تقبیح نادر شاه غازی به خاطراعدام سقویان بی ناموس و دهشت افگن

محمد داؤد مومند

833

       تقبیح نادر شاه غازی به خاطراعدام سقویان بی ناموس

 و دهشت افگن

دانشمند محترم داکتر صاحب سید عبدالله کاظم در قسمت هفتاد و سوم مضمون طولانی و دنباله دار خود، در مورد خانواده یحیی خان و بخصوص غازی محمد نادرشاه، تحت عنوان فرعی «سرنوشت حبیب الله کلکانی و یارانش» تلاش فراوان به عمل آورده اند، که نادر خان را در قسمت دستگیری با امضاء در کلام الله واعدام سقاویان، یک شخص قرآن خور، عهد شکن، بی انصاف، و به اصطلاح، چهار عیب شرعی معرفی نموده، و برمحکومیت بچه سقو، اظهار تأسف و همدردی نشان میدهند!!!!.

قابل تذکر و یاد آوری است که داستان گرفتاری بچه سقو توسط غازی محمد نادر شاه و تعهد قرآنی اش در زمینه، کدام کشف جدید نیست. به صراحت میتوان گفت که این جریان هرگز از چشم مردم افغانستان پوشیده نبوده، چنانکه در دوره سلطنت محمد ظاهر شاه (رح) معاندین نادرخان وعناصرستمی و حامیان بچه سقو و حکمرانی سقوی، همواره نادرخان را به قسم خوری متهم میساختند.

داکتر صاحب کاظم در ضمن رد روایت نادرست سرداراسدالله خان، از اطلاع مردم درزمینه میفرمایند:«سرداراسدالله خان فکر کرده است که مردم از اصل جریان آگاه نیستند و چنین صحنه را در کتاب خود به نمایش گذاشته اند.»

نخست تلاش به عمل خواهم آورد، تا قسمت های از نوشته محترم داکتر صاحب کاظم را بصورت فشرده منعکس ساخته و بعداً نیز ملاحظه خواهیم نمود که موقف شاغلی اعظم سیستانی مبتنی بر مدارک مؤرخین، در زمینه چیست؟

محترم داکتر صاحب کاظم از قول یکی از حامیان بچه سقو بنام (عبدالشکورحکم) مینویسد: حبیب الله هنگامیکه ارگ را با عایله خود ترک میکرد [یعنی فرار میکرد- مومند] و بسوی شمالی میرفت، برای رزمندگان خود [ قطاع طریقان و اشرار- مومند] گفته بود که بزودی با قوای تازه دم برمیگردد (سپه سالار با درک قبلی همچو ذهنیت تبهکاران سقوی و حساسیت اوضاع، در پذیرفتن پیشنهاد سلطنت حاضرین مجلس سلام خانه، خرد مندانه از تعلل کار نگرفت و منطقاً نمیباید گرفت- مومند» همان بود که او (یعنی بچه سقو- مومند» و یارانش در شمالی در صدد جمع آوری قوا بودند و خطر حمله به کابل متصور بود. محمد نادرشاه که درآن وقت عسکر منظم نداشت،  سخت نگران برگشت حبیب الله [درحقیقت حبیب الشیطان- مومند] بود، لذا او تصمیم گرفت با حبیب الله ازراه مفاهمه پیش آید و وفدی را به ریاست شاه محمود خان به شمول ….  تعین کرد تا با حبیب الله و یارانش مذاکره را آغاز نمایند. آنها (یعنی اعضاء وفد- مومند)  با قرآن های مهر و امضاء شده و تعهد نامه های کتبی و زبانی تضمین و… رهسپار شمالی شدند (عبدالشکور حکم، از عیاری تا امارت…امیر حبیب الله کلکانی)

نامه محمد نادرشاه که بوسیله این وفد به حبیب الله کلکانی ارسال گردیده با این مضمون ارقام یافته بود:« ……….من نادر شاه به این قرآن مجید قسم یاد میکنم اینکه شما و اعضای حکومت تان را با کمال مصؤنیت و در حکومت اشتراک داده و در پیمان خود صادق میباشم و اینک در شش جلد قرآن پاک امضاء و مهر نمودم و برای تضمین گفتار خود این هیئت را که به عنوان شاهد بر گفتار و قول من است، نزد شما فرستادم .»

درین وفد حضرات در مورد انتخاب امیر ..به نفع حکومت محمد نادرشاه سخن گفتند و شاه محمود خان نیز ……. به این ترتیب حبیب الله و یارانش همراه با هیئت به کابل آمده و به ارگ برده شدند(عبدالشکور حکم..صفحات ..)

تبصره نگارنده این سطور: چنین به نظر میرسد که (عبدالشکور حَکَم) نیز باید مانند خلیل الله خلیلی، مؤلف رساله مبتذل عیارخراسان، یکی از عناصر ستمی و وابسته به حلقه «دوهمه سقاوی» باشد. زیرا طوریکه ازعنوان کتابش معلوم میگردد، وی نیز مانند خلیلی، (ډاکوی کلکان و حبیب الشیطان) را خطاب عیاری داده است، که هیچ نویسنده واقع بین، منصف و صاحب شعور و وجدان ملی این کار را نخواهد کرد.

من فکر میکنم که محتویات این کتاب نیز مانند رساله مبتذل (عیارخراسان) عاری از دروغ و افتراء و خوش خدمتی برای گروه های فاسد ستمی جمعیت، ستم، پرچم و شورای نظارزمرد فروشان نباشد.

شاعلی سیستانی چند سال قبل در سایت افغان جرمن یک نقد جانانه بر رساله مبتذل عیارخراسان نوشت، که قابل تقدیر پنداشته میشود.

ثانیاً معلوم نیست که محتویات این آغای دومی یعنی عبدالشکور حکم، متکی و مستند برکدام مدارک و اسناد است؟

رساله عیارخراسان خلیلی نیز مدلل بر کدام مدارکی نیست.

ثالثاً به صراحت معلوم میگردد که انگیزه عبدالشکور حکم، مانند تمام عناصر ستمی، مشوب به حساسیت تباری و نژادی است.

رابعاً طوریکه این عنصر ستمی به صراحت مینویسد که :«..حبیب الله به یارانش گفته بود که به زودی با قوای تازه دم بر میگردد و همان بود که او و یارانش در شمالی در صدد جمع آوری قوا بودند و خطر حمله به کابل متصور بود.محمد نادرشاه که درآن وقت عسکر منظم نداشت، سخت نگران برگشت حبیب الله بود. [لذا تصمیم گرفت] با حبیب الله از راه مفاهمه پیش آید و وفدی را تعین..»

طوریکه درجمله اخیرکه (…لذا تصمیم گرفت) و من آن را دربین الحواجب گرفته ام، پادشاه افغانستان، غازی محمد نادرشاه، چارۀ مؤثر دیگری، جز فرستادن هیئت و کلام الله مجید در پیش نداشت که ملت و مملکت را از شر، این طاغیان و یاغیان و باغیان و دهشت افګنان حرفوی، بدون خطرات جانکاه تداوم جنگ و خون ریزی بیشتر نجات دهد. چنانکه ملاحظه میگردد بعد ازاعدام بچه سقو، ریشه های سرطانی سقویت بالقوه درآن سمت موجود بود، و به جزاستعمال قوه، راه دومی برای نابودی آن وجود نداشت، جنگ و جهاد علیه باغیان سقوی و سقویت، یک مبارزه ملی و جهاد دینی بود، نه جنگ قومی.

غبار و صدیق فرهنگ هم چنان طوریکه، شاغلی سیستانی مدعی است، با تراشیدن فرضیه نام خراسان، موجب نزاع و افتراق بزرگ ملی و خطرناکتر از انفجار بم های کنار جاده میان مردم افغانستان گردید، هم چنان با تخلیق فرضیه جنگ قومی، موجب بروز حساسیت های قومی درذهن نسل امروز میگردد و تخلیق همین دو فرضیه که (نام افغانستان برای یکنیم هزار سال خراسان بود، و جنگ و نابود ساختن مرض مهلک و سرطانی سقویت از طریق اعمال قوه، موجب حساسیت های قومی گشت)، و آنهم تحت شعار فریبنده و سراب مانند، بیان واقعیت های تاریخی، خیانت ملی غبار و رفیق «حزب چپگرای وطنش» صدیق فرهنگ به حساب میرود.

باید اذعان نمود که این زور و اعجاز و رسالت کلام الله مجید بود، که به این غائله دردناک و این زخم مهلک سرطانی خاتمه داده شد و از خون ریزی مزید هم وطنان جلوگیری به عمل آورد.

محترم داکترصاحب کاظم مینویسد، بعد از آنکه نادر شاه مطمئن گردید که دیگر خطری از ناحیه حبیب الله متوجه حکومت نیست، آنگاه امرکرد که تا او را نزدش بیاورند. به قول میرغلام محمد غبار:«شاه، نگاهی به حبیب الله انداخت و گفت: خوب! حبیب الله خان از این همه خونریزی و ویرانی که در افغانستان نموده اید، چه مطلبی داشتید؟ حبیب الله در جواب گفت: تا وقتیکه من اختیار داشتم، هر چیزی را که به خیر افغانستان دانستم، اجراء کردم. حالا که شما اختیار دار افغانستان شده اید، هرچه را که خیر افغانستان میدانید، همانطوراجراء کنید. مکالمه قطع شد و حبیب الله برخواست و از اتاق خارج شد. محافظین او را با رفقایش بداخل ارگ بردند و آنها ده روز دیگر دراین مهمان خانه بسر بردند، البته در نهایت بی اعنتایی به مرگ…. بعداً به امر شاه توسط تفنگ ها کشته شده و اجساد شان روی زمین افتاد.(غبار ، جلد دوم ، صفحه 19- 20)

همان شب … اجساد را به چمن حضوری انتقال داده به دار آویختند و فردا هزاران نفربه تماشای اجساد آمدند ، سه روز بعد اجساد را از دارپایان کردند.

طوریکه در عکس ها دیده میشود، مردم دور از کرامت انسانی و رعایت اصول دینی، اجساد را سنگ باران کردند و بعضاً بی سیرت ساختند.

تبصره نگارنده این مبصر: خداوند، را حاضر میدانم که این عکس العمل مردم، یک عکس العمل کاملاً طبیعی و حق بشری و انسانی شان در برابر مظالم  ضد کرامت انسانی و دد منشی های ضد بشری ، و بی ناموسی های دوره سقوی که ماهیتاً تمام اعمال تباه کن و ضد ملی شان، ضد مناشیر و دساتیر صریح شرعیت و احکام الهی بود، شمرده شده، و آنچه مردم انجام داده اند، هنوزهم کم است.

دانشمند محترم داکترصاحب سید عبدالله کاظم ادامه میدهند: …..  آنها باید مورد بازپرسی منصفانه و عادلانه قرارمیگرفتند، اما دراین ارتباط اقداماتی بعمل آمد که ازچند لحاظ مغایر به ارزشها و اصول اخلاقِ، مدنی، دینی و افغانی بود که ذیلاً به اختصار به آن اشاره میشود:

بااعزام یک هیئت صلحیه مشتمل بر شخصیت های با اعتبار و رسمی و با امضاء و مهر در چند نسخه کلام الله مجید …..حبیب الله و چندی از یارانش حاضر شدند به کابل آیند…..حبیب الله روز بعد به نزد نادر شاه احضار میگردد و اما به رویه سرد پادشاه مواجه میشود و بعد از سؤال و جواب مختصر و منطقی، محمد نادر شاه امر میکند که آنها را دوباره به ارگ ببرند، اما نه به حیث مهمان، بلکه به حیث زندانی، آنها مدت ده روز را بدون سؤال و جواب در زندان ارگ میگذرانند.

روز بعد آن ها را به پای دیوارارگ میبرند و با فیرهای تفنگ، همه را به قتل میرسانند و آنهم بوسیله کسانی ازاقوام جنوبی وقبایل ماورای سرحد که بر طبق فرمان پادشاه سرنوشت آن ها بدست همین اقوام و قبایل سپرده شده بود.

مکث مختصری بر مدعیات استاد کاظم در پاراگرا ف فوق الذکر:

یک- غازی محمد نادر خان به حکم  تدبیرو تدبر سیاسی، باید هیئتی را نزد بچه سقو اعزام میکرد که اعتماد او را حاصل مینمود، چنانکه استاد سیستانی میګوید:«  بچه سقو درعین بیسوادی خود آدم بسیار مکاره بود».

 بچه سقو با وجود بیسوادی خود چنان رند و چالاک و زیرک بود که در مورد فرمان تقرر اعضاء حکومت، برای اینکه از بیسوادی او سوء استفاده بعمل نیاورند، باید متن تقررفرمان به جهر خوانده میشد.

 حالا اگرغازی محمد نادر شاه درعوض وفد متذکره، پسر جوانش محمد ظاهر شاه و برادر زاده های خود سردار صاحب محمد داؤد خان و سردار صاحب محمد نعیم خان را میفرستاد، بچه سقو چگونه عکس العملی نشان میداد؟

به احتمال قوی یرغمل ساختن آنان و محتملاً دوام بی ناموسی.

دو- نادر خان باز هم مجبور بود که بمنظور اسارت بچه سقو و بدست آوردن اعتمادش به کلام الله امضاء میکرد و تعهد میسپرد، تنها، فرستادن یک وفد عالی مرتبت کفایت نمیکرد.

سه- داکتر صاحب میفرمایند که بچه سقو حین باریابی به حضور اعلحیضرت محمد نادرشاه (با رویه سرد شاه مواجه میشود)

آیا به نظراستاد کاظم، به قول جرنیل صاحب یار محمد خان وزیری، پادشاه باید بچه سقو را مانند (حجراسود) سخت درآغوش میکشید و میبوسید؟

پس فرق بچه سقو و جرنیل صاحب یار محمد خان وزیری و یاران قهرمانش که نادر خان ایشان را مانند (حجراسود) درآغوش گرفت چه میشد؟

آیا به قول رحمن بابا، میتوان، خرموره، لعل و گوهر را یکسان ارزش و بهاء داد؟

چهار- داکتر صاحب کاظم بازهم به ارتباط شرفیابی بچه سقو، به حضور ناجی ملت و مملکت یعنی غازی محمد نادرخان میفرمایند :«..و بعد از سؤال و جواب مختصر و منطقی بچه سقو»

یا الله چه میشنوم ؟

جواب منطقی؟

بچه سقو درجواب سؤال غازی محمد نادر خان میگوید:« تا وقتیکه من اختیار داشتم، هر چیزی را که به خیر افغانستان دانستم، اجراء کردم . حالا که شما….»

مگر این جواب بچه سقو دروغ محض نبود؟، او کدام کاری، که مطابق احکام الهی و به خیر افغانستان بوده باشد انجام داده بود؟. به جز سقوط نظام مترقی و اسلامی امان الله غازی و تباهی و بربادی کشور!!!

مگرازنظر داکتر صاحب کاظم بزرگوار، سرنگون ساختن رژیم مردمی و اسلامی غازی امان الله که آرمان بزرگ دولت انگلیس و دشمنان داخلی او بود، خدمتی شمرده میشود که بچه سقو به خیرافغانستان انجام داده باشد؟

آیا بچه سقو یک فرد صاحب منطق  بود و یا به قول استاد بیتاب، «نائب چنگیز» و به قول علامه کاتب «پسرسگ قو؟»

پس روی کدام معیار، میتوان جواب بچه سقو را (منطقی) دانست؟

استاد کاظم ادامه میدهد:«…آن ها را به پای دیوارارگ میبرند و با فیر های تفنگ همه را به قتل میرسانند و آنهم بوسیله کسانی از اقوام جنوبی و قبایل ماورای سرحد که بر طبق فرمان پادشاه سرنوشت آنها بدست همین اقوام و قبایل سپرده شد ه بود.»

در پاراگراف فوق الذکر استاد کاظم که [ و آنهم بوسیله کسانی از اقوام جنوبی و قبائل ماورای سرحد] ظاهراً (خدا کند چنین نباشد) درین جمله، یکنوع حساسیت ضمنی استاد محترم را دربرابر اقوام پشتون تبارمذکور نشان میدهد. البته خداوند بر ضمائر آګاه است. به هر صورت، در زمینه مکثی دارم بر نکات ذیل:

یک- سرحد استعماری دیورند که هزاران خانواده پشتون تبار، به شمول خانواده نگارنده این سطور را، از هم جبراً و قهراً، جدا ساخته، معناً، جدا و مجزأ، ساخته نمیتواند، چنانکه یک شاعر گفته است:

                       د خیبر دره خو لار د تلو راتلو ده

                      په کابل او پیښور کی افغان یو دی

و یا هم طوریکه داهی و مفکر بزرګ ملت افغان خوشحال بابا میفرمایند:

                     درست افغان له کندهاره تر اټکه

                    سره یو د ننګ په کار پټ اوآشکار

دو- همین اقوام پشتون تبار دردو طرف خط اجباری دیورند، بخصوص اقوام وزیری تحت قیادت جرنیل یارمحمد خان وزیری و قهرمانان پشتون تباراقوام انطرف خط، نبودند که هم در معرکه استرداد استقلال و هم در جبهات نجات ملت و مملکت از شر تبهکاران و بی ناموسان سقوی، رول کلیدی ایفاء نمودند؟

سه- استاد سیستانی در یک قسمتی از مضمون خود تحت عنوان «نادرشاه قسم خور و غدار بود یا بچه سقو» مینویسد :«فیض محمد کاتب نیز از قرآن خوری بچه سقو و عدم پابندی او به عهد و سوگند و امضاء بر قران تذکر داده میگوید:« …. پسر سقاء سید حسین را هنگام عصر از راه تصرف ارگ در شهر فرستاد…. سید حسین داخل ارگ شده …ملازمان نظام و رساله شاهی و غیره محصورین را  به خلاف عهدی که در میان نهاده به قران نگار داده بودند، به بد ترین حالتی زده و کوفته و [عریان] کرده (جنایت ضد کرامت انسانیکه از طرف سقویان بی حرمت و بی ناموس، صد سال قبل، از جنایت مماثل عریان کردن کامل یک عده عراقی و شاشیدن روی اجساد آن ها از طرف دولتیکه خود را بزرگترین حامی حقوق بشر و تابع مقررات بین المللی میداند یعنی اضلاع متحده، صورت پذیرفت- مومند) و بعضی را کشتند…..هم چنین از نفری وردک و [وزیری] و منگلی و هزاره را …… و [برهنه] کرده به قتل رسانیدند. حتی از خانه ها که پناه جسته بودند بر آورده، انواع [بد ناموسی] و غارت و سرقت از قوه به فعل آورده آنقدر بد رفتاری کردند که دین اسلامی را مطعون بیگانگان ساخته … به بد نامی کشیدند. (یعنی سقوی ها، صد سال قبل دین اسلام را در نظر ملل جهان بد نام ساختند. مومند )

چهار- طوریکه فوقاً تذکر یافت، بی ناموسی ها و اعمال ضد اسلامی و کرامت و شرافت انسانی علیه اقوام «وزیری» و قبائلی بود، که به این اقوام با ناموس و شجاع حق میدهد که انتقام خود را از بی ناموسان و جنایتکاران متکرر سقوی گرفته و ایشان را به کیفر اعمال شان برسانند.

غازی محمد نادر شاه به حیث یک شخصت مدبر سیاسی، مطابق به روش  محکمه صحرایی، باید فوراً این مجرمین متکرررا، اعدام مینمود، تعلل در اعدام و نگه داشت ایشان برای ده روز متوالی، چنان تلقی میگردد که شاید نادرخان، نظر به دلائلی آرزومند، فوری اعدام ایشان نبوده باشد واعدام شان نتیجه بی صبری اقوام وزیری که از حامیان بزرگ غازی امان الله بودند و بهمین آرزو و منظور، قهرمانانه علیه حکمرانی ضد اسلامی سقوی، مبارزه و جهاد کردند  پرداختند، بوده باشد. الغیب و عندالله.

دانشمند محترم استاد کاظم، ادامه میدهند و میفرمایند که : مسلم است از نظر اخلاقی هرنوع عهد شکنی باعث تضعیف وقار و حیثیت عهد شکن میگردد، بخصوص عهدی که یک پادشاه و آنهم به امضاء و مهر خود در کلام الله مجید کرده باشد…. و او را به اسم (عهد شکن) برای همیشه مسماء میسازد ….که این بارمحمد نادرشاه در مقام پادشاهی قرار دارد….

خدمت استاد محترم باید به عرض رسانید، که این عهد بخصوص درعهد سلطنت نادر افغان، با یک گروپ باغیان و بی ناموسان و مجرمین متکرر، برای نجات وطن و ملت و جلوگیری از خون ریزی مزید و احتمال شکست های مجدد، در برابر این گروه منافق و شرانداز و دهشت افگن، صورت گرفت که باید چنین میشد، از برکات و فیوض همین قرآن کریم بود، که ملت و مملکت از شرمنافقان و دشمنان دین و وطن نجات یافت. تنها عناصر چپگراء و ستمی ها هستند که ناجی ملک و ملت و دین را «عهد شکن» و «غدار» خطاب میکنند.

داکتر صاحب بزرگوار چنین ادامه میدهند: از نظر قوانین مدنی و بین المللی قتل اسرای جنگی مجاز نیست.مگر ….، موقف حبیب الله و یارانش بسیار متفاوت از اسیر جنگی بود، زیرا آنها روی یک توافق رسمی مبنی بر عفو اعمال گذشته شان و نیز به مقصد صلح و همکاری با دولت خود را تسلیم دولت کرده بودند و اعدام آن ها به ذات خود یک عمل مغایر قوانین مدنی و بین المللی بود.

قبل از همه یک نکته را باید روشن ساخت، همانگونه که امروز امارت اسلامی حق ندارد، که جنایتکاران بزرگ به اصطلاح جهادی راعفو کند (که کردند) اعلحیضرت نادر شاه شهید نیز این حق را نداشت که به عفو جنایات ضد بشری، جنایت پیشگان سقاوی مبادرت ورزد، ولو آن را بنابر مجبوریت شرایط آنوقت متقبل شده باشد.

استاد کاظم دوام میدهند: هم چنان اگر موضوع از نظر شرعی و فقه اسلامی دیده شود، باز هم قتل اسرای جنگی جواز ندارد. چه رسد به قتل کسانیکه از طرف شاه و آنهم با مهر و امضاء در قرآن مجید………

طوریکه ملاحظه میگردد، استاد محترم وضع و شرایط صد سال قبل را برخلاف توصیه خود شان در نوشته های گذشته شان، با معیارهای امروزی حقوق مدنی و مقررات بین المللی ارزیابی میفرمایند. در حالیکه قبلاً مثال تخلف عساکر امریکایی را درعراق که در روی تلویزیون های جهان دیده شد، ثابت میسازد که حتی، بزرگترین دیمکراسی جهان، تا امروز پا بند اصول و معیار های نیست که استاد کاظم محترم از آن، درعصرنادر خان، تذکر میدهند.

نخست طوریکه استاد محترم فرموده اند، اشرار سقوی اسرای جنگی نبوده اند، لذا قوانین مدنی و بین المللی اصلاً در زمینه مطرح شده نمیتواند و تذکر آن نیز بی لزوم است.

ثانیاً حکومت نادر خان بعد از جنگ های تباه کن و در شرایط اظطراری و تا هنوز نا مطمئن، عرض وجود کرد. در نتیجه اغتشاش و بلوای سقوی در کشور قانون جنگل و وحشت حکمفرما بود، حکومت نادرخان متعهد نه به کدام قانون مدنی بود و نه کدام قانون بین المللی را درهمچو موارد امضاء کرده بود، از طرفی هم تمام اعمال کرنیلان و جرنیلان خود مختار دوره حکمرانی سقوی  با ارشادات قرآنی و احادیث نبوی در مباینت کامل قرار داشت، لذا قتل همچو اسراء باغی، از نظرفقه اسلامی نیز که داکتر صاحب تذکر داده اند مطرح شده نمیتواند.

داکتر صاحب بزرگوار، میفرمایند که سقوی ها روی یک توافق رسمی مبنی بر (عفو اعمال گذشته شان) و نیز به مقصد (صلح و همکاری با دولت) خود را تسلیم دولت کرده بودند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

به مقصد صلح ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

و همکاری با دولت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

عفو اعمال گذشته شان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بهتراست  به این ارتباط، یعنی صلح و همکاری های بچه سقو و سقویان نامسلمان، روایت و خاطره ای تاریخی را خدمت استاد یاد آور شوم که محتملاً ایشان در وقت نوشتن مضمون شان فراموش کرده باشند.

استاد سیستانی در مورد مینویسد:«به شهادت تاریخ و تذکرالانقلاب فیض محمد کاتب و تاریخ پوپلزی در صد سال اخیر، بچه سقو اولین حکمروایی است که سوگند به قرآن را نکث و نقض کرده است. غبار میگوید که بچه سقو با احمدعلی خان لودین (رئیس بلدیه) نماینده شاه امان الله، در جبل السراج به قرآن عهد بست که دیگر بر ضد دولت دست به کار خلافی نمیزند. شاه امان الله به پاس سوگند بر قرآن از گناهان گذشته او در گذشت و به پیشنهاد احمد علی خان به بچه سقو و سید حسین معاون او رتبه نظامی و معاش سالانه سه هزار روپیه تعین نمود.بچه سقو هم اعلام داشت که برای سرکوبی شینوارآماده پیکار است . با این وعده  احمد علی خان لودین 82 میل تفنگ انگریزی( 303 بر) از دیپوی دولت به بچه سقو و افراد او داد و به او اجازه داد تا برای سربازگیری بمیان مردم شمالی و تگاو رفته برای جنگ شینوار افراد داوطلب را جلب کند. وقتی عدۀ  مردم شمالی دور او جمع شدند، بچه سقو به عوض حمایت از دولت شاه امان الله، بر کابل حمله نمود و با همدستی عناصر خائن دولتی مؤفق به سقوط رژیم امانی گردید.»

پوپلزی (پوپلزایی) در این مورد میگوید:«عموم اهالی کابل روز جمعه 22 قوس ازعهد شکنی بچه سقو حرف میزدند که او به قرآن کریم با حکومت عهد کرد و چطور مسلمان است که عهد خود را شکستانده اقدام به جنگ نمود؟»

از روایت فوق الذکر مبرهن میگردد که بچه سقو نا مسلمان، که به بهانه خادم دین، فتوای کفرغازی امان الله و بعداً غازی نادر خان را صادر و به نیت شوم، در فکر قتل غازی امان الله بدست خودش بود، کلام الله مجید را به بهانه گرفت و قرآن را ملعبه مقاصد ضد شعایر دینی و اهداف ضد ملی خود ساخت تا ظاهراَ بنام صلح و همکاری با رژیم امانی، ولی در واقعیت سقوط آن، غازی امان الله را با تمام بیسوادی خود، به مکر و حیله منافقان صدر اسلام فریب و بازی داد و به سقوط حکومت امانی مبادرت ورزید.

غازی محمد نادر شاه به حیث یک سیاس بسیار چیره دست و کار آزموده و جامعه شناس، بهتر از هر شخص دیگر ازاعمال و نیات شوم بچه سقو نا مسلمان اطلاع داشت و خواست از کلام الله مجید طلب استمداد نموده و به معنویت و امداد کلام الله مجید ملت و کشورافغان را ازاین غده سرطانی و مارآستین نجات دهد، چنانکه قرآن کریم به وی این فتح و نصرت را ارزانی فرمود. و اراده خداوند نیز چنین بود.

ارشاد اسلامی مشعراست که :«یا ایها الذین امنوا اطیعوالله واطیعوا الرسول و اولی الامرمنکم»  بچه سقو علیه حکومت اسلامی غازی امان الله به بغی پرداخت چنانکه استاد پوپلزی ازعهد شکنی بچه سقو در اعلامیه هفت جدی1307 حکومت یاد نموده مینویسد:(اقتباس از مضمون شاغلی سیستانی- مومند) :« به رعایای کهدامن و چاریکاراعلان میشود که بچه سقو و سید حسین رفیق او که از مدت زیادی به دزدی و مسلمان کشی و قطاع الطریقی قیام و اقدام داشت و چندی قبل نزد احمد علی خان رئیس تنظیمیه شمالی حاضر و به قرآن مجید ….عهد و پیمان کرده بودند که در آینده پیرامون فتنه و فساد نگشته ….به حکومت مطیع و منقاد باشند، با این حیله اسلحه از حکومت گرفته و از عهد کلام الهی گذشته بغی کرده است. و تذکر رفته که جکومت امانی سر بچه سقو و سر سید حسین هریک چهل هزار افغانی و برای سر هریک از پیروان او چهار هزار افغانی تعین کرده بود.»

طوریکه از روایت استاد پوپلزی صاحب به صراحت معلوم میگردد که در نتیجه بغی این اهریمنان، دولت امانی برای نابود ساختن و سر بریدن خود بچه سقو و یاران و همکاران او جایزه بس بزرگ نقدی تعین کرده بود، که بدبختانه این دشمنان دین و خاک و وطن به جزاء اعمال ضد اسلامی خود درآن زمان نرسیدند و مؤفق به سقوط دولت اسلامی غازی امان الله گردیدند.

ولی غازی نادر شاه از برکات و فیوض کلام الهی، این مفسدان فی الارض و السماء و باغیان را مطابق ارشاد دین مبین، همانطوریکه عازی امان الله برای سر بریدن شان، پلان داشت به جزاء اعمال شان رساند. نصرمن الله و فتح القریب.

یک روایت دیگر از کاتب: کاتب در جای دیگری مینویسد«…. در قرآن مهر و امضاء کرده بودند، ….به زن خواستن و زنان و دختران و پسران بازرگانان و سرداران و نام داران را ….شبانه به اجبار و اکراه در اطاق های خود میبردند. آدم را زنده قطعه قطعه کردن و زنان و و دختران پسران را، در اتاق های مفاسقه زناء و لواط کشیدن …

کاتب از اعدام سه تن از بزرگان خاندان سلطنتی توسط بچه سقو خبر میدهد و مینویسد که سه تن از قبیله محمد زی ها چون ……. به امر سالار اشقیاء و مقتدای مسقاء حبیب الله پسر سقاء، طناب در گلو کشیده، هلاک و در خندق به زیر خاک نهفته….. »

کاتب مینویسد:«بچه سقو بعد از انکه فهمید نادر خان حاضر با همکاری با وی نیست…. بعد از اعلان تکفیر نادرخان و برادرانش و هم چنان، تعین جایزه نقدی برای گرفتاری یا کشتن شان، بار دیگر زوجات نادر خان و برادرانش، از خانه حضرت شوربازار به ارگ آورده میشوند،«امور فوق العاده را برایشان جاری کرده، در پایان کار با هتک پرده عصمت و خرق حجاب عفت رخصت یافتند»

مگرهمچو بی ناموسی از طرف کدام افغان با غیرت و با شهامت و با ناموس قابل تحمل و اغماض است؟

دانشمند محترم استاد کاظم به سلسله محکوم ساختن غازی نادر افغان، در قسمت اعدام سقویان بی ناموس و دشمنان دین میفرمایند:« از لحاظ عنعنه افغانی هم شیوه مردانگی حساب نمیشود. در عنعنه افغانی وفا به عهد جزء شخصیت هر انسان است، بخصوص که وعده کننده از جمله سران قوم و بزرگان باشد، چه رسد به آنکه او پادشاه کشور باشد.»

اما سؤال درینجاست که وعده با کی و در مقابل کی؟

وعده با درندگان پرده عفت و ناموس مردم افغانستان و بخصوص خانواده شخص  نادر خان که قبلاً، علامه کاتب به صراحت تذکر داده است؟

وعده با خائنان ملی و نا مسلمان؟

وعده با دشمنان خاک، مردم، قطاع الطریقان، سالاران اشقیاء و مفسدان فی الارض و السماء، جانیان و جنایتکاران متکرر، متجاوزین به مال، اولاد و ناموس مردم، عهد شکنان و قرآن خوران دوره امانی، دهشت افگنان، تبهکاران، شورشیان، آشوب طلبان، سالاران فسق و فساد، بلوا گران حرفوی و باغیان، فتواگران کفرعلیه غازی امان الله و غازی نادر خان و و و و و ؟

درعنعنعه و فرهنگ مردم و ملت با ناموس افغانستان، ایفاء وعده با همچو پرازیت های خانمان سوز و مدنیت سوز، در حقیقت بی ناموسی و منافقت منافقین صدراسلام تلقی میگردد نه احترام به عنعنات افغانی !!!!

نباید عنعنات افغانی را در قسمت مردانگی و وعده و وعید با لجن نامردی و منافقت و بی ناموسی سقویان یکسان تلقی کرد.

داکتر صاحب علاوه از اینکه بچه سقو را یک شخص با شهامت قلمداد میکنند، در مورد شیر جان وزیر دربار و معتمد بزرگ بچه سقو مینویسند:«شیر جان خان وزیر دربار که فرد مدبر و کار دان و یکی از معتمدان خاص حبیب الله بود.»

درین جای شک وشبه نیست که شیر جان معتمد خاص بچه سقو یا حبیب الشیطان بود، اما اینکه او یک فرد مدبر و کاردان بوده باشد، با نظر استاد کاظم در حیرت محض قرار دارم!

استاد خلیلی نیز شیر جان را شخص دانشمند معرفی میکند!

آیا ممکن است یک فرد مدبر و کاردان و به قول خلیلی دانشمند، در خدمت یک حکمرانی مدنیت سوزی قرار گیرد، که هدف آن استقرار حکومت جهل و مجری آن کرنیلان و جرنیلان دور از اخلاق انسانی و فضائل اسلامی باشد؟

البته شیر جان خان یک، کاردانی را مبنی بر نجات جان و حیات پدرکلان استاد کاظم، یعنی میرهاشم آغا، وزیر مالیه دوره امانی انجام داده است، چنانکه در نتیجه همین کاردانی شیرجان بود، که دروقت استنطاق بچه سقو در مورد بودجه، از جواب و توضیح میر هاشم خان حمایت نمود، که در نتیجه، بچه سقو به میرهاشم خان گفت:«برو با ما نان و نمک شو»

قابل تذکر است که دروقت خروج سردارعنایت الله خان، تنها عبدالعزیزخان معروف به «بروت»  و احمد علی خان درمعیت عنایت الله خان به صوب پشاور قرار داشتند و از زمره ارکان مهم دولت و اعضاء ارشد رژیم امانی، مهاجرازبک بخارایی ولی دروازی، مهاجرعراقی نائب سالار محمود سامی و میرهاشم آغا، وزیرمالیه با عنایت الله خان همراهی نکردند.

 خیانت محمود سامی مهاجرعراقی به رژیم امانی افشاء و غازی امان الله قبلاً حکم اعدام او را صادر کرده بود که نظر به دلائلی نجات یافت، اما وکیل سلطنت و به قول استاد پوپلزی، مهاجر ازبک بخارایی، ولی دروازی، که علامه کاتب از خیانت ها و روابط مخفیانه او نیز با گروه تبهکارسقویان به شرح زیر نقاب از چهره دروازی انداخته، ازرفتن با سردار عنایت الله خان و یکجا شدن با غازی امان الله اجتناب بعمل آورد، مینویسد:«… و از جمله محمد ولی خان وکیل امیرامان الله خان را که از پیش با پسر سقاو و سید حسین عهد درمیان داشت و به هردو تن و هم راهان و انبازان شان حمایت ها و معاونت ها کرده از دستگیر کردن و به غل و زنجیر درآوردن ایشان،  مامورین حکومت را باز داشته بود…»

با توضیح فوق الذکرعلامه کاتب، توضیح و سؤالات ذیل مطرح میگردد:

توضیح: دلیل اینکه ولی دروازی از همراهی با عنایت الله خان و پیوستن با شاه امان الله، اباء ورزید همانا، شکست غازی امان الله و عزم جزم شان مبنی برای خروج از وطن به قصد ایتالیه و مهمتر از آن، ارتباطات سری و مخفی او با بچه سقو و یارانش یود. لذا اطمینان داشت که هیچگونه خطری متوجه او نیست.

درین صورت سؤال پیدا میشود که ولی دروازی، با درنظرداشت کدام موقف سیاسی، و نمایندگی از کدام گروه، با چشم سفیدی تمام به خود حق داد که با   همراهی میرهاشم خان بدیدار سپه سالار به قصرچهل ستون رفته و پیشنهاداتی به سپه سالار به عمل آورد؟

ثانیاً میرهاشم خان پدرکلان بزرگوار داکتر صاحب سید عبدالله کاظم، که شاهد روابط بسیار نزدیک دروازی با حکومت و اعزاز و اکرامی بود، که بچه سقو از ولی دروازی بعمل آورد، روی کدام منطق با این خائن ملی، یعنی ولی دروازی، روابط دوستانه خود را کما فی السابق دوام داده و مشترکاً برای دادن مشوره به غازی نادرخان، به قصر چهل ستون رفتند؟

داکتر صاحب بزرگوار دربخش هفتاد وچهارم مضمون خود، مطلبی را در مورد بابای پشتون تباران محمد گل مومند، از قلم میرغلام محمد غبار، نیز نقل قول فرموده اند.

در خدمت استاد باید به عرض برسانم که آنچه در مورد غبار نوشته ام یا مینویسم، سخنان پراگنده نیست، بلکه تبلور و انعکاس نظریات دانشمندان بزرگ معاصر ازعلامه حبیبی گرفته تا استاد عزیز نعیم، از سید قاسم رشتیا گرفته، تا استاد سیستانی و استاد نگارگر و دیگران است.

استاد محمد عزیز نعیم که یکی از بی آلایش ترین و صادق ترین شخصیت های تاریخ معاصر کشور است در مورد میرغلام محمد غبار میفرمایند که:«غبار به حیث یک شخص عقده مند، حسود، صحنه آراء، پروپاگندچی و از نگاه احساسات و تفکر بی موازنه و صاحب استبداد رأی بود…»

غبار در مورد والاحضرت سردار صاحب داؤد خان هم، دروغ بزرگ ذیل را جعل نموده است. وی در صفحه 103 کتاب خود ادعا میکند:«داؤد خان و نعیم خان حتی باغ سلطنتی را بین خود تقسیم و ترکه کردند، هاشم خان، شاه ولی خان، داؤد خان و نعیم خان به خرید و فروش عمارات آن مشغول بودند.»

اگر این ادعای غبار درمورد اتهام به سردار صاحب داؤد خان، مبنی بر اینکه ایشان، ملکیت عامه را غصب، غارت و دزدیده اند، دروغ وافتراء و پروپاگند باشد، روی کدام منطق میتوان نفرت و انزجار او را در برابر برادر پنجم غازی محمد نادرخان شهید ، یعنی محمد گل مومند به عنوان یک واقعیت و بدون شائبه پذیرفت.

کیست که از نیش قلم گژدم صفت پاچا صاحب میرغلام محمد غباردرامان مانده است؟

محمد گل مومند، مشروطه خواه بزرگ عبدالهادی خان داوی، شاه محمود خان

غازی، سردارداؤد خان، علامه حبیبی، نجیب الله خان توروایانا و و و و !

استاد کاظم در بخش هشتاد و چهارم مقاله خود، ازقول غبار، تحت عنوان «قیام دوم کوهدامن» مینویسد:«مردم کلکان در برابر فشار حکومت نظامی قیام و بالای حکومت محلی حمله کردند …. از کابل سید عبدالله شاه جی و عبدالوکیل خان نائب سالار با یک دسته عسکر سوق ګردید و در جنګی که واقع شد، نائب سالار کشته (شهید – مومند) شد و شاه جی فرار کرد. به امر نادر شاه میناری هم بنام عبدالوکیل خان در میدان دهمزنګ ساخته شد، ګویا اینکه درمیدان جنګ با خارجی شهید شده باشد.»

در مورد نوشته فوق الذکرغبار، نکات ذیل قابل تأمل و توضیح است:

یک – هم داکتر صاحب کاظم و هم غبار، تداوم شورش و بغاوت سقوی را خطاب «قیام» میدهند، در حالیکه شورش، بلوا، بغاوت و کودتا، قیام شده نمیتواند.

آیا این به اصطلاح قیام کلکان، دنباله همان شورش و اغتشاش و بغاوتی نیست، که بچه سقو و کرنیلان و جرنیلان خود مختارش علیه رژیم اسلامی غازی امان الله به راه انداختند؟

دو- کلمه قیام در قاموس اصطلاحات سیاسی، یک مفهوم مترقی، انقلابی و ملی دارد، مانند قیام ملت افغان در برابرحکومت شاه شجاع ، دست نشانده دولت انگلیس، قیام مردم هرات، قیام بالاحصار کابل و قیام مردم افغانستان علیه رژیم مزدوران کرملن.در موارد مذهبی هم «قیام» به مفهوم مماثلی استعمال شده است، مانند «قیام حسینی» که هرگز ان را اغتشاش یا بغاوت نمیگویند.

سه- غبار، قهرمانی و شهادت، نائب سالارعبدالوکیل خان نورستانی را در نجات و مبارزه ملی علیه، بغاوت ګران سقوی قسماْ، به تمسخرګرفته، که با اعمار میناری بنام وکیل خان، مثل اینکه او در یک جنګ خارجی شهید شده باشد!!!!!

مبارزه نجات مردم افغانستان و کشورما، علیه حکمرانی مدنیت سوزسقوی که بقول استاد کاظم از طرف دولت انګلیس بر افغانستان مسلط ساخته شده بود، به همان اندازه از اهمیت بزرگ تاریخی برخورداراست، که مبارزه مردم افغانستان برای استرداد استقلال کشور. در دوره پادشاهی امیر حبیب الله خان، که کشور از استقلال کامل خارجی برخوردار نبود، ولی با وجود آن بصورت نسبی مردم افغانستان در صلح و آرامش زندگانی داشتند ولی وحشت و بربریت و بی ناموسی دوره سقوی دردوره امیر حبیب الله و تمام ادوارتاریخ گذشته افغانستان سابقه نداشته تا که تاریخ قسماً تکرارشد  و دوره حکومت شیطانی «دوهمه سقاوی» بر افغانستان مسلط گشت.

چهار- قابل تذکر است که نائب سالارعبدالوکیل خان نورستانی، پدر تورن جنرال محمد صفر خان غرزی و پدر کلان دوست ارجمندم همایون جان غرزی، از زمره شخصیت ها و قهرمانان بزرگ ملی است که در جبهه چهارم مبارزه استرداد استقلال با قهرمان دیگر ملی یعنی میرزمان خان کونری اشتراک داشت.

به تمسخر گرفتن شهادت او درجبهه نجات کشور و اعمار مینار افتخاری از طرف غازی نادر خان بنام قهرمان مذکور، از طرف میرغلام محمد غبار، شرم و خجالت آور بوده، به جز، دلالت برحسود بودن، خود پرستی و چشم نداشتن حرمت دیگران به غیر از خودش، چیزی دیگری تلقی شده نمیتواند.

داکتر صاحب سید عبدالله کاظم در قسمت اخیر، بخش هفتاد و سوم مضمون خود میفرمایند:«…با شرحی که فوقاً بطور مستند ارائه گردید، قضاوت را میگذارم به اهل نظر و انصاف »

نکات ذیل را در مورد جمله اخیر استاد کاظم قابل تأمل میدانم:

یک- آیا میتوان برنوشته های معاندین غازی نادر خان مانند خلیل الله خلیلی، میرغلام محمد غبار و دیگران اعتبار کرد و آن را مستند دانست؟

دو- آیا ممکن است بر نوشته های ارادتمندان بچه سقو و یارانش مانند استاد خلیلی، عبدالشکورحکم و دیگران که در مدح و عیاری بچه سقو رساله ها و کتب تحریر داشته اند و بچه سقو را عیارخراسان میدانند اعتماد کرد و آن را مستند دانست؟

سه- آیا میتوان به قول عناصر به اصطلاح مترقی و انقلابی و چپگراء مانند میر غلام محمد غبار که استاد سیستانی به حق او را یک آدم سیاست باز میداند، اعتماد نمود و مستند دانست که: نادر خان و بابای پشتون تباران را مسمانان بد و بچه سقو را «مسلمان خوب» معرفی میکند ؟ !!!!!

داکتر صاحب کاظم  که از شروع نوشته دنباله دار یا کتاب خود، تلاش فراوان و طاقت فرسا به عمل آورده اند که غازی نادرخان را به اصطلاح مردم ما به چهارکتاب کافر و نا مسلمان معرفی کند و فتاوی صادر نموده اند، جناب شان از انصاف کار گرفته اند؟

آیا جناب استاد کاظم قبل از شنیدن قضاوت منصفانه دیگران، خود براریکه قضاوت غیرعادلانه ننشسته اند؟

آیا داکتر صاحب کاظم، قضاوت های خود را عاری از هرگونه شائبه و انگیزه های انفسی و کاملاً منصفانه و عادلانه میدانند؟

آیا داکتر صاحب کاظم قضاوت های دیگران، منجمله نگارنده این سطور را که در تخالف نظریات، فتاوی و قضاوت های جناب شان باشد قرار دارد، هرگز عادلانه و منصفانه تلقی خواهند فرمود؟

فکر نکنم، انتباه من است.

درین قسمت به اقتباس نظریات شاغلی اعظم سیستانی در مورد عادت قسم خوردن در جامعه ما و اعدام بچه سقو توسط نادر خان غازی، که طبق خواست و سفارش استاد کاظم باید منطقاً از زمره اهل نظر پنداشته شوند میپردازم تا دیده شود تا کدام اندازه از نظر و نگاه استاد کاظم واقع بینانه، حق طلبانه، و منصفانه، پنداشته میشود.

شاغلی اعظم سیستانی چنین ابراز نظر میکند: « قسم خوردن در تمام جوامع و بخصوص در میان مسلمانان، مثل آب خوردن معمول و رایج است.80  تا 90 فیصد، صحبت های روزانه ما با قسم آمیخته است.

….. که میتوان گفت، بدون قسم خوردن اصلاً ما زندگی کرده نمیتوانیم.

شاه عربستان سعودی برای قطع جنگ  رهبران جهادی چون مجددی، ربانی، گلبد ین، سیاف، مولوی محمدی و مولوی خالص و پیر گیلانی را به مکه مکرمه دعوت نمود و آنها را به خانه خدا برده، دست های شان را به روی قرآن گذاشت  و همگی را به قرآن قسم داد و آنهاهم درحاشیه قرآن امضاء گذاشتند، ولی قسم خود را شکستند و زندگی را بر مردم کابل سخت تر ازجهنم ساختند.»

تبصره این قلم: اگر رهبران جهادی که برخی شان از پوهنتون بزرگ اسلامی ازهر، شهادت نامه گرفته بودند و مطابق ادعای شان درراه نصرت اسلام و نجات اسلام جهاد میکردند، در خانه خدا به روی کلام الله مجید میان خود عهد بستند، و عهد خود شکستند، پس عهد شکنی یک سیاست مدار مدبررا صد سال قبل در شرایط دشوار جهنمی و مبارزه بمنظور نجات ملت از چنگ، غارتگران و  حشیانیکه مطابق به اصطلاح حقوقی، جانیان و جنایتکاران متکرر و باغی بودند ، مورد انتقاد قرار دادن نه تنها یک بی عدالتی و بی انصافی بزرگ است بلکه حمایت صریح از موقف، سقو پرستان مانند خلیلی و عبدالشکورحکم و جمعیت، ستم پرچم و دیگران شمرده میشود.

شاغلی سیستانی مستند به قول استاد پوپلزی مینویسد: «که بچه سقو مکار و ملعون نقض تعهد خود را به کلام الله مجید به ارتباط صلح و همکاری با رژیم امانی ، توصل به افتراء برغازی امان الله و دروغی ساخته است که گویا او شخصاً بنام احمد علی خان رییس تنظمیه با شاه گپ زده و امان الله خان گفت او را فوراً دست بسته بکابل بیاورید.لذا دانستم که امان الله خان مرا زنده گذاشتنی نیست، و ترک عهد کردم.»

اکنون امیدوارم، داکتر صاحب بزرگوار، استاد کاظم بر همچو منافقت و مکارگی این ابلیس، یعنی بچه سقو (حبیب الشیطان) قضاوت منصفانه نمایند.

شاغلی سیستانی تحت عنوان، آیا نادر خان حق داشت که بچه سقو را اعدام کند؟

به حکم وجدان مینویسد که:«در میان خانواده های کابل، هیچ خانواده ای مثل خانواده نادرخان و وابستگانش از سوی بچه سقو مورد استهزاء و استیذاء و هتاکی و بی باکی قرار نگرفته است. نادر خان به حیث کسی که بیشترین خطر و هتک حرمت متوجه ناموس خودش و برادرانش و ناموس شهریان کابل شده بود، حق داشت آن گروه نابکار دزد و متجاوز و چپاولگر را به هر وسیله ای که ممکن باشد (به شمول تعهد به کلام الله مجید – مومند) دستگیر و اعدام نماید، زیرا که خشم و نفرت و حس انتقام گیری یک افغان از چنین عملی را کس یا کسانی تا عمق استخوان خویش درک و احساس کرده میتواند که چنین مصیبتی بر سر فامیل خودش آمده باشد، و جز قصاص و اعدام متجاوزان، هیچ چیز دیگری نمیتواند قلب های داغدار پراز نفرت و انتقام را اطفاء و متسلی کند.

حال برای یک لحظه خود را به جای نادر خان و برادرانش قرار بدهیم که اگر چنین ظلم و بی ناموسی و بی حرمتی در حق خانواده هر یکی از ما صورت میگرفت، آیا کمتر از اعدام متجاوز راضی میشدیم؟ هرگز نه»

متکی بر قضاوت منصفانه و واقعیت پسندانه شاغلی سیستانی در مورد تقدس ناموس ، این جانب روایتی مستندی دارم از زبان پدر بزرگوارم به ارتباط ناموس داری تمام مردم افغانستان و بخصوص پشتون تباران که یک قوم نهایت محافظه کار و عنعنه پرست اند، به ارتباط حساسیت محیرالعقول شان در مورد حریم ناموس خانواده شان.

به اساس روایت پدر بزرگوارم، یک عضو خاندان بسیار بزرگ سمت جنوبی که علاوه از دوستی با پدر کلان و پدر بزرگوام یک قرابت دور با خانواده ما نیز داشت، در زمان حکومت سردار هاشم خان سرحد دار دکه بود، موصوف روزی شنید که اعضاء بی ناموس دفترش در مورد خانم سرحد دار و زیبایی خانمش تبصره میکنند، سرحدار به مجرد شنیدن این تبصره های رذیلانه و ضد کلتور و عنعنات پشتونی، تفنگچه خود را برداشته دو سه نفر شان را به قتل رسانید.

 از گرفتن اسم آن شخصیت که حیثیت کاکایم را داشت و بقیه داستان، اخلاقاً اجتناب میورزم.

هدف از روایت این داستان واقعی، فهماندن ذواتی است که به حساسیت ناموس داری مردم ما وقوف و وثوق کلی ندارند و یا به آن سیاستاً به دیده اغماض مینگرند، درغیرآن این ناموس داری غازی نادرخان را در قسمت به جهنم فرستادن بچه سقو و یاران بی ناموسش با وجود تعهد به کلام الله مجید، مورد سؤال و شماتت قرار نمیدادند.

مفکر بزرگ خوشحال بابا میفرمایند:

                                  څو  وانخلی  له  غلمیه  انتقام

                                 مرد نه خوب کا نه راحت کا نه آرام

استاد سیستانی در اخیر نوشته خود مینویسند:«نجات مردم کابل و سراسر افغانستان از دست دزدان مال و ناموس و عزت و شرف و غرور استقلال طلبی مردم افغانستان، یک کار سترگ ملی بود که توسط نادر خان انجام گرفت و با در نظر داشت شرح انواع جنایات سقاوی به روایت فیض محمد کاتب (و ملک الشعراء استاد بیتاب – مومند) جا داشت که مردم افغانستان، به پاس آن خدمت بزرگ، نادرخان را به پادشاهی خود برگزینند، و برای قدرشناسی ازاین خدمت بزرگ ملی، میناری برپا دارند و نیز روزی بنام روز نجات وطن نامند و در آن روز در پای آن مینار، گل بگذارند و دعای شکر گزاری کنند.

البته مردم کابل دست به اعمار چنین میناری زدند و در دروازۀ لاهوری، نزدیک بالاحصار کابل این مینار را ساختند که تا دوران جمهوریت داؤد خان پا برجا بود، ولی بعد کسانی از سقوی ها از موقعیت خود در دستگاه دولت، سوء استفاده کردند و یک شبه آن را از بیخ و بنیاد برداشتند.

در سال 2016 مردم کابل دوباره گرد هم آمدند و آن مینار را احیاء کردند.ختم.

اقتباسات فوق الذکر از مقاله شاغلی اعظم سیستانی به حیث یک شخص صاحب نظر و آنهم مستند بر مدارک و شواهد مسلم تاریخی، فوقاً تحریر یافت، اینکه مطالب فوق الذکر با نوشته ها و نظریات دانشمند محترم استاد کاظم در تضاد کامل قراردارد، و از طرف استاد کاظم منصفانه تلقی میگردد و یا نه، مربوط استاد کاطم است.

در قسمت اخیر چند بیتی از طبع شخصیت بزرگوار، ملک الشعراء بیتاب ، استاد پوهنتون کابل (نه دانشگاه بر وزن شرمگاه) را، که مانند (صوفی اسلام خان مین ) یک شخصیت صوفی مشرب و روحانی و خدا پرست و مؤلع زهد و پرهیز و تقوی شناخته میشد، و درعمر چهل سالگی شاهد فجایع و جنایات و بی ناموسی های حکمرانان سقوی بود خدمت به عرض میرسد، که با خامه سحر آمیز خود به عالی ترین وجه ممکنه بمثابه یک آئینه قد نما، وقایع جانکاه و دهشت زای دوره سقوی را در کلام معجز خود منعکس ساخته است، تا ثابت گردد که ادعای «مسلمان خوب» بودن بچه سقو توسط میرغلام محمد غبار سیاست باز و  چپگراء با نظر استاد بیتاب بزرگوار، تفریق گردیده وبطلانش ثابت گردد.

بزرگوار بیتاب صاحب میفرماید:

                         سخت از سنگین دلیها ظالم و خونریز بود

                        هم به این  تقریب  گویم  نائب  چنگیز بود

                                     ***********

                              لعنت حق بر وی و هم بر طرفداران او

                             بر هوا خواهان بی وجدان بی ایمان او

                               *************

                          نائب مهدی لقب شد تا خری دجال را

                          کرد تأثیر عجائب  مردم  جهال  را

                         تا مژه برهم زدم، دیدم دگرگون حال را

                         بی  هوا  یافتم  بیچاره  استقلال  را

                        تا به دادش از فرانسه حامی افغان رسید

                        گوهر کان شرافت صاحب وجدان رسید

                                  ************

                      هیچ سگ مانند او توهین یک ملت نکرد

                     از برای دشمن ما کس چنین خدمت نکرد

                     ازهوای نفس نگر بدعت سر بدعت نکرد

                     با معین السطنت آخر چرا بیعت نکرد ؟

                    عاشق بربادی ما، آن خبیث رو سیاه

                    هم ز حب سلطنت گردید باغی از دو شاه

اکنون قضاوت نهایی را به هم وطنان بزرگوار و حق پسند احاله میدارم.

یوه ضروری څرګدنونه: میرغبار، میرفرهنګ، سید مخدوم، د ستمی او سقاوی ډلو او وطنی یهودانو او منافقو یهود مشربانو، د پښتو او پوښتونوالی د اتل او د پښتون ټبرسترمشر (محمد ګل با با) باندی، اتهامات د غپا او سپیتانی مظاهر، بلل کیږی.

لکه څرنګه چی علامه صاحب رشاد لیکلی دی، محمد ګل بابا په هیواد کی د قره قل د لوی تجارت انحصار د یهودانو له لاسه وویست، همدا راز د ویښ زلمیانو د حرکت د مشر محمد رسول خان پښتون صاحب د خپلو سترګو لیدلی حال په روایت، څه مهال چی محمد ګل بابا په مزار کی د تنظمیی رئیس وه، بابا هغه یهودان چی د مسلمانانو ماشومان  د ښار نه بهر، په یوه لویه کلا کی (محمدی) کول یعنی وژل یی، حاضر مجرمین یی، په خپل امر اعدام او نور یی د هیواد نورو برخو ته تبعید کړل.

یهودان زموږ په ټولنه کی، لکه د نړی هره بله ټولنه، د لوی اقتصادی قدرت خاوندان وه. اوس نو تاسی په خپله اټکل کولای شی چی د پښتنود سترملی زعیم. معاندین او مخالفین د کومو حلقو لخوا تمویلیدل او استخدام کیدل.)

با عرض مراتب امتنان از حوصله مندی تان مبنی بر مطالعه این مقاله طولانی.

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Comments are closed.