خاطرات طلایی شاغلی جلیل جمیلی، از پادشاه اسلام اعلیحضرت محمد ظاهر شاه

محمد داؤد مومند

0 748

خاطرات طلایی شاغلی جلیل جمیلی، از پادشاه اسلام

اعلیحضرت محمد ظاهر شاه

از حسن تصادف چشمم به یکی دو خاطره شاغلی جلیل جمیلی افتاد که در مورد شاه عدالت پسند کشور، مغفور محمد ظاهر شاه، سیزده سال قبل بدست نشر سپرده است، این خاطرات حیثیت برهان قاطع و قاطع برهان را دارد که به تکذیب اکاذیب سخیف و تبصره های طفلانه، احمقانه و عنودانه ذواتی میپردازد که از روی بد سگالی و کژ اندیشی، در موازات مطامع و اغراض عناصر ستمی و پرچمی در مورد شاه مذکور به افرازات معده میپردازند.

شاغلی جلیل جمیلی مینویسند:

هم وطن ارجمند درآنچه میخوانید کلمه ای غلو و اغراق نیست و نه هم کم و یا زیاد. فقط خاطره ایست که با امانت داری و حضور خداوند آنرا برای تان بازگو میکنم، اینهم یکی از خاطرات تاریخی ماست که باید جزء اوراق یاد وبود حیات ملی و سرزمین با افتخار ما بماند.

یکی از روزهای ماه اسد 1350 هجری شمسی بود که در آن ایام معاونیت مدیریت مامورین وزارت خارجه را کار میکردم، پیغام محترم صمد غوث مدیر عمومی سیاسی برایم رسید تا ایشان را ببینم. ایشان گفتند که به زودی یک مهمان بزرگ و دانشمندی از اتحاد شوروی خواهیم داشت و هدایت همین است که چون شما، سابقه وظیفه داری در مسکو را داشته و لسان روسی را بلد هستید، مهماندار او تعیین شده اید.

این مهمان بزرگی که متأسفانه با مرور 35 سال اسمش را فراموش کرده ام یکی از پروفیسران و بزرگان طب در شوروی بوده نماینده شوروی در هلال احمر و صلیب احمر بین المللی مقرر شده و بیشتر از17  سال را بحیث معاون اول این مؤسسه  جهانی کار میکرد که یکی از چهره های جهانی آن مؤسسه شناخته شده بود و از طرف شهزاده احمد شاه رئیس عمومی افتخاری سره میاشت دعوت شده بود.

طبق معمول تشریفاتی از مهمان در میدان هوایی کابل استقبال بعمل آمده و در هوتل بین المللی کابل برای شان یک سویت قبلاً ریزرف شده بود، در مورد پروگرام اقامت شان، از ایشان سؤال به عمل آمد.

موصوف گفت که من تابع پروگرام و خواسته حتی سفارت خود نیستم، میخواهم که برعکس مهمانان شوروی تان، دیدار با عالی رتبه گان و حتی ملاقات با شخص پادشاه افغانستان را برایم میسر سازید و میخواهم به ولایاتی که پروژه های شوروی نیست مرا ببرید و لطفاً مدت پروگرامم را به اختیار خودم بگذارید نه مقید.

باور کنید بعد از دو روز اول، او را آنقدر یک شخص منور و روشن ضمیر یافتم که کمتر میتوان با کدر شوروی او را مقایسه کرد. بعد از سفر  بدون تشریفات به غزنی، کندهار، لشکرگاه، بغلان و کندوز و دیدن مسابقه بزکشی، زمینه ملاقات بحضور شاه و جناب علی احمد خان پوپل معاون اول صدارت میسر گردید.

بعد از تعارفات مقدماتی در حضور شاه و آغاز سخن، اعلیحضرت فقط به سخن او گوش داد و بس، و هرچه که او میخواست بگوید، برایش فرصت داد.

سپس با لبخندی، تکرار او را خیر مقدم گفت و خود به سخن آغاز کرد و با متانت و ملایمت و با دلایل و شواهد و استدلال از تاریخچه بسیار محتصر افغانستان تا دور استقلال و دولت خود و آغاز همکاری های افغانستان و شوروی و سفر های زعمای دو کشور مرور نموده سخن را به نازکی های روابط ذات البینی رسانید. درین لحظه رو به مهمان کرده  و گفت همین لحظه بسیار علاقه دارم که منحیث دوست منور معمر اجتماع شناس یک سلسله واقعیت های مردمی و ملی خود را با شما در میان بگذارم( نه بصورت اشاره به عمال اخلالگرانه شوروی در افغانستان و خصوصاً در بین محصلین و یا ومحصلینی که که در اتحاد شوروی مصروف تحصیل اند و تزریقات ذهنی و فکری میگرفتند)

که از رشد فکری تدریجی جوانان و مخصوصاً محصلین ما در خارج از وطن سرچشمه میگیرد ولو که آنها راستگرا باشند و یا راست افراطی و یا چپگرا باشند یا چپ افراطی و چپ چپی، از همه جریانات مطلع هستم و به قدر کفایت با خبر. میدانم در محیط خودم و دور و نزدیک چه میگذرد و برایم میگویند و پیشنهاداتی میرسد که چه باید کرد، مگر با وجود تمام این این جریانات و عواقب آن، شخصاً به چیزی که ایمان دارم،  انکشاف و ترقی افغانستان بدست فرزندان منور خودم و در نتیجه سعادت و آسایش ملت من است. ملتی که به پاکی و صداقت و بزرگواری و شجاعت شان ایمان دارم. لذا منحیث یک پدر و فرد مسئول اجازه نمیدهم که به یکی از فرزندانم اذیتی برسانند.

بمن از مظاهرات و هیاهو ها و توهینات میگویند « یکی از دوستانم بنام حاجی عزیز رزاقی از حامیان صبغت الله مجددی، که تا هنوز شکر در قید حیات اند و در شهر سن هوزی شمال کلیفورنا زندگانی دارند در یکی از میتنگ های پوهنتونی بانگ برآورد که مرده باد ظاهر کل، ولی حد اقل حتی اداره پوهنتون از او سؤال نکرد که چرا وی شعار غیر انسانی مرده باد را نثار پادشاه مملکت نمود؟ این بود عدالت فاروق اعظم در دوره انسانی دهه دیمکراسی شاه عدالت پسند، در حالیکه یک ستر جنرال کشور که باید از قدرت نظامی ایران و پاکستان نهراسد از ترس به زعماء دیگر کشور یاد آوری کرده نمیتوانست که بادار والاتبار، پیشانی ات چرا دائم ترش است..مومند» ولی من پدرم و میخواهم که فرزندانم بدون تبعیض٬ با دانش و با شهامت نمو کنند.

هر کشوری را فرزندان خودش غمکش و غمخور است، چرا فرزندان افغان بار وطن وطنداران خود را بدوش خود نکشند؟ خوب میدانم که در مؤسسات تعلیمی ما چه میگذرد و حتی زیاد و کمی که میگویند ولی این منم که باید فرزندانم را با حوصله دانش داده و بفهمانم٬ نه که بیدانش و سر زده نگه دارم.به ارکان حکومت همیشه توصیه میکنم که در مورد مردم و خصوصاً نسل جوان و محصلین از مدارا کار بگیرند. باید نسل جوان و فردا ساز وطن را فرصت بدهیم که فعالانه خوب و بد را بیاموزند، زمانیکه بار مسئولیت ها به گردن شان افتاد و وظایف ملی ، یقین کنید که که بوظیفه داری و هم چنان ماهیت خودی وکار خوب آشنا شده خود شان خیر و شر را بخوبی تمیز میکنند و نسل های بعدی را خود خوب تربیه کرده و وطن را به جایگاه لازمش میرسانند.

شخصاً خودم گله ای ندارم زیرا هر کشور برای خود راه و روش یا پلانی دارد که میخواهد آنرا عملی کند.

اعلیحضرت قبل از ختم مجلس رو به مهمان خود کرده و فرمود که میخواهم در مورد یک موضوع حیاتی و بزرگ ملی افغانستان به شما معلومات بدهم. و آن اینکه از مدتی بصورت جدی برای از بین بردن یکی از موانع بزرگ وحدت ملی و همنوایی همگانی خود عملاًو رسماً قد علم کرده و هدایت داده ام که بصورت کلی از استعمال الفاظ و کلماتیکه ماهیت طبقاتی و یا شکل قومی و سمتی و حتی تفرقه مذهبی را به هر نوعی برساند، جلو گیری کنند و بعد از این هیچ شخص و یا مقامی ملکی یا نظامی را از طریق مطبوعات، رادیو، اخبار و جراید وغیره وغیره محض با تخلص شخصی معرفی کنند و به قوای سه گانه دولت هدایت داده ام جداً این ملحوظ را بدون استثناً در نظر بگیرند. زیرا این هم یکی از راهای تفرقه در بین مردم تلقی گردیده، همنوایی و اتحاد ملی و برادری کشور میا ن هم وطنان ما را برهم میزند.

پروگرام ملاقات با اعلیحضرت مدت  45 دقیقه تعیین شده بود، برای بیشتر از دو ساعت به درازا کشید.

ایکاش آلات ضبط صوت در انجا وجود میداشت تا امروز نسل جوان ما که بعضاً چوبی در تاریکی میزنند و نا آگاهانه و بی موجب و بعضاً از روی یخنان اهل غرض یا از روی نوشته های نویسندگان و مؤرخین مغرض و مفتن « مانند سید یا میرغلام محمد غبار و امثالهم- مومند » هر کی را و هرچی را میکوبند ! آن همه جریان را بگوش و هوش دیده و می شنیدند و بعد از آن بر جریانات تاریخ و شخصیت های ملی ما قضاوت عادلانه و آگاهانه میکردند.

حال لطفاً به قضاوت مهمان گرامی ما گوش بدهید که چه فرمودند.

مهمان دانشمند و مجرب ما، با برامدن از قصر گلخانه که مهندس و معمار نظر پرداز آن شخص شاه است رو به ما کرده و گفت:

« همین لحظه من در عالم رویا، از یک مؤسسه علمی و از نزدیک یک دانشمند واقعی و یک سیاستمدار بزرگ مجرب و کهنه کاری خارج میشوم، یکی از شخصیت های که ما همانند هایشان را فقط بنام شاه و چوکی به میراث رسیده و میان تهی به شمار می آوریم و ما میگوئیم که مائیم و از همه جانب رسیده تر، زیرا از بین توده ها به مدارج و کمالات رسیده ایم ولی امروز متوجه شدم که چقدر نادرست است و خود خواهانه قضاوت میکنیم و امروز بنام شاه، مرد معمر و مجرب و سیاستمدار و پدر واقعی ملت افغان را پیش روی خود میدیدم که چقدر روشن ضمیر است و با صفای طینت و قلب کلان و حوصله، چه آرزو های نیکی برای مردم خود و یا به گفته خودش برای فرزندان خود دارد که ما متأسفانه آن را کمتر داریم! او را انسانی یافتم با مطالعه و معلومات و خوب چیز فهم که قدرت دارد با چه متانت و استدلال سخن خود را بر دماغ جانب مقابل بنشاند و احترام او را به خود جلب کند و من به این فکر میرسم که ما باید مردم خود را خوب بشناسیم و بشنویم تا بدانیم که کی- کی است.

خوشا به حال مردم شما که چنین شخصیت ها و قلب ها را با خود دارید.»

مطابق و متکی بر معلومات مستند شاغلی جمیلی، یک جامعه شناس بزرگ و یک انسان مجرب و جهان دیده که ممکن در طول زندگانی خود با شخصیت و دانشمندانی بزرگی در تماس بوده باشد، مردم افغانستان را سعادتمند میداند که یک زعیم بزرگ مانند پادشاه مغفور داشته ایم. وجیزه مردم ما در زمینه صدق میکند که: قدر زر زرگر بداند، قدر جوهر جوهری. مومند.

بمنظور اجتناب از طوالت کلام از قسمت های بعدی مقاله منصرف شده، خاطره دیگری را که شاغلی جمیلی راوی آن است خدمت به عرض میرسانم.

شاغلی جمیلی از زبان محمد یونس خان نائب الحکومه اسبق قندهار چنین مینویسند:

در یکی از روز های تابستان، شاه تیلفونی از من خواهش نمود که بیائید تا این روز رخصتی جمعه را در کاریزمیر تیر کنیم٬ من خدمت شان به ارګ رفته و بعد از لحظه ای آماده حرکت شدیم.

شاه از من خواهش نمود که چون شما درایور خوبی هستید وظیفه درایوری را شما بدوش گرفته و بیصدا سعی کنیم که از گارد بر قطار محافظین خبری نباشد و به همین ترتیب رونده کاریز میر شدیم.

در کاریز میر چون آب بازی را نمیدانستم تنها اعلیحضرت در حوض به شنا شروع کردند.

چند دقیقه نگذشته بود که محمد رحیم خان پنجشیری به عجله نزد شاه آمده مطالبی را به شاه عرض نموده و فوری به شهر برگشت.

لحظه ای بعد یکی از یاوران شاه آمده و اجازه باریابی  محمد عمر خان وردک وزیر داخله را به حضور خواست. پادشاه بدون دادن جواب به آب بازی خود دوام دادند، تا که یاور سؤال خود را تجدید کرد که وزیر صاحب داخله شرفیابی عاجلی را تقاضا نموده اند. شاه اجازه ورور وزیر داخله را داد، وزیر داخله مستقیماً به نزدیک حوض رفته عرض کردند که برای امر بسیار مهم و گرفتن هدایت عاجلی آمده ام و باز اعلیحضرت به شنا دوام داده جوابی ندادند. در مرتبه دوم تذکر وزیر داخله ، شاه رو به طرف او کرده و گفت: میخواهید بمن بگوئید که در پوهنتون کابل محصلین مظاهراتی به راه انداخته اند و سر سگی را تراشیده و عینکی را به سرش گذاشته و بر پیشانیش « ظاهر » نوشته اند.

اعلیحضرت دوام داده  فرمودند: وزیر صاحب داخله! اگر قرار بدین است که دیمکراسی واقعی را در وطن خود پیاده کنیم و جوانان سرپا احساساتی و کم تجربه خود را نیز رهنمون شده و به راه راست هدایت کنیم ، طریق آن سرکوب کردن شان و استعال قوه پلیسی نیست ، بگذارید و حوصله کنید تا بگویند، بتپند و جستجو کنند و به تدریج به قوامی رسیده و پخته شده و روشنتر شوند تا خیر و شر خود و مردم و کشور را درست تمیز کنند و در آن زمان خواهید دید که نه چنین مظاهراتی را به راه خواهند انداخت و نه سر سگی را تراشیده و نه اسم « ظاهر » را بر آن خواهند گذاشت.

وزیر داخله به شهر برگشت و همه امور به خیر انجامید که نه برخورد و جرحی رخداد و نه سؤال رفتن جوانی به زندان. ختم خاطرات طلایی شاغلی محترم جلیل جمیلی.

آیا مؤرخین کشور منجمله شاغلی استاد سیستانی، شاه یا رئیس جمهوری را در تاریخ تمام کشور های اسلامی سراغ دارند که از طرف جوانان به اندازه شاه ما، بی حرمت شده ولی در مقابل، مانند محمد ظاهر شاه با صبر و حوصله و بردباری تحمل شده باشد؟

فکر نکنم

در قسمت اخیر طبق معمول به یکی از نوشته های جناب داکتر صاحب سید عبدالله کاظم استناد نموده که از قول علامه محمود طرزی نقل قول نموده اند بدین عبارت:« ملت بدون وطن، وطن بدون ملت و هردو بدون حکومت و حکومت بدون شاه، مثل موتری است بدون انجن.»

واقعاً با خلع محمد ظاهر شاه، افغانستان حیثیت یک موتر بی انجن را اختیار نمود.

با عرض حرمت

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Leave A Reply