی چې یو گمارل شوی منصبدار دې ، د آمرانو ورکړ شوي پرمان نه روسته د هغو سموالي ته گوته ونیسي . هغه باید غاړه کېږدي . خو ، د یو پوهاند په پوړۍ کې هغه نشې کولای د اند د څرگندولو څخه د هغو تېروتنو ، چې په عسکري نظام کې روان دي ، وستنوي او یا یې د پرگنیزو اندونو لپاره د اند د څرنگوالي مخه ونیسې .
      یو ښاروند نشي کولای چې د مالې له ورکړې سرغړونه وکړي .
      هغوي چې د مالې له ورکړې اوږه خالي کوي ، جزا به ویني ، ښایي چې په دې لاسوند به ټولو ته د سرغړاوي موکه برابروي . خو ، که پوهاند ، په روښانه د مالې له لوړې کچې یا زورزیاتي خپله نا خوښي څرگنده کړي د یو ښاروند دنده یې نه ده تر پښو لاندې کړې .
      یو ملا حق لري ، د دین او مذهب د حکمونو سره سم چې پرې باور لري په وعظ او نصیحت لاس پوري کړي ، ځکه همدې چارو ته جوړ شوی دی .
      خو ، یو پوهاند بشپړه ازادي ان دنده لري ، تر څو خپل څیړنیز سترگلید له خپلو جوړونکو اندونو سره د دیني حکمونو په تړاو او هغه نیمگړتیاوې چه پکې شتون لري – که د نصوصو او دیني بنسټونو خلاف هم وي د خلکو په وړاندې ښکاره او ووایي .
      هغه ملا چې زده کړې ورکوي ، د دینې څانگې په هماغه لیکه چې دا یې استازی دی لاس پورې کوي . ځکه ازاد نه دی هغه څه چې ویني ، وې وایي . هغه لکه یو مامور د نورو په امر خبرې کوي .
      ښایي ووایي :٫٫ زموږ ډلې ، داسې او هغسې موږ ته رازده کړي دي. همدا خپله ، د ربړې او ستونزې سپیناوی دی .،،
      په دې ډول ، تر هغه کولای شي ، د دیني ټولنې په دړد ولگېږي چې امرونه یې زده کوي .
      ښایي خپله هم په ځینو برخو کې پر هغو بشپړ باور ونلري . خو ، هغه ژمنه کړې چې دا به زده کوي ، ځکه دا ناشونې ندي چې هغوي به ځیني پټ رښتینوالي او حقیقتونه ونلري .
      سره له دې ، هغه د دین دننه په دې نصوصو او احکامو کې کوم ټکر نه دی موندلی ، كه هغه باوري شوی و چې داسې ټکرونه شتون لري ، نور یې نشوای کولای خپله دنده په سپیڅلي وجدان ترسره کړي . كه نه ، هرومرو به له دې کاره ځان گوښه کړي .
      همدا راز ، یو پوهاند چې د خپلو اوریدونکو په وړاندې له خپلې باوري لید پوهې څخه گټه اخلي ، خو که هر څومره یې اوریدونکي ډېر یا لږ وي ، زښت ډېر ځانگړی او د هماغه څانگې لخوا گومارل شوی دی .
      دې ته کولای شوو زښت زیات ځانگړې ټولنه او بنسټ ووایو . په دې توگه ، هغه لکه هماغه ملا ازاد نه دی او نه ښایي هم اووسي ، ځکه د نورو پرمان وړونکی دی . له بلې خوا ، هغه پوهاند چې د خپلې پوهې په کارونې یې ، خلکو او ( نړۍ ) سره د لیکوالۍ له لارې خبرې کوي ، د خپلې پوهې د بې پایه ازادۍ یی گټه اخلي .
      دا کار چې ، اروایي مخکښان دې خلک ماشومان وگڼي ، تشه پوچه ده ، ځکه دا کړه وړه کولای شي پوچ اندي باندې تلپاتی مهر ولگوي .
      د کلیسا شورا ، داسې پوښتنه رامینځ ته کوي :
      ”ایا د کلیسا مخکښان دا حق لري چې د ټاکل شوو حکمونو د ساتلو لپاره ، کوم چې بدلون نه منوونکي دي ، د هغه ژمن لیک په لوړې کولو سره ، په خپلو غړو او د هغو له لارې پر خلکو خپلې مخکښي ته دوام ورکړي ؟ ”
      زه په ډاگه وایم چې دا کار ناشونې دی . داسې چلند د دې لپاره تر لاس لاندې نیول کېږي چې د انسانیت پر مخ د لا ډېرې روښاندي لار وتړي .
      که دا حق د رسمي جگپوړو ان د ولسي جرگې او نورو هڅاندو ژمنوالو لخوا منل کېږي ، خامخا دې ونه منل شي .
      یو ژمنتیا په یو پړاو کې کېدای شي ونه منل شي چې د ډېر وخت نیوونکی وي ، ځکه دا کار زموږ راتلونکی نسل له بشپړې څیړنې بې برخې کوي ، د تیر وتنو د پېژندگلوۍ ځواک ترې اخلي او د روښاندي د پرمختگ مخه ډبوي . دا کولای شو د ژوند او انساني طبعیت په وړاندې چې برخلیک یې په ډېر ځیرتیا له همدغه پرمختگ سره تړلی دی یو جنایت وگڼو . په دې ډول خلک راتلونکي کې حق لري تر څو په داسو پریکړو د رد کرښه وکاږي . د داسو پریکړو بنسټ چې خلکو ته د قانون بڼه ورکوي ، د دغې پوښتنې په یرغمل کې دی :
      ایا خلک داسې تپل شوی قانون پر ځان مني ؟ اوس کیدای شي د یوې ښې هوساینې له پاره ، یوه لنډه موده ، ځني نظامونه ومنو . ښایي په ترڅ کې یې لنډ مهاله سمون پلی شي ، هر ښاروند ( تر ټولو مخکې ، هر روحاني چې د یو پوهاند نقش پر اوږو وړي ) خامخا دې ازاد پریښودل شي تر څو د اوسنيو بنسټونو تیر وتنې او خپلسري په کره کتنو کې څرگندې کړي .
      دا کار دې هغه پورې مخ ته لاړ شي ، چې د وگړنیز پوهاوي کچه تر هغه لوړه شي چې د بیلابیلو دیني عالمانو د غږونو یووالې ( خو نه ټول ) چمتو کړي ، څو د سمون غږ د لوړ پوړو غوږو ته ورسول شي ، تر څو له هغو عبادت کوونکو څخه چې د روښانولۍ په اند لیکه یې ، دین کې سمون منلی دی ، ننگه او ملاتړ وکړي ، خو نه د هغو په وړاندې چې غواړي خپلو پخوانیو دیني ټولونو ته ژمن پاتې شي خنډ شي .
      خو که موږ دیني بنسټونو ته اجازه ورکړو چې هیڅکله چمتو نشي د خلکو کره کتنو غږ ته غوږ کېږدي ، دا په دې مانا دی چې موږ یوه موده دانسان د پرمختگ او پراختیا مخه نیولې ده ، چې باید په کلکه ترې مخنیوی وشي .
      یو څوک کولای شي یواځې د یوې لنډې مودې له پاره خپله روښاندي وځنډوي . همدا راز هغه کولای شي نور هیڅکله ، نه د ځان یا نورو پاتې کسانو لپاره روښاندي پسې وگرځي ، خو دا به نه هېروي چې یو سپیڅلی انساني حق تر پښو لاندې کوي .
      كله چې یو وگړی نشي کولای یواځې خپل ځان ته پریکړه وکړي ، نو یو واکمن چې نوم لاړتوب یې پر همدې لیکي پورې تړلی دی چې هوډ یې د خلکو د غږ ښکارندوی دی،هیڅکله نشي کولای ، په داسې پرېکړې لاس پورې کړي.
      کله چې هغه وپتیله ، د یو مدني سمون اونظام په چوکاټ کې د دیني سمونوالۍ لپاره وړاندیزونه پاتې کیږي ، نو اوسېدونکي دې پرې ښودل شي چې لاس په کار شي تر څو خپله اروا وژغوري . د هغه دنده د خلکو د ارواوو ژغورنه او خلاصون نه دی ، هغه دنده لري تر څو د هغه چا خنډ شي چې غواړي په زور زیاتي سره د هغه وگړي د تکل مخه ونیسي چې هغه غواړي خپله د ژغورنې ډېره ښه لار ولټوي .
      دا د کرکې او سخت نیونې کمال دی چې واکمن په دې برخو کې لاسوهنه وکړي او پر هغو لیکنو څارنه وکړي چې اوسېدونکې یې غواړي تر څو خپل ( دینی ) اندونه د ټولو د پریکړواو سپیناوۍ په وړاندې کېږدي . هغه نشي کولای دا کار سرته ورسوي ، ان تر دې که له گټورژور لید هم برخمن وي .
      په دې توگه هغه ، د رومیانو دې نامتو خبرې سره مخامخ کیږي چې وایي : ٫٫ شاهنشاه نشي کولای په هغه چا چې د ژبې پښویه لیکي ، برلاسی ولري ،،.
      دا ډېره بد مرغي ده چې هغه د خپلې واکمنۍ سیمه کې د څو خپلسرو د دیني زلند ( استبداد ) په ملاتړ پر نورو اوسېدونکو برتیایي ورکړي . هغه په دې کار سره د ځواک ستنې کمزوره وي .
      كله چې موږ پوښتو، ایا موږ د روښاندي په دوران کې ژوند کوو؟ ځواب یې نه دی ، خو، موږ د روښاندۍ په یو دوران کې ژوند کوو.
      همدا اوس په رښتیا ، انسان له هغه وخت نه لرې دی چې پرته د بهرنیو لارښوونکو له لارښوونې په دیني برخو کې له خپلې پوهې په پوره باور او یقین ، په ښه توگه گټه واخلي .
      سره له دې ، موږ د روښنایي نښې نښانې وینو چې موږ د موخو لور ته درومو ، ځکه د ( دیني رښتمني ) موندلو دړه پرانستل شوې ده .
      هغه چې ډېر اړین دي دا دي ، کوم خنډونه چې په ټوله کې او د په لاس جوړ ماشوم لخوا د روښاندي په وړاندې پراته دي په کراره کراره چاود اخلي او ماتېږي . په دې ډول کولای شو دې وخت ته د روښاندي دوران او د فردریک پېړۍ ووایو .
      شاه زی نه نباید دا کار د برم ټیټوالی وگڼي ، چې څرگنده کړي ، دنده یې دا نه ده چې د دیني مسالو په برخه کې خپلو اوسیدونکو ته کومه دستوره ورکړي ، بلکې ، هغوي دې پرېږدي چې خپله د بشپړې ازادۍ پرېکړه وکړي . که هغه دا کار رد کړي ، لکه چې وایي د ٫٫ زغم ،، کلیمه ځان غوښتونه نه ده ، هغه خپله روښانه شوی دی ، هغه خپله حق لري نړۍ کې د ستایلو وړ وگرځي او هغه ته داسې یو میړنی وویل شي چې په لمړي ځل یې بشر ، لږ تر لږه د دولت د چاپیریال له بندیزونو وژغوره او ټولو ته یې اجازه ورکړه تر څو په هوډمن تکل سره په خپلې پوهې او وجدان ډډه ولگوي .
      د هغه تر واکمنۍ ، قدرمن کشیشان ، چې د عالمانو نقش لوبونکي دي ، پرته له رسمي دندو یې ، سره له دې چې دلته هلته یې له منل شوو دیني اوامرو سرغړونې کړې دي ، کولای شي د خپلو واندونو په خپراوي کې په ازاده توگه ، د نړۍ پر څیړنئ لاس پورې کړي .
      دا کار د هغو ټولو وگړو په اړه هم سمون لري چې حکومتي چارواکو ته ژمن ندي .
      دا د ازادۍ اروا د پروس پولي وهي او اړینه ده ، په هر ځای کې چې ورته بهرنی خنډ د حکومت لخوا جوړ شي چې وې نشوای کولای په دې گټې پوه شي خامخا به په جگړې لاس پورې کوي .
      پروس فردریک ، یو روښانه بیلگه دی او هیڅکله یې ټولنیز نظم ، د ټولنې یووالی او اتحاد گډوډ کړې نه دی . كله چې یو څوک په کستمنه توگه هڅه ونکړي چې بشر د وېرې پنجره کې واچوي ، دا کار د بدلون نوې بڼې ته موکه برابروي .
      ما د روښاندي پر گوهر ټینگار کړی دی :
      د انسان ژغورنه له رغاویز ماشوم څخه ، په تیره په دیني چارو کې ، ځکه زموږ دینې لارښودي د اوسیدونکو د پوهې او هنر په برخه کې د لارښوونې دنده پر اوږو نه ږدي .
      تر ټولو اړین دا چې ، په دیني برخه کې ذهني ماشومتوب نه یواځې چې ډېرې خطرې لري ، بلکې ، ډېر له شرمه ډک دی . خپلواک واکیالی چې د پوهې او هنر په برخه کې ازادي لوړه گڼي ، خامخا دې ورته ارزښتمنه پاملرنه وکړي .
      هغه پوهېږي که چیرې اوسیدونکو ته یې اجازه ورکړل شي چې د اندیښنو په خپرولو سره د وگړنیزو خدمتونو په وړاندې خپل واند او پوهه د یو ښه اساسي قانون په اړه ، ان له اوسنیو شتو قوانینو یوه تونده کره کتنه وکړي ، کوم زیان نه اوړي . موږ د دې ازادۍ ځانگړې بېلگې لرو – او هیڅ پاچا یې گرد ته نه رسېږي .
      خو ، هغه یواځینی څوک چې ځان روښانه کوي ، هغه څوک چې هیڅکله له سیورو نه ډارېږي ، او هم هممهاله پر هغه لوی وسله وال ځواک پرمان چلوي چې د سراسري سولې ساتنه او ذمه واري لري ، یواځې هغه دی چې کولای شي ، کوم څه چې د بل آزاد هېواد ، خپلواک واکمن یې د وېلو زړوتیا نلري ، ووایي :
      ٫٫ تر کوم ځایه چې کولای شې او په هره برخه کې چې غواړې ، استدلال وکړې ، خو غاړه به ږدۍ .،،.
      په دې ډول ، موږ دلته او نورو ځایو کې په انساني برخو کې ، چې په هغه کې هر شی د نه همغږۍ په تگ لوري او ورسره پر نه وړاندوینو پیښو، مخ ته ځي ، گورو چې بیا هم مدني خپلواکي تر یو بریده د خلکو د اندیښنو د ازادۍ په چوکاټ کې ، د پاملرنې وړ لار پرانېزي ، خو له بل پلوه دا هم هیر نکړو چې ، په دې لار کې سکندري دیوالونه سر پورته کوي . سره د هغه ، په ځینو برخو کې ، ان لږه مدني ازادي ، د خپلې وړتیا تر کچې ، د ازادۍ د اروا او جذبې د پراختیا موکه برابروي .
      هستي او طبعیت د ژوند د زړي په مینځ کې ، په ځیرتیا د خپل اندي لپاره ، د پاملرنې توخم کرلی دی .
      له بلې خوا ، دا د اندیښنې ازادي سوکه سوکه د خلکو د اندونو پر دودونو خپل اغیز پرې باسي او انسان کولای شي لا تر ډېره په ازاد چلند لاس پوري کړي .
      په روستیواو او د کار پایله کې خپلواک اندونه ، خپله لار د لوړو پوړیو پر لور پرانېزي او دولت پوهېږي چې ، اوسنی انسان ، د انساني برم په لرو سره تر یو ماشین ارزښتناکه گڼل کېږي .
      * * * *
      روښاندي = روشنگري
      اند= اندیښنه ، فکر
      اندم = فکر کوم
      اوېجه = ځمکه ، هېواد ، خاوره ، نړۍ
      ٫٫د چاڼ شوي واند کره والي،، =« نقد خِرَد ناب »
      اکربکر 🙁 حال و وضع )
      لید = دیدگاه
      لټي او نانیسا = تنبلی و جبونی
      اوسار = لگام ، تسمة دهنه حیوانات باری
      هوسا = آرام و راحت
      موخه = هدف و منظور
      سپېڅلی = مقدس
      پاڼَکۍ = نسخه
      هاند اوهڅه = تپ و تلاش
      اندیښنه = اندیشه
      رغوي = جوړوي ، رغول . ساختن
      پالونکی = روزونکی ، تربیه کوونکی
      ډیری = زیات ، زیاد
      ځاني = ذهنی
      اوزار = ابزار
      اېل = تابع ، تر حکم لاندې
      غړوندی = د غاړې رسې ، ریسمان گردن
      غبرگولی = همزاد ، دوگانه
      ناډاډگېرن = نامطمین
      اندتوگې = طرز تفکر
      وېږل = غځول ، ادامه
      ووېږدوي = وغځوي
      رښتنولي = واقعیت بینی
      پاته وړي = باز مانده گان
      ډېری وگړي = مردم عام
      بدلون او اوښتون = تغیر و انقلاب
      ځانگړی زلند = استبداد شخصی
      لنډ گروهي = تعصب
      ویی = لغت ، کلیمه ، اصطلاح
      لاسوند = دلیل
      لاسوندله = استدلال
      واکیالی = فرماندار
      اوسارول =لگام زدن
      هوډ او پتېینه = اراده و تصمیم
      شامِت = بخت و نصیب
      بې شامتي = بدبختۍ
      پوړۍ = مقام
      سپیناوی = ثبوت ، برهان
      ځانگړی = مشخص ، خصوصي
      اروایي = روحی
      ځیرتیا= دقیق
      رد کرښه = خط بطلان
      نوم لاړې = مشهور
      پتېل = تشخیص
      پښویه = گرامر ، دستور زبان
      برتیایي = برتري
      رښتمني= ثبوت ، حقیقت
      رښتمن =حقیقت گو
      واند= خیال ، گومان
      ژمندويي = تضمين
      بياځلتيا = تکرار
      نوم لاړی = نامتو ، مشهور
      رغاویز ماشوم= طفل مصنوعی یا خود ساخته
      گروهه =عقیده
      لنډگروهي = تعصب
      خپلواک اند = آزاد فکر
      زړَی = هسته

  2. As. Selanai says

    Iedereen
    از کتاب اتنو-لنگويستيک(( پشتو و پشتونان در روشنایی زبانشناسی ))
    پوهاند دکتور م ، زيارنویسنده :
    برگردان به فارسی دری : س . سېلنی
    (( آريک ))
    آریک نام فرضی نيای زبان های آريايی وياهندواروپايی ديگرافسانه یی بيش نيست!
    زمانی موسيوليبان، يکی از خاورشناسان فرانسوی نامی فرضی (آريک) را برای نيای شاخۀ آريايی ، ويژۀ قارۀ آسيايي مربوط خانوادۀ زبان هندواروپايی پيشنهاد کرده بود. ولی ، سپس زبان مادری تمامی خانوادۀ هندواروپایی به همين نام مسما شده بدون آن که هم مانند( آريک) نام فرضی ديگري بر وی گذاشته شود! شايد هدف گسترش و همه گانی نام فرضي ((آريک)) بر زبان مادری آريايی اين بوده باشد که خاور شناسان انگليس عموم خانوادۀ زبان های هندواروپايی راآرين ( آريایی) مي ناميدند، بعداً المان ها آن را هندوآريش ، و سپس هندوگرمانيش نام گذاري کرده ولی المان های نازی به غرض به کرسی نشاندن ادعای پوچ منسوبيت شان به((نژادآريایی!))ازاين نام بهرۀ سؤ بردند. بنابران خاورشناسان ناگزيرانه نام اين خانواده را هندو اروپایی ((Indo-european)) و هم زمان شاخۀ(آريايی) را(هندوايرانی ((Indo-iranian) ناميدند. در نتيجه نام فرضی (آريک) به عنوان نام فرضی زبان نيای،خواه آريايی، خواه هندواروپايي ديگر اعتبارش را از دست داده ، به فراموشی سپرده شد. پس ازآن که دولت شاهنشاهی فارس در سال ۱۹۳۵م. زير تأثير سياست توسعه گرانۀ هتلری نام کشورش را از ((فارس)) به ((ايران)) تغيير داد، تا به زعم خود بقيه قلمرو ايران زمين ، در رأس کشور ما را جزء خاکش سازد. بنابران دولت شاهی افغانستان در دورۀ نخست وزيری سردار محمد داود کوشيد، تا نام کشور را از افغانستان به ((آريانا)) برگرداند. ولی پس ازآن که پيشنهادی در زمينه با مقاومت شخص شاه وپارلمان (ولسی جرگه) روبرو شد، با نام هايی از قبيل ،آريانا افغان هوايی شرکت ، آريانا دايرةالمعارف، هوتل آريانا وغيره بسنده کرد .البته نخستين واکنش در برابر تبديل نام ( فارس ) به (ايران )، بر بنيان ((استبلشمنت پشتون محوری)) دورۀ نخست وزيری محمدهاشم خان زبان پشتو يگانه زبان ملی- رسمی در قانون اساسی سال ۱۹۳۶م درج گرديده و برای جاگزينی زبان پارسی برنامۀ رشد وانکشاف آن کورس های اجباری در سراسر کشور به راه انداخته شد، که هرگز تحقق نيافت.
    ولی درد سری که ((ايران)) و بويژه((ايرانشناسی)) منحيث دانشواژۀ زبانشناسی برای دانشمندان افغانی فراهم کرده ، بزرگتر ازآن بوده است . چنان چه در همايش (سيمنار) بين المللی پشتو به مناسبت تأسيس (مرکز بين المللی تحقيقات پشتو) در سال ۱۹۷۵در پوهنتون کابل که از سوی سازمان جهانی يونسکو تصويب و توصيه شده بود، جروبحث هايی را ميان آريانشناسان اروپايی و افغانی به بار آورد. تا در پايان استاد مورگنستيرن ( Morgenstierne )( معروف به پدر زبان های افغانستان)، راه حلی را پيشنهاد نمود که طرف افغانی مي تواند، به جای (ايران) و(ايرانی ) همان دانشواژه های قديمی(آريانAryān) و (آريانی Aryanian)، و هم چنان به عوض (هندوايرانی Indo-iranian)، (هندوآريانی Indo-Aryanian) و به عوض (ايران شناسی Iranistics)،(آريانشناسی Aryanistics)…را به کار برند؛ ولی برای دانشمندان غربی که اين همه واژه ها را در پژوهش های زبان ، تاريخ، جغرا فيا،کلتور…اين سامان از آغاز سدۀ بيست بدين سو به کار گرفته و آثار هنگفت و گران بهايی را در زمينه به وجود آورده اند، چنين يک تغير نامواژه ها امريست امکان ناپذير.(برای آگاهي بيشتر در زمينه: دکتور روان فرهادی، پيشگفتار ص ۳)
    بادرنظر داشت حقايق انکار ناپذير ارايه شده ، (( آريک)) نامواژۀ فرضی نيای زبان های آريايی و يا هم هندوآروپايی ديگر آفسانه یی بيش نبوده،و نيازی برای کار برد!آن باقي نمی ماند.
    ولی،زبانشناسان سنتی واماتور ما بنا براحساسات ((آريان گرايی)) و ياهم به خاطر برتري جويی، تا هنوز آن را سرلوحۀ پژوهش تاريخي پشتو، پشه يی… و((دری)) ، نام پوشالی برای هردو گويش ((بلی)) و ((آری)) پارسی افغانی خويش قرارداده و چنان می نمايند که گويا پژوهش اين همه زبان های (افغا نی در رأس پشتو و پشه يی (اشاره به چرنديات آقای برماڼو) را به انجام رسانیده، فقط و فقط همين قدر باقي مانده که اگر همان زبان نيای گمشدۀ ((آريک)) کشف گردد ، همه چيز گل و گلزار شده ،از جمله سوابق تاريخي چندين هزار سالۀ پشه يی و دری و بويژه پشتو، منحيث زبان( ملی-رسمی) کشور را رو شن نمايند؛ وآن گاه در برابر چشمان جهانيان ، بويژه اودرزاده هاي هندی و ايرانی پیشینه یی اين زبان را نسبت به زبان هاي شان قرار داده و درعين حال جايگاه مستقل اش از هردو بخش آريايی( هندو-ايرانی) را به اثبات رسانند!
    به هر روی، زبانشناسی پس ساختاری (poststructural linguistics)،چی همزمانی (تشريحی) و چی در زمانی (تاريخی) به جايی رسيده که نه تنها زبان شناسی سنتی، همانند (طب) دوهزار ساله، از يونان تاعرب وعجم ، بل زبان شناسی ساختاری درنيمۀ اول سدۀ بيستم را نيز به چالش گرفته است؛
    و ازهمه. مضحک تر اين که آن زبان نيا با نام فرضی يادشده را منحصر به پشتو، پشه يی و يا((دری)) قلمداد نمايند. در حالي که آن زبان خدابيامرز تمامی زبان های ٍشاخۀ آريايی، به عبارۀ ديگر (هندوآريانی) ازخليج پارس تا سواحل جنوبی نيم قارۀ هند را دربر می گرفته که شمار آن ها از مرز دو برابر زبان های شاخۀ اروپايی تجاوز مي کنند. افزون براين ، زبانشناسی نوين قدامت تاريخی زبانی بر زبان ديگر مردود شمرده، بل همه زبان های جهان که تعداد شان را ميان ۶ و۷ هزار تخمين کرده اند، پهلوی دسته بنديهای ساختاری، خانواده يی، نژادی جغرا فيايی… مراحل و يا دوره های سه گانه تاريخی (باستانی-ميانگين-نوين) همه یی آنها را نيز به اثبات رسانيده به اين معنا که دورۀ باستان از مبدای نا معلومی تا هزارو سيصد پيش از ميلاد ادامه داشته، دورۀ ميانگين از دوصد پيش ترسايی آغاز وتا سدۀ ۷ ترسايی دوام نموده و دورۀ نوين از سدۀ ۸ آغاز گرديده و هنوز ادامه دارد . ازآن جمله زبان های هر دو بخش شاخۀ آريايی (هندوآريانی) ما نيز عين مرحله های انکشافی را داشته اند به گونۀ زير:
    ۱– دورۀ هندي آريايي باستان از (ويدي+ سانسکریت )، دورۀ ميانگين در برگير ندۀ يک شمار درخور ملاحظه یی پراکريت ها (( پراکريت (به سانسکريت: prākṛta प्राकृत) نام گروهي از زبان‌هاي هندوآريايی ميانه است. نام واژۀ پراکريت در زبان سانسکريت معنای جدا شده یی از يک سرچشمه را می رساند.)) يعنی (ماورأی سانسکريت) و همچنان زبان های ميانگين ديگر، و خواهر زبان های نوين هندی عبارتنداز (هندی ، سندي ، بنگالی،پنجابی، بيهاری، مرهتی ، گوجراتی ، سنگهالی (سرانکا)…؛ ( دردی + نورستانی) را در بر مي گيرد . (← شارل کيفر: زبان های افغا نستان و گراف ها ).
    ۲- بخش مرحلهٔ کهن آريانی ، زبان های پنجگانه (اوستا، ساکی، پارسی ، مادی، و پارتی )را دربر مي گيرد:
    (۱)از اوستا، به مثابۀ زبان دين زرتشتی متون بخش کهن (گاتها) و بخش نوين آن به يادگار مانده و از دورۀ ميانه اش ، موادی از زبان خوارزمی و احتمالاٌ سغدی به دست داريم، ولی در دورۀ نوين هيچ گونه يادگاری ازآن به جا نمانده است.
    (۲)از زبان ساکی به جز از نام های قومی ، جغرافيايی و نام های حکمروايان در نوشته های هرودت ، بتليموس و ديگران، متون و يا سنگ نبشته ها سراغ نشده است؛ در دورۀ ميانگين آن) متون و سنگ نبشته های سه زبان يعنی ختنی ، آلانی و باختری (زبان کوشان- يپتلی) به دست ما رسيده و در دورۀ نوين آن زبان های پشتو و ۲ تا ۲۵ زبان و گويش پاميری، به شمول (يدغه) درچترال، (اوسيتی) در قفقاز و (داهی) در ماورای قفقاز يعنی جمهوريت خودمختار روسيه داهستان (داغستان) تکلم مي شوند .
    (۳)از پارسی باستان موادی نسبتاٌ زيادی از ورای سنگ نبشته های داريوش اول به دست ما رسيده اند؛ از دورۀ ميانگين آن متون زبان های پارسی ساسانی به شمول سنگ نبشته هاو نيز پهلوی به جا مانده و دورۀ نوين آن در برگيرنده سه گويش عمده يعنی گويش ايرانی، گويش تاجيکی و گويش پارسی افغانی ، به اصطلاح(زبان دری) مي باشند؛ درحالي که مواد زبان های مادی و پارتی منحصر به برخی از نام های اشخاص در ياد داشت های هرودت ، بتليموس و ديگر نويسنده گان يونانی ضبط شده اند.
    نويسندگان که به تأسی از زبانشناسان سنتی که الفبای ساينس زبان را نخوانده، ازين دوره های سه گانۀ زبان ها آگاهی ندارند، مي کوشند تااز روی احساسات قدامت پسندی ، نبشته زبان های شان راهرچه قديمتر وانمود سازند. اين امر مي رساند که چنين قلم بدستان غير مسلکی، زبان را هم مانند عطيۀ آسمانی پديدۀ تحول ناپذير دانسته گمان مي برند، زبان ها و از جمله زبان های مادری شان همان زبان های اند که پدران و نيکان شان سده ها و هزاره هاپيش به کار برده و تکلم مي کرده اند!
    به گونۀ مثال وقتی مي گوييم، پشه يی همراه با ديگر زبان های (درديک) و ساير زبان های نوين هندی (پنجابی، سندی، بنگالی…) پيشينۀ بيشتر از دوهزار سال داشته، درحالي که درآن زمان زبان ويدی، به سخن ديگر سانسکريت بوده، نه پشه يی وغيره. هم چنان اگر پشتونان و پاميريان ادعا کنند که زبان هاي شان سه هزار سال پيش تکلم مي شده ، درحالی که درآن وقت زبان نيای اين زبان ها (ساکی) متداول بوده است ، نه زبان های پشتو، واخی، شغنی وغيره !
    ادامه دارد .

  3. A .s . Selanai says

    از کتاب اتنو-لنگويستيک(( پشتو و پشتونان در روشنایی زبانشناسی ))
    نویسنده : پوهاند دکتور م ، زيار
    برگردان به فارسی دری : س . سېلنی

    – به ادامه گذشته
    نويسنده: پوهاند دکتور م . ا. زيار
    برگردان به فارسی دری : س . سېلنی

    افغان و افغانستان
    افغانستان به نام (اوغانستان ) در نقشۀ جهانی ازسال ۱۷۳۸ م
    در موزيم حرم ،استانبول- ترکيه
    حدود افغانستان با خط عربی به گونۀ زير ارايه شده اند:
    جنوب آن بحرهند (بحيرۀ عرب)، غرب آن عجمستان (پارس)، شمال شرق آن ترکستان ، شمال غرب آن ماورالنهر و شرق آن هند. کشورافغانستان در نقشۀ جهانی باخط سياه نشانی گرديده است:
    افغان ( Afγān = Afghān)
    اوغان (Awγān)، يا با تلفظ تورکی (Aγwān))
    در اين شک و شبهه يی نيست که شکل اصلی اين نام (اپه گه) بوده که از سوي داريوش اول (۵۲۲- ۴۸۶ ق م← سنگ نبشتۀ تخت جمشيد)بر نياکان (( ساکايی)) پشتونها گذاشته شده است. سپس عربها بحيث مشتقی از شکل جمع ( اپه گه ) يعنی ( اپگان ) را به شکل ( افغان ) معرب ساخته ، ترو يج بخشيدند.
    داريوش در سنگ نبشته اش ميگويد :
    (( باخرتيان آهورا را نمی پرستيدند) اپگه (a-paga یا (بېخدا)بودند…)).
    پيشوند نفی (-a) به اصطلاح زبانشناسي (الفه نيگتيوم) و ( پگه ) وارينتی از بگۀ آريانی به معنی (خدا) است يعنی از نيتی بد اين ها را ((بېخدا)) ناميده است. } متن کتاب۶۷-۶۹ {
    درخور يادآوريست که پهلوی سنگ نبشۀ داريوش اول ، در اثنای مدارک و سنگ نوشته هاي شاهپور اول شاه ساسانی (٢٧٣ م ) در (تخت جمشيد) يا(کعبۀ زرد شت) درسنگ نوشته يی که به پارتي (پهلوي آشکاني يا پارسي وسطي ) با خط يوناني نوشته شده است ، نام ” ابه گان ” يا ” ابگان ” آمده و بدون شک بيشترينه آريان شناسان به شمول مورگنستيرن اين نام را همانند ” اوگانهAvagana” هندی و ( O-Po-kien ( چينی با ” افغان ” مربوط دانسته که پيشينۀ آن تا سدۀ سوم ميلادی به عقب بر ميگردد
    همچنان گويند که شاهپور سوم (٣٠٩-٣٧٩ م ) برخلاف داريوش “اپاکان” را که با ” ابگان ” دورۀ ميانگين آريانی همآهنگی دارد ، از خوشبينی به حيث لقبی برای خويش برگزيده بود . سنگروال (۴۲۶-۴۴۰م ) دراين ارتباط نوشته يی دارد که فشرده يې آنرا دراين جا ارايه ميداريم ” در نقش رستم ولايت شيراز ايران ، گروهی از پژوهشگران دين شناسي بخش شرقی شيکاگو” در سنگ نبشته هاي آن محل سنگنبشته يی باستاني را دريا فتند که به دو زبان پهلوي اشکا ني (پارتي) و يوناني مزين بود، تاريخ نقش آن برديوار مراسم عبادتگاه زرتشت سالهايی (۲۷۳-۲۶۰ م ) را به وضاحت مينماياند . درزمان سلطنت شاپوراول ( وفات۲۷۳ م ) در بخش ششم رديف افراد نامور آن ، نام ((وينده فون ابگان زرموود)) نيز ذکر شده است ، که براي نخستين بار پژوهشگری بنام (سپرنگ لونگ) آنرا خواند و در سال (۱۹۴۰م ) نوشته هايش را در رسانه (سامي ) آنزمان امريکا به نشر رساند و با تأکيد مطلق ((ابگان)) را با (افغان) يکي دانست .
    اگر (بپنداریم) از لحاظ زبانشناسي رابطه يي پښتون با پکت و پکتويس يوناني و پکتها يا پکهت هندي نادرست هم اثبات شده است، باآنهم با نزديک ترين نام “افغان” همسويي ندارد اگر با فرض محال (پکت) هرودت و(پکهتا) سانسکريت که نويسنده گان و تاريخ نويسان ( کهزاد،حبيبی، تږی…)هردو نام رابا “پختون” مترادف می انگارند، هندي ها آنرا بصورت طبيعي حفظ و هيچگاه نيازی به کاربرد(روهي) و (پټهان) پيدا نکرده و يا کم از کم اصطلاح اوه گانه ( Afgana) ياد شده در اثر ورهاميهيرا( Varha mihira )ستاره شناس معروف هندی (سدۀ شش ميلادی ) به کار میبردند!.
    همينگونه ( هيونسن )، گردشگر چينايي سدۀ هفتم ميلادی افغان را ( او-پو-کين O-Po-kien “” ) خوانده است ، لازم بود، چيناييها هم ما را چنين ميناميدند، در حاليکه آنها “افغا نستان”را”يېشى” مينامند و شايد افغان را همرديف آن خطاب کنند .
    – ” مورگنستيرن morgenstern” “پټهان” هندي را روشن ساخته که از شکل جمع “پښتانه” منشأ گرفته است، نه از ” بتن ” عبری و نه ((لوط)) و((سليمان)) عربی…بلکه چنانچه گفته شد، صورت جمع A-paga پارسی باستان ، يعنی (اپگان) بوده که در پارسی ميانه – پهلوی آن (اپاکان، اپه کان، ابگان، آوگان) حتا در شاهنامۀ فردوسی مترادف با (افغان) به يادگار مانده است .
    بيليو ( ۱۸۳۴-۱۸۹۲) پښتون رابا (پشته) پارسی همانند “رو هي” و سلېما نی ” با کوه مرتبط دانسته و بنابران (پشتون) را به غرنى (کوهستاني )” ترجمه کرده است. استاد مورگنستيرن بنابرهمين فرضيه ارتباط (پشته) را با(( اپرشته aparšt- )) اوېستايی به معنای ( پشته، کوه، بلند) و با (پرشتا pŗștha ) سانسکرېت يعنی (بلند،بلندی ) برقرار نموده است. شايد هندی ها به همين نسبت پښتونها را (روهي ) و (روهيله) و منطقۀ مسکونی شان را (روهيلکند) يکی از مناطق پشتون نشين هندوستان نامگذاری کرده که شعرای کلاسيک پشتو آنرا به ( رو هيستان) برگردان و به کار برده اند.
    هم شکلی افغان با واژۀ ( افغان، فغان) پارسي به معنی (فرياد) را در واژه شناسي و معناشناسی تصادفی accidental words گويند،اين حرفی جدا است که يکی دو شاعر ازين همسانی شکلی برای (صنعت تجانس)استفاده کرده اند.
    پوهاند تږي پيشينۀ”افغان” را در دورۀ اسلامي کم و بيش يکهزار سال به عقب برده ، که بار نخست ، حدود العالم ( نوشته٩٨٢ م.) آنرا به همان شکل حفظ و ضبط کرده است .
    بعد ها تاريخ يمينی آنرا چندين بار تذکر داده و در اثار ديگر،چون طبقات ناصري ، تاريخ گزيده و فرشته قبايل ” افغان ” و افغاني يا اوغاني به کرات و مرات يادآوري شده اند
    پوهاند تږي در اثرش ((پښتانه)) بر اساس سفرنامه ابن بطوطه مينويسد، که در سال ۱۳۳۳ م از راه کابل ميگذشت ، گفته است :
    ” باشنده گان اين سرزمين افغانها هستند …کابل سابق شهر بزرگ بود (ولي حالا ) يک قريه يي از آن باقي مانده است . يک طايفه عجم که افغانها ناميده ميشوند در آن ساکن اند . افغانها در کوهستانها قلعه هاي مستحکمي دارند و مردمان نيرومندي هستند … . آنجا بنام کوه سليمان يک کوه بزرگي است که پادشاه افغانها در آنجا مسکون است . . . ”
    تږې(ص۸۵) ، براساس تاريخ حافظ رحمت خاني ، يک قرن بعدتر اقوام يوسفزايي را در شهر کابل و حومه يي آن بهترتر به اثبات ميرساند :
    ( پادشاه کابل الغ ميرزا بود،ولي صلاحيت و قدرت به دست ملک سلېمانشاه زعيم بزرگ يوسفزايی ها بود….به ميرزا الغ بېگ اعتناي نداشته، صاحب اختيارات بودند،هر کاري را که ملک سلېمانشاه و يوسفزايی ها ميکردند، همان را پيروی ميکرده… البته اين مأخذ قتل عام ششصد تن از سران و متنفذين يوسفزايی ها بشمول زعيم شان آنها توسط الغ بيگ والی بابر درکابل به بهانه يی شب مهمانی و تبعيد بقيۀ اين قوم به دير وسوات، به استناد بابرنامه) صفحات (۳۷۱-۳۷۵) ابراز ميدارد که، شخص بابر از فرزند همان ملک سليمانشاه به نام (شاه منصور يوسفزايی) چنين يادآور شده است:
    ((براي اينکه مردم يوسفزايی را از خود سازم،بناً آنزمان خواستگار دختر ملک شاه منصور شدم،که بحيث نمايندگان افغانهای يوسفزايی برايم حضور بهم رسانده بودند …))!
    دکتور تږی ادعا ميکند که در اثار دورۀ اسلامی اعم از پارسی و پشتو ، تا اواخر سدۀ شانزدهم ميلادی (پشتون) به نام (افغان) ياد گرديده و اخون درويزۀ ننگرهاری آنرا نخستين بار در (مخزن الاسلام حدود ۱۶۰۳-۱۶۱۲) ميلادی به کار برده است؛ درحالی که شيخ کټه متی زی در حدود۷۵۰ق نام تذکرۀ اش را ((لرغونی پشتانه)) گذاشته است.
    ولی به هر رو، به گونۀ عام پشتونها خود را پشتون میناميده و تنها اهل دانش و فرهنگ افغان و پشتون را تا تعميم ((افغان)) به ساير باشنده گان در اواسط سدۀ هژدۀ ميلادی به پيروی از ديگران ، به شمول خاورشناسان در شعر و نثر هردو مترادف به کار برده اند . اين شگفت آور است که درعين صفحات اثر دوکتور تږی حتا در سده های چهارده و پانزده ازگروه های ترک – مغولی نيز به نامهای ( ترکان افغانی )، به عنوان (مغلهای افغانی) و (هزارۀ افغانی) ذکری به عمل آمده است..( برای تفصيل بيشتر فصل ۷بند۳ کتاب حاضر)
    افغانستان همانگونه که در گذشته (پشتو ن) از سوی ديگران (افغان) ناميده شده، زادبومش ((پشتونخوا)) نيز از سوی ديگران به نام ((افغانستان)) شهرت يافته است. همچنان مترادف آن از جمله روهليکنډ و پټهانستان بر بنيان نامهای (روهی و پټهان) از سوی هندي ها به ميان آمده است، طوريکه در بالا يادآور شديم ، شاعران کلاسيک پشتو دراين ضمن ((روهيستان)) را شکل آريانی داده، به کاربرده اند. به همين سان معادل پټهانستان هنديها از سالهای اواخر دهۀ بيست خورشيدی با بنيانگذاری جنبش آزاد يخواهی
    ((پشتونستان)) بوده که به مجموع مناطق پشتونها و بلوچهای آنسوی دېورند لاين اطلاق گرديده است. البته دراين تازه گی ايالت شمالشرق ((صوبه سرحد)) به يکی از نامهای کهن زادوبوم عموم (پشتونها) منحيث بديل تجويز و توصيۀ (علی جناح) بنيا نگذار پاکستان مبنی برنام ((افغانيه))،به ((پشتونخوا))، همزمان با افزايش مضاف اليهی ((خيبر پشتونخوا)) نامگذاری شده است .
    باوجود که دراين اواخر ” افغان ” و” افغانستان ” در رسانه های نيم قاره شامل هند، پاکستان، برما ، بنگله دېش ، نيپال ، سريلانکا…) رواج و مورد استعمال قرار گر فته است، باآنهم با پښتون و پښتونخوا با پيمانۀ سابق قابل مقايسه نميباشد. چنانچه مردم عوام آنها،پښتون را پټان و در مجموع هر افغان را، اگر پشتون است يا غير پشتون ، خان ، کا بلي والا و يا کابلى ميگويند .
    پارسی(فارسی): انگليسی Persian-فرانسوی Le Persan- المانیdas Persische
    زبان پارسی يکی از زبانهای عمدۀ بخش((آريانی)) شاخۀ (هندوآريانی) يا ((آريا يی)) خانوادۀ بزرگ هندواروپايی بوده، که همانند ساير زبانهای دنيا در مرحلۀ نوين ( سومی ) اش قرار دارد. اين دورۀ نوين پارسی از سدۀ ۸ ترسايی آغاز شده و تا امروز ادامه دارد؛ دورۀ ميا نگين آن از سدۀ ۲ پيش ترسايی آغاز و تا سدۀ ۷ ترسايی ادامه يافته است و دورۀ باستانی آن از سدۀ ۶ پيش ترسايی تخمين گرد يده ، تا سدۀ ۳م پيش ترسايی دوام نموده است. زبان پارسی که اکنون در سه کشور (ايران_ افغانستان و ماورألنهر(تاجيکستان و سمرقند و بخارا ) ميليونها گوينده داشته و در قوا نين اساسی دوکشور نخست به منزلۀ زبان رسمی همگانی و در قانون اساسی کشور سومی (افغانستان) پهلوی زبان پشتو به مثابۀ دومين زبان رسمی درج گرديده است؛ صرف نظر ازين که در افغانستان به نام ((دری)) ويا (فارسی دری) و در تاجيکستان به نام ((تاجيکی)) و ((فارسی تا جيکی)) ياد ميشود. البته ادعايی که گويا ((دری)) زبان مستقل و منحصر به جغرافيای فغانستان بوده ، از نگاه زبانشناسی ، يکسره نادرست بوده ، بلکه بيشترينه انگيزۀ سياسی و مذهبی يعنی ضديتی در برابر نو واژه هايست که جاگزين واژه های عربی ميشوند!
    زبان پشتو نيز به نوْبۀ خود عين دوره های دوگانه را پشت سرگذاشته، دردوره نوين زبانهای آريانی قرار داشته، از لحاظ گوينده گان دومين جايگاه پس از زبان پارسی را دارا ميباشد. داشته است. با آنکه اين دو زبان مهم آريانی در دسته بندی تاريخی- جغرافيايی در دو قطب مخالف از هم قرار گرفته ولی پشتو به مثابۀ يکی از زبانهای سکه ، ساکهيا ساکايی پس از زبانهای پاميري (شوغنی، روشانی، اشکاشمی، ييغه، منجی، سنگليچی… و واخي) بازباهم به پنجمين زبان نيايی آريانی ساکه يا سکايی پس از زبان های پاميری همگونيها و تقابلهای زياد ولی باقاعدۀ دستوری، واژه شناختی و آوا شناختی با پارسی دارد. ازآنجمله تقابل آوا شناختی ]گ- ب- د [ پارسی با ]غ-و-ل [پشتو و نيز تقابل] د – ز [ و گروه های آوايی ] ر د – ړ(ړه)[و ]رس-شت (ښت- [ نمايانگر ارتباط تنگاتنگی ميان هردو زبان است. آريانشناسان بر بنياد همين تقابلها پشتورا همراه با زبان های ديگر ساکايی يعنی (پاميری) به گروه زبانهای شمالشرق و پارسی را با سمنانی، لوری وغيره به گروه جنوب غرب زبانهای آريانی نامگذاری نموده اند؛ ولی از همه جالبتر اينکه همريشه بر بنيان گروه آوايی (رست-) پشتو را با پارسی، پارتی و پهلوی (سابق پرثوه اهل استان خراسان کنونی ايران) همريشه شناسايی کرده و بنابران نامواژۀ (پشتو-پشتو) در دورۀ ميانگين آريانی (پرسوا) و از پشتون پرسوانه بوده است.

  4. As.selanai says

    از کتاب اتنو-لنگويستيک(( پشتو و پشتونان در روشنایی زبانشناسی ))
    نویسنده : پوهاند دکتور م ، زيار
    برگردان به فارسی دری : س . سېلنی

    رود آمو ، جيحون ، آمو دريا Amu Darya
    نام باستان Oxus
    Amudarjja نام روسي
    این دریا از پامیر و کوه پایه های تیانشان سرچشمه میگیرد و مرزی مشترکی کشور های تاجکستان و ازبکستان را با افغانستان تشکیل میدهد .
    دریای آمو با ایجاد یک دلتا به بحیره اورال میریزد ( ديکشنري کولينز ، صفحه ٥٠ )
    سایر دانشمندان با این دید ونظر همآهنگ هستند که ، سرزمینهای بین آمو دریا و سیر دریا به شمول خوارزم نخستین گهواره و جایگاه آریانی ها و یا آریانا ویجه Ariyanavaejah بودند .
    اکنون این سرزمینها شامل قلمرو کشور ازبکستان میباشد ؛ و خوارزم ( پارسي کهن Uvrazmiā-) مناطق خیوه را هم میدانند (معين، ج٥، ص ٤٧٥، داکترجاوېد، آريانا شماره ١، ص ٦ ).
    به نظر پوهاند کاکړ (امو) از نام (هومه ورگه ساکو) گرفته شده است که پشتون ها نیز به همین سرزمین ساکو مرتبط هستند ( بخش۳ همین موضوع )
    قسمت۸م-: اوېستا ، اوستا ، يا زبان اوستايي ، اوېستا :
    پارسي میانگین ؛اپستاک Apastāk ” متن ، متن بنيادي “، زند zend ، زند اوستا… انگليسی Avestan Avesta, و الماني Awestisch: .
    اویستا در اصل نام کتاب مقدس دین زرتشتی است و درکنار “اوستايي” ؛ نام همان زبان هم است که روی آن این کتاب نگاشته شده است ؛ به بیان دیگر گفته شده است ؛ و در آریانای خاوری با زبان ساکی پیوند مستقیم دارد .
    متن اوستایی بر دو زبان اساسی انکشافی تقسیم میشوند ، بخش کهن زبان اوستایی ؛ گاتاوی Gathas يا Gaθās که مراحل ٦٠٠ سال پیش از میلاد را در بر میگیرد و با زبان یدی (سانسکريت)، يا به بیان دیگر هندي کهن ، پارسۍ کهن ، ساکۍ کهن ، ميدی مرده و پارتۍ مرده همزمان و هم مرحله هستند ، گاتهاوې يا گاثاوې شامل هفده سروده یی پند و اندرز است که از سوی زرتشت Zarathustr پېغمبر گفته شده است ؛ و کماکان بخش اصلی نو و تازه (جوان) آن بنام اوېستا “ياسنا هپتن هايتي”Yasna Hatpan Haiti یاد میشوند ، که در برگیرنده یشتا ، یا نیایش مقدس است .
    بربنیاد پژوهش ساسانفر (صفحه ٥ ) زرتشت و پیشینه این بخش کماکان به هزارو هفده سال پیش از میلاد میرسد و پژوهش خاور شناسی آن تا هفده میلادی به عقب میرود .
    بخش دوم زبانی اوستا ” اوستای جوان یا جدید ” است ، که در برگیرنده موضوعات گوناگون با هم مرتبط بوده ، چنانچه بدون محتوا و همگونی سرهمبندی شده است ، در این بخش ، سادگی پیهم گرامریک و رنگارنگی دیده میشود .
    اوستا برای نخستین بار در زمام حکمروایی سلسله ساساني ها (از ٤ تا قرن ٦ ترسایی ) بحیث کتاب دین رسمی بزبان پهلوی (دين دبيره) نگاشته شد ، ولی قابل فهم نبوده و به مرور زمان بحیث یک زبان مرده تلقی شد .
    چنین پنداشته میشود که اوستا کماکان تا ٤٠٠سال پیش از میلاد بحیث زبان مروج گویندگان آن سامان بوده که متون مقدس آن در درازنای سده ها سینه به سینه طور شفاهی انتقال یافته و تنها در برگیرنده صبغه دین باورانه داشت ، که در سده یی هژده ترسایی خاورشناسان آنرا از زرتشتیان ( پارسيان ) پشتو اورنمانځ (آتشپرست) که بنام گبریان هم یاد میشدند بدست آورده که سپس از شکل مقیاس نوشتاری و زبانی آنرا به ای . بی . سی آوایی مبدل ، برگردان و کندوکاو نموده اند و جهت تاکید و توجه هرچه بیشتر ، برای هر سطر یا سلسله (بيت) آن تاریخ گذاشته اند ؛ “اپستاک زند” يا “زند اوستا” هم گفته شده است که درست نمیآید .
    برگردان دقیق پهلوی “زند Zend” (ترجمه شرح و تفسير) است و در پهلوي هم به شکل نادرست آن “زند اوستا” گفته شده است.
    معنای اوستا ” ناخوانا ” تخمین شده است . (کولينز ١٧٦٦، برتانيکا ٧٣٨، هوفمن ، ص ١).
    بقیه دارد .

  5. As . Selanai says

    از کتاب اتنو-لنگويستيک(( پشتو و پشتونان در روشنایی زبانشناسی ))
    نویسنده : پوهاند دکتور م ، زيار
    برگردان به فارسی دری : س . سېلنیاویستا،اوستا، يا اوستايي، زبان اویستا
    پارسی میانه ، اپستاک Apastāk “متن، متن بنيادی “، زند zend، زند اوستا… انگلیسی Avestan Avesta, و المانی Awestisch::
    اویستا در اصل نام کتاب مقدس ، دین زرتشتی و در کناری “اوستایی” نام همان زبان نیز می باشد که این کتاب به همان زبان نگاشته شده یا به بیان دیگر گفته شده و با ساکي مربوط به اريانی باختری می شود. متن اوستايي به دو بخش زبان انکشافی تقسیم می شوند. مرحله نخست بخش باستان زبان اوستا ، گاثاوې Gathas يا Gaθās ٦٠٠ پیش از میلاد را در بر می گیرد که هم عصر و زمان ويدي (سانسکريت)، يا به بیان دیگر با هندي باستان ، پارسۍ باستان ، ساکۍ باستان ، مړې ميدۍ او مړې پارتۍ می شود ، گاتهاوې يا گاثاوې دارای هفده سروده پند و نصحیت بوده که توسط زرتشت Zarathustr پېغمبر گفته شده و کماکان بخش تازه آن به نام نو (جوان ) اوېستای اصلي يا “سنا هپتن هايتي Yasna Hatpan Haiti” یاد می شود ، که یشتا یا (دعا ) های مقدس می باشند ؛ بر اساس پژوهش ساسانفر (ص٥) زرتشت و پیشینه این بخش نزدیک به هفده صد سال پیش از میلاد می رسد و پژوهش باخترشناسی آن تا سده هفده م به عقب بر می گردد .
    بخش دوم زبانیی اوستا ” اوستای جوان یا نو ” هست ، که در برگیرنده و احتوا کننده مطالب و موضوعات زمان های گوناگونه می باشد ، طوری که هیچ گونه مشابهت های با هم نداشته و هم چنان روی هم دیگر انباشته شده اند. در این بخش ساده گی و رنگارنگی پیهم گرامری دیده می شود.
    زمانی که در دور ساسانيان ( ازسده ٤ تا ٦میلادی ) برای نخستین بار ، اوستا به حیث دین رسمي با خط و زبان پهلوي (دين دبيره) نوشته شد قابل فهم نبوده و یک زبان مرده تلقی شد که تنها به مبلغین دینی ارتباط می گرفت . تخمین زده می شود که زبان اوستا کماکان تا٤٠٠ پیش از مسیح زبان روزمره گفتاری پنداشته می شد و این متن مقدس در جریان سده ها سینه به سینه انتقال داده شده است ، که در سده هجدهم از زرتشتيان (پارسيان) که به نام آتشپرست و گبر هم یاد می شدند، به دسترس خاورشناسان قرار گرفته و پس از تدوین چاپ ، صوت و مقایسه به آوا های ابیسي (ABC)درآورده ، برگردانده و ارزیابی شده هست که برای دقت و توجه بیشتر ، هر سطر (بيت) آن را شماره گزاری نموده اند .
    “اپستاک زند” يا “زند اوستا” هم گفته شده هست که درست نبوده .
    “زند Zend” در حقیقت برگردان ، شرح و تفسير پهلوي بوده و پهلوي هم به شکل نادرست “زند اوستا” گفته شده هست. معنای اوستا ” ناخوانده ” تخمین شده است . (کولينز ١٧٦٦، برتانيکا ٧٣٨، هوفمن، ص١).

  6. As.selanai says

    از کتاب اتنو-لنگويستيک(( پشتو و پشتونان در روشنایی زبانشناسی ))
    نویسنده : پوهاند دکتور م ، زيار
    برگردان به فارسی دری : س . سېلنی

    این برگردان برگزيده یی از کتاب ضخيم اتنو-لنگويستيک :
    ( Ethno-linguistic)(( پشتو و پشتونا در روشنایی زبانشناسی با پیشینه ساکی )) نخستين اثری تيوريک زبانی- نژادی بی بدیلی پژوهشگر نام آشنای کشور هست که تمامی روايات و لاطائلات در زمينه را نقطۀ پايان گذاشته است به شما ارجمند دوستانی علاقمند زبانشناسی پیشکش می گردد !.
    برای رېفرنس ها و مأخذ مفصلتر به ببليو گرافی عمومی اصل کتاب مراجعه شود (برگردان)
    قابل یادآوی می دانم که ، این اثرعلمی برای باری دوم نیز با افزايش های لازم از سوی سازمان نشراتی و طباعتی دانش واقع (سالنگ واټ، پهلوی سينمای ملی ، شهر کابل اقبال چاپ یافت ،

    آهورا مزدا، اوستا – Ahura mazdāh ساکي Џrmaysde
    آهورا، در عقاید دین باستان (مزداییزم یا زرتشتیزم یا پارسییزم) که می توان مزداباوری و زرتشباوری خواند. آریانیان بزرگترين خدا بوده و”مزدا” صفت آن مي باشد که معنایش ” مالک، دانا ” است.
    اهورا، هم ريشۀ hvar- “ خورشيد” اوستا و نور (nwar) پشتو، خور پارسی، مختصر آن در ييدغا و مونجی، ormozd ” ميباشد: مورگنستيرن EVP ٥٤، والتربیلی١٣۴، د ر پارسی هورمزد و هرمزد مي نويسند – زيار
    زرتشت، آهورا مزدا را به حیث خدای يکتا با شش صفات دیگر نيز می ستاید که در پایان، این همه با یک نام ترکیبی ” امیشاسپندان” ياد شده است. امیشا که معنای بي مرگ (زندۀ جاويد) داشته و در دورۀ ميانگين و نوين زبان های آريانی دستخوش شکل و معنا شده ، به ” همیشه ” تحول يافته است و سپنتا معنای ” مقدس ” را ميرساند.
    صفات شش گانه آهورامزدا عبارت اند از:
    (١) آشا “ښه، غوره” ،(خوب ، نیک)، (٢) وهومن (نيک انديش)، (٣) خشتر وييرى “(خداوند برگزيده)، (٤) ارمسيتى ( آرامش و داد)، (٥) هیوروتات ” “( کمال ، فخر)، و (٦) آمرتات ” ابدیت” ( ماندگاری)، ساسانفر ( ص ٧٨-٧٩) این نویسنده به عقيدۀ مولتون می نگارد: “زرتشت تنها براین صفات شش گانه بسنده نشد بلکه از موجودیت خدایان (بیشتر) نيز سرپیچی نمي کرد. به گونه یی که درگاثاهایش هیچ گاهی از نام های ميترا، انا هيتا، ورترغن (بهرام)، زوروان، فروشيان و هومه يادی نکرده “. (ص ٨ همانجا ) و از رسوم و ادیان گذشته تنها ” آتش پرستی” را پذيرفته است. به این معنا که زرتشت به جای باورها، انحراف ها، حدس و گمان ها و خدایان کوچک گذشته، مردم را به باور های الهیات (ماوراؤالطبيعه) آهورا دعوت می کرد. آن چی در اوستای جوان و یا برگردان ها و تفاسير پهلوي دیده می شوند، به همان باور ها و گمان های باستانی بستگی دارد.
    خدایان بی نام آسمان، چون روشنی و ستاره ها و غیره را که آريانی ها در قديم پرستيدند، زرتشت آن ها را از زمرۀ دايواها يا شياطين ( اهريمن ها) می شمرد، و از باور های گذشته تنها آتش را پذيرفته بود.
    اهورا مزدا در همگی از بند های گاثاها با صفات خوب یاد شده است. او يگانه آفرينشگر بوده که آسمان و زمين را آفريده هست. مدار های خورشيد و ستاره ها را تعین کرده و حرکت ابر ها و باد ها، باریکی یا کمرنگی و بعد پرنوری ماه به او پیوند دارد.
    اهورا مزدا بلندترین شازترین و تواناترین نیروی هست که از طبيعت و همه هستی و آفرينش منشأ می گیرد و به جز از نیکی، پاکی و راستی چیزی دیگری نیآفریده است.
    پېدایش جهان بر پایهِ خرد و نظم قرار دارد و نمی شود دو سرچشمه و دو پیداگر داشته باشد. درحالی که در اديان سامی برای خدا، هیکل ها صفات ها و حالات روانی ویژه یی را تصور می کنند، شبیه همانند انسان، ولی نيرومند تر از همه نشان داده می شود. می خندد، به خشم می آید، انتقام می گیرد، گناه ها را می آمرزد، اگر بخواهد کسی را عزت می بخشد و کسی را ذلت و خواری [و تذلوا من تشأ و تعزو من تشأ].
    اهورا مزدا، آن طوری که در گاثا ها شناسايی شده هست با انسان ها هیچ گونه شباهتی ندارد، گناه ها را هیچ گاهی نمی بخشد، حتا در میانجیگری و واسطه وسیله هم انتقام گیرنده نیست.
    انسان های ذليل و زبون را مورد الطاف نمی پندارد، نمی هراساند و در دل های شان ترس و اضطراب نمی افرینند… (همان جا ص ٨١-٨٢ ) . برېتانيکا (از ص١-١٦٩) برگیرنده خلاصه دسا تیر و رسم و رواج های پسین اهورا مزدا Ormizd و Ormazd بوده و می افزاید که تاثیراتش را بر دین های دیگر و از جمله (دین های ابراهیمی) گذاشته است و داريوش اول ( زمامدار ٥٢٢-٤٨٦پیش از م) و سپس شاهان دیگری پارسی به دین مزدايي باورمند بودند. اویستایی يا فرهنگ باختری، آغازگر شهر نشینی انسان ها نیز دانسته شده است. همان کشت و زراعت که ذکر کردم. ( مقدمۀ امير شاهی ).
    ديد آقای رهپو طرزي:
    (منوچهر جمالی به صورت روشن می گوید که این زرتشت اسطوره یی ما را از موجود های اصلی هستی مانند : خورشید، آب و هوا و نیایش آن ها برید و ذهن ما را به آسمان بست. نیچه در اول به این اشتباه که باور زرتشی مانند دین های ابراهیمی خدا ندارد، به او اقتدا نمود اما به زودی متوجه اشتباه بزرگش شد و از آن روی گرداند)
    *-*

  7. as.selanai says

    از کتاب اتنو-لنگويستيک(( پشتو و پشتونان در روشنایی زبانشناسی ))
    نویسنده : پوهاند دکتور م ، زيار
    برگردان به فارسی دری : س . سېلنی
    از باکتر- باکترا،- باکتريا- باختر- بخر- بخد- بخل تا بلخ کنونی :
    انگلیسی Bactria، جرمنی Baktrien، فرانسوی Bactriene، پارسی باستان Baxtish(Bakteria= Baxl)…
    آريان شناسان(باکتريا- باکتريانا) را به مفهوم ( کشور باختريان) و (باکتر- باکترا) را به مثابۀ مرکز آن تعبير کرده اند.
    بلخ Balx کنونی شکل وارونه یا مقلوب بخل Baxl بوده و آن به نوبۀ خويش از باختر -> bāxtr baktra-> baktr> باستان به میان آمده است.
    از دوره های اسلامی به دینسو بلخ یا بخدی، هم آمده و با لقب های بلخ بامی، بلخ بامين، بلخ بهيه، بلخ الحسنا، بلخ گزين، شهری با درفش هاى آفراشته ، ام البلاد ، خيرالتراب، قبة السلام، هم ياد نموده اند. نخستین تهداب زنده گی شهرنشینی همین جا تخمین زده شده است. *
    سترابون آن را افتخار آريانا The pride of Arian نامیده است. آ. فوشه A. foucher، آريان Arian یا Aryan را هم معنای آريانا دانسته و باختر Bactriene را مروارید آريانا Pearl de Arian می ناميد. (ع.ا.جاوېد، آريانا شماره ١، ص ٩-١٠؛ ا.ع.کهزاد، تاریخ افغانستان، (ص ٧٨ -٨٢). بهليکا، بهيکه، بهلى … را هم از منابع هندي اخذ و با بلخ تطابق می دهند.
    دکتور معين (ج٥، ص ٢٠٧) آن را نما و چهره میانگین بلخ balx بخر- baxr وانمود کرده و می افزاید که بلخ یک شهر و یا سرزمین باستان بود، که اکنون در بین افغانستان، ايران و تورکستان (ماورا النهر) تقسیم می شود. این نویسنده ، نامش را به گونۀ باکتريان bāktriān و bactriane فرانسوی نیز آورده است.
    باختر، پس از تسخیر داريوش (٥٢٢-٤٨٦ پ م) پانزدهمین ایالت قلمرو پارس شمرده می شد و سپس یونانی ها آن را زیر نفوذ و تصرف خود درآورد. این امر از یافته های باستانشناسی* روشن شده است که باختر دو دور، یک بار پیش از تسخير هخامنشيان و يونانيان، دولت مقتدری ((اتحاديۀ قبايل ساکه)) و باردوم پس ازآن که يونانيان با ساکان از در مصالحه پيش آمده ،پارتيان را با همکاری همديگر شکست دادند، يونانيان و ساکان) سنگ پايۀ نخستين دولت زير نام (يونان- باختری= گريکوباختر) را در سر زمين آريانای باستان، به بيان ديگر، افغانستان کنونی گذاشتند. * تا این که در سدۀ دوم میلادی امپراتوری مقتدر و مستقلانه ای کوشانيان جاگزين آن گرديد و سپس جانشین های دیگر ساکان يعنی یفتلیان (يپتليان) روی کار آمده و کماکان استقلالیت و دولت فراگيرخویش را تا دور اسلامی نگهداشتند. (همفريز، ص ٧٥ ) بخدي اسم صفت بخد است اما بخديانا شاید شکل خانواده باشد؛ [ از نګاه ساختار لغوی، بخديانا مشتقی است از بخد+ يان (باشندگان بخد) که با الف انجامی به مثابۀ پيشوند مکانی، به ( کشور)آنان اطلاف می گردد، هممانند آريانا، سغديانا، انديانا…].
    برتانيکا (ص٧٧٩ -٧٨٠) باکتريا Bactriana-Bactria، حتا زریاسپه Zariaspa آورده و می افزاید: *
    این همان کشور باستانی بود که ميان ” کوه های هندوکش اش Paropmisus بلندتر از پرواز عقاب، و آمو دریا و يا اکسوس Oxsus يونانی و سير دريا موقعیت داشت که امروز یک بخشی آن به افغانستان، بخشی دیگری به وزبکستان و سومین قسمت آن به تاجيکستان مربوط است. با کتريا، بین سال های ٦٠٠پت و ٦٠٠ ت. نه تنها راه نهایت مهم و چهارراه تجارتی زمینی شرق و غرب محسوب می شد ، بل مرکز و نقطه پیوست اندیشه های دینی و هنری نیز پنداشته می شد. مرکز باکتريا بکترا، باکترا و نيز به باور زياد زرياسپه Bactra-Zariaspa بوده است.
    این یک کشور بارور و حاصلخیز بود و با سیستم کانال ها، یکی از پیشرفته ترین سرزمین های دوران باستان به شمار می رفت ، که از کیروس دوم تا سقوط داریوش سوم (٣٢٣پیش ترسایی) قريب دوصد سال به نحوی از انحاء زیر نفوذ هخامنشی ها قرار داشت .
    این جا برتانيکا از تلفات و خساره های وارده و هم کشتن کوروش و یا کيروس سیروس را برخلاف مدارک روسی و يونانی ، از سوی مساگيت ها يکی از اقوام شامل اتحاديۀ يادشده که با نطام مادرسالاری امپرا توی بزرگی ايتلافی را با ديگر اقوام خُرد و بزرگ ساکها به ابتکار وقیادت يکی از زنان سلحشور و قهرمان شان ملکه (زرینه به زبان روسی یا ديميتوس به زبان يونانی)، صوړرت گرفته بود، یاد نمی کند (دوست ، افغانستان در اویستا ، به استناد منبع های روسی و يونانی ص٥٤). دند
    * باختر، تاریخ امپراتوری فراموش شده، نوشته راولسن H.G. Rawlison نگاه کنید (طرزی).
    مسأله ای که محترم رهپوی طرزی شهر(حيفا) ، در قلمرو کنونی اسرائيل را به استناد باستانشناسی کهن ترين شهر جهان با پيشينۀ ۹۰۰۰ساله وانمود می کند.،درخور تأمل می باشد: (۱) پژوهش های تازه حاکی ازآن است که پيشينۀ تاريخی اماکن، به ويژه مذهبی از سوی اسراييلی ها، مبالغه آميز خوا نده شده اند. به گونۀ مثال باستانشناسان يهودی تهداب گذاری تمامی ابنيۀ مقدس را به داود (ع) و سليمان (ع) نسبت داده و دراين سلسله ويرانی شهر حيفه يا حيفا را نتيجۀ جيغ و فرياد صد ها هزار نياکان شان قلمداد می کنند. در حالی که يکی از دانشمندان معترض خاطر نشان ساخته، نيرو و انرژی آن همه سروصداها و فرياد ها بيشتر از يک چايجوش آب را به جوش آورده نمی توانست، و (۲) اين که تاريخ بنای به جامانده کشور پيرو در امريکای لاتين پيشينۀ حيفا را به چالش مي گبرد!
    آريانی وآريانشناسی… به منزلۀ بديل افغانی در رویارویی واژه ها و اصطلاحات ايرانی و ايرانشناسی در سيمنار بين المللی، سال ۱۹۷۵ م.در پو هنتون کابل زمانی مورد پذيرش قرار گرفت که دانشمندان افغانی در برابر دانشواژه های ايرانی و آريان شناسی… واکنش نشان دادند، بنا برآن استاد مورگنستيرن نارو يژی به نمايندگی از ايران شناسان شرکننده در همآيش پيشنهاد نمود که افغانان مي توانند، دانشواژه ها را در مورد بر بنياد اصلی و قديمی ( اريان) عيار سازند ، ولی برای آريان شناسان و ساير خاورشناسان که از آغاز سدۀ بيست شکل مقلوب آن (ايران) را در مورد به کار گرفته و هزار ها اثار را آفريده و به نشر سپرده اند، امکان پذير نيست، تا همه ترمينالوژی را مورد تجديد نظر قرار دهند.[ روان فرهادی (مترجم) ، تاريخ آواشناسی و صرف پشتو از استادان غرب: دارمستتر، گايگر، مورگنستيرن و بن ونيست، از نشرات مجلۀ ادب پوهنتون کابل]
    ادامه دارد

  8. As . Selanai says

    په درناوۍ مو لمانځم ، دا لړۍ به تاسو سره ساتم ، هیله مې دا ده چې همداسې یې پرله پسې خپرې کړې ، په درنښت ستاسو سېلنی

Leave A Reply