روش تاريخ نگاری دو نفر مؤرخ بزرگ

پوهاند عبدالحی حبیبی

0 1,048

   13/02/2021

ابوالفضل :

محمد بن حسين كاتب بيقهى و قاضى القضات صدر جهان ابو عمر و منهاج سراج جوزجانى از بزرگترين مؤرخان دورۀ غزنويان و غوريان اند كه كتب هر دو مؤرخ همواره مرجع و منبع معلومات نويسندگان تاريخ و دانشمندان بود و اكنون نيز، او امهات آثار تاريخى و ادبى زبان پارسى بشمار مى آيد. ولى در روش تاريخ نگارى و سبك انشاى اين هر دو مؤرخ تفاوت بارز و اختلاف واضحى است، كه در سطور ذيل نوشته ميآيد:

مؤرخين شرقى كه همواره به دربار هاى سلاطين و امراء سروكار داشته اند شالودۀ تاريخ نگارى خويش را برستايش ممدوحين خويش نهاده اند ولى مهمترين كتب تاريخى ما همان تاريخ بيهقى است كه در مأخد منهاج سراج نيز شامل است و از نقطۀ نظر روش تاريخ نگارى اهميت بسزائى دارد. از خلال مسطورات بيهقى پيداست كه اين مؤرخ دانشمند از بزرگترين نويسندگان عصر است، و هم وى مردى بود كه روش تاريخ نگارى خويش را مانند مؤرخين اسلاف بر نقل قوى و سماع موثوق بناء كرد و وقايع تاريخى را در نهايت دقت و انصاف و عدالت نوشت و حقايق را طورى روشن كرد كه گزاف و انحرافى را در آن راهى نيست.

بيهقى اغلب وقايع را از نقطۀ نظر فلسفۀ تاريخ تحليل كرد و نتايج اعمال نيكو و كردارهاى ناپسند را بصورت روشن نوشت و توانست ازين حقايق چشم نپوشيد به عقيدۀ اين عاجز از مؤرخين دربار و حضرت سلاطين بيهقى اولين شخصى است كه در تاريخ نگارى روش تدقيق و كشف حقايق را طورى پيروى كرد كه ميتوان از ملاحظۀ تاريخ وى به بسى از حقايق تاريخى پى برد و معايب و محاسن اشخاص و رجال و شاهان و حكمداران را از روى نوشته هاى وى تحليل و تنقيد كرد.

گرديزى هم از نويسندگان عصر غزنويان است كه زين الاخبار را در حدود (٤٤٠ هـ) نوشت ولى از يك حصۀ كتاب وى كه طبع گرديده و به ملاحظه نگارندۀ اين سطور رسيده گويا مشاراليه حوادث را بدون نقد و استنتاج تاريخى در قلم مى آورده است و بنا بر آن به پايۀ بيهقى نميرسد.

اسلاف مشهور تر مولانا منهاج سراج در وطن خودش همين دو نفر مؤرخ است كه هر دو بدربار غزنويان پيوستگى داشته و از كتب شان هم حصص مهمى موجود است يك نفر مؤرخ ديگريكه از اسلاف مولانا بشمار خواهد آمد همان صاحب قصص و تواريخ نابى، ابو الحسن هيصم بن محمد است ولى دست روزگار عنود آن كتابرا از بين برده و بما نرسيده و معلوم نميشود كه بكدام زبان نوشته شده بود و مؤلف آن در تاريخ نويسى از كدام روش پيروى كرده؟

وقتيكه ما كتاب طبقات ناصرى منهاج سراج جوزجانى را با بيهقى صرف مقايسه و تدقيق قرار ميدهيم چنين نتيجه بدست مى آيد كه در روش تاريخ نويسى و نقد تاريخى بپايۀ بيهقى نمى رسد، و امام ابوالفضل خيلى صريح الهجه و درستكار و راست كردار است و باوجوديكه بدربار غزنه وابستگى دارد از حقايق تاريخى و استنتاج آن چشم نمى پوشد و خامۀ وى از جادۀ  صداقت و تحقيق انحراف نمى ورزد او سياقت تاريخ نويسى وى بس پسنديده و مشحون بحقايق تاريخى است براى نمونۀ صورت نگارش برخى از وقايع را كه خامۀ تواناى بيهقى كرده است در ذيل مى آورم تا برين مدعا دليلى باشد و سخنى بى برهان نرفته باشد.

بعد از آنكه سلطان محمود بسال (٤٢١ هـ) در گذشت و لشكر با حاجب بزرگعلى قريب به تكين آباد شد و در آنجا سلطان محمد پسر سلطان محمود ماخوذ شد و در قلعت كوهيتز محبوس و على با لشكر بسوى هرات روى آورد، درينوقت بيهقى پيش گوئى هاى على حاجب را صراحتاً مى نويسد كه ميگفت:

“همه راستى و خوبى دارم در دل و هر گز از من خيانتى و كثرى نيامده است و بحقيقت بدان كه سلطان مسعود كه چشم بر من افگند پيش شما مرا نه ببيند، اين نامهاى نيكو و مخاطب ها با فراط و بخط خويش فصل نوشتند و برادرم را حاجبى دادن همه فريب است و بر چون من مرد پوشيده نشود، و همه ازان است تا بميانۀ دام رسم كه على دايه بهراتست. و بلكاتكين حاجب و گروهى ديگر كه نه زنانند و نه مردان و اينك اين قوم نيز باسلطان ميرسند، و او را بران  دارند كه حاجب على درميان نيايد. (١) اين فكر على حاجب بزرگر است و وقتيكه به هرات شد سلطان مسعود در اول وهله او را گرامى داشت، ولى بعد از كمى او و برادرش را مأخوذ كرد و بگفتۀ بيهقى “وكان آخر العهد بهما.” مؤرخ دانشمند درين داستان جزويات مشاهدات خويش را نگاشته و مهر سلطان مسعود را فريب خوانده و رجال معروف و مقتدر دربار مذكور را بعبارت (نه مردانند و نه زنان) از گفتۀ على حاجب تصوير كرده و هم صراحتاً گويد:

“كه چون على مرد كم رسد، اينست كه على و روزگار درازش و قومش بپايان آمد واحمق كسى باشد كه در درين گيتى غدار فريفته كار بندد، و نعمت و جاه و ولايت او را بهيچ چيز شمرد، و خردمندان بدر فريفته نشوند … و على را كه فرو گرفتند ظاهر آنست كه بروزگار فرو گرفتند كه در دل بومسلم و ديگران را چنانكه در كتب پيداست و اگر گويند كه در دل چيزى ديگر داشت خداى عزوجل تواند دانست ضمير بندگان را، ما را به آن كارى نيست و سخن راندن كار من است و همگان رفتند، و جائى گرد خواهند آمد كه راز ها آشكارا شود … ” (٢)

اينجاست كه ابوالفضل اسرار واقعه را بيان كند و در كمال ثقت و بى پروائى سخن راند و با صراحتى اين كيفيت را نويسد، كه گويا از پادشاه عهد و آن سلطانى كه وى به دربارش منسوبست ترسى و بيمى ندارد، و اظهار حقايق را در مقابل آن سلطان مطلق العنان وجيبۀ ذمت خويش مى داند.

موقعيكه سلطان مسعود يكى از رجال بزرگ پدر خويش حسنك  وزير را در بلخ بر دار ميكشيد، باز بوالفضل جزويات اين واقعه را مى نگارد و احساسات عامه را درين حادثه چنين بقلم مى آورد:

“هر كس گفتند: كه شرم نداريد مردى را كه ميكشيد و بدار چنين مى بريد؟ و خواست كه شورى بزرگ بپاى شود سواران سوى عامه تاختند و آن شور بنشاندند، و حسنك را سوى دار بردند، و به جايگاه رسانيدند بر مركبى كه هر گز نه نشسته بود نشانيدند، و جلادش استوار ببست و رسنها فرود آورد، و آواز داد كه سنگزنيد هيچ كس دست به سنگ نميكرد كه همه زار ميگريستند، خاصه نشاپوريان، پس مشتى رند را زر دادند كه سنگ زنند و مرد خود مرده بود، كه جلادش رسن بگلو افگنده بود و خپه كرده …. (٣)”

بدينطور بوالفضل تصريح ميكند: كه “او رفت و آن قوم كه اين مكر ساخته بودند” و بعد ازان بوسهل را كه پديد آورندۀ اين پردۀ تاريخى است نلويم ميكند و گويد:

“كه استادم بونصر در آن روزگار حسنك را بر دار كردند روزه نه بكشاد و سخت انديشمند بود و هم بعد از ختم داستان اين قضيه را با حادثۀ عبدالله بن زبير (رض) تشبيه كند و داستان پسر يحيى برمك را هم درينجا مى آورد و گويد:

“اين حديث بر دار كردن حسنك بپايان آوردم و چند قصه و نكته بدان پيوستم سخت مطول و مبرم … و رفتم بر سر كار تاريخ كه بسيار عجايب است در پرده و اگر زندگانى باشد آورده آيد … (٤)”

ابوالفضل در آغاز اين داستان روش تاريخ نگارى خويش را در چند جمله مختصر كرده مى نويسد:

“در تاريخى كه من كنم سخن نرانم كه آن به تعصبى و تر بدى كشد و خوانندگان اين تصنيف گويند كه شرم باد اين پير را (مقصد خود بيهقى است كه درين وقت ٦٥ سال عمرداشت) بلكه آن گويم كه خوانندگان با من اندرين موافقت كنند و طعنى نزنند…(٥)”

ازين تصريح بوالفضل پيدا مى آيد كه اين مرد خردمند بمسئوليت خامۀ خويش ملتفت بود و همواره حقايق را بقلم مياورد و از راه حق گوئى عدولى نميكرد در جاى ديگر خودش گويد: “اگر چه اين اقاصيص از تاريخ دور است چه در تواريخ چنان مى خوانند كه فلان پادشاه فلان سالار را بفلان جنگ فرستاد و فلان روز جنگيان صلح كردند، و اين آنرا يا او اين را بزد، و برين بگذشتند اما آنچه واجبست بجاى آرم …(٦)” باين طور مؤرخ دانشمند همواره ملتفت بود كه واجبش چيست؟ و تاريخ خود را تنها ضبط وقايع قرار نداد و بسى از زواياى تاريك را در پرتو تدقيق و كنجكاوى و تنقيد تاريخى روشن كرد حتى بسى از افكار و ذهنيت هاى عامۀ آنوقت را به پايۀ بس لطيف نوشت و حقايق را بصورتى در تاريخ خويش بياورد كه انسان به عفت خامه و امانت وسياقت صحيح تاريخ نگارى وى ملتفت ميگردد مثلاً در آن عصر اياز و احمد ينالتگين را مردم بسلطان محمود نسبتى دادندى مؤلف اين دو نفر را در پيرايۀ لطيف ادبى “عطسۀ امير محمود ماضى” خوانده و راجع بشخص اخير الذكر با صراحت تام و در كمام صداقت و درستى چنين نگاشت :

“آن احمد مردى شهم بود، و او را عطسۀ امير محمود گفتندى و بدو نيك بدانستى و در حديث مادر و ولادت وى و امير محمود سخن گفتندى و بوده بود ميان وى يعنى آن پادشاه و مادرش حالى بدوستى و حقيقت خداى عزوجل داند و اين مرد احوال و عادت امير محمود نيك دريافته بود در نشستن و سخن گفتن … (٧)”.

اگر كسى بخواهد كه درين عصر آزادى فكر و راى هم نسبت باوضاع و كردار شخصى و حكمدارى چيزى بنويسد زيادت ازاين نخواهد بود كه بيهقى با صراحت لهجه نسبت به سلطانى مانند محمود در عصر پسران وى كرده است.

اين بود نمونه هاى برجسته عفت قلم و كمال امانت بيهقى كه در بالا بطور مثال آوردم ولى منهاج سراج درين مورد اسلاف خويش را پيروى نكرد وى شخصى بود نهايت محتاط و مداح، و جز مراتب سپاس و ستايش بزرگان و ملوك چيزى را ننگاشت، و جنبۀ تنقيد را از تاريخ نگارى خويش دور داشت و در اكثر فصول و پايان ابحاث دعاى غير مستجاب حيات دائمى پادشاه و ملوك و امراء را بر خود لازم داشت بنا بران كتاب وى را درين مورد با تأليف گرانبها و ارجمند بيهقى همدوش و همباز قرار داده نمى توانيم.

مولانا از بدو كتاب تا اتمام آن تماماً اداب دربار ملوك سلاطين فعال مايشا را نگهداشت و در ضبط حوادث از صراحت لهجه اعراض نمود و از صداقت محض كار نگرفت و از لف نوشته هاى او بر مى آيد كه در مقابل هر مدحى طمعى كرد و ثناى ملوك را بر اساس منافع شخصى خود بنا نهاد كه از سراپاى عبارات كتابش هويداست، و من بطور نمونه برخى ازينگونه مطالب را ياد آورى ميكنم، در مدح الغ خان مى نويسد:

“اگر هزار جزو كاغذ مقرمط در اوصاف پسنديده و اخلاق گزيدۀ او در تحرير آرد، هنوز از درياى بيكران او قطره یی و از روايح گلستان فردوس شمه یی بمشام مستمعان و خوانندگان نرسيده باشد، اگر صد هزار چندين بتقرير آيد حقوق تربيت پادشاهانه آن شهريار اكرم … كه در باب اين داعى از تفوض مناصب و تقليد اشغال و وفور انعامات و شمول كرامات فرموده است و مي فرمايد هنوز حقوق آن ايادى در ذمۀ اين ضعيف و فرزندان و اتباع او باقى باشد … (٨)

مولانا در بسى از موارد كتاب در مقابل ثنا و ستايش متمنى انعام و نوازش است و اين رويه از اداب تاريخ نگارى سلف دور است و روش مؤرخين دربارى و رسمى شاهان است چنانچه گويد:

“از خوانندگان و ناظران اميد دعاست و از ارباب رجاى اعزاز و عطا … (٩)

علاوه برينكه مولانا همواره متمنى نوازش ارباب دولت و اعيان حضرت بود و طمعى باين درگاه داشت در ضبط برخى از وقايع نيز از جنبه دارى و تخرب و طرفدارى طايفه و زجر و توبيخ ديگرى كار گرفته، و بنا بران تاريخ وى از نقطهْ نظر تدقيق و تنقيد تاريخى از بها و ارزش خويش كاسته است مثلاً در طبقهْ (٢١) در ذكر سلطان التمش وقتيكه تاج الدين يلدوز را از لشكر خوارزمشاه منهزماً به لوهور نشاند و آن شخصى را با سلطان به جهت سرحد ها مضايقتى مى رود و بعد از مصاف تر اين در شهور (٦١٢ هـ) تاج الدين اسير ميگردد و او را بدهلى مياورند و بطرف بداون ميفرستند و در آنجا از طرف سلطان التمش كشته ميشود مولانا حديث كشتن آنشخص را تصريح نمى كند و تملقاً اغماض مى نمايد و گويد: همانجا مدفون گشت …” (١٠)

علاوه برينگونه اغماض هاى عامدانه و تجاهل هاى عارفانه كه مولانا در ضبط حوادث تاريخى دارد، اكثر حصص كتاب وى مملو است به ادعيۀ غير مستجابى كه به ملوك و امراء كرده است و بنا بر آن بيهقى را درين گونه موارد بروى فضيلتى است كه نمى توان صراحت لهجه و سياقت درست و متين آن مؤرخ خردمند را فراموش كرد. و يا مولانا را با بيهقى انباز و عديل قرار داد.

مزاياى انشاى اين دو مؤرخ:

هم چنانكه بيهقى را در روش تاريخ نويسى بر مولانا فضيلتى است و آن استاد و امام در عفت قلم و امانت و راستكارى آيتى بود، بالعكس در طرز تحرير و سبك انشاى روان و سليس مولانا را بران امام سبقنى و براعتى است كه بعقيدۀ نگارندۀ اين سطور انشاى مولانا نسبت به بيهقى خيلى شرين و محكم و داراى مزاياى زياد و اسلوب بديعى است كه شايد تنها در عصر خويش نى بلكه در نويسندگان ماتقدم و ماتاخر شهكار ادبى باشد.

كسانيكه سياقت انشاء و نويسندگى  بوالفضل بيهقى را ملاحظه فرموده اند تصديق مى كنند كه اين نويسندۀ بارع و زبردست، فارسى ساده و سليس و روانى نوشته است ولى با وجود آنهم از وجنات عبارات و الفاظ و جملات او رنگ ترجمۀ عربى و سلطۀ ادبى آنزبان ظاهراست و بسى از جملات آن كتاب بصورتى نوشته است كه خواننده گمان مى برد ترجمۀ تحت اللفظ جملات عربى باشد براى نمونه اين جمله ها را بخوانيد:

١- بر تخت نشست و بار داد بار دادنى سخت به شكوه  … ص ٣٨

۲- و آنچه كردند خود رسد پاداش آن بديشان … ص ٣٩

٣ – ما نزديك خداى عزوجل معذور باشيم در خون ريختن ايشان ص ٤٢

٤ – ساخته برفتم با پرده دار يافتم امير را در خرگاه … ص ١٤٩

٥  – و حاجت نيايد ترا استطلاع راى ما كردن … ص ٢٥٠

چون در آن اوقات هنوز نثر پارسى نوزاد بود و به نضج و پختگى خويش نرسيده، لابد بايد در نثر بيهقى امثال اينگونه جملات باشد، چه خامه ها به نوشتن عربى معتاد بود، و فكر جمله بنديهاى آن زبان در دماغهاى مركوز بود. بنا بران در نوشته هاى اساتيد بزرگ مانند بيهقى و امثال وى كه نثرى محكم و متين داشتند، اثر آن زبان جسته جسته پديدار ميگشت، اما نثر منهاج سراج ازينگونه معايب مبرا است و براعت و سلاست و شكستگى عبارات و شگفتگى جملات و الفاظ آن درجه ايست كه در برخى از محاسن از نثر بيهقى نيز تفوق جسته و سبقت يافته است.

اگر طبقات را سرا پا بخوانيد اغلاق و ابهام را دران نخواهيد يافت نثرى است سهل و ممتنع و حاوى تمام صفات ادبى زبان پارسى جملات آن از هم مجزا و جز هاى جمل واضح و روشن است صراحت دلالت و روشنى  اداى مقاصد در آن آشكار است. اگر اين رويه مستحسن و روش برجسته و محكم نثر نگارى پارسى به اسلوب خشن و نامطبوع و مستكره و پرتكلف دورۀ مغل تبديل نمى گشت و آن حسن خداداد و چهرۀ بشاش و فرخنده باين رنگ غير طبيعى و حليه هاى ناشايسته آلايش نميكرد اكنون زبان پارسى نثرى قوى تر و دلچسپ تر ازين ميداشت و اسلوب نگارش آن پخته تر و متين تر ميگرديد بهر حال مولانا نثر نويسى است جادو نگار و طبقات وى از شهكارهاى نثر زبان پارسى است. (١١)

ماخذ

١. تاريخ بيهقى ص ٥٣

٢. بيهقى ص ٦١

٣. بيهقى ص ٢٢٦

٤. بيهقى ص ٢٠٤

٥. بيهقى ص ٤٢٩

٦. بيهقى ص ٤٨٥

٧. طبقۀ ٢٢ ذكر الغ خان

٨. آخر طبقه ٢٢

٩. طبقۀ ٢١ ذكر التمش

١٠. مجلۀ آريانا، شماره ٣، ص ١  _  ٩.

پایان

www.dawatmedia 24.com

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Leave A Reply