قسمت اول
ساعت پوره یک بجه بود. زیرک از اتاق بیرون شد. چهار طرف را از نظر ګذراند. آهسته آهسته به تهکو داخل شد. تاریکی بود. چند لحظه دم دروازۀ تهکو ایستاد و چشمانش را بست. لحظۀ ای بعد که چشمانش را باز کرد، تاریکی کمتر شده بود. یکی دو گام بیشتر برنداشته بود که پایش به چیز نرمی خورد.
– میووووووو.
پشک خیز زد و دویده از روی دیوار بالا رفته و از کلکین کوچک به بیرون گریخت.
قلب زیرک به تپش افتاد. صدای تکان قلبش را میشنید. گپ مادرکلانش به یادش آمد که گفته بود: “کتی پشک غرض نگیرین! نشود که جن باشه.”
به پشت سر خود نگاه کرد. سمت دروازۀ تهکو روشنتر بود. در آن جا کسی نبود.
– نشود که پشک جن باشد!
دلش میخواست که از تهکو فرار کند اما باز هم گپ مادرکلانش را به یاد آورد: “وقتی که د جای تاریک میرین، بسم الله بگویین. بسم الله که بگویین جنها میگریزن.”
زیر زبان خود چند بار بسمالله خواند: بسم الله الرحمن الرحیم، بسم الله الرحمن الرحیم.
تپش قلبش کمتر شد. نفس عمیقی کشید.
حالا چشمانش بهتر میتوانستند ببینند. چهار طرف تهکو را از نظر گذراند. پیش رفت. قودۀ خمچههای خشک را با پایش به یک سو کشید.
-اووووف! در کجا پنهانش کرده باشد؟
مادرش غولک او را پنهان کرده بود. گپ از این قرار بود که روز قبل زیرک شیشۀ همسایه را شکستانده بود، اما در این کار او هیچ گناهی نداشت. زیرک بیچاره میخواست یک گنجشک را بزند. گنجشک بالای شاخچۀ درخت نشسته بود. زیرک درست نشان گرفته بود اما ګویا جنها به ګنجشک خبر داده باشند. نزدیک بود که سنگ به گنجشک بخورد که گنجشک ناگهان پرید و سنگ رفت و رفت و رفت و مستقیماً به شیشۀ همسایه خورد. خوب دیگر، خودت بگو، در این اتفاق گناه زیرک چه بود؟
مادرش دنبال بهانه میگشت. همین که زن همسایه آمد و جنگ کرد که چرا بچۀ تان شیشۀ ما را شکستانده، مادر زیرک برای تنبیه اش، غولکش را از او گرفت. غولکش را در بین دستانش محکم فشار داد اما شکر خدا که غولک نشکست. مادر رابر غولک را به دست گرفته و به سمت زیرک پرتاب کرد، زیرک خود را کنار کشید. غولک کمی به بازویش خورد اما او به ناحق شروع به چیغ زدن کرد “وای وای وای وای” تا مادرش فکر کند که افگار شده است و بیشتر لت و کوبش نکند. مادرش فریاد زد: چابک خانه برو! خدا خوارت کنه کتی ای کارهایت!
زیرک به خانه رفت اما از گوشۀ کلکین به حویلی نگاه میکرد. مادرش به تهکو داخل شد و وقتی که برگشت، غولک در دستش نبود. پس حتماً غولک را در همانجا پنهان کرده بود.
زیرک بوجی را که در بین آن لباسهای زمستانی شان قرار داشت، بلند کرد. سر بوجی را باز کرد. دست خود را داخل آن کرد و چرخاند اما غولکش را نیافت. بوجی را دوباره روی زمین انداخت و یک لگد محکمی به آن زد.
“دپ” صدا داد و گرد و خاک از بوجی بلند شد.
در زیر بوجی یک بکس کلان آهنی بود. سرپوش بکس را باز کرد. چند دانه قطی و مرتبان در آن بود. در یک کنج بکس، یک کرتی کهنه را دید. کرتی را که بالا کرد، غولک از بین آن داخل بکس افتاد.
بی شک! بالاخره غولک را پیدا کرد.
کاسۀ غولک را ماچ کرده غولک را در گردن خود انداخت.
وقتی سرپوش بکس را دوباره میبست، چشمش به یک صندوق کوچک چوبی افتاد. صندوقی به اندازۀ یک دانه خشت. زیرک دوباره سرپوش بکس آهنی را باز کرد و صندوقک را بیرون کشید. گرد و خاکی را که بالای صندوقک نشسته بود، با دست تکاند. گرد به بینی اش رفت. چند بار عطسه زد. با صدای عطسه اش سرپوش صندوقک باز شد.
دید که در بین صندوقک آشیانه ګک پرنده است و یک تخم کوچک به اندازۀ تخم کبوتر در بین آشیانه گذاشته شده.
زیرک تخم را برداشت و در جیب خود گذاشت. صندوق کوچک را دوباره در بکس گذاشت. سرپوش بکس را بست و دویده از تهکو بیرون شد.
به کوچه رفته و چند سنگ کوچک و کلوله را جمع کرد و در جیب دیگرش انداخت. کسی در کوچه دیده نمی شد. چاشت بود و حتماً همه در خانههای خود خواب بودند. در این چاشت تَرَق تابستان کی در کوچه میگردد؟
زیرک به شاخههای درخت نګاه کرد. برگهایش آنقدر زیاد بود که شاخچههای آن درست دیده نمی شدند. زیرک به درخت نزدیک شد. دید که یک پرنده بالای شاخۀ بلند درخت نشسته است. سنگی را از جیب کشید و در کاسۀ غولک گذاشت. نشان گرفت. پرنده رو به رو به چشمانش نگاه میکرد. زیرک کاسۀ غولک را کش کرد. جالب بود، پرنده همان گونه نشسته و به چشمان زیرک خیره شده بود. خوب میدید که زیرک میزندش اما نمیپرید.
چشمهای این پرنده نسبت به سایر پرندهها بزرگتر و متفاوت بودند. نور آبی رنگی از چشمهایش منتشر میشد. قبل از آن که زیرک پرنده را بزند، صدای “تَرَق تَرَق تَرَق” به گوشش رسید.
پایان قسمت اول
د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه
د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :
Support Dawat Media Center
If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320
Comments are closed.