حوالی ۲ ظهر بود، در قلب شهر کابل در بام تعمیر پنج طبقهیی مقابل سینمای پامیر صدای گوش خراشی بازاریان را متحیر ساخت و به سوی خود کشاند: آی مردم! مه خود کشی میکنم! خوده میکشم، پس شوین! پس شوین…!
مردم هر کدام هراسان به طرف آسمان نگاه میکردند. هر یکی از دیگری میپرسید: چه گپ اس! بعد از گذشت دقیقهها، همه متوجه شدند که مردی بالای دیوارهٔ بام طبقۀ پنجم تعمیر ایستاده و پیوسته تهدید میکند: پس شوین، مه خوده پایین میندازم! مردم همه وحشتزده از پایین تعمیر دور میشوند و به بالا نگاه میکنند.
دکاندارانی که در طبقۀ اول همان تعمیر دکان داشتند؛ از دکانهای شان بیرون پریدند و یکی از آنان وحشتزده از دیگری که نگاههایش به بالا میخکوب شده بود، میپرسد: «بیادر! چه گپ اس؟» پاسخ این بود: «والله مه هم نمیدانم. او آدم میخواهه خوده از همو بالا پایین بیندازه» مرد دکاندار دوباره با ترس و لرز میپرسد: «مگر دیوانه شده…!» مرد جوانی که پهلوی آنان ایستاده بود مداخله نموده گفت: «نی دیوانه باشه، گپ زده نمیتانه، تهدید کده نمیتانه…!» دکاندار: «خیر چرا خوده پایین مندازه…!» مرد جوان: «ممکن است بیچاره بیکار باشه، نان خوردنه نداره، اولادایش گشنه اس…!» زنی از میان تماشاچیان نزدیک آمده از مرد ریش سفیدی که وارخطا و هیجان زدهاست، به عذر و زاری خواهش میکند: «کاکا! به لیاظ خدا یک کاری کنین که ای آدم نجات پیدا کنه…!» مرد ریش سفید: «خوارجان چه کار کنم؟» زن: «بالا شوین از سر بام، او ره بغل کنین و نمانین که خوده پایین بندازه…!» مرد ریش سفید: «نمی شه، ببین هر لحظه تهدید میکنه، میگه اگه کسی ده بام بیایه خوده پایین میندازم.» زن: «خیر چطور میشه، به حوزه زنگ بزنی…!»
مرد دیگری که معلوم میشد از بیکاری اینطرف و آنطرف در گردش و چکر زدن بود، نزدیک آمده با تماشاچیان یکجا شد و نظر آنان را به خود جلب کرده گفت: «بیادرا ! چه گپ اس؟ چرا وار خطاستی؟ بگذاری خوده بندازه، ای زندهگیس که ما داریم، کسی به فکر کسی نیس، هرکس شکم خوده پر میکنه، حکومتام، رشوت خورا ره چیزی نمیگه، مردمه چورکدن، مرگ ازی زنده گی بهترس…!» درین لحظه صدای خشن یک پولیس، تجمع تماشاچیان را پراکنده ساخت. «پس شوین! چه گپ اس؟» مردم دور او جمع شدند و با التماس و زاری از او خواستند تا آن مرد را نجات دهد. پسر جوانی به پولیس گفت: «آمر صاحب، کوشش کن این مرد را نجات بتیم!» پولیس: «ای مرد چه میخواهه؟» جوان: «نمیدانم، میگویند، میخاهه خودکشی کنه…!» پولیس: «اوه… والله گپ خطرناک اس…!»
درست ساعت ۴:۳۰ عصر، مردم جوقه جوقه از سینما بیرون آمدند.
در این لحظه بر اجتماع تماشاچیان افزوده شد. زیرا اکثر کسانی که پس از تماشای فلم از سینما بیرون شده و ازدحام تماشاچیان را دیده بودند، به جمع آنان پیوستند. و باز هم سر و صداها و سوالهای تکراری افزایش یافت: «بیادر چی گپ اس…؟ چی شده…؟ ای مرد کیست…؟ چرا بالای دیوال پنج طبقهیی بالا شد…؟ چی میخاهه… ؟ دیوانه شده…؟»
شخص دیگری میگوید: «نی دیوانه نیس، بیچاره از فشار روزگار، گشنگی و بیکاری میخاهه خودکشی کنه …!» از این قبیل بحثها و سرو صداها بیش از پیش در میان مردم افزایش یافت.
باز هم بار دوم پولیس سر و صدای مردم را خاموش میسازد: «چپ باشی…! آرام باشی بیادرا…! چطور کنیم که ای آدمه نجات بتیم…؟» صدای مردم: «آمر صاحب نمیفامیم…!» پولیس: «اگر به بام برآییم، او بدبخت میإترسه و خوده از بام خات انداخت.» مردم: «آمر صاحب، باید حوزه ره خبر کنیم.» پولیس: «خی شما متوجه ای آدم باشین که مه حوزه ره خبر کنم.»
صدای زنگ پولیس به آمریت حوزه: «بلی، هلو، هلو، بلی قومندان صایب!»
آمر حوزه: «بلی بفرمایین.»
پولیس: «جناب قومندان صایب، یک نفر ده بام تعمیر پنج طبقهیی مقابل سینمای پامیر برآمده و میخاهه خوده پایین بیندازه.»
آمر حوزه: «چرا…؟ چرا…؟ چه پیش آمده…؟ دیوانه اس…؟»
پولیس: «نی قومندان صایب، مردم هر چیز میگویه… یکی میگویه دیوانه اس، دیگری میگویه، از فقر و بدبختی و دیگری زمزمه میکنه که از بیکاری میخاهه خود کشی کنه، گپ معلوم نیس…! جناب قومندان صایب! هر چه اس مهم است اما باید چند نفر با تجربه ره وظیفه بتین تا ای مرد مشکوک ره قناعت داده جنجال ره ختم کنه…! که باعث ازدحام در بین بازار و سرک شده…!»
آمر حوزه : «فوراً، شما متوجه احوال و اوضاع باشید، مه چند نفر ره عاجل میفرستم.»
چند دقیقه نگذشته بود که موتر پولیس در محل رسید و چهار صاحب منصب پولیس از موتر پایین شدند و به جمع مردم پیوستند.
مردم خود را از صحنه کنار کشیدند و گوش به صدای صاحب منصبان شدند. سر گروپ آنان از مردم پرسید : «برادرا …! چه گپ است…؟ یکی از موی سفیدان که از اول در جمع مردم پیوسته بود و بسیار پریشان به نظر میرسید گفت: «آمر صاحب، ای آدم چند ساعت است که سر دیوار طبقهٔ پنجم این تعمیر بر آمده و فریاد میزنه که خوده پایین میندازه و خودکشی میکنه…! صدای ماره هم چندان نمشنوه، معلوم نیس که چرا خود کشی میکنه…!»
مرد ریش سفید با عذر و زاری و اصرار افزود: «آمر صاحب، ازیجه نمیشه…! صدای شما ره او مرد نمشنوه…! باید هر چار شما به بام بالا شوین و از نزدیک با عذر و زاری و نوازش او ره قناعت بتین تا ازی عمل خود دست برداره.»
آمر پولیس: «گپ خوب اس.»
در این اثنا افراد موظف پولیس به سرعت به داخل تعمیر شده و خود را یه بام رسانیدند و بسیار با احتیاط، نظر مرد مشکوک را به خود جلب کردند.
سر گروپ آنان خطاب به آن مرد گفت: «برادر عزیزم…! چه مشکل اس…؟ ما به خدمت تو آمدیم…! ما ده خدمت تو استیم…! آمر صاحب حوزه ما چار نفر ره فقط به خدمت تو فرستاده…! باور کو هر مشکلی داشته باشی حوزه ده خدمتت اس. باور کو…! دست به این کار نزن، با ما بیا، هر مشکلی داشته باشی تا مقام وزیر صاحب داخله ما ده خدمت تو استیم.»
سرگروپ حلقهٔ چهار نفری، با تدبیر لازم و با سخنان امید بخش و عذر و زاری آهسته آهسته به مرد مذکور نزدیک و نزدیک میشد و تا اینکه از پشت کرتی چرکینش محکم گرفته و او را از سر دیوار به روی بام کش نمود و فوری او را محکم گرفتند.
آن مرد هم چندان مقاومت نکرد و خود را تسلیم نمود. افراد موظف از بام پایین آمده و مرد مشکوک را به طرف حوزه با خود بردند و جمعیت مردم نیز مطمین شده پراکنده شدند و هر کس پی کار خود رفت.
افراد مؤظف شخص مشکوک را به دفتر آمر حوزه رهنمایی کردند.
آمر حوزه با دیدن شخص مذکور متعجب شد و قبل از سوال و جواب از مرد مشکوک، گزارش گروپ موظف را استماع نمود. و پس از استماع گزارش افراد موظف، از شخص مشکوک سوال نمود: برادر! چرا به این کار دست زدی…؟ دیوانه استی…؟ چه مشکل داری…؟»
مرد مشکوک، در برابر پرسشها و سر و صداهای غضبآلود آمر حوزه، خاموشی اختیار نموده و چیزی نمیگوید.
بالاخره پس از تهدید و اصرار زیاد آمر حوزه و پرسشهای مکرر و خشمآگین وی، مرد مشکوک به سخن آمده و با حالتی مأیوس و نا امید چنین میگوید: «آمر صاحب! ساعت دو بجه بود و فلم سینما شروع شده بود، همگی تکت گرفتن و به دیدن فلم به سینما رفتن. مه پیسه نداشتم، فکر کدم که به دیدن فلم سینما رفته نمیتانم . از خودم یک فلم ساختم… ! و مردم به تماشای مه آمدن!»
آمر حوزه سر به زیر انداخت، خاموش شد و به فکر فرو رفت… !
روزنامه سرخط
د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه
د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :
Support Dawat Media Center
If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320