دشمنی مستوفی الممالک پدراستاد خلیلی  با مشروطه خواهان/ کاندید اکادمیسین سیستانی

0 2,923

                                                              7/ 6/ 2017

میرزامحمدحسین خان پدر استاد خلیلی ، یکی از رجال مقتدر ومقرب دربارهای امیر عبدالرحمن خان وامیر حبیب الله خان بود. این شخص از کتابت در اداره کوتوالی( قوامندانی امنیه واستخبارات کابل) در زیردست نائب میرسلطان(کوتوال جبار ومعروف امیرعبدالرحمن خان ) شروع بکارکرد و همین که به دهلیزدربارپا نهاد بر اثر نمامی و شیطنت به امیر، میرسلطان را به کشتن امیر داد وخود برجایش تکیه زد ومیرزا عبدالرؤوف را به معاونت خود برگزید. [1]

غبار ازقول فیض محمدکاتب نقل میکند که : “میرزامحمد حسین خان، سردفتر سنجش کوتوال کابل ومیرزا عبدالروف خان نائب او مقرر شدند و ازاین دو شغل بزرگ رعب عظیم وخوف عمیم در دل خلق انداخته امور بس شگفت وهنگفت بر روی روزگار آورده کارهای آشکار او نهفت بسیار کردند.”[2]

سپس میرزامحمدحسین کوتوال،در رأس گروهی از ماموران قدرتمند دولت قرارگرفت که مردم از آنها بنام “شش کلاه” یاد میکردند و تنفر و انزجار خود را از آنها نشان میدادند.بقول غبار، “شش کلاه، عبارت بود از تشکیل یک اداره سنجش محاسبات امور مالی و تعیین دارائی محکومین که سرشتۀ دار آن میرزا محمد حسین کوتوال و اعضایش میرزا عبدالرؤف خان نایب کوتوال، میرزا محمد قاسم خان روزنامچه، میرزا سید محمود خان قندهاری، میرزا شیرعلیخان و میرزا غلام حسن خان بودند. اینها برای ابراز حسن خدمت به امیرعبدالرحمن خان بسا خانواده ها و مردم بیگناه را به عناوین باقیداری و تحریف محاسبات وغیره برباد نمودند.” [3]

البته هریکی از این کوتوالان براثر ظلم وستم  وبکارگرفتن انواع شکنجه ها برافراد متهم، بالاخره خود محکوم به اعدام گردیدند وهریکی از  درختی حلق آویز شدند.اولی بدستور امیر عبدالرحمن خان ودومی به حکم شاه امان الله از درختی حلق آویز شد و به حیات رعب آور پراز خوف ووحشت شان خاتمه داده شد.

در عهد امیر حبیب الله خان وقتی مقام مستوفی الممالک ( وزارت مالیه) به میرزا محمدحسین خان تعلق گرفت،« مستوفی الممالک ادارات استیفا و امور مالی کشور را در معرض بیع و شری قرار داده بود، مالیات کشور اعم از اراضی و گمرکات همه در اجارهء مستاجرین خائن گذاشته میشد. این مستاجرین هر نوعی که میخواستند می توانستند با مالیه دهان رفتار نمایند.شدت فشار بالای مردم تا جایی رسید که از ولایات شمالی کشورمردم صدها خانوار دهقان ورشکست شده بقلمرو روس وحتی از غرب کشوربه ایران فرارکردند.» [4]

مستوفی الممالک علاوه بر امور مالی کشور، برای حفظ نفوذ وقدرتش برسراسر کشور، امور ضبط احوالات را نیز پیش می برد وبرای جلب اعتماد شاه، دست به  توطئه وطرح های مرگ آلود میزد وبا همین دسایس وتوطئه ها صدها انسان شریف وآگاه وطن را که ظلم واجحاف وغارت مستوفی الممالک وهمکاران ظالم او را برمردم غیر قابل تحمل می پنداشتند، به سوء قصد علیه امیرمتهم میساخت وبه دم توپ برابر میکرد و یا به زندان انداخته ودرزیر شکنجه های صدمرتبه سخت از مرگ به حیات شان خاتمه میداد. او بعد از فیرتفنگچه برامیر [از سوی عبدالرحمن لودین] در شوربازار کابل حرکات مشروطه خواهان را شدیداً زیر نظرگرفت ودر اجرای این سوء قصد، شهزاده امان الله خان ومادرش را شریک جرم میدانست وبه امیر گزارش داد که علیا حضرت وپسرش قصد کشتن امیر را دارند ومیخواهند نائب السلطنه را جانشین امیر کنند.

مستوفی الممالک با وجود این توطئه، با جنرال نادرخان که با مشروطه خواهان سرمی جنباند وهمراز علیاحضرت مادر امان الله خان نیز شناخته میشد،همراز بود و بنابرین در روزی که امیر عازم شکارگاه کله گوش لغمان بود، قاصدی سیاه پوش سوار براسپ سیاه نامه از سوی مستوفی الممالک به امیر در محل درونته رسانید، اما امیر نامه را نخوانده در جیبش گذاشت،وقاصد بدون جواب برگشت. پس از آنکه امیر حبیب الله شبانه در بالین خوابش به قتل رسید. در جلال آباد ، برادر امیر سردار نصرالله خان به امارت برداشته شد . هنگامی که امان الله از جریان قتل پدر درکابل مطلع گردید، خود را شاه وجانشین پدراعلام نمود، و ازامیرنصرالله خان بیعت خواست.اما مستوفی الممالک امیر نصرالله خان را از اطاعت به امان الله ممانعت کرد و به جنگ  وحمله برکابل تشویق نمود وپلانی برای جنگ طرح وبه نصرالله خان پیش کرد که برطبق آن خودش باسردارعنایت الله خان ولشکر ایله جاری ازمردم صافی از شمال برکابل یورش ببرد ، اما کسان امان الله خان قبل از اینکه این طرح مستوفی درعمل پیاده شود، باسرعت مستوفی الممالک وسردار نصرالله خان، را دستگیر ویکجا با نادرخان وبرادرانش به کابل اعزام کردند.

چون شاه امان الله  از خیانتها وستم کاری ها وشقاوتها  وشکنجه های وحشیانه مستوفی الممالک درحق  زندانیان کشور بشمول مشروطه طلبان وآزادی خواهان  آگاه بود، بنابرین قبل از اعلام جهاد برای استرداد استقلال کشور، کارمحاکمه مستوفی الممالک، آن جلاد بی رحم و بی عاطفه  را تمام کرد و او را به جزای اعدام که حقش بود محکوم  نمود.

فیض محمدکاتب مؤلف سراج التواریخ در مورد دسایس وتوطئه های مستوفی الممالک در قلع وقمع مشروطه خواهان اول ودوم  وشکنجه های طاقت شکن آنها،مطالب تکاندهنده ای درج تاریخ نموده که برای نشان دادن چهرۀ واقعی  این مرد تبهکار وضد ترقی وتعالی افغانستان اقتباس آن مطالب بسیار ضروری است تا دیده شود که چه خانواده هایی از دست او بر گلیم ماتم نشستند وچه انسانهای شریف وعالی همت را به دست شکنجه و زندان و زولانه وغرب وعراب سپرده است.

کاتب زیرعنوان” نقض عهد وحنث سوگند ملانجم الدین وعظیموی آهنگرمی نویسد :

مرزامحمدحسین خان مستوفی از مجلس کنگاش وسعی وتلاش داکتر عبدالغنی خان پنجابی که به تحریک دولت انگلیس چنانکه گذشت در خفا محفل شورای مشروطیت تأسیس کرده و قریب پنجصد نفر از اعیان و اکابر شهر و ایل و احشام قبایل اطراف را باهم متعهد و متحلف ساخته بود و میرزا محمد حسین خان آگاه گردیده و حکومت مشروطه را موجب زوال استقلال و استبداد خود فهمیده، با خامۀ حیلت و خدیعت به حضور والا  نگار داد و ملاء منهاج الدین نام، معلم شهزاده محمد کبیر خان را با استاد عظیم نام آهنگر کابلی [مشهور به برگد عظیمو] که از … خساست نهاد، درکارخانۀ دولتی به منصب کرنیلی رسیده بود، نزد خود خواسته و از آن دو تن که شامل مجلس بودند، به دساست و مژده و نوید انعام و عطیت، مکتوبی مشعر بر بند و بست قتل ذات شاهانه حاصل کرده، با عریضۀ خود در جلال آباد به حضور والا فرستاد و دو تن که نقض عهد و حنث سوگند کرده برخدا عاصی شده بودند، طلب جلال آباد گشتند. »[5]

کاتب در رابطه به همین موضوع زیرنام( وقایع ماه صفر سال 1327 قمری) مینویسد  :” روز پنجشنبه چهارم صفر،  ملا منهاج الدین و استاد عظیموی آهنگر روی به شیطان نهاده به تعلیم میرزا محمد حسین خان مستوفی از تصمیم عزم جماعۀ مشروطه خواهان بر قتل حضرت والا هم به او و هم به تحریک او، عریضۀ به سردار عنایت الله خان معین السلطنه داده و از عریضۀ هر دوتن و نگارش دیگر واقعات خفیه نگاران شهر کابل که به القای میرزا محمدحسین خان به عبارات مختلفه و مضامین واحده به حضور والا رسیده هردو تن محیل و مدسس طلب جلال آباد شده بودند، وارد آنجا شدند و حضرت والا از کمال عدالت از در حصول صدق و کذب حقیقت امر قتل خویش، درشب هریک از دو تن را تنها به خلوت خواسته بپرسید و آن دو تن برطبق تعلیمات میرزا محمدحسین خان و عریضۀ خود که به اغوا و القای او نگار داده بودند، بیان ماجرای افترا کرده و سوگند غلاظ و شداد یاد نمودند و حضرت والا از سوگند یادکردن آن دو تن ظاهراً مسلمان متیقن گردیده، در روز دوشنبه هشتم صفر سید جواهر شاه غوربندی و لعل محمد خان پسر جان محمدخان سابق خزانه دار و پادشاه میرخان پسر ملک رحمت شاه خان وزیری و نظام الدین خان ارغندیی از غلام بچه گان خاص و احمد قلی خان قزلباش و غلام محمد خان رسام میمنگی و محمد اسلم خان میرشکار، برادر محمد علی خان سیقانی را که از جمله اسامی متعهدین و خدمه و عملۀ حضور بودند، در دربار عام احضار فرموده، همه را محبوس سخت و امر عذاب و شکنجه و عقاب نمودند و از آن دوتن سیاهه اعداد مشترکه  مجلس مشروطه را خواسته، ایشان قرب هفتاد نفر را سیاهه دادند. حضرت والا سیاهه ایشان را چون هنوز تیلفون جاری و موتر ساری نگردیده بود، شباشب  مصحوب (همدست) آدم خان پسر ملک پیردوست احمدزایی از غلام بچه گان خاص نزد سردار عنایت الله خان معین السلطنه فرستاده، در روز دوازدهم ماه صفر از روی سیاهه ملاء منهاج الدین و استاد عظیمو هریک داکترعبدالغنی خان و مولوی نجف علی خان و مولوی محمد چراغ خان برادران او و مولوی محمد حسین خان و مولوی مظفرخان معلمان مدرسۀ حبیبیه و سیداحمد خان قوم لودی [مشهور به کاکا سید احمد لودین] و میرزمان الدین خان پسر شهزاده حسن بدخشی و غیره جمعی را احضار فرموده، بند ستم برپا نهاده و چون اکثر درخانه و جای خود نبودند، محصل ها گماشته بعضی را در شب سیزدهم صفر چون محمد اختر و محمد انور پسران ناظر محمدصفر خان و سیدقاسم پسر میرغلام محمد چارباغی جلال آبادی [مشهور به میر صاحب سید قاسم خان که درقضیه قتل محمد نادرشاه نیز به اعدام محکوم ولی ازطریق شفاعت حکم اعدامش به زندان تبدیل گردید] و غیره را به دست آورده، گرفتار و ضبط کردن خانه های گرفتاران رعب و هراس عظیم درقلوب عموم شهریان افتاده ولوله و غلغله بزرگی در خواطر صغیر و کبیر جای گیر آمد. و از جمله سعدالله خان و محمد سرور خان پسران مولوی احمد جان خان الکوزائی واضع قانون جدید دیوان افغانستان و عبدالقیوم خان خواهرزادۀ او که خود را پنهان کرده خواستند خود را در افشار نانکچی نزد اعداد سواران نظام خاصۀ رکاب شاهی، همه اقوام درانی قندهاری رسانیده به جانبی راه فرار برگیرند و هرسه تن در گردنۀ ده افغانان به دست آمده، قریب غروب آفتاب روز شنبه سیزدهم صفر لقمۀ توپ سیاست گردیده  هلاک و قطعه قطعه شدند.

 و پس ازآن عبدالواسع[مولوی] وعبدالرب[مولوی] پسران [مولوی] عبدالرؤف کاکری و تاج محمد خان پسرمحمدعلی خان و قاضی عبدالحق و ملا محمد اکبر و میرزا شیرعلی خان بارکزائی چخانسوری و سه تن پسران مستان شاه درویش کابلی و غیره تا روز سه شنبه شانزدهم صفر محبوس شدند و از جمله محرر اوراق [ فیض محمد کاتب] که از راه به مطالعه سردار محمد یوسف خان پسر امیر کبیرمرحوم [امیردوست محمد خان] اجزای جلد اول سراج التواریخ را در قلعۀ متال به خانه او رفته بود، روز سه شنبه مذکور از آنجا در شهر آمده و هنگام عصر محبوس گردیده با ده تن دیگر تحت حفاظت عده ای ازنظامیان از جای معین السلطنه رهسپار محکمه کوتوالی گردیده با زولانه های ثقیلۀ آهنین مقید آمد و مقارن این حال از عریضۀ استدعا غلام بچه گان خاص، سید جواهر شاه و لعل محمد در جلال آباد به دست غلام بچه گان داده شده در ریگزار سه کوهه هدف تیر تفنگ آمدند و از جملۀ قتله، محمد شریف خان پیشخدمت از احفاد وزیر فتح خان مرحوم پس از قتل سید جواهر شاه که جان به قابض ارواح سپرده بود، با حربه در دهن او زده تا بناگوشش ببرید و پس از آن محمد ایوبخان فوفلزائی و کرنیل محمد عثمان خان پسر محمد سرورخان پروانی از کابل گریخته و در سرحد قوم مهمند گرفتار آمده، در جلال آباد به توپ پریدند.پس از چندی گرفتاران جلال آباد درکابل فرستاده شده در ارگ شاهی محبوس گشتند.»[6]

بقول غبار،محبوسین در دو دسته یکی با زولانه وغره بغرا(طوق آهنین و زنجیر) در زندان ارگ سلطنتی ودیگری  با زولانه در زندان شیرپور بشکل”کوته قفلی” تقریباً نه سال [بقول فیض محمد11 سال]محبوس ماندند. [7]

فیض محمدکاتب  ادامه میدهد:« از جمله عبدالحسیب خان[عبدالحبیب درست است.سیستانی] و عبدالرحمن خان پسران سردارعبدالوهاب خان پسر سردارمحمد افضل خان مرحوم پس از تحقیقات و حصول معلومات زیاد چون میرزا محمد حسین خان مستوفی تهمت عزم قتل حضرت والا را برهمگان بسته بود، از دیگران مقدم تر رها گشته و پس از آن به تدریج یکی پی دیگری رهائی یافته و بیست و یک نفر ازمنسوبان سید جواهر شاه از غوربند و پنج نفر پسران سرور خان پروانی از جبل السراج محبوس خواسته شده مال و ملک ایشان ضبط گردید؛ داکتر غنی و هر دو برادرش با سیداحمد خان لودی  ومولوی محمد حسین و پسران سرورخان و پادشاه میرخان و نظام الدین خان و غیره پس از حبس یازده سال در اول جلوس امیرامان الله خان غازی از زندان جور رها گردیده، از جمله مولوی محمد حسین در وزارت معارف به منصب مدیر و پس از چندی به خطاب رئیس تدریسات نائل آمده، سید قاسم در این وزارت به رتبۀ مستشار بعد از چندی به مدیریت جریده امان افغان سرافراز و ممتاز آمده، خدمات شایسته از قوه به فعل آورده، محاسن مبطنۀ خود را نسبت به دولت ابراز دادند و پادشاه میرخان در هنگام محاربۀ استقلال دولت افغانستان با انگلیس، کوشش مردانه کرده پس از خاتمه منازعت به حکومت لهوگرد مأمور شده و از آنجا به حکومت هزارۀ دایزنگی سرافراز آمده…. و محرر اوراق (فیض محمد کاتب) پس از حبس پنج ماه رها گردیده به همان خدمت و چاکری خود برحال گشت و تا 1343 قمری [ 1304 ش] روز خدمت به تاریخ نگاری به سربرده، بعد بدون صدور خطا و خیانت از ملازمت و خوان احسان دولت محروم و به اجرت به تحریر تکمیل جلد سوم و این جلد[چهارم] پرداخته، بعد از خدمت سی و پنج سال گوشه نشین و زاویه گزین خمول گشت و قضیۀ مشروطه که اسم آن را اهالی مجلس متعهد نمی دانستند و در خیالی که بدان متهم شدند، نبودند، از جملۀ قضائی است که کتاب جداگانه به کار دارد که نگار داده شود که چه ستم از قوه به فعل آمده، چه جور ها به روی روز محبوسین آمد. باری چون نگارنده مزدکار و مقید به اختصار بود، از تشریح آن صرف

نظر نمود. »[8]

ظهورمشروطیت دوم،قتل  امیر ومحاکمه مستوفی الممالک :

با سرکوب وحبس واعدام  مشروطیت اول در1909 عجالتاً صدای عدالتخواهی وآزادی  طلبی که برضد خودکامه گی های امیر حبیب الله نضج گرفته بود،خاموش گردید و کارتعقیب وبازداشت روشنفکران وآزادی طلبان در زیر نظر مستوفی الممالک اوج تازه ای گرفت.

دوسال بعد یعنی در 1911، با نشرجریدۀ سراج الاخبارافغانیه، با مدیریت مرد مدبری چون محمودطرزی باردیگر هسته مشروطیت در اطراف این جریده شروع به رشد ونموکرد.

غبار که خود یکی ازاعضای رادیکال جنبش مشروطیت دوم بود، از “حزب سری دربار” یاد می کند ومینویسد:« اصلاح طلبان لیبرال درباری از روش امیرحبیب الله منزجربودند. چون خود قدرت حرکتی نداشتند، باید  در دور یکی ازاعضای خاندان شاهی جمع شوند. این شخص سردارنصرالله خان نبود، زیرا او با آنکه مرد ضد استعمار وخواهان استقلال کشور بود، در ادارۀ دولت دلبسته گی به نظام قرون وسطایی وسلطنت مطلق العنان شخصی داشت…. پس یگانه شخصی که در آن خانواده مورد توجه لیبرالهای در بار قرارگرفت، عین الدوله امان الله خان جوان صاحب نظر و ترقی خواه زحمتکش ومتواضع بود که به زودی در رأس یک حلقۀ متجدد در بار قرار گرفت و او توانست نایب السلطنه را به حیث رئیس این انجمن سری شامل نقشۀ کودتای نماید، که درنظر بود امیر در جلال آباد توسط عسکراز بین برده شده وجایش به نایب السلطنه داده شود. نایب السلطنه هم برای تحصیل استقلال واصلاح اداره داخلی مجاهدت نماید. نایب السلطنه که از دولت انگلیس متنفر وازادارۀ برادر ناراض بود، پذیرفت. [برای اطمینان خاطرنایب السلطنه واجرای این کودتا] ده دوازه نفر از اعضای جمعیت سری عهد نامه یی  درقرآن تحریر وامضاء نموده به سردار سپردند.»[9]

غبار اسمای امضا کنندگان این تعهدنامه را نام نمی برد ولی از کسانی که در دربار هوا خواه شهزاده  جوان امان الله خان بودند، اینطورنام می برد:«در دربار اشخاصی چون محمدولی خان وشجاع الدوله خان وغیره، در اردو افسران بزرگی(ظاهراً سپهسالار نادرخان وبرادرانش) ودر خارج هردو رجالی چون فضل محمدمجددی(بعدها شمس المشایخ)، سردار عبدالقدوس خان اعتماد الدوله ویک عده دیگر همه طرفدار عین الدوله امان الله خان بودند. مردم کابل وقسماً اطراف او را می شناختند مخصوصاً درایام وکالت سلطنت که سال دوماه در پایتخت  میبود، بازرسی او را به امورمردم واستغاثه کنندگان ومحبوسین دیده و به او حسن نظر داشتند. کسیکه او را جداً مراقبت و تعقیب میکرد، میرزا محمدحسین خان مستوفی الممالک(پدر استاد خلیلی) بود که هر حرکتی را درکابل اعم از نشرات مخفی ویا فیر برامیر وغیره را به گردن عین الدوله بارمیکرد، درحالی که چنین نبود وعین الدوله وحلقۀ دربار چون هدف عمده یی در پیش داشتند،ابداً دست به کارهای بیدارکننده وتهدید آمیز نمی زدند. معهذا امیر[بنابر راپورهای مستوفی الممالک]برعین الدوله ظنین شد و او  ومادرش را مورد تهدید حبس و طلاق قرار داد. مگر این هردو براثر وساطت نائب السلطنه نجات یافتند .

درسال 1918فیرتفنگچه برامیر[از جانب عبدالرحمن لودین] در شوربازار بعمل آمد و این حادثه نافرجام  حلقۀ سیاسی دربار را مضطرب ساخت. جواسیس مستوفی الممالک فردای آن روز کابل را پرساختند ویکی از آن جاسوسان «سروربچۀ بیوه» بود که دکان سیمساری در شوربازار داشت واز قبل عبدالرحمن لودین  را زیر نظرداشت. براثر راپور او عبدالرحمن لودین دستگیرو با طوق و زنجیر در زندان ارگ دولتی کوته قفلی شد و متعاقباً یک دسته دیگر روشنفکران که ارتباطی با این عمل لودین نداشتند از قبیل: عبدالهادی خان داوی، عبدالحمیدخان کمیدان، محمداسحاق خان قزلباش،شمس الدین خان محصل سابق مکتب حربیه  وشیرمحمد خان معروف به افغان بیگ محصل مکتب حربیه دستگیر وبه زندان ارگ فرستاده شدند.  غبار علاوه میکند که بعد ازفیرتفنگچه برامیر، این محبوسین دوباره به ارگ انتقال داده شدند وسخت گیری بر زندانیان سیاسی دوچندان گردید . [10]

پوهاند حبیبی، از زبان يکی از ياران همزنجير داوی ميريار بيک بدخشی که مردی صاحب سخن ونازک خيالی بود مینویسدکه  او وضع رقت آور داوی را در بيتی چنين تصوير کرده است:

بندی یی را بس بود زولانه يی             اين همه زنجير در زنجيرچيست[11]


اين گفته نشان ميدهد که داوی وهمراهان دستگیر شده اش صرف يک زندانی ولچک زده وفارغ از شکنجه دادن نبوده است. بلکه زنجير پيچ وبا غرب وغراب و اولچک و زولانه بوده است. واین همه  شکنجه وفشار برزندانیان سیاسی از سوی مستوفی الممالک برآنها اعمال میشده است تا امیر از دیدن آنها، بر بیرحمی  کوتوال یعنی مستوفی الممالک آفرین بگوید.

بقول مردم  خانه ظلم بالاخره خراب است،چنانکه خانه مستوفی الممالک سرانجام با مرگ ولینعمتش امیرحبیب الله خان، خراب شد.غبار میگوید:در زمستان همین سال(1918) حزب سری دربار فیصله کرد که امیر حبیب الله خان را در جلال آباد از بین برده ونایب السلطنه را در مرحلۀ اول به پادشاهی بردارند. اما نایب السلطنه  در روز معین از خانه خود در جلال اباد خارج نشد. و به پارتی اطلاع داد که بکشتن برادرموافقت ندارم ولی به حبس اومخالفت نخواهم کرد. این عمل نایب السلطنه  حزب در بار را از بنیاد در لرزه اندخت. پس تمام اقدامات ونقشه های طرح شده معطل گردید وتا یک سال دیگر تنفس عین الدوله و رفقایش به شماره افتاد، زیرا زندگی همه در دست نایب السلطنه بود و قرآن عهد نامه پارتی در دست او سند غیر قابل تردید بود، [گرچه] نایب السلطنه معاهدین خود را در معرض هلاکت قرار نداد[مگرهمه اعضای پارتی به تارموی خود آویزان بودند.]البته پارتی خاموشانه درکمین فرصت بود تا سال 1919 در رسید و امیرحبیب الله خان در لغمان کشته شد.(شب 20 فبروی 1919»[12] وفردای آن پنجشنبه( اول حوت1297ش) سردار نصرالله خان برادرش قبل از خاک سپاری امیرشهید به امارت برداشته شد وبعد مراسم تدفین اجراگردید.

همینکه شاه امان الله از قتل پدرش در کله گوش لغمان مطلع شد، خود را جانشین پدر به عنوان شاه درکابل اعلام نمود وبه کاکایش نایب السلطنه اطلاع داد که از پادشاهی وی اطاعت نماید، نصرالله برای آنکه جنگ وخون ریزی صورت نگیرد قلم برداشت واز بیعت خود به امیر امان خان سطوری نوشت وبرای اهل دربار خود قرائت نمود، اما مستوفی الممالک که از سوء رفتار خود با شهزاده امان الله ومادرش وسایر مشروطه خواهان بیم داشت، فوراً براین تصمیم امیر نصرالله خان اعتراض نمود واو را به بغاوت علیه امیرامان الله خان ولشکر کشی برکابل تشویق وتحریص نمود.

فیض محمدکاتب در مورد موضع گیری مستوفی الممالک وطرح حمله برکابل برای سقوط امان الله خان،  شرحی مبسوطی درسراج التواریخ نوشته وازشورش سپاه جلال آباد به نفع امیر امان الله خان ودستگیری جنرال نادرخان ومستوفی الممالک گزارش میدهد که  من آنرا در کتاب (حبیب الله کی بود، عیاری از خراسان، یا دزدی از کلکان؟) شرح داده ام بنابرین از تکرار آن دراینجا خود داری میشود وصرف اشاره میکنم که وقتی عساکر به عقب مستوفی الممالک رفتند، او دروازۀ خود را بروی عساکر نکشود و با تفنگچه خود فیرکرد. این امر خشم وغضب عساکر را برانگیخت و یکی ازآن میان به قشلۀ عسکری شتافته موضوع را به اطلاع دیگران رسانید واز آنسوعساکر چند عراده  توپ را برای کوبیدن منزل میرزا محمدحسین خان مستوفی الممالک بیرون کشیدند و دیوار های منزل او را با خاک یکسان نمودند وخود مستوفی را کشان کشان بیرون آوردند.

 کاتب میگوید:«محمدحسین خان رابا سربرهنه ولای ولجن به روی مالیده ودست برعقب بسته، پای پیاده به کمال ذلت وفضیحت چون حیوان قلاده به گردن انداخته، کشان کشان  وسقط  ودشنام گویان داخل لشکرگاه کردند. وسپاهیان با سرنیزه تفنگ بر او تاخته، بلادرنگ آهنگ هلاک وبه خاک انداختنش نمودند.  در عین هجوم وازدحام، برگد محمدانورخان به عزم اینکه لک ها روپیه از مال دولت وعجزۀ ملت که سالها به جور و اکراه و رشوت اخذ و جمع کرده وهزاران نفر را از اعیان واشراف ومامورین را به دسیسه و اعتساف، خانمان برباد دمار وهلاک داده است،اگر کشته شود، همه تلف وضایع میگردد ، پس خود رابردوش او انداخته، برگردنش سوار شد و پایهای خویش را از دو طرف برسینه اش اویخته، هر دو دست برسرش گرفت ودر ظاهر چون حمارش سوار آمد و در باطن از هدف نوک سر نیزه شدنش نجات داد، زیرا که سپاهیان از بیم آسیب رسیدن به برگد محمدانور خان، ترک حمله کرده، سرنیزۀ خود را حوالۀ او نکردند. وهم چنان محمدانورخان بردوش او سوار، از لای ولجن به کمال بد حالی در مبرزش کشانیده… به اندرون بیت الخلاء مقید داشتند ودرب مکان را برسرش قفل زدند. دراین حال جنرال عبدالرحیم خان سراز اورسی کشیده وسپاهیان را از قتل میرزا محمدحسین خان مانع آمد فرمود که اگرخون ناپاک ونجس این خوک بی باک را بریزید، گویا در حقیقت زیان بزرگی به دولت رسانیده ومنافع هنگفتی را که در نزد اوست، ضایع وتلف خواهید نمود. پس بهتراست که او را زنده گسیل کابل نمائید تا دولت پول ومال خود را از نزد او اخذ و قبض نموده، بعد هلاکش سازد و از این گفتار وممانعت جنرال عبدالرحیم خان، سپاهیان پراکنده شده دست از قتل او برداشتند.»[13]

افسر اتریشی ایمیل ریبیچکا،که درسال 1915 از زندانهای استالین در آسیای مرکزی فرارکرده بود وبه افغانستان پناه آورده بود ودر روز اعلان سلطنت امیرامان الله خان در مسجد عیدگاه حضور داشت، چشم دید خود  از صحنۀ ورود گروه متهم به قتل امیر حبیب الله را چنین بیان میدارد:

« این خبرکه مستوفی، یک کوهستانی ومنفورترین مرد کشور،با همه قدرتش دستگیرشده بود، همه را خوشنود ساخته بود. او بزرگترین اخاذ وفاسد ترین مامور دولت به حساب می رفت. دیری نگذشت که بازداشت شدگان را دست و پا بسته به کابل آوردند. محمدزائی ها کوشش میکردند که برای نجات ازنگاه های کنجکاوانه مردم خود را عقب پوستین های خود پنهان کنند، برخلااف آنها، مستوفی لجوجانه به مردم نگاه میکرد که برای اینکارش دشنام های زیاد نثارش شد. »[14]

استاد داکتر کاظم در یک مقاله ممتع ومستند خویش در مورد چگونگی بقدرت رسیدن حبیب الله کلکانی، از رساله مهمی بنام “نادرخان و خاندان او” نام می بردکه در سال 2000میلادی برای باردوم  در پشاور به طبع رسیده وبار اول در سپتمبر 1951 از طرف کسی بنام”مهاجرافغان”در پشاور چاپ شده  بود. و بعد با احتمال میگوید که نویسنده اصلی آن رساله مرحوم پوهاند عبدالحی حبیبی بوده است.من این احتمال را یقینی میپندارم ، زیرا در سال 1951 از اهل قلم و مخالف دولت کابل در پاکستان کسی دیگری جزعبدالحی حبیبی مهاجر وفعال سیاسی  نبود. استادکاظم از روی این رساله نکاتی مهمی را انعکاس داده که فکر میکنم تا آن زمان بسیاری ازمورخان ونویسندگان افغان مثل من از آن مطلع نبودند.

داکترکاظم به استناد رساله مذکور مینویسد:”در صفحه 17 این رساله برمبنای اسناد جنرال تاج محمد خان بلوچ راجع به دست داشتن سپه سالار محمد نادرخان درموضوع شهادت امیر حبیب الله خان سراج الملت چنین آمده است: «واقعۀ کله گوش لغمان شب  18 جمادی الاول 1337 ق رخ داد و امیر حبیب الله خان را درین مسئله که چند دست سپه سالار درین حادثه دخیل بود، اسنادی موجود است که حاضر و ناظر وقایع نوشته اند، از آن جمله کتاب “اسرار در مورد افغانستان” نوشتۀ سردار شیر احمد خان و یکی از نزدیکان خاندانی نادر خان است که علت مهم وقوع آن فاجعه را شخص نادر خان می پندارد، زیرا این شخص از همانوقت طمعی و چشمی به تخت و تاج کابل داشت و پلانهای عمیقی برای این کار در دهلی و کابل  طرح شده بود،چنانکه متن یک نامه سپهسالار محمدنادرخان عنوانی نائب سالار صالح محمدخان  به آن وضاحت میدهد از اینقرار:

«عالیجاه عزت و شجاعت همراه برادر بجان برابرم صالح محمد خان نائب سالار صاحب را واضح باد اینکه: ازین طرف خیریت است، شمایان خاطر خود را جمع دارید، کوایف جلال آباد را آرندۀ این خط بشمایان خاطر نشان خواهد کرد. کارها بر وفق مرام است، آنچه با شمایان گفته شده بود، بهمان قسم شد. بعد از تدفین میت [منظورمیت امیر حبیب الله خان است -داکترکاظم] برادرش را [مقصد سردار نصر الله خان است] امیر ساختیم و مایان تجویز کردیم که معامله بهمین قسم باقی نمی ماند.ارجمندم رکاب باشی [مقصد از شاه ولی خان است] متوجه احوال است و عالیجاه عزت مآب مستوفی الممالک صاحب [مقصد میرزا محمد حسین خان پدر استاد خلیلی است] درین معامله شریک مایان است و انشاءالله تعالی درین روز از راه تگاب بالای دارالسلطنة [مقصد کابل است] با قوم خود می آید. عساکر دارالسلطنة را به آن برادر بجان برابر[مقصد صالح محمد خان نائب سالار است] بسپاریده ایم. باید متوجه احوال باشید که معامله از دست عساکر و شمایان بیرون نشود. انشاءالله و تعالی سمت جنوبی از خود مایان است. از آن جهت خاطر جمع داشته باشید. در جلال آباد و کابل هرکس که مدعی سلطنت شود، برای چند روز است. آخر کار بدست مایان و شمایان است. به نفری خود از طرف ماخاطر جمعی بدهید. باقی در حفظ الهی باشید. فقط مورخه 19 جمادی الاول 1337 ق . امضا: محمد نادر.»[15]

سند فوق بروشنی نشان میدهدکه مستوفی الممالک ، در واقعه  کله گوش لغمان در قتل امیر حبیب الله خان، با سپه سالارنادرخان ،همراز  بوده است.این همرازی نشانه اینست که منبع الهام وعملکرد هردو همانا انگلیس بوده است.

داکتر کاظم ازقول مرحوم پوپلزائی میگوید:” پس از آنکه سردار نصر الله خان به امیرامان الله خان بیعت کرد و روانه کابل شد، مستوفی به امیرجدید بیعت نکرد و از قید عساکر به نحوی فرار نمود به طرف کوهستان سمت شمالی کابل روان شد که در نیم راه در ساحه “سولان” بدست قوای امنیتی دولت جدید گرفتارگردید واو را راسا به ارگ آوردند و زندانی کردند.» فوفلزائی درادامه می افزاید که: « بعد ازطی تحقیقات استنطاق مهذبانه[احترام کارانه] و فیصلۀ مجلس قصر استور بتاریخ رجب المرجب سنه 1337 قمری مطابق برج حمل سال 1298 شمسی در سمت جنوب غرب ارگ کابل به شاخ درخت توت آویخته واعدام گردید و در نزدیک قریۀ بی بی مهرو توسط عساکر بخاک سپرده شد.»[16]            

نتیجه:

ازمطالعه  اسناد تاریخی وشهات مورخین واقع بین آن زمان یعنی فیض محمدکاتب هزاره ومیرغلام محمدغبار وپوهاند عبدالحی حبیبی وعزیزالدین وکیلی پوپلزائی  به این نتیجه میرسیم که:

 

تاریخ هـمـچـو پنجۀ نقاش چیره دست             تصویر صادقانه ای از ما کشیدنیست

هــرآنکـه هرچه گفت همانا شنیدنیست             هـرآنکه هــرچه کرد هـمانا دیدنیست

پایان

مآخذ ومنابع :

[1]احسان لمر،مقاله مخالفان مشروطیت،مستوفی الممالک، افغان جرمن آنلاین،1/6/ 2017

[2]غبار، افغانستان درمسیرتاریخ،ج1،ص652

[3]غبار،ج1، ص 655

[4]-غبار،ج1، ص707

[5]فیض محمدکاتب،سراج التواریخ،ج4، بخش سوم،ص 376، (به اهتمام داکترسرورمولایی، چاپ انتشارات امیری،کابل)

[6]-فیض محمدکاتب،سراج التواریخ،ج4، بخش سوم،377- 378

[7] غبار،ج1،ص718

[8] سراج التواریخ، جلد 4، بخش سوم ،صفحات 376 – 380 (این متن در بخش 18 مقاله اسرار قتل امیرحبیب الله خان ، باقلم داکتر کاظم نیز اقتباس شده است.من از آن مقاله نیز سود برده ام.)

[9]– غبار، افغانستان در مسیرتاریخ، ج1، ص 725

[10]غبار، ج1، صص718- 721

[11]حبیبی، جنش مشروطیت،زیرنام عبدالهادی داوی دیده شود

[12]– غبار، افغانستان در مسیرتاریخ، ج1، ص 726

[13) سراج التواریخ، ج4، قسمت سوم، ص 712

[14]ایمیل ریبیچکا، درکشور خداداد افغانستان، ترجمۀ رتبیل شامل آهنگ وروح الله یاسر،چاپ آلمان، 2014، ص 212

[15]داکتر کاظم، انگلیسها و بقدرت رسانیدن امیر حبیب الله کلکانی به حیث یک دورۀانتقالی ، افغان جرمن آنلاین  15 سپتمبر2016]

http://www.afghan-german.net/upload/Tahlilha_PDF/kazem_sa_kalakani_as_transitional.pdf

[16]داکترکاظم  بحوالۀ: “فرهنگ کابل باستان”، جلد دوم، چاپ کابل، 1387 ش، صفحه 1130 و 1131

 

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Leave A Reply