نظری گذرا بر نوشته در پاسخ به محمد ولی خان و محمود سامی

محمد داؤد مومند

759

 نظری گذرا بر نوشته «در پاسخ به محمد ولی خان

و محمود سامی» شاغلی احسان لمر

شاغلی محترم احسان خان لمر درمقاله خود تحت عنوان فوق الذکر، که گویا آن را در جواب محقق بزرگ، استاد جهانی، در سایت شبه ستمی افغان جرمن تحریر نموده باشد، سایتی که متأسفانه تحت شعار آزادی بیان، به یک سایت شبه ستمی وسایتی که ارواح خبیثه بر آن سایه افگنده، تغییر ماهیت داده است، تلاش نهایی خود را به عمل آورده است که از دو عنصر مهاجر مجهول الاسلاف یعنی به قول استاد عزیزالدین وکیلی پوپلزی صاحب «مفرس آن پوپلزایی است» یعنی مهاجر ازبک بخارایی معروف به ولی دروازی و یک جاسوس بیگانه دومی یعنی محمود سامی بغدادی را شخصیت های بزرگ ملی و وفادار به غازی امان الله قلمداد نموده و روی یک احساسی که متبلور از تبلیغات زهر اندود مشتی از عناصر ستمی تاجک تبار و برخی از به اصطلاح روشنفکران سید تبار، مانند سید غلام غبار و سید صدیق فرهنگ و سید مخدوم رهین و سادات همفکر و هم عنان شان، بر زعیم  بزرگ معاصر و «بابای» کتله شست ملیونی پشتون تباران یعنی محمد گل مومند تاخته است. شخصیتی که از طرف پشتون تباران هر دو طرف خط دیورند خطاب « بابا» را در تاریخ معاصرحاصل نموده است.

شاغلی احسان خان لمر، محقق سایت شبه ستمی افغان جرمن، چندی قبل بر یک پشتون و افغان بزرگ و سیمای بزرگ آسایی یعنی فخر افغان، خان عبدالغفار خان نیز در سایت افغان جرمن، تحت انگیزه کاذب مماثلی، به اهانت پرداخته است.

شاغلی احسان خان لمر از لیاقت و اهلیت و شناسایی کشور، توسط ازبک مهاجر بخارایی یعنی محمد ولی دروازی در رأس یک هیئتی که توسط غازی امان الله تعیین شده بود به یک عده کشور های جهان، یاد آوری نموده، آن را دلیل بزرگی، لیاقت، درایت و خدمت بزرگ دروازی بدخشی  به کشور میداند.

شاغلی احسان لمر بخواند و بداند که ازبک مهاجر بخارایی یعنی ولی دروازی بدخشی نیز مانند و همسان داکتر حسن شرق  یک شخص سیاست باز بود، او در آرزوی قدرت بعد از امان الله خان بوده و چرت های ارتقاء و نشستن بر اریکه  ریاست جمهوری را، در زمان غازی امان الله میزد. اگر نظام جمهوری، نظامی میبود برای سعادت و سربلندی افغانستان، باور دارم غازی امان الله به حیث مترقی ترین زعیم تاریخ افغانستان، نظام شاهی را بعد از یک مدتی، به نظام جمهوری تغییر میداد. مگر چنین نیست شاغلی احسان خان لمر؟

 ریاست همچو یک وفد به یک عده کشورها یک چانس طلایی برای ازبک مهاجر بخارایی بود که در عین زمان خود را به جهان بشناساند و در سطح جهانی کسب شهرت و اعتبار و رسوخ نماید، که یکی از شرایط مهم بدست آوردن قدرت و زعامت است. البته این خاصیت و خصلت سیاست و سیاست مداری است و کدام عیبی ندارد، مگر این فعالیت، ماهیتاً به هیچصورت ممثل وفاداری به غازی امان الله شمرده نمیشود.

از جانبی هم لیاقت و اهلیت و کاردانی وی دلالت به وطن پرستی به کشور نمیکند، چنانکه لیاقت و اهلیت و دانش یک مهاجر دیگر بخارایی یعنی محمد خان جلالر دلیل وطنپرستی و صداقت او، به افغانستان تلقی شده نمیتواند.

در همین ردیف  لیاقت و کاردانی و زیرکی حسن شرق نیز دلالت به وطن دوستی و یا هم وفاداری او به والاحضرت سردار صاحب داؤد خان  و بخصوص افغانستان و ملت افغان نمیکند.

اگر این ازبک مهاجر بخارایی صاحب این همه لیاقت و درایت سیاسی خود به غازی امان الله و رژیمش صادق میبود، طوریکه شاغلی سیستانی نیز به آن اشاره نموده است، باید مانند محمود طرزی و جنرال محمد گل مومند، با سفر بسیار طولانی غازی امان الله موافقت نمیکرد، که یکی از اساسی ترین علل سقوط رژیم امانی شمرده میشود، پس کدام شخصیت به غازی امان الله صادق بود؟

دروازی بدخشی و محمود سامی، یا محمود طرزی و جنرال محمد گل مومند؟

متکی بر نوشته پوهاند داکتر حسن کاکر و ریفرنس های که استاد جهانی داده است این ازبک مهاجر بخارایی یعنی محمد ولی معروف به دروازی، با بچه سقو روابط پنهانی داشت، بچه سقو علی احمد خان بارکزایی را چنین بی عزت و بی آبرور ساخت که آن بدبخت قبل از اینکه به توپ پرانده شود، میل توپ را بوسه زد.

عجیب نیست که تنها دو عضو با اعتبار دولت امانی یعنی وکیل سلطنت ولی دروازی و وزیر حربیه و مشاور بزرگ دوره حکومت امانی یعنی محمود سامی، مهاجرعراقی  در دوره حکمرانی بچه سقو به عزت و احترام پذیرایی شدند.

اگر رژیم امان الله از نظر بچه سقو، رژیم کفر و الحاد و لاتی گری بود و امان الله را واجب القتل میدانست، مگر ولی دروازی شخص دوم و وکیل سلطنت و هم چنان خویشاوند نزدیک امان الله خان نبود؟

آیا این اوزبک مهاجر بخارایی با کدام پروژه اصلاحی و مترقی و در نظر ملا ها و  بچه سقو، کفری و ضد دینی غازی امان الله مخالفت نموده بود که به حیث مسلمان متدین و تابع شریعت غرای محمدی  مفتخر به پاداش و تفقد ملاها و بچه سقو گردد؟

آیا ولی دروازی با کدام ماده یا مواد نظامنامه ها که در نظر ملاها و بچه سقو در مخالفت با نصوص قرآن و شریعت قرار داشت اظهار مخالفت نموده که با تمسک به آن ولی دروازی در نظر خادم دین!!! یعنی بچه سقو (غبار ملحد و بی خدا بچه سقو را مسلمان ساده وخوب توصیف میکند) یک مسلمان واقعی بود و باید حرمت میشد؟

آیا زن ولی دروازی برخلاف ملکه ثریا کاملاً  با حجاب اسلامی و روی پت و در دولاق و دور از مردان دریک خیمه زنانه، در مراسم رسمی اشتراک میکرد که بهترین ثبوت اسلامیت ولی دروازی برای ملا ها و بچه سقو باشد؟

شرایط فوق الذکر در مورد محمود سامی مهاجرعراقی مجهول الهویه نیز صدق میکند.

لذا روی کدام دلیل عقلی و منطقی، والی علی احمد خان بارکزایی کافر و لاتی و مستوجب چنان بی عزتی ها و بی آبرویی ها شد، که به استقبال مرگ خود، میل توپ را ببوسد؟

و برعکس ولی دروازی و محمود سامی دو مهاجر و دارای عالیترین مقامات دولتی مورد احترام و اعزاز و اکرام حکومت بچه سقو قرار گیرد و به کرامت انسانی شان کوچکترین بی حرمتی به عمل نیاید؟

اگر پیر و مرشد سیاسی شاغلی احسان خان لمر، یعنی  میر غلام غبار با تمام  ادعاهای فریبنده و کذاب و دلایل دیالکتیکی و به اصطلاح علمی خود ما را احمق ساخته نمیتواند، شاغلی احسان خان لمر، که به تناسب سید غبار و سید فرهنگ بی فرهنگ ، به طفلی میماند که تا هنوز در مرحله چارغوک حیات دانش آموزی خود قرار دارد، هرگز تاریخ را مسخ کرده نمیتواند.

آیا در نظر شاغلی احسان لمر این کذب بزرگ غبار که شاغلی سیستانی به صراحت او را آدم «سیاست باز» و اولین ناشر نظریات بلشویکی از طریق جریده وطن در افغانستان معرفی میکند،( بچه سقاء یک مسلمان ساده ) یعنی بی غل و غش بود و« محمد گل مومند » یک مسلمان متحجر دیوبندی، قابل قبول است؟

و اگر مردم کهدامن و در مجموع، افغانستان و هم چنان مرشد فکری و تاریخی  شما میرغلام غبار بچه سقو را در تاریخ خود بنام «بچه سقاء» یاد میکند چرا جناب شما گویا به نحوی ناشی از حرمت تان به بچه سقو او را به نام لوکس «حبیب الله کلکانی» خطاب میکنید، فکر میکنید که استاد تان غبار چپگراء در مورد خطاب (بچه سقو) نادرست و غلط و غیر مترقی، فکر میکند؟

و یا اینکه این یک نوع رشوه سیاسی به حلقه های ستمی  و چپ گراء و مخالفان نادر خان و خانواده اوست؟

از غبار که بگذریم، شاغلی استاد سیستانی نیز به حکم وجدان ملی، بچه سقو را در تمام نوشته های خود «بچه سقو» خطاب میکند، آیا شاغلی سیستانی نیز از نظر شما در خطاء و اشتباه  قرار داشته «بچه سقو» را توهین میکند؟

شاغلی احسان لمر به حیث پیرو ولی دروازی و ارادتمند و وکیل مدافع محمود سامی مهاجر مجهول الهویه بغدادی از قول سردار صاحب  محمد رحیم خان شیون ضیایی، پدر خواننده حنجره طلایی و بلبل افغانستان «میرمن پروین» که شاغلی احسان لمر روی بد بینی به کلمه «میرمن» در نوشته های خود، « میرمن پروین»  به نام نا مأنوس «خانم پروین» یاد میکند، از کتاب برگهای از تاریخ معاصر وطن، مینویسد:«محمود سامی را نادر خان در قضیه محمد ولی خان اعدام کرد.»

فکر میکنم که سردار صاحب شیون ضیایی این را در حالی نوشته است که سر مبارک شان با ودکای روسی گرم بوده باشد و میخواسته است که برای سرودن کدام بیت یا نظمی کدام قافیه پیدا کند که مؤفق به آن کار نگردیده  و با خود گفته است که قریحه  شعری ام امروز کار نکرد، بهتر است  که یک «گپ کته» در مورد تاریخ وطن بنویسم.

غازی محمد نادرخان یکی از زیرکترین و مدبر ترین سیاستمداران و همم چنان شخصیت نظامی تاریخ افغانستان است، که به جز، امیر عبدالرحمن خان شخصیت دومی را من در تاریخ معاصر افغانستان  به درایت و لیاقت و اهلیت سیاسی او سراغ ندارم، همانگونه که تدبیر سیاسی امیرعبدالرحمن تا اخیر دوره نواسه اش یعنی غازی امان الله، موجودیت و وحدت کشور را ضمانت نمود، غازی محمد نادر خان و اخلافش تا در اخیر حیات والاحضرت سردار صاحب محمد داؤد خان نزدیک به نیم قرن از وحدت ملت افغان و عزت و سر بلندی و وقار و حاکمیت ملی و استقلال کشور شرافتمندانه دفاع نمود.

درین قسمت مستحسن میدانم که یک نوشته طلایی واقع بینانه شاغلی داکتر صاحب سید عبدالله کاظم را در قسمت زعامت و خدمت تاریخی شخص نادر خان در دوره زعامت چهار ساله اش انعکاس بدهم، چنانکه مینویسند:«باید خاطر نشان کرد که محمد نادر شاه در مدت کوتاه چهار سال سلطنت خود مؤفق شد تا کشور را از جنجال جنگ داخلی نجات دهد و حکومت مرکزی را چنان به سرعت تقویه کند که بعد از امیر عبدالرحمن خان نظیر نداشت. موصوف شخص فعال، با درایت و صاحب انظباط قوی بود و اگر زنده میماند، شاید بسیار معتدل تر از برادر خود محمد هاشم خان حکومت میکرد و در راه ارتقای کشور قدم میگذاشت.»

شاغلی احسان خان لمر! آیا جناب شما، با قضاوت عادلانه داکتر صاحب سید عبدالله کاظم، در مورد شهید محمد نادر خان موافقت دارید و یا نه؟

اگر دارید، باید شرافتمندانه اذعان نمود که دسیسه  شهید ساختن غازی محمد نادر خان، خیانت و جنایت بس بزرگ و تاریخی دشمنان خارجی و داخلی مردم و کشور افغانستان بود وبس.

باید خاطر نشان ساخت که هدف هر سیاستمدار رسیدن به عالی ترین مقام و قدرت دولتی است، هر سیاستمدار ورزیده و مجرب از هر لحظه حیات سیاسی خود برای رسیدن به همچو هدف استفاده میکند ولو که رسیدن به همچو هدف بزرگ متقاضی همکاری با یک قدرت خارجی باشد.

 به قول شخصیت  بزرگوار مرحوم استاد نگارگر،( اگر دولت برطانیه یا برتانیه با سپه سالار به شکلی از اشکال معاونتی نموده باشد، چه عیبی در آن وجود دارد؟)

بخصوص که در آن دوره کشور در وضع بحرانی و خطرناک تاریخ کشور قرار داشت و شخص غازی امان الله و تمام اراکین دولت امانی از الف تا به یا، قادر به نجات آن نگردیدند.

ما در دوره حیات خود شاهد کودتای والاحضرت سردار صاحب داؤد خان بودیم، سردار محمد داؤد خان به حیث یک سیاستمدار مسلکی از همان آوان جوانی در فکر رسیدن به قدرت بود، هدف ساختن کلوپ ملی در واقعیت امر سنگ اندازی در برابر حکومت شاه محمود خان غازی و دیمکراسی او بود، چنانکه این تاکتیک سیاسی وی کاملاً مؤثر واقع شد و شاه مرحوم اعلیحضرت محمد ظاهر شاه، عم خود یعنی شاه محمود خان غازی را، عنفاً به نفع آغه لاله خود از وظیفه سبکدوش ساخت.

زمانیکه سردار صاحب محمد داؤد خان، مطابق به مصرحات قانون اساسی سال      1964 از رسیدن به قدرت دولتی محروم گشت، خود را نیاز مند مساعدت غیر مستقیم دوست دیرینش یعنی دولت شوروی دید.

این در حالی است که رژیم شاهی و حکومت مدبرانه شهید شفیق، در کشور از یک ثبات نسبی برخوردار بوده و ضرورت به کودتا که یک عمل نامشروع است نداشت. پس فرق میان مساعدت شوروی توسط ایادی شان برای مؤفقیت کودتای سردار صاحب داؤد خان  و مساعدت دولت برتانیه با غازی نادر خان بخصوص که کشور در یک حالت  بحران تباه کن قرار داشت، چه بود؟

به قول دانشمند محترم داکتر صاحب سید عبدالله کاظم، داؤد خان برای رسیدن به قدرت از طریق کودتا، به شکل تاکتیکی با ایادی کرملن همدست شد، جناب شان در زمینه از سازش های خمینی رهبر مذهبی ایران نیز یاد آوری مینمایند، لذا اگر سپه سالار نادر خان از همچو تاکتیک مشروع کار گرفته باشد، چه عیبی در آن وحود دارد؟

اعتقاد به وجود خداوند، و ندای ضمیر و وجدان، بهترین ملاک قضاوت هاست.

دانشمند محترم جناب داکتر صاحب سید عبدالله کاظم، دلیل عمده و اساسی، سبک دوش ساختن غازی نادرخان را از وظیفه خطیر وزارت حربیه و توظیف وی به سفارت فرانسه ، متکی بر درک اطلاعاتی میداند که غازی نادر خان با دولت انگلیس داشت!!

درین مورد منطقاً سؤالات آتی مطرح میگردد.

یک- غازی امان الله که شهامت اعلان استرداد استقلال کشور را از امپراطوری برتانیه داشت و در حضور سفیر انگلیس شمشیر خود را از نیام کشید که تا زمانیکه استقلال کشور را بدست نیاورم این شمشیر را در غلاف نخواهم گذاشت و روی بطرف سفیر انگلیس نمود و سؤال کرد، فهمیدی آنچه همین اکنون گفتم؟

و هم چنان در داخل کشور عم خود سردار نصرالله خان را در گوشۀ از ارگ زندانی ساخت تا در همانجا بمرد و هم چنان شخص قدرتمند دربار پدرش، یعنی مستوفی الممالک را بدون محاکمه بدار آویخت و ما یملکش را استملاک نموده به وکیل سلطنتش مهاجر ازبک بخارایی  خود اعطاء نمود، چرا خدای ناخواسته دفعتاً اینقدر بی غیرت و ترسو و مسامحه کار شد و نادر خان را اعدام نکرد و یا حد اقل او را نیز مانند عم خود زندانی نساخت؟

و بر عکس او سفیر فرانسه ساخت، تا دست آزاد تری در روابط اتهامی خود با دولت انگلیس داشته باشد!!!!

مگر این بزدلی غازی امان الله از ترس عکس العمل دولت انگلیس به حمایت نادر خان بود؟

دو- زمانیکه به قول باطل و کذب عیان غبار، غازی امان الله به مشوره عبدالاحد خان مایار، از جنگ با دشمن ملت و وطن یعنی بچه سقو، شانه خالی  کرد و از سرحد عبور کرد، در ملاقاتی که خان عبدالغفار خان با ایشان به عمل آورد و خان عبدالغفار خان حمایت و پشتیبانی خود را از امان الله خان ابراز داشت و از امان الله خان خواهان استقامت و پایداری شد، اما غازی امان الله این دعوت خان عبدالغفار خان را نپذیرفته و از خان خواهش نمود که اکنون هر کومکی که از دست تان پوره است آن را از نادر خان دریغ نکنید، چنانکه خان عبدالغفار مطابق به خواهش غازی امان الله اعانه جمع شده را توسط یک وفد خدایی خدمتگاران به ریاست یکی از بزرگان آن  نهضت یعنی «مولانا محمد اکبر خادم» به حکومت نادر خان فرستاد.

تذکر: امیدوارم هم وطنان گرامی «مولانا محمد اکبر خادم » را با یکی از ستاره های شش گانه علم و ادب زبان ملی و ملتی افغانی پشتو یعنی «مرحوم مولانا استاد قیام الدین خادم» مغالطه نفرمایند.

آیا میتوان خان عبدالغفار خان را نیز با این مساعدتش و آنهم به پیشنهاد غازی امان الله ، به قهرمان معارک تل و نجات کشور یعنی غازی نادر خان، خائن قلمداد کرد.

سؤال درینجاست اگر غازی امان الله، غازی نادر خان را به حیث نماینده و ایجنت انگلیس میشناخت، چرا از خان عبدالغفار خان خواهش نمود که از معاونت و مساعدت خدایی خدمتگاران به نادر خان دریغ نکند؟

نا گفته  نماند که  خان عبدالغفار خان به حیث بزرگترین رجل سیاسی تاریخ معاصر نیم قاره هندوستان و با خبر از تمام تشبثات انگلیس و وضع سیاسی افغانستان هرگز و هرگز مانند غبار و امثال شان، سپه سالار نادر خان را متهم به انگلیس بودن نساخت، آنچه وی در مورد نادر خان اذعان میدارد، وعده خلافی سپه سالار نادر خان در قسمت اعاده قدرت مجدد به امان الله خان بود.

سه- زمانیکه غازی امان الله علیه بچه سقو در غزنی تیاری جنگ میگرفت، چرا به سپه سالار نادر خان غازی پیغام فرستاد تا در غزنی با او ملحق گردد؟

اگر امان الله خان از سالیان متمادی مستشعر بود که نادر خان ایجنت انگلیس است روی کدام منطق و دلیل از او تقاضای ملحق شدن در جنگ با بچه سقو را نمود؟

آیا در نظر امان الله خان بهتر نبود که بچه سقو که به قول غبار یک «مسلمان ساده» و به قول استاد کاظم یک انسان «با شهامت» بود به عوض یک ایحنت نا مسلمان انگلیس یعنی نادر خان، حکمران کشور باشد؟

ممکن استاد احسان  خان لمر قادر باشد به سؤالات فوق الذکر جواب علمی و منطقی ارائه کرده بتواند.

غازی محمد نادر خان در دوره کار و همکاری خود با رژیم امانی به صراحت میدید، که مهاجر ازبک بخارایی مشهور به ولی دروازی، غلام نبی خان چرخی و محمود سامی و میکروب  های سیاسی در دولت امانی، معاندین و سد درجه اول او در راه رسیدن به قدرتش است، تلاش های محیلانه همین معاندین پر نفوذ و ذیقدرت در دربار امانی بود که منجر به انزوای سیاسی سپه سالار نادر خان در دوره امانی گردید.

سپه سالار و خانواده اش بعد از رسیدن به قدرت، هم روی حس انتقام و هم روی منطق احتمال خطر از جانب این سه نفر، ایشان را به کیفر اعمال شان رسانید، چنانکه غلام نبی خان حتی بعد از عودت از شوروی در زمان سلطنت نادر خان، از فعالیت های تخریبی و زیر زمینی خود، علیه رژیم نادر خان اجتناب نورزید.

احسان خان لمر به اتکاء به ادعای معاند بزرگ خاندان نادر خان و دیگران  محاکمه مهاجر ازبک بخارایی یعنی ولی دروازی و محمود سامی را که اولین محاکمه علنی و قانونی در تاریخ کشور بود به تمسخر میگیرد، ولی جنابشان فراوموش نموده اند که در دوره حکومت غازی امان الله و ازبک مهاجر بخارایی یعنی ولی دروازی، مستوفی الممالک، به شکل محکمه صحرایی که طالبان داکتر نجیب بدبخت را بدار زدند، به درخت آویخته شد، مایملکش به ولی دروازی تعلق گرفت و اولادش از کسب تحصیل محروم ساخته شد.

این اعمال که همه مخالف شریعت اسلامی بود، چطور از نظر ولی دروازی قانونی و عادلانه تلقی گردیده، به تصرف خانه مستوفی الممالک پرداخت؟

در دوره حکومت غازی امان الله و ولی دروازی به عوض قاتل اصلی امیر حبیب الله خان یعنی شجاع الدوله خان، بچه خوانده علیاحضرت مادر غازی امان الله، «علی شاه خان کندک مشر» اعدام گردید.

استاد کاظم دلیل اعدام علی شاه خان را، دروغ گفتن و کتمان حقایق توسط علی شاه خان قلمداد میکند.

شاغلی احسان خان لمر، در صورتیکه دانش و بصیرت آن را داشته باشد، و جدانی جواب بدهد که اعدام یک شخص با تمسک دروغ گفتن یا کتمان حقایق چقدر با مصرحات شریعت و فقه اسلامی و حقوق جزاء وفق دارد؟

دروغ گفتن از نظر حقوقی در حالت مخففه قباحت است و در حالت مشدده ممکن جنحه قبول گردد، شاغلی احسان لمر در یک نظامی که قانون حاکمیت داشته باشد، طوریکه رژیم امانی مدعی آن  بود، در تاریخ بشریت چند مثال را ارائه کرده میتوانند که یک انسان را به ګناه یا اشتباه دروغ ګفتن و کتمان حقایق اعدام نموده باشند؟

بخصوص که اعدام علی شاه خان مظلوم و بی گناه، به  شیوه ظالمانه هاشم خانی، در دوره عدالت حکومت غازی امان الله و وکیل سلطنتش، مهاجر ازبک بخارایی ولی دروازی، خود در حقیقت یک دسیسه بزرګ برای کتمان حقایق و راز بزرگ دربار امانی بود!!!!

در قضاوت و صدور فتوا های سیاسی تان، خدا، شرف، ضمیر و جدان را به استعانت بطلبید، مشروط بر اینکه بر آن معتقد و مؤتمن باشید.

مستند بر نوشته مستند استاد جهانی،  بعد از شورش جنوبی از 53 تا  100 نفر توسط عدالت حکومت امان الله خان و ولی دروازی اعدام گردید، غازی امان الله بعد از تذکر داوی صاحب، که باید این افراد محاکمه میشد جواب داد که «من نواسه امیر عبدالرحمن خان استم»

شاخلی احسان خان لمر! شما با در نظر داشت شرف و وجدان بگویید که کشتن متهمین توسط محمد نادر خان و هاشم خان مستبد، با اعدام های خلاف فقه اسلامی و حقوق جزای، غازی امان الله خان، واضع نظام نامه ها و مدعی عدالت و حکومت قانون و ولی دروازی جمهوریت خواه را  چگونه مقایسه و ارزیابی میفرمایید؟

چون فوقاً ذکری از قاتل امیر حبیب الله خان به عمل آمد، بهتر است هویت و سیمای قاتل اصلی یعنی «شجاع الدوله خان» به نسل های موجوده و آینده کشور معرفی شده تا از تلاش پرده پوشی ها ومسخ کردن تاریخ جلوگیری به عمل آید.

محقق و مؤرخ غیر منسلک استاد سنگروال، در نتیجه تحقیق دقیق و عمیق و غیر جانبدارانه خود، منتشره سایت افغان جرمن که هیچ دانشمند و محقق و مؤرخی در سایت متذکره، به چلنج ایشان نپرداخت، مینویسند:« از نظر میر قاسم خان لغمانی، شجاع الدوله خان که به امان الله خان تقرب خاصی داشت و علیاحضرت ملکه او را پسر خوانده بود، امیر حبیب الله خان را توسط تفنگچۀ  به قتل رساند که علیا حضرت مادر امان الله خان به او داده بود.»

روایت دوم:«میرغلام محمد غبار که در هرات همکار نزدیک شجاع الدوله خان بود، از زبان او مینگارد که امیر حبیب الله خان از طرف وی به قتل رسیده است.»

روایت سوم:میر محمد صدیق فرهنگ نیز مینویسد که «یک دوست من در دوره امان الله خان که با غلام نبی خان چرخی همکار بود، به من گفت که امیر حبیب الله خان به اشاره امان الله خان توسط شجاع الدوله خان به قتل رسیده است.»

شاغلی احسان خان لمر، شما میدانید که غبار و فرهنگ به حیث عناصر چپگراء و به اصطلاح مترقی و حامی بزرگ امان الله و نهضت امانی و دشمنان سر سخت خانواده نادر خان، شجاع الدوله خان را قاتل اصلی امیر حبیب الله خان

قلمداد میکند، بخصوص که روایت غبار متکی بر اعتراف و اقرار شخص قاتل یعنی شجاع الدوله خان میباشد.

شما به حکم وجدان و ضمیر این سه روایت مستند فوق الذکر را قبول دارید و یا نه؟

 و یا اینکه به اقتضای ذوق و پالیسی سیاسی سایت افغان جرمن، خود را بیچاره و زبون دیده، به پرده پوشی و اختفاء حقایق پناه میبرید؟

اکنون نگاه مختصری داریم در مورد نوشته مؤهن احسان خان لمر در مورد  فخر افغان خان عبدالغفارخان و زعماء قوم بزرگ شست یا شصت ملیونی پشتون.

در اوایل سال بیستم عیسوی شاغلی عبدالجلیل جمیلی دری زبان، با نفرتی که از اقوام  پشتون تبار قبائلی دارند، مطالب زننده و توهین آمیزی را در مورد اقوام شریف و نجیب قبائلی در سایت شبه ستمی افغان جرمن تحت عنوان «گوساله های دو مادره» بدست نشر سپردند، شاغلی احسان خان لمر که در انتظار همچو فرصتی بود به استقبال اهانت نامه مستهجن شاغلی جمیل جمیلی، مأمور اسبق وزارت خارجه کشوردرلجنزار دریچه منازعات و اکاذیب آن سایت  نوشتند:

« رهبران پشتون چون خان عبدالغفار خان ….به این لک بخشی ها رضایت نداشتند که بحث طویل و جدا دارد…، پاکستانی بودند و پاسپورت پاکستانی شان را داشتند.»

متأسفانه من احسان خان لمر را نمیشناسم و نمیدانم که در دوره آزادی خواهانه و انسانی دهه دیمکراسی و عصر پادشاه دادگستر و فقیر مشرب افغانستان (البته با تناسب شاهان و رهبران تمام کشور های اسلامی و منطقه) به کدام گروپ سیاسی آن زمان تعلق و بصورت مشخص از کدام طرز مفکوره سیاسی حمایت میکردند، اما چندی قبل شاغلی محترم اختر یوسفی، شاغلی لمر را در گذشته وابسته به حزب پرچم که رهبر بزرگ آن ببرک کارمل، رقیب سر سخت تره کی و غلام محمد غبار بود، وانمود میسازند.

یکی دو بار حمایت شاغلی احسان لمر را، از شهید میوندوال به دیده قدر نگریستم و فکر مینمودم که ممکن ایشان  یکی از اندیوالان حزب مترقی دیمکرات باشند، ولی اکنون از خلال شان نوشته های شان چنین استنتاج نموده ام که شاغلی احسان خان لمر یک عنصر چپگراء و شاگرد مکتب غبار و فرهنگ و آنانیکه در مخالفت نادر خان و خانواده اش قرار دارند میباشد، بدین عبارت که اگر هرکسی در عناد و مخالفت با خاندان نادر خان قرار داشته باشد، باید به حیث یک عنصر ضد انگلیس و مبارز مترقی قلمداد شود، به احتمال قوی ارادت شاغلی احسان خان لمر به مرحوم میوندوال که در مخالفت مقام سلطنت قرار گرفت، صرف و صرف روی همین انگیزه استوار است.

اجازه نشر کتاب مرشد تمایلات چپی و به اصطلاح مترقی شاغلی احسان خان لمر یعنی« افغانستان در مسیر تاریخ» اثر غبار، در دوره صدارت مرحوم میوندوال و وزارت اطلاعات و کلتور استاد بینوا عضو حزب مترقی دیمکرات، نیز ممکن دلیل ثانوی ارادت شان به مرحوم میوندوال باشد.

 به این حساب باور دارم اگر مرحوم میوندوال یک پاراگراف در مورد قهرمانی های نادر خان بزرگ از قلم خود به یادگار میگذاشت، امروز از طرف عناصر چپگراء و پیروان غبار مانند شاغلی احسان لمر مورد نفرین قرار میگرفت.

به عبارت دیگر در نظر شاغلی احسان خان لمر یگانه معیار و محک قضاوت در مورد مبارز و مترقی بودن یک شخص  و یا هم، برعکس خائن بودن به تاریخ و خاک و مردم، همانا ضدیت با خاندان نادر خان و یا هم مانند نگارنده این سطور اعتقاد به قهرمانی های نادر خان است.

نفرت شاغلی احسان خان لمر از «رهبران پشتون» در کل و فخر افغان خان عبدالغفارخان بخصوص عاری از ضدیت و نفرت احسان خان به پشتون ها و رهبران شان تلقی شده نمیتواند.

مسأله منطقاً از دو حالت خالی نیست ، یا اینکه این محقق محترم از شناخت شخصیت بزرگ قاره آسیا یعنی خان عبدالغفار خان، کوچکترین آگهی ندارد، که درین صورت باید وی را بیسواد ترین و بی اطلاع ترین محقق و نویسنده  در مشرق زمین شناخت، و یا هم اینکه با وجود معرفت کامل او از شخصیت خان عبدالغفار خان، صرف روی انگیزه کاذب تباری و نژادی علیه قوم بزرگ شست ملیونی پشتون تباران، به اهانت آن راد مرد بزرګ قاره آسیا میپردازد.

آلترنتیف سومی را در زمینه نمی بینم.

شاغلی احسان لمر که غالباً روی همچو اشتراک زبانی و نژادی  در حمایت ولی دروازی قرار دارد، برای ثبوت پاک دامنی سیاسی او به یک تلگرام غازی امان الله عنوانی ولی دروازی استناد نموده، چنانکه غازی امان الله نوشته است:

«عزیزم محمد ولی خان، امروز ترا به جرم خیانت به من محکمه می کنند. من مینویسم که نه به من خیانت کردی، نه به مردم افغانستان نه به ملک.)

نخست باید توضیح کرد که اتهام حکومت نادر خان بر ولی دروازی و محمود سامی مهاجر عراقی، در کل به ارتباط رابطه شان با بچه سقو بود، نه خیانت به امان الله خان، اینکه در جریان محاکمه نامی از شاه سابق برده شده، صرف و صرف بمنظور محکومیت ایندو نفر مهاجر یعنی دروازی و سامی بود و بس.

طوریکه قبلاً نوشتم این دو نفر به شمول غلام نبی خان چرخی از معاندین سر سخت نادر خان در دوره امانی بودند، لذا وجود این اشخاص چه به عنوان معاندین سر سخت دیروز و هم به حیث مدعیان محتمل مجدد قدرت، برای نادر خان  و یا هر زعیم سیاسی غیر از نادر خان قابل تحمل نبود. روابط بسیار نزدیک غلام نبی خان با دولت شوروی و هم چنان روابط نزدیک ولی دروازی با دولت بلشویک را بطور قطع نمیتوان در تصمیم اعلیحضرت نادر شاه نادیده گرفت.

چنانکه روایت (فیاض نجیمی بهرمان) در مورد، گواه بسیار مستند مدعاست، وی مینویسد:«..اما در دوران جنبش «جوانان افغان» شخصیت های مثل لودین یا محمد خان دروازی (وزیر حربیه پس از نادر خان) موجود بودند که با روسیه شوروی نزدیکی داشتند. حتی بعد از سال 1924 به توصیه محمد ولی خان، یک تن از شخصیت های چپ طرفدار شوروی و عضو فعال جوانان افغان به نام محمد عمر خان به حیث فرمانده ارتش یا لوی درستیز مقرر شد که دارای   تحصیلات عالی بود.»

هم چنان فعالیت ها و تحریکات غازی امان الله برای اعاده قدرت و مداخله محتمل دولت آلمان، حکومت نادر خان را سخت هراسان ساخته و امکان نداشت تا ولی دروازی به ارتباط این تحریکات و بخصوص اینکه در آرزوی قدرت ریاست جمهوری کشور بود، بی تفاوت بنشیند.

اگر برای شاغلی ااحسان خان لمر، تلگرام غازی امان الله یک سند بزرگ است، همان غازی امان الله خان عبدالغفار خان را مفتخر به خطاب «فخر افغان» ساخت. شهید محمد موسی شفیق در دوره صدارت خود در یک پیام رسمی خود عنوانی خان عبدالغفار خان او را بنام «فخر افغان» خطاب نمود و فرموده غازی امان الله یکبار دیگر از طرف حکومت افغانستان در دوره درخشان اعلیحضرت محمد ظاهر شاه «رح» مسجل گشت.

طبق روایت استاد بینوا، حضرت مولانا ابوالکلام آزاد، خان عبدالغفار خان را «فخر آسیا» و جواهر لعل نهرو خان عبدالغفار خان را «فخر هند» خطاب داده بودند.

جنازه خان عبدالغفار خان طبق وصیت شان از پشاور به جلال آباد منتقل و در یک کیلو متری رفیقش غازی امان الله دفن گردید. زیرا خان عبدالغفار خان از یک طرف افغانستان را خاک آبایی و اجدادی خود میدانست و از طرفی هم نمیخواست در خاکی مدفون گردد که تا هنوز تحت حاکمیت زمام داران پنجاب و میراث خواران انگلیس قرار دارد، همانگونه که خوشحال بابای کبیر وصیت نموده بود که :«مرا در جایی دفن کنید که گرد سم ستوران دولت مغلی در آنجا نیفتاده باشد.»

حدود پنجاه سال قبل زمانی که «یو تانت» سرمنشی سازمان ملل متحد به افغانستان آمد، خان عبدالغفار خان با ایشان در قصر چهل ستون ملاقات بعمل آورد، فقید «یوتانت» ضمن صحبت با خان عبدالغفار خان گفتند که:«من در آوان جوانی از مبارزات شما علیه استعمار اطلاع دارم و من شما را به حیث یکی از شخصیت های بزرگ قاره آسیا میشناسم.»

فقید «یوتانت » برمایی در آوان جوانی خود آنهم در برما از شخصیت راد مر بزرگ آسیایی خان عبدالغفار خان اطلاع داشت ولی محقق سایت شبه ستمی افغان جرمن، یعنی  احسان خان لمر در ایام پختگی سن و دسترسی به وسایل مدرن اطلاعاتی در جهان، به اهانت زعماء پشتون تبار و بخصوص خان عبدالغفار خان میپردازند.!!!!

آیا احسان خان لمر از شخصیت این راد مرد بزرگ اطلاع ندارد؟

این خیال است و محال است و جنون

امیدوارم محقق سایت شبه ستمی افغان جرمن شاغلی احسان خان لمر، طوریکه مدعی اند که :«زعماء پشتون و خان عبدالغفار خان به این لک بخشی ها رضائیت نداشتند که از خود بحث طویل و جدا دارد.»

اولتر از همه مردم افغانستان را از این «بحث طویل و جدای خود» آگاه ساخته وظیفه تاریخی خود را خود را انجام دهند زیرا تا هنوز ملت و محققین و مؤرخین  تاریخ معاصر از همچو اطلاعاتی که تنها احسان خان لمرکه ممکن با ارتباط با مقامات شوروی و در نتیجه دسترسی به «آرشیف اسناد دولت بلشویک»، آن را بدست آورده باشد، بی بهره اند.

شاغلی احسان خان لمر در مضمون فوق الذکر خود تحت عنوان «در پاسخ به محمد ولی خان و محمود سامی» سؤال مبتذلی را که معرف احساسات ملهم از درامه نویسی سید غلام غبار و سید صدیق بی فرهنگ و سقو پرستان است چننین مطرح میماید:«اگر محمد ولی خان دروازی به امان الله خان خیانت میکرد و نادر خان خائنین را به امان الله خان مجازات میکرد، پس محمد گل خان مومند ووووووو دیگران چرا مجازات نشدند؟

قبل از اینکه پیرامون سؤال مطروحه شاغلی احسان لمر و شخصیت «بابای پشتون تباران یعنی مفکر، محمد گل مومند» مطالبی به عرض برسانم، باید توضیح نمایم که خائنان بزرگ دوره امانی به شخص غازی امان الله و کشور کها بودند؟

دانشمند بی بدیل و لا متنازع تاریخ معاصر کشور علامه حبیبی در اثر «جنبش مشروطیت در افغانستان در مورد دوره امانی  مینویسند:«در حالیکه رژیم امانی با محبوبیت نخستین خود و پیوزی های که در اقدامات پیشرفت نصیبش بود، در بطن خود فساد میبافت و کارمندان رژیم، به جز، اشخاص معدود وسایل ناکامی و پوسیدگی آن را بدست و فراهم آورده بودند و به قول سعدی:

                           بوریا باف گرچه بافنده است

                          نبرندش  به  کارگاه    حریر

اکثر رجال این دوره که بعد از مشروطیت دوم به میان آمده بود، بوریا بافانی بودند که به کارگاه حریر وارد ساخته شده بودند و بناء این عمل استوار بر رشته های تعارفات شخصی و خاندانی و قبیلوی بود که با عهد امیر حبیب الله خان و اعتبار محمد زایی بودن در آن عصر فرقی نداشت.

اگر بت محمد زایی در زمان غازی امان الله شکستانده شده بود، به جای آن درین وقت بت «بارکزیی» ایستاده بود.

مثلاً در آن وقت کابل در دست والی محمود یاور و شاغاسی علی احمد خان لویناب و قندهار در دست عبدالعزیز وزیر و محمد سرور نایب الحکومه و عبدالکریم نایب الحکومه و نیک محمد فرقه مشر و مزار و هرات در دست محمد ابراهیم خان نایب الحکومه و عبدالرحمن  فرقه مشر قرار داشت که همهً آن ها بارکزایی و مربوط به خاندان «سراج الخواتین» مادر شاه امان الله بودند.

در سمت جنوبی عبدالحکیم خان بارکزایی، در غزنه و ارزگان دوست محمد ناظم بارکزایی و در گرشک محمد امین بارکزایی، حکم میراندند و بازار بارکزائیت گرم بود و اکثر مردم پاکدامن و دلسوزی هم نبودند که بر احوال امان الله خان دل بسوزند، بنابرین شاه ترقی خواه را از مردم دور ساختند.»

علامه حبیبی در یک قسمت دیگر مینویسد:«بعد از چند سال ما دیدیم، که عناصر نادان و فاسد به دور دربار فراهم آمدند و کشور را به اغتشاش 1307 کشانیدند که شاه وطندوست قربانی اعمال ناروای عمال فاسد دربار و همکاران مغرض او گردید…کارمندان رژیم جز اشخاص محدود، و سایل ناکامی و پوسیدگی آن را فراهم آورده بودند.»

علامه حبیبی ادامه میدهد:«بدین نهج امان الله خان تجرید شد، عناصر فهمیده و دانشمند و پیشوایان مشروطیت دوم از کنارش دور ساخته شده و به سفارت ها «مانند غازی محمد نادر خان -مومند» وغیره فرستاده شدند و جای ایشان، بادار پرستان متملق قرار گرفتند، و انزوای شخصیت های محبوب مانند محمود طرزی، عبدالرحمن لودین، عبدالهادی خان داوی و میر قاسم خان و دیگر عناصر فکور جامعه شناس وطن خواه و تخلیه میدان برای دست های مشکوک یا مغرض پول پرست، بنیان رژیم امانی را تکان داده بود …و هم اینان مسؤل سقوط رژیم امانی بودند.»

علامه حبیبی ادامه میدهد:«غلام محی الدین آرتی که مرد گویا و نقاد و با جوانان افغان محشور، و علناً با وزیران و کارمندان فاسد دولت می آویخت و عنصر مخالف انگلیس مشربان بود در لویه جرگه سال 1928 به حیث وکیل انتخابی مردم کابل شمولیت داشت، در موقع خطاب به غازی امان الله فریاد کرد و گفت: اعلیحضرتا! تا مادامیکه این وزرای مشهود بالفساد به محاکمه کشیده نشیده و بر دار زده نشده اند، هیچگونه اصلاحی در مملکت ممکن نیست.

مولوی عبدالواسع یکی از رجال مشروطیت در لویه جرگه پغمان از عدم فعالیت و عدم دقت سردار فیض محمد خان وزیر داخله و وزیر معارف به شدت انتقاد نمود.

حبیبی از زبان عبدالرحمن لودین مینویسد:«من با این رژیم که به سبب اعمال ناجایز یک دسته مغرض نادان، محکوم به فناست به گوش شاه و درباریانش رسانیدم، چون نشنیدند کابل را ترک گفتم…عنقریب این رژیم از پا می افتد و واژگون میشود.»

علامه حبیبی مینویسد: که دو سال بعد پیشبینی لودین حقیقت پذیرفت.»

لودین بعد از استعفاء از مقام سرمنشی گری شاه به حبیبی گفته بود که «سازمان دولت مانند لجن زاری بود، لذا از میدان فساد، خود را برکنار ساختم.»

شاغلی احسان خان لمر!

من در نوشته های تاریخی، واقع بینانه، علمی و تحقیقی  علامه صاحب حبیبی به ارتباط دوره امانی و ساختمان دولت از سطح به عمق و از عمق به سطح، حقایق انکار نا پذیزی را میبینم که حیثیت آئینه قد نمای تاریخ افغانستان را در دوره امانی دارد، واقعیت های مسلمی که در عبارات و پارگراف های مدلل و مستند فوق الذکر توضیح و تصریح گردیده، به مثابه روشنی آفتاب جهان تاب مستدل میسازد که دشمنان و خاینان اصلی رژیم امانی و مردم افغانستان و تاریخ افغانستان کها بودند؟

بچه سقو کلکانی و یا بچه سقو های ولاتعد و لا تحصی در تمام رتب دولتی از مرکز گرفته شده تا اقصاء و اقاصی خاک کشور، چه تحت نام و عنوان و رو پوش بارکزایی، هم رزم، هم سنگر، هم فکر و همکار، معاون و دستیار، انقلابی و مترقی، زیرک و دانشمند، دوست و خویشاوند، وفادار و دستیار، نزدیک و غمخوار، رفیق و غمگسار، فدوی و جان نثار و امثالم؟

شاغلی احسان خان لمر! گفته میتوانید که عبدالرحمن لودین، چرا، کابل و وظیفه دولتی را ترک گفت و او چطور میدانست که «عنقریب رژیم امانی از پا می افتد و واژگون میشود؟» چنانکه دو سال بعد پیشبینی او به حقیقت پیوست؟

آیا پیشبینی لودین متکی بر اطلاعات کدام دستگاه اسخباراتی کشور خارجی بود؟

محترما، شما بر این جمله استاد جهانی که در مورد ولی دروازی نوشته است که:«ولی دروازی شاید آدم لایقی باشد» آن را «شک و گمان» قلمداد نموده، معرفی کشور ما را به برخی از کشور های جهان در موقف ریاست یک وفد، معیار لیاقت و اهلیت و دانش و تدبر سیاسی او قلمداد نموده اید.

سؤال درین جاست که چرا ولی دروازی با تمام لیاقت و اهلیت و تجربه و کار دانی خود، از درک چیزی عاجز بود و بویی از آن نمیبرد که عبدالرحمن لودین دو سال قبل از وقوع سقوط رژیم امانی، که ولی دروازی عضو ارشد و شخص درجه دوم آن بود پیشبینی کرده بود؟

لذا لیاقت و اهلیت وکالت غازی اما ن الله را در غیابت سفرش به اروپا، ولی دروازی داشت یا عبدالرحمن لودین؟

هم چنان عبدالرحمن لودین بعد از استعفاء خود از مقام منشی گری شاه به علامه حبیبی گفته بود که:«سازمان دولت مانند لجن زاری بود، لذا از میدان فساد، خود را برکنار ساختم»

شاغلی احسان خان لمر! اگر وضع سازمان دولت به قول لودین صاحب، به لجن زاری تبدیل شده که از عوامل اساسی رژیم سقوط امانی پنداشته میشود، آیا قهرمانان سیاسی و مترقی شما، ولی دروازی و محمود سامی از ارکان اساسی رژیم نبودند؟

آیا ولی دروازی قهرمان تخیلی شما، و شخص شماره دوم کشور، چرا کور و نابینا شده بود و آن را نمیدید  و چرا برای اصلاح آن به یک عمل جسورانه، وطن پرستانه و انقلابی دست نزد؟

علامه حبیبی مینویسد:«مولوی عبدالواسع یکی از رجال مشروطیت در لویه جرگه پغمان از عدم فعالیت و عدم دقت سردار فیض محمد خان زکریا وزیر داخله و وزیر معارف به شدت انتقاد نمود.»

شاغلی احسان خان لمر! آیا گوش های قهرمان افسانوی شما، ولی در وازی، کر بود و فریاد انتقاد بسیار واقع بینانه مولوی صاحب عبدالواسع را در مورد سردار فیض محمد خان نشنید؟

پوهاند صاحب حبیبی ادامه میدهند:«غلام محی الدین آرتی که مرد گویا و نقاد و با جوانان محشور، و علناً با وزیران و کارمندان فاسد دولت می آویخت و عنصر مخالف انگلیس مشربان بود در لویه جرگه سال 1928 به حیث وکیل انتخابی مردم کابل شمولیت داشت، فریاد کرد وگفت: اعلحضرتا! تا مادامیکه این وزرای مشهود بالفساد به محاکمه کشیده نشده و بر دار زده نشده اند هیچگونه اصلاحی در مملکت ممکن نیست»

شاغلی احسان خان لمر! آیا سخنان عریان و انقلابی غلام محی الدین خان آرتی متوجه شخص ولی دروازی و محمود سامی مهاجر عراقی نیز بود و یا نه؟

و یا اقلاْ درمورد مهاجر مجهولالهویه عراقی یعنی محمود سامی صدق میکرد و یا نه؟

اگر نمیکرد دلیل و یا هم دلایل آن چه خواهد بود؟

آیا از نظر حضرت عالی شما، این وزرای مشهود بالفساد حیثیت بچه سقو های داخلی رژیم را نداشت؟

و آیا ایشان به حیث غده های سرطانی داخل رژیم، خطرناکتر از بچه سقو کوهدامنی نبودند؟

آیا قهرمان مترقی و انقلابی و دانشمند شما یعنی  ولی دروازی بدخشی ، که افغانستان را به ریاست یک وفد، به جهان معرفی کرد، چقدر از غده های سرطانی، جهان رژیم خود اطلاع داشت؟

آیا او به حیث شخص درجه دو رژیم و خویشاوند غازی امان الله در زمینه چه اقداماتی به عمل آورد؟

اگر او به حیث شخص معتمد درجه اول شاه و حتی و کیل سلطنت صلاحیت پاک سازی رژیم را  از غده های سرطانی نداشت، چرا شرفتمندانه مانند عبدالرحمن لودین از وظیه خود مستعفی نشد؟

علامه صاحب بزرگوار حبیبی صاحب مینویسند:«بدین نهج امان الله خان تجرید شد، عناصر فهمیده و دانشمند و پیشوایان مشروطیت دوم از کنارش دور ساخته شده به سفارت ها و غیره فرستاده شدند و جای ایشان، بادار پرستان متملق قرار گرفتند»

آیا محمود سامی، که شما اکنون در مقام وکیل مدافع او قرار دارید، از زمره همین بادار پرستان متملق بود و یا نه؟

علامه حبیبی ادامه میدهند:«ولی انزوای سیاسی شخصیت های محبوب مانند محمود طرزی، عبدالرحمن لودین، عبدالهادی داوی و میر قاسم خان و دیگر عناصر فکور جامعه شناس و وطن خواه و تخلیه میدان برای دست های مشکوک یا مغرض پول پرست ، بنیان رژیم را امانی را تکان داده بود… و هم اینان مسؤل سقوط رژیم امانی بودند.»

شاغلی احسان خان لمر! ملاحظه میگردد که در لست متذکره در کنار عناصر فکور جامعه شناس و وطن خواه، حتی نام علامه محمود طرزی خسرغازی امان الله خان نیز شامل است، اگر مهاجر بخارایی ولی دروازی در ردیف همچو عناصر والا مقام حساب میشد، پس چرا وی نیز منزوی نگردید و تا حدوث حکمرانی بچه سقو به مقام و منزلت دولتی خود مانند اینکه «سرش» شده باشد چسپیده بود؟

پس مطابق فرموده علامه صاحب حبیبی، ولی دروازی و محمود سامی نیز از زمره غده های سرطانی است که موجب سقوط رژیم امانی گردید.

و همین ها، خائن به رژیم امانی بودند، نه محمد ګل مومند.

علامه حبیبی هم چنان میفرمایند:«بعد از چند سال ما دیدیم که عناصر نادان و فاسد العمل به دور دربار فراهم آمدند و کشور را به اغتشاش 1307 کشاندند که شاه وطنپرست قربانی اعمال ناروای عمال فاسد دربار و همکاران مغرض او گردید…کارمندان رژیم جز اشخاص محدود وسایل ناکامی و پوسیدگی آن را فراهم آورد.

طوریکه از سطور فوق الذکر معلوم میگردد همین فساد سرطان خونی در پیکر رژیم، کشور را به اغتشاش 1307 کشانید، رژیمی که مهاجر ازبک بخارایی ولی دروازی شخص دوم و متفکرآن بود.

درین قسمت به ارائه روایتی  میپردازم به قلم یک شخصیت معروف و نامدار سیاسی، اجتماعی، علمی، ادبی و افغانستان شناس معاصر کشور استاد سید شمس الدین خان مجروح، که در مورد محمود سامی مهاجر نوشته اند، محمود سامیی که شاغلی احسان خان لمر خود را در موقف وکیل مدافع شان قرار داده است.

جناب مجروح در کتاب مستطاب خاطرات خود، چنین مینویسند:«محمود سامی که اصلاً از مردم عرب سوریه دمشق بود که در اردوی ترکیه عثمانی به صاحب منصبی درجات متوسط رسیده و کار میکرد، به حیث جنرال ، افتخار صاحب منصبی اردوی شاهی دوره امانی را یافته بود و در تشکیلات عصری در امور حربیه از فکر و مشوره او استفاده میشد، اینکه چرا به افغانستان هجرت نموده بود، شاید هم یکی از اسرار تاریخ باشد.

او در زمان سلطنت امان الله خان بسیار طرف احترام و توجه قرار گرفت و نظر او در ساحه تحول مملکت دخیل بود. اما بعد از سقوط امان الله خان معلوم شد که او هم در خفاء با عناصر ضد دولت با بچه سقو رابطه داشت و بچه سقو او را به حیث مؤید و همکار خود میشناخت و احترام میګذاشت.»

داکتر صاحب کاظم در مضمون خود معنون به «نگاهی مختصربه سقوط و عروح…» متکی بر محتویات کتاب «نادر چگونه به پادشاهی رسید» مینویسد:«کشف اسناد و شناسایی شخص رابط بین محمود سامی و همفریز(رحمت خان) ملازم سفارت انگلیس بود….سبب شد که امان الله خان محمود سامی را دفعتاً از وظیفه سبکدوش و در خانه تحت نظارت قرار دهد و موضوع به دیوان حرب سپری شد)

امان الله خان همانطوریکه پدر استاد خلیلی را بدون محاکمه به درخت آویخت باید محمود سامی را نیز به رسم محکمه صحرایی فوراً اعدام میکرد.

جای تعجب است که جناب شما، نادر خان را ملامت میکنید که محمود سامی خائن را به عوض محاکمه کردن در محکمه نظامی، بمنظور تذلیلش در محکه ملکی، محاکمه نمود!!!

اکنون که سیماهای سرطانی خائنان بزرگ ملی را در پیکر رژیم امانی، تشخیص  نمودیم، مجدداً بر میگردیم به ادعای شاغلی احسان لمر در مورد «مفکر محمد گل مومند» چنانکه نوشته است:«اگر محمد ولی خان به امان الله خان خیانت کرده بود و نادر خائنین به امان الله خان را مجازات میکرد، پس  محمد ګل مومند و وووو دیګران چرا مجازات نشدند»

طوریکه قبلاً اشاره نمودم طرح همچو سؤال، و بدین نهج، وجه منطقی ندارد، زیرا اعلحیضرت نادر خان و اعلحیضرت امان الله بصورت بالمثل در یک مجادله روی قدرت و زعمات کشور قرار داشتند و تشنه خون همدیگر بودند، انگیزه های نادر خان برای از بین بردن معاندین و منجمله غلام نبی خان چرخی، محمود سامی مهاجر و ولی دروازی:

یک- گرفتن انتقام

دو- پاک سازی میدان از حریفان سیاسی.

اتهام شاغلی احسان خان لمر مبنی بر خیانت محمد گل مومند به امان الله خان یک افتراء است.

اگر محمد گل خان مومند به امان الله خان، خائن میبود، موصوف نیز باید مانند محمود سامی و ولی دروازی با بچه سقو روابط پنهانی میداشت، در حالیکه متکی بر روایت (پوهاند داکتر حفیظ الله ښاد جبارخیل) بچه سقو برای دستګیری سردار هاشم خان و جنرال محمد ګل مومند، جایزه تعیین کرده بود.

چند روز قبل مضمونی را تحت عنوان «تدبر نظامی محمد گل مومند در یکی از جبهات سمت جنوبی» در سایت وزین آریانا افغانستان و سایت وزین «دعوت» بدست نشر سپردم، اگر محمد گل مومند در مخالفت رژیم امانی قرار میداشت، میتوانست با مخالفین رژیم همدست گردد، و این در حالیست که یک شخص نهایت بی کفایت، ترسو و جبون بنام عبدالحکیم خان بارکزایی یکی از خویشاوندان مادر امان الله خان در سمت جنوبی حاکم اعلی بود، این آدم بی کلتور به زبان و کلچر آبایی خود بلدیت نداشت و قادر به صحبت و مفاهمه با مردم نبود.

جنرال محمد گل مومند، که به روحیات، زبان و کلچر مردم آشنایی کامل داشت، چنان مخالفین امان الله خان را تحت تأثیر آورد که سران اقوام مختلف دولت به وی گفتند که «اگر امان الله خان کافر هم باشد و لی اگرمانند خودت یک پشتون بزرگ جنرالش باشد ما با او دیگر مشکلی نداریم»

خوانین مذکور به معیت جنرال محمد گل مومند نزد امان الله خان به مرکز رفتند و دشمنان دیروز اقوام سمت پکتیا، از برکت کاردانی و لیاقت و اهلیت زعیم پشتون تباران کشور یعنی محمد گل مومند به دوستان امروز رژیم امانی تغییر ماهیت یافتند.

یکی از محققین سابقه دار کشور یعنی استاد حبیب الله رفیع که سابقه بیشتر از پنجاه سال در امر تتبع و تحقیق دارد و مانند شاغلی احسان خان لمر، محقق نو ظهور و شوقی نیست، در تقریظ خود بر کتاب دانشمند محترم استاد داکتر صاحب زمانی معنون به «د خپلواکۍ د څلورمی جبهی اثر» بدین ارتباط مینویسد:«….چون شینواری ها در نتیجه دسیسه والی علی احمد خان برای بد نامی میرزمان از قبل و از نیات او در جرگه مطلع بودند، همان بود که لشکر میر زمان خان را شکست داد و این همان چیزی بود که والی علی احمد خان خائن آرزو داشت.

درین وقت که آوازه بغاوت و و پادشاهی بچه سقو پخش گردید، والی علی احمد خان بارکزی که پیش از پیش در چرت پادشاهی و سلطنت بود، این فرصت را برای خود مناسب دانست که خود را به حیث وارث غازی امان الله  خان معرفی نموده و از مردم تقاضای بیعت نمود.

محمد گل مومند که افسر زیرک و سیاستمدار ورزیده بود و به تمام نیات و اهداف شوم والی علی احمد خان کاملاً مستشعر بود  از دادن بیعت به علی احمد خان امتناع ورزیده و به علی احمد خان گفت که «امان الله خان باید پادشاه شود.»

گرچه والی علی احمد خان، محمد گل مومند را لت و کوب سختی داد و تحت شکنجه گرفت ولی محمد گل مومند ازعقیده خود منصرف نشد.ختم»

شاغلی احسان خان لمر! اگر محمد گل مومند به امان الله خان خائن میبود و در عین حال آرزو میداشت که مانند ولی دروازی و محمود سامی به بلند ترین مقام های دولتی برسد، این یک چانس طلایی برای محمد گل مومند بود که در حمایت ادعای سلطنت خواهی کسی ایستاد میشد که دعوای وارث بودن غازی امان الله را داشت، ولی او این همه لت و کوب و جزا ها را متقبل گردید و به والی علی احمد خان که هم یازنه امان الله خان و هم شخص مورد اعتمادش بود قبول نکرد و از عزم خود منصرف نشد.

محمد گل مومند آدم سخت جانی بود و قبل بر آن هم که از طرف غازی امان الله بطور خفیه، برای مطالعه اوضاع آسیای مرکزی گسیل گردیده بود از طرف ستالین دستگیر و به جزا های جهنمی ستالینی گرفتار گردید که تا آخر حیات آز آن رنج میبرد.

باور دارم که اگر ولی دروازی دو شلاق عسکری والی علی احمد خان را میخورد فغانش به آسمان بالا میشد و به بوسیدن بوت های علی احمد خان آغاز میکرد.

بابای پشتون تباران یعنی مفکر محمد گل مومند چهار خدمت بزرگ در طول حیات خود انجام داد.

یک- مبارزه شعوری و قهرمانانه علیه دوره مدنیت سوز بچه سقو و کرنیلان و جرنیلان بی ناموسش، دوره دهشتی که تمام دست آورد های ترقی خواهانه غازی امان الله را با خاکستر برابر ساخت، که در نفس خود و در عین حال گرفتن انتقام  امان الله خان از بچه سقو نیز شمرده میشود.

دو- خدمت بزرگ برای انکشاف، علمی ساختن و تعمیم زبان ملتی و اکثریتی افغانی پشتو. که در صدر آرمان های بزرگ او قرار داشت .

سه- انتقال پشتون های کوچی و بی بضاعت و بی زمین و اسکان شان در صفحات شمال کشور، که از یکطرف یک حرکت در راه اتحاد و نزدیکی اقوام مختلف از طریق امتزاج شان بود، چنانکه وصلت ها میان پشتون تباران و اقوام ازبک، ترکمن و تاجک ساکن صفحات شمال یکی از نتایج مثبت آن شمرده میشود.

از طرفی هم توازن دیمگرافیک که با پناهنده شدن هزاران خانوار از پاردریا به خاک افغانستان که خود محمد گل مومند به حیث یک مسلمان متعهد از ایشان پذیرایی نمودند و ایشان را صاحب خانه و کاشانه ساختند.

از جانبی هم طوریکه علامه صاحب عبدالشکور رشاد میفرمایند، صد ها هزار جریب زمین بصورت  جنگل و لا مزروع و بایر که خوک ها در آن ګشت و ګزار داشت ،  با ابتکار جاگزین ساختن کوچی ها و پشتون تباران بی بضاعت، آن زمین ها به زمین های زراعتی مبدل ساخت و علاوه از تدارک یک حیات انسانی برای ناقلین، منبع عایداتی برای دولت گردید.

ولی ګروه های ستمی، موجودیت خوک ها را در آن زمین های لامزروع نسبت به اسکان پښتون ها ترجیح میدهند.

چهار:یکی از کار های مهم بابای پشتون تباران در دوران ریاست تنظمیه در صفحات شمال، او انحصار تجارت قره قل و غیره را از دست یهودیان متنفذ که با دربار رابطه داشت و مردم نهایت متمولی بودند کشید، که یهودی های مذکور در تبلیغات منفی علیه شخصیت محمد گل مومند، در کنار گروههای ستم ملی و سقوی دست بسیار قوی داشتند.

محمد ګل مومند مردم را به تجارت تشویق نمود و به تأسیس شرکت های به نام «ودان» و «یو والی» پرداخت.

باری مرحوم میر عبدالعزیز والی اسبق کابل به ارتباط کدام خلاف رفتاری مالی  یک نفر یهودی تاجر را مورد استطاق قرار داد، یهودی مذکور به والی کابل گفت که این پول متعلق به مارشال صاحب شاه ولی خان است.

مبارزه بابای پشتون تباران علیه دوره مدنیت سوز بچه سقو روی یک شعور و تفکر ملی استوار بود، به همین لحاظ نخست، برای تنویر اذهان مردم به یک فعالیت فرهنگی و ثقافتی پرداخت، وی با همکاری دو شخصیت ملی و انقلابی یعنی سید حسن خان حسن که بعد از علامه سید جمال الدین افغانی فاضل ترین و منور ترین عضو دودمان سادات کنر بود «مرحوم داکتر هاشمیان نیز مربوط به همین خانواده بود» هم چنان سید غلام حیدر پاچا پدر مرحوم سید روح الله حیدری به نشر یک مجله به نام «د کورغم» پرداختند.

ممکن یک عده مردم و مشران قومی در جنگ با بچه سقو صرف و تنها روی انگیزه بازگشت غازی امان الله با سپه سالار محمد نادر خان اشتراک ورزیده باشند، اما در آن مقطع زمانی نجات ملت و کشور افغانستان از خطر تباهی و تجزیه احتمالی و از دست دادن استقلال، مهمتر و بالاتر از هدف به سلطنت رساندن غازی امان الله بود.

جنرال محمد گل مومند به حیث یک مفکر ملی و شخصیت نظامی و با خبر از وضع جامعه و کشور، مستشعر بود که نه علی احمد خان و نه هیچ رجل سیاسی دیگر به استثناء سپه سالار نادر خان در کشور، چانس مؤفقیت را علیه رژیم سقاوی ندارد، همان بود که در اخیر ماه میزان سال 1307 شمسی هجری به سرکردگی  130 نفر مشران و بزرگان قومی سمت مشرقی به شکل جرگه به جنوبی رفت و برای نجات وطن و ملت، با سپه سالار محمد نادر خان پیوست.

محمد گل مومند طبق تقریظ سردار فیض محمد خان بر کتاب خاطرات مارشال شاه ولی خان در قسمت نجات کشور از حکمرانی دهشت بار سقویان، نقش کلیدی و اساسی داشت.

بازگشت عناصری مانند غلام نبی خان چرخی  و سردار شیون ضیایی به کشور بلشویک، بعد از تصمیم خروج غازی امان الله از کشور به قصد ایتالیه، عین الیقین مبین این حقیقت است که از یکطرف زعیم دومی به جز نادر خان و حامیانش حاضر به مقابله با حکمرانی   سقوی ها نبود و از جانبی هم برای ایشان زعامت مجدد امان الله خان مهمتر از نجات ملت و کشور تلقی میگردید. در غیر آن، ایشان باید حد اقل برای نجات وطن با سپه سالار نادر خان همدست میشدند.

بعد از غائله سقوی قهرمان نجات کشورغازی محمد نادر خان، بابای پشتون تباران یعنی محمد گل مومند را برادر پنجم خواند و از او استفسار نمود که در ازاء این خدمت بزرگ تان برای مملکت خواهان چه خلعتی استید؟

مفکر محمد گل مومند در جواب گفت من آرزومند هیچ خلعتی به جز تعمیم زبان ملی پشتو در معارف، دفاتر و مطبوعات نیستم، و نادر خان به این تقاضای محمد گل مومند لبیک گفت.

ولی قبل از همه باید یک واقعیت را متذکر گردم که به استثناء شخص اعلیحضرت شهید نادر خان، برادران سه گانه دیگر یعنی سردار هاشم خان، شاه ولی خان و شاه محمود خان غازی به محمد گل مومند صادق نبودند، چنانکه از زبان  زبان محترم حفیظ الله خان کرزی فرزند برومند و اصیل معین صاحب خیرو جان شنیده ام، زمانیکه محمد گل مومند رئیس تنظمیه کندهار بزرگ بود، سردار هاشم خان صدر اعظم از معین صاحب خیرو جان که از مشران بزرگ قومی کندهار و در دربار سردار هاشم خان از مرتبت خاصی برخور دار بود، تقاضا نمود که در صورت امکان محمد گل مومند را تخریب نماید، ولی معین صاحب خیرو جان که خود یک شخص دارای شعور ملی و یک پشتون با ایمان بود، عملاً از همچو کاری علیه بابای پشتون تباران محمد گل مومند اجتناب ورزید و از جانبی هم محمد گل مومند در کندهار بزرگ، از چنان حرمت و محبویتی برخوار دار بود که مردم او را به نام «ولی وزیر» مسماء ساخته بودند، او در کندهارامنیتی را برقرار ساخته بود، که دوکاندران برای اداء نماز جمعه مجبور نبودند، دوکان های خود را مسدود کنند.

هم چنان در زمان صدارت شاه محمود خان غازی، بابای پشتون تباران محمد گل مومند کاندیدای وکالت شوری در دوره هفت بود.

ولی شاه محمود خان صدراعظم عنفاً از وکالت شورای محمد گل مومند جلوگیری بعمل آورد و حتی نسبت اعلان کاندیاتور در اخبار اصلاح که مدیر مسئول آن قدیر خان تره کی، کاکای دانشمند بزرګ حقوق اساسی داکتر صاحب عثمان تره کی بود، مورد عتاب صدر اعظم قرار ګرفت، مرحوم سید قاسم رشتیا که در آنوقت وزیر مطبوعات بود، مینویسد که قدیر خان تره کی اینکار را بدون اجازه من انجام داده بود، زیرا نام محمد ګل مومند در لست افراد نا مطلوب حکومت شاه محمود خان غازی قرار داشت، نا ګفته نماند که قدیر خان تره کی تا اخیر حیات محمد ګل مومند به صورت منظم به ملاقات شان میشتافت.

به همین ترتیب قابل تذکر است که شاه ولی خان نیز، نه در جنازه و تدفین و نه در مراسم فاتحه خوانی برادر پنجم یعنی محمد گل مومند اشتراک ورزید.

تنها سردار صاحب محمد داؤد خان در همان ساعات اول خود را به کلبه محقر کرایی محمد گل مومند در پس کوچه های بالاکوه دهمزنگ رسانید و تا آخر مراسم تدفین تشریف داشت و پادشاه افغانستان در مراسم فاتحه خوانی اشتراک نمود.

قابل تذکر است که سید شمس الدین خان مجروح میخواست که فاتحه از جانب ریاست مستقل قبائل گرفته شود، وقتیکه پادشاه افغانستان از موضوع اطلاع یافت

فرمود که محمد گل مومند کدام شخصیت قبائلی نیست که فاتحه او از طرف ریاست مستقل قبائل گرفته شود و امر فرمود که به احترام شخصیت علمی محمد گل مومند، فاتحه از جانب وزارت معارف اخذ گردد.

هم چنان پادشاه روشن ضمیرفرمودند که اگر ورثه مرحومی خواسته باشند، میتوانند که جنازه را در مقبره شاهی دفن نمایند، ولی دانشمندان و ارادتمندان ترجیح دادند که بمنظور تدویر ګرد هم آیی های آینده بر مزار محمد گل مومند، جنازه در شهدای صالحین دفن گردد.

نکته بسیار جالب در مورد وکلای دوره هفت شوری این است که شاه محمود خان غازی طور علانیه به میر غلام محمد غبار رأی داد، غباری که غازی امان الله را بعد از بیعت شان به اعلیحضرت محمد ظاهر شاه متهم به خیانت به حرکت  نهضت روشنفکری ساخت.

آیا غبار پرستان گفته میتوانند که چرا صدراعظم از وکالت برادر پنجم یعنی محمد گل مومند جلوگیری نمود «کاری که بعداً در دوره هشت شورا علیه علامه عبدالشکور رشاد و در دوره صدارت سردار نور احمد اعتمادی علیه مرحوم میوندوال نیز صورت پذیرفت» ولی حمایت خود را از یک چپگرای بزرگ  و نا مسلمان، یعنی تواریش میر غلام غبار ابراز داشت؟

اکنون برگردیم به خدمات تاریخی زعیم پشتون تباران کشور در قسمت علمی ساختن، تعمیم و انکشاف زبان ملی و ملتی افغانی پشتو.

دانشمندان متفق القول اند که هیچ شخصیتی در تاریخ معاصر افغانستان به سویه محمد گل مومند در غم انکشاف، غنی ساختن، علمی ساختن و تعمیم این زبان نبوده است.

در نظر بابا، جامعه پشتونی حیثیت یک سکۀ را دارد که در یکطرف آن زبان و طرف دیگر آن پشتونولی قرار دارد.

او عاشق و پروانه و شیدای زبان قوم خود بود، و به قول علامه صاحب عبدالشکور رشاد شب و روز در همین فکر و چرت و سودا به سر میبرد.

زبان لیلی و او مجنون آن بود.

محمد گل مومند در قسمت زبان معتقد به نظر علامه سید جمال الدین افغانی بود، چنانکه سید افغانی میفرماید:«آنچه ملتی را از ملت دیگر متمایز میسازد زبان و لغت آن است.»

ملل عربی پیش از آنکه پیرو دین و مذهبی باشند«عرب» استند، و این امری است روشن که نیاز به دلیل و برهان ندارد.» ( ماخوذ از قسمت اول تحقیق عالمانه مرحوم ولی احمد نوری در مورد سید بزرگوار افغانی)

بابای پشتون تباران در قسمت تعمیم و انکشاف زبان ملی و ملتی پشتو، به ارشاد علامه دیگر جامعه افغان، یعنی علامه محمود طرزی اعتقاد راسخ و خلل ناپذیر داشت، چنانکه به روایت سراج الاخبار، علامه محمود طرزی از زمره نخستین کسانی بود که مسئله زبان را در بستر سیاست طرح کرد و نوشت:«در مکتب  های ما باید تحصیل زبان افغانی باشد، از آموختن زبان انگلیزی، ترکی و حتی فارسی، تحصیل زبان افغانی را اهم و اقدم باید شمرد.

به فکر عاجزانه خود ما یگانه وظیفه انجمن عالی معارف باید اصلاح و ترقی و تعمیم زبان وطنی و ملتی افغانی باشد.»

مفکر محمد گل مومند در زمینه زبان ملی و ملتی افغانی پشتو همان چیزی را میخواست که علامه محمود طرزی در اخبار سراج الاخبار پیشنهاد نموده بود، نه زیاد و نه کم.

پادشاه مغفور افغانستان محمد ظاهر شاه «رح» که یک شخصیت ملی وصاحب شعور ملی بود، طبق وعده رضوان الله غازی اعلیحضرت محمد نادر شاه شهید،  به بابای پشتون تباران یعنی مفکر محمد گل مومند، در سال 1315 فرمانی عنوانی عم محترم خود سردار شاه ولی خان وکیل صدراعظم صادر نمود مشعر بر اینکه:« مسلم است که مسئله زبان در وحت ملی و حفظ آداب و شعائر ملی یک ملت اثرات معتنابهی داشته و توجه به این مطلب از جملۀ ضروریات حیاتیه یک مملکت به شمار میرود.

چون در مملکت عزیزمان از طرفی زبان فارسی مورد احتیاج بوده و از جانب دیگر به علت اینکه، قسمت بزرگ ملت ما «یعنی اکثریت قاطع-مومند» به لسان افغانی متکلم بوده، مامورین علی الاکثر به علت ندانستن زبان پشتو دچار مشکلات میشوند.

لذا برای رفع این نقیصه و تسهیل معاملات رسمی و اداری اراده نموده ایم، هم چنانکه فارسی در داخل افغانستان زبان تدریس و کتابت است، در ترویج و احیاء لسان پشتو هم سعی به عمل آمده و از همه اولتر، مامورین دولت این زبان را بیاموزند. شما به وزارت خانه ها و نائب الحکومګی ها، امر بدهید که مامورین لشکری و کشوری مربوط خود را مکلف نمایند که در مدت سه سال لسان افغانی را آموخته و در محاوره و کتابت مورد استفاده قرار دهند.»

بدا به حال جامعۀ که زبان ملی یعنی اکثریتی خود را به تقلید  از السنه خارجی مانند روسی، جرمن، فرانسوی و انگریزی بیاموزند.

مشکل بزرگ اندرین منهاج، خیانت بزرگ زمامداران پشتون تبار کشور مخصوصا از زمان تیمور شاه به بعد «به استثناء امیر شیرعلی خان» است که این زبان را از دربار طرد نمودند و میرزاهای ایرانی در دربار ګماشته شد.

روایتی است به قلم دانشمند محترم داکتر رحمت زیرکیار که مینویسند:«در زمان  تسوید قانون اساسی ۱۹۶۴ بابا، یعنی مفکر محمد گل مومند، از بلخ به اعلیحضرت محمد ظاهر شاه تیلفونی تماس گرفت و توجه او را به حیث پادشاه کشور در موضوع تعمیم زبان ملی افغانی پشتو، در قانون اساسی جدید بصورت بسیار جدی تقاضا نمود.

پادشاه در جواب شان فرمودند که به همین منظور، او استاد سید شمس الدین مجروح، محمد موسی شفیق و داکتر عبدالصمد حامد را در کمیته تسوید قانون اساسی توظیف نموده اند.

در نتیجه در ماده 35 قانون اساسی گنجانیده شد که :«دولت مکلف است  که بمنظور تقویه زبان ملی پشتو، اقدامت لازم به عمل آید»

متأسفانه این ماده در قانون اساسی سردار صاحب داؤد خان، در نتیجه راهزنی یک ایجنت ایرانی یعنی سید مخدوم رهین و هم چنان قوانین اساسی بعدی انعکاس نیافت.

همچو تلاش ها و فعالیت های محمد گل مومند برای دشمنان مادر زاد پشتون تباران و زبان ملتی پشتو قابل تحمل نبود و ذواتی مانند سید غلام غبار، سید صدیق فرهنگ، سید مخدوم رهین، سید نجم الدین انصاری ، سید امان الدین انصاری معلم فاکولته ادبیات ، داکتر جاوید، رسول رهین، غلام حضرت …..«کوشان» که استاد پژواک به مذهبش میدانست، رهبر حرکت ستم ملی یعنی طاهر بدخشی، دستگیر پنجشیری، عبدالمجید لنډۍ مهاجر کشمیری و امثال و اقران شان  و تمام گروه های ستمی و سقاوی را آتش به پیراهن ساخت.

داکتر جاوید و میر «سید»  صدیق فرهنگ در دشمنی خود با پشتون تباران کشور به حدی پیش رفت که ادعا نمودند : (قوم غلځۍ از نطفه نا مشروع نضج ګرفته است) یعنی پنجاه فیصد قوم شست ملیونی پشتون از نطفه نا مشروع تولد یافته اند.

میر محمد صدیق فرهنګ در صفحه ۲۶۴ کتاب خود مینویسد:«همزمان با برنامه تعمیم جبری زبان پشتو اجراآتی هم در آن زیر نظر وزیر معارف در جهت تبلیغ ایدیالوژی ناسیونالستی همانند ایدیولوژی حزب نازی در آلمان نازی رویدست ګرفته و سعی به عمل آمد که تاریخ افغانستان هم بر اساس نظریه مذکور تدوین و تدریس ګردد.

 این بد نیتی های مفسدین فی الارض والسماء داخلی، حتی بدتر و خطرناکتر از دشمنی های انگلیس و روس و ایران در برابر ملت ماست.

این شیاطین و یهود مشربان وطنی در تبلیغات خود علیه محمد گل مومند با یهودانی همدست شدند که بابا، در زمان ریاست تنظمیه خود در صفحات شمال انحصار تجارتد پوست قره قل و غیره را از ایشان گرفته بود.

بابا در جواب اتهام تعصب میر «سید» غلام غبار، به غبار پیغام فرستاد که:«من حاضرم ترا با وجود تمام  دانشت، در قسمت گرامر و دستور زبان فارسی تدریس نمایم، ولی خودت به حیث یک دانشمندی که خود را افغان میدانی  بخصوص اینکه مدت چهار سال را در مرکز پشتون تباران یعنی فراه و کندهار سپری نمودی، قادر به نوشتن یک پاراگراف و یا هم تکلم به زبان پشتو نیستی، اکنون شرافتمندانه بگو که متعصب، توستی یا من؟»

بابا،  تفاسیر، توضیحات و تعلیقات کتاب گرامر خود را، به زبان فارسی نموده بود.

متکی به روایت پوهاند داکتر ښاد جبارخیل، بابا که تحصیلات عالی خود را در ترکیه به اتمام رسانیده به زبان ازبکی تسلط کامل داشت و با هم وطنان ازبک  زبان ازبکی صحبت میکرد.

مفکر محمد ګل مومند در سال 1311 هنگامی که رئیس تنظمیه لوی کندهار بود به تأسیس «انجمن ادبی پښتو» پرداخت، که این انجمن ادبی بعداً به کابل منتقل گردیده و با انجمن ادبی کابل یکجا شد. و سر انجام انجمن ادبی کابل به «پښتو ټولنه» تغییر شکل یافت.

استاد قدرت الله حداد مینویسد: که در کندهار جریده «طلوع افغان» به مدیریت استاد حبیبی به زبان فارسی نشرات میکرد، روزی مفکر محمد گل مومند به استاد حبیبی گفت که:«حبیبی! دا اخبار دی ما سره خبری نکوی» حبیبی که فوراً  منظور بابا را درک نمود، نشرات «طلوع افغان» رابه زبان ملی افغانی پشتو تغییر داد. در نتیجه همچو خدمت بزرگ ثقافتی مفکر محمد گل مومند از مرکز تقاضای یک خلعت را برای استاد حبیبی نمود که از طرف مرکز مبلغ 30 هزار افغانی به پاس خدمت فرهنګی استاد حبیبی ارسال گردید، علاوتاً مفکر محمد گل مومند دو جریب زمین دولتی را به استاد حبیبی اعطاء نمود.که این در حقیقت یک خدمت بزرگ برای تشویق یک خدمت فرهنگی به حساب میرفت.

بابا هم چنان، کتابت و دفاتر را در کندهار به زبان پښتو، تغییر داد.

قابل تذکر است که طلوع افغان اولین جریده به زبان ملی افغانی پشتو بود.

مفکر محمد گل مومند هم چنان به اعمار مقبره مبارک حضرت «میرویس نیکه » پرداخت. هم چنان ایشان در میوند، آبدۀ بنام شهداء جنگ میوند اعمار نمود.

استاد قدرت الله حداد مینویسد که بعد از تأسیس پښتو تولنه ادبا، فضلا، محقیقن و دانشمندان ادب زبان ملی افغانی پشتو مانند پوهاند رشتین، استاد بینوا، استاد الفت، استاد حبیبی، استاد خادم، استاد رشاد، محمد سول پشتون، استاد مجروح، پونده، زهیر، مولوی شیرگل، جلالی، مولوی صالح محمد، گلاب ننگرهاری، امین الله خان زمریالی، محمد امین خوگیانی، جرار، عبدالله بختیانی، محمد دین ژواک، عبدالله غمخور، عبدالمنان دردمند، غلام حسن خان صافی، محمد دین ژواک و غیره تحت رهنمایی و چتر حمایت سیاسی محمد گل مومند به علمی ساختن زبان و ادب زبان پشتو پرداختند.

مفکر محمد گل مومند با وجود مصروفیت های بزرگ دولتی، آثار علمی ذیل را به رشته تحریر کشیده است.

یک- (د پښتو سیند-قاموس افغانی) سال نشر۱۳۱۶

دو- ( د پښتو ژبی لیاره-پشتو صرف او نحو) سال نشر۱۳۱۷

سه-(لنډکۍ پښتو ) سال نشر۱۳۲۷ که پوهاند رشتین آنرا «وظیفات پشتو و پښتونولی» نام ګذاشته است.

این اثر در سال 1383 به اثر تقاضای نگارنده این سطور، از طرف «بینوا فرهنگی ټولنه-کندهار» مجدداً به طبع رسید.

آثاری که ممکن تا هنوز اقبال نشر نیافته است: پښتنی روزنه، پښتو- پښتونواله، د پښتو لویه نحو- معانی او بیان، د پخلی ډولونه، سیمه، میلمستوب، پښتو کی ټوکی.

اگر زبان و خلاقیت آن عالی ترین و راقی ترین صنعت ذهن انسانی در تاریخ بشریت باشد، مفکر مومند بابا، خدمتی را برای علمی ساختن و تعمیم زبان ملی و ملتی افغانی پشتو انجام داده، تا نسل پشتون واقعی و با ایمان در جهان وجود داشته نام این بزرگ مرد، در تاریخ و ادب این زبان زائل نخواهد شد.

غبار لعنت الله علیه، پدر نظریات الحادی احزاب  خلق و پرچم و شعله جاوید، به سلسله دروغ های «دم دارش» بابا را در کتاب تاریخ نمای خود متهم میسازد که برادر خود را برای تعالیم مذهبی به مدرسه «دیوبند» فرستاده بود.

لعنت الله علی الکاذبین.

بابا تعلیمات عالی خود را در زمان اتاتورک در ترکیه به اتمام رسانیده بود، یک مسلمان متدین و متعهد بود و از نظر سیاسی محافظه کار و معتقد به کلتور، عنعنات، رسوم، عادات و ثقافت ملی بود، به عبارت دیگر وی به سکیولریزم اضلاع متحده و کشور های  فرنگی اعتقاد نداشت.

بابا نه تنها دارای افکار ملایان دیوبندی نبود، بلکه از معاندین و مخالفین درجه یک ملاهای دارای طرز تفکر دیوبندی و در رأس نور المشایخ فضل عمر مجددی بود.

در زمان صدارت شاه محمود خان غازی، به ارتباط موضوع پشتونستان یک جرگه در شهر جلال آباد دائر گردیده بود، عبدالاحد خان ملکیار، رئیس تنظیمیه، میزبان این جرګه بود. در زمره اشتراک کنندگان کاکای مرحومم و هم چنان مامای بزگوارم مرحوم سناتورصاحب غلام نبی چکنوری پسر مجاهد معروف ملا صاحب چکنور نیز اشتراک ورزیده بودند، درین جرگه فضل عمر مجددی در حال بیانیه و در حمایت حکومت پاکستان به حیث یک کشور اسلامی بیانات میداد، که درین اثناء «مومند بابا» تشریف آورد و با مجرد شنیدن صحبت نورالمشایخ به نفع پاکستان به او بصورت آمرانه گفت که در جایت بنشین و با یک بیانیه آتشین بر ضد گفتار نورالمشایخ و بر ضد جکومت پاکستان آغاز نمود، شاه محمود خان وارخطاء گردیده گفت:«وزیر صاحب بلوی جور نشود» نور المشایخ از مجلس فرار نمود، و حاضرین گفتند که:«از دهان حضرت صاحب بوی کلدار میآید»

قرار یک روایت بابا، از حامیان خود خواسته بود که حضرت را زنده نمانند.

بابا مرگ دو نفر را در حیات خود آرزو داشت، یکی سردار شاه محمود خان غازی و دومی نورالمشایخ.

خداوند دعای بابا را مستجاب کرد و آن هردو قبل از بابا به دیار ابدیت پیوستند.

تاریخ شاهد است که نورالمشایخ از دشمنان بزرگ اصلاحات امانی ورژیم امانی بود، منطقاً اگر «مومند بابا » به رژیم  امانی خائن میبود باید در زمره دوستان و همفکران درجه یک نورالمشاریخ قرار میداشت.

قرار روایت جناب محمد رسول خان پشتون، زمانیکه مفکر محمد گل مومند در مزار رئیس تنظمیه بود در نظر داشت قبری که بنام حضرت علی است تخریب نماید، مفکر محمد ګل خان مومند که از تاریخ اسلام آګهی کامل داشت، میدانست که این مقبره متعلق به علی نیست، و این مقبره حیثیت یک بتخانه را پیدا کرده بود که مردم قلف ها و در و دیوار و خود قبر را میبوسیدند و از قبر، طالب رفع حاجات میشدند. ولی وی از عکس العمل خطرناک احساسات مذهبی مردم بی معرفت آګهی داشت و مؤفق به تطبیق مرام خود نشد.

رهبران حرکت ستم ملی یا شاطران شیطان: ریشه های حرکت ستم ملی قدامت تاریخی دارد، ولی این حرکت با استفاده از آزادی های دیمکراتیک قانون اساسی سال 1964 به شکل یک حرکت منظم ظهور کرد.

بانیان این حرکت طاهر بدخشی و بهرام الدین باحث و دستگیر پنجشیری شمرده میشوند.

طاهر بدخشی که یک عنصر چپی و طرفدار خط مسکو بود، عقیده داشت که مفکوره ستم ملی نه تنها با اساسات مارکسیزم تضاد ندارد، بلکه یک اصل پذیرفته شده ماکسیزم است.

همانطوریکه پرچمی ها پشتون تباران را «اکثریت بی فرهنگ» و تاجک ها را «اقلیت با فرهنگ» میگفتند، گروه های ستمی و شعب مختلف آن به این عقیده بودند که پشتون ها یک قوم ظالم، غاصب و ستمگر بوده اقوام دیگر تحت ستم ایشان قرار دارد، همین نکته موجب گردید که مردم، گروپ طاهر بدخشی و بهرام الدین باحث را بنام گروپ ستمی مسماء سازند.

ذوات معروف این گروپ علاوه بر طاهر بدخشی و بهرام الدین باحث عبارت اند از:محبوب الله کوشانی، ظهور الله، محمد بخش فلک، خلیل رستاقی، دستگیر پنجشیری، داوود پنجشیری و غیره.

بهرام الدین باحث در هوتل کابل هنگام گروگان گیری سفیر اضلاع متحده ، از طرف حکومت خلقی ها، با سفیر اضلاع متحده یکجا کشته شد.

طوریکه قبلاً یا آور شدم افکار ستمی ضد پشتونی با کوبیدن اغتشاش افغانستان سوز سقوی شروع گردید. چنانکه اصطلاحات افغان غول، افغان خر، افغانه گفتم راشه چپلی به پایش باشه، افغان تبرغان چمچه ….روغندان، اوغانه سلام دادی بر تنگه تاوان دادی، افغانی شد یعنی «خراب» شد.

گر خدا ناخواسته افغانی رود اندر بهشت

میکند  جنات و تجری  تحت النهار چور

این بیت را از زبان پسر «سید صادق » شاعر دری زبان سرخرودی ننگرهای شنیده ام.

فارسی شیر و شکر است

افغانی گوز  خر  است

خدا شاهد است در محیط کابل این خطاب ها را علیه خود شنیده ام.

حالا شرافت، ضمیر، وجدان و خدا را قاضی ساخته، که کها فاشیست و متعصب و پیرو افکار هیتلر بودند، سادو های گفتار های هیتلری فوق الذکر و کسانیکه مثل داکتر جاوید و صدیق فرهنک نیم قوم شست ملیونی پشتونان را مولود و ومخلوق نطفه نا مشروع میدانستند و یا پشتون تباران و زعماء و بابا های شان؟

کرکتر مومند بابا: بابا دارای یک شخصیت جذاب و نهایت متین و با وقار بود، وی از نظر جسامت، آدم چار شانه، و بلندی قدش در حدود 6 فیت یا 182 سانتیمتر تخمین شده میتوانست، وی دارای سیمای جذاب و نورانی و ریش متوسط و مقبول داشت، نقل قول از سردار صاحب محمد داؤد خان است که «محمد گل خان مومند یک کله مقبول دارد» بابا  شخص نهایت نظیف و پاک بود، در طول هشتاد سال حیاتش، حتی یک دندان خود را از دست نداده بود.

وی هنګام صحبت برخلاف سردار صاحب داؤد خان متبسم میبودند، ولی همګون با سردار صاحب داؤد خان هرګز با صدای بلند و قهقه خنده نمیکرد.

خوراک و پوشاک او مانند زعیم بزرگ دیگر پشتونان، یعنی خان عبدالغفار خان نهایت ساده و همیشه لباس وطنی در بر میداشت، معمولاً کلاه بلند قره قلی و یا هم لنگی به سر میکرد، از تکلف در مهمانی ها و مراسم عروسی و فاتحه داری سخت نفرت داشت و آن را به عنوان اصراف و تبذیر برای جامعه، نهایت مضر میدانست، زمانیکه میخواست کسی و یا کسانی را مهمان کند، میپرسید چند نفر دیگر را با خود میآوری تا به همان اندازه غذا تهیه شود؟ (متأسفانه عادت بسیار بد مردم ما بود که معمولاً حد اقل دو نفر دیگر نیز با خود به دعوت و مهمانی میبردند»

بابا مطابق ذوق و سن و سال هرکس محشور میشد، وی به حیث یک روحیات شناس، مخصوصاً اطفال را چنان مصروف میساخت که ایشان هرگز نه تنها احساس بیگانگی و ترس نمیکردند، بلکه احساس میکردند که در کنار پدر کلان خود قرار دارند.

«بابا» در زمان ریاست تنظمیه خود مخالف بیگار و کار بی مزد بود، باری بعد از استعفاء در ولایت مزار، حکومت امر ترمیم سرک ها را به صورت بیگار و بدون مزد صادر نمود.

بابا نیز در حقیقت به شکل احتجاج، خری را با بیل و کلنگ پیش انداخت و به کار کردن شروع کرد، شخصی این راپور را به مقام ولایت داد، والی فورا خود را به محل کار رسانیده و خطاب به بابا گفت «از برای خدا شما چرا ما را خجالت میدهید؟» بابا در جواب گفت که اگر این کار ثوابی باشد، من نیز میخواهم درین ثواب شریک شوم و اگر این کار جبری است، پس من بر دیگران چه برتری دارم؟

آیا در تاریخ افغانستان شخصی را به حیث یک کرسی نشین بزرگ دولت و عظمت بابا سراغ دارید، که به همچو کاری مبادرت ورزیده باشد ؟

بابا در نتیجه لت و کوب فرعون زمان والی علی احمد خان بارکزی و جزاهای جهنمی سادیست بزرگ تاریخ بشریت ستالین (رفیق شفیق غلام نبی خانن چرخی و ولی دروازی) از تکالیف صحی رنج میبرد، ارادتمندان به بابا پیشنهاد نمودند که تداوی در اتحاد شوروی خیلی ارزان است، بهتر است به آنجا تشریف ببرند.

ولی دولت شوروی از دادن ویزه به بابا خود داری نمودند.

 صدر اعظم  والاحضرت سردار صاحب محمد داؤد خان، از طریق وزارت خارجه مکتوب رسمی به دولت شوروی فرستاد و در آن تذکر داد «اینکه دولت شوروی به محمد گل مومند ویزه نمیدهد، اعتراضی نداریم ولی محمد گل مومند یک زعیم ملی کشور ماست.»

حکومت شوروی به مجرد رسیدن مکتوب حکومت داؤد خان، فوراً به بابا ویزه مسافرت به شوروی داد و قرار روایت مرحوم داکتر لطیف جلالی، که داؤد خان او را به حیث مهاماندار در شفاخانه توظیف نموده بود، خروسچف نیز به دیدن بابا به شفاحانه آمد و دولت شوروی این خدمات صحی را مجانی انجام داد.

کلبه دو اطاقه  محقر بابا در بالا کوه دهمزنگ، حیثیت یک اکادمی را داشت، علماء، فضلاء، دانشمندان و شخصیت های سیاسی کشور به ملاقات بابا میشتافتند، که شهید میوندوال نیز یکی از این ذوات بود.

پسر کاکایم شیر احمد خان مومند که در خدمت بابا قرار داشت، قصه نمود که بعد از ملاقات میوندوال صاحب با وزیر بابا، شخصی از بابا سؤال نمود که میوندوال را چگونه شخصی یافتید؟

بابا در حواب فرمود:«میوندوال په خبره پوهیږی» یعنی میوندوال یک شخصیت «دراک» است.

بابا در ماه اسد سال ۱۳۴۳ به عمر هشتاد سالگی وفات نمود و جنازه آن بزرگمرد از یک خانه گلی دو اطاقه بدون مبل و فرنیچر، واقع دامنه کوه دهمزنگ برداشته شده و در شهداء صالحین به خاک سپرده شد.

این طرز و شیوه فقیرانه حیات بابا، افتخاری است بس بزرگ که از زمان احمد شاه بابای کبیر تا امروز نصیب هیچ کرسی نشین بزرګ دولت نشده است.

زندۀ جاوید ماند هرکه نکو نام زیست.

حیثیت بابا در جامعه: در روز مراسم تدفین، وقتیکه نوبت به دانشمند و خدمتگار بزرگ و ادب زبان پشتو پوهاند استاد رشتین رسید، رشتین صاحب محمد گل مومند را با داهی بزرگ تاریخ ملت افغان، خوشحال بابای کبیر مقایسه نمود و گفت محمد گل خان مومند مانند خوشحال خان صاحب «قلم و شمشیر» بود.

این افتخاری است که در تاریخ ملت افغان شخص دیگری از آن مستفید نشده است، پوهاند رشتین در اخیر بیانات خود شعر میرزا حنان را که به مناسبت وفات خوشحال بابا سروده شده، تضمین نمود:

                            چی چراغ  د هنر زمکی  پوشیده  کړ

                            که یی زه په اوښکو ډوبه کړم سزا ده

گرد هم آیی روی مزار بابا، سالیان متمادی دوام داشت، که در آن ادباء، شعراء و دانشمندان سهم میگرفتند و سخن رانی میکرد.

یک شخصیت اجتماعی و سیاسی ولایت ننگرهار، روی شعور و تفکر ملی نام درملتون خود را در جلال آباد بنام «محمد گل بابا درملتون» مسماء ساخت.

در ولایت بلخ نیز ارادتمندان بابا، جادۀ را بنام محمد گل بابا مسماء ساختند و آبدۀ

بنام بابا اعمار نمودند.

دانشمند، نویسنده توانا و شاعر عالی مقام ، استاد امیرحمزه شینواری 70 سال قبل در کتاب خود بنام «د کابل سفر نامه» منتشره پشاور، از اولین ملاقات خود با مفکر محمد گل مومند یاد آوری نموده از او بنام «بابای زبان پشتو» تذکر داده و مینویسد :«در صحبت من با ایشان، هر لحظه سر احترام من در بابر آن شخصیت بزرگ و با عظمت پائینترمیشد»

امیدوارم استاد جهانی در مورد مقام ادبی استاد حمزه شینواری و مقایسه او با رحمن بابا، با یک مقاله تحقیقی هم وطنان را تنویر نمایند.

من این کتاب مستطاب استاد حمزه را در کابل داشتم ولی بدبختانه این اثر بسیار جالب اکنون نایاب شده و من در کتاب فروشی های پشاور، مؤفق به دستیابی آن نشدم.

شخصیت بزرگ سیاسی قاره آسیا، خان عبدالغفارخان میفرمود که «من در افغانستان یک دوست و رفیق دارم و آنهم محمد گل خان مومند است»

در سال وفات بابا، در روز تجلیل جشن پشتونستان در غازی ستدیوم، در حالیکه ده ها هزار نفر اجتماع نموده بودند، «خان محمد ایوب خان اڅکزی» یکی از رجال و شخصیت سیاسی و ادبی پشتونخوا، ضمن صحبت خود به مناسبت وفات مفکر محمد گل مومند، اظهار نظر نمود که«محمد گل خان مومند شخصیتی بود که جامعه افغانی نظیر آن را در آینده نخواهد دید.»

یکی از شخصیت های وقعاً ملی، صادق و پاک دامن کشور مغفور محترم امیرالدین شنسب که یک امانیست بزرگی بود و خود را از جرمنی برای حمایت امان الله رساند، در کتاب خاطرات خود  راجع به وضع سرک ها در ولایات شمال در زمان صدارت سردار هاشم خان مینویسد:«سرک ها عموماً در کشور خراب بودند، گرچه بیگار قانوناً منع بود ولی ترمیمات و ریگ اندازی سرک ها بالای مردم بصورت بیگار کرده میشد که باعث خساره و زحمت اهالی میگردید حکومات مجبور بودند آن کار ها را برای خوشی صدراعظم و بزرگان مملکت بصورت بیگار بالای مردم بکنند.

محمد گل خان مومند که یک شخصیت نیک و ملی بود، چاپلوسی و تظاهر نمیکرد، مخالف بیگار بود و اینکار را نمیکرد، وی تا جاییکه بودجه مدریت فواید عامه کفایت میکرد ترمیمات و ریگ اندازی سرک ها را میکرد، در غیر آن چون بودجه کفایت آن را نمیکرد، سرک ها خراب تر شده میرفت. او حتی این کار را در وقت آمدن سردار هاشم خان و وزرای کابینه اش نکرد، تا هاشم خان و حکومتش میدیدند و در زمینه چاره اساسی را میکردند.

لذا رحیم الله خان وزیر فواید عامه و میرزا محمد خان وزیر مالیه (غالباً میرزا محمد خان یفتلی-مومند) در زمینه به تخریب شخصیت محمد گل خان مومند پرداختد.

ملاحظه بفرمائید که یک خدمتگار صادق و راستکار وطن، و فدوی غازی امان الله،  یعنی محترم امیر الدین شنسب، مفکر محمد گل مومند را یک شخصیت ملی و نیک میداند، ولی ارواح خبیثه ستمی، در لجنزار سایت افغان جرمن، در موازات طاهر بدخشی، باحث، دستگیر پنجشیری، واصف باختری، سید صدیق فرهنگ، خلیلی، داکتر خلیل وداد بارش، شریف فایض، پدرام و گروه های جنایت شعار شورای زمرد فروشان پنجشیر و جمعیت ستمی بحران الدین و تورن اسمعیل، میمون قلاده به گردن ایران، در تخریب شخصیتی مصروف بوده اند که شهید سردار محمد داؤد خان او را به حیث «یک زعیم ملی افغانستان» قلمداد میکرد.

مشر بزرگ حرکت ویش زلمیان یعنی جنت مکان محمد رسول خان پشتون صاحب، که نگارنده این سطور، برای سالیان متمادی سعادت و افتخار دوستی شان نصیبم بود، مدتی، افتخار همکاری را با مفکر محمد گل مومند در مزار داشت، مرحوم پشتون صاحب از ارادتمندان بزرگ «سترپشتون محمد گل خان مومند» بود، وی همیشه کرکتر و عظمت او را با جنرال «رومل» مقایسه مینمود.

پشتون صاحب حکایت مینمود که روزی یک عارض به ارتباط یک دعوی روی کدام زمین نزد رئیس تنظیمیه محمد گل خان مومند آمد و در ضمن گفت« صاحب دا خبره د امان الله د وختونو نه ده»، محمد گل خان مومند فهمید که هدف عارض اعلیحضرت امان الله خان است، در جوابش گفت «هماغه امان الله چی ستا د پلار نوکر وه؟» و با الفاظ بسیار شدید و تهدید آمیز عارض را متوجه بی ادبی اش ساخت.

این مصادف با وقتیست که حکومت خاندان نادری، دشمن بزرگ امان الله خان بر کشور مستولی بود، اگر بابای پشتون تباران طبق ادعای عناصر بی منطق و چپی و ستمی سایت افغان جرمن، مخالف امان الله خان میبود چه مجبوریتی داشت که یک عارض پشتون خود را در زمینه مورد شماتت قرار دهد؟

علامه صاحب عبدالشکور رشاد، عضو نخبه حرکت ویښ ځلمیان، که حکومت از شمولیتش در دوره هشت شوری، عنفاً جلوگیری نمود، و در زمره تمام دانشمندان معاصر کشور از هر قوم و نژادی که بوده باشد، به استثناء علامه صاحب حبیبی هم ردیفی نداشت و بیشتر از یکصد جلد کتاب علمی و تحقیقی وتاریخی و ادبی از خود به یادگار گذاشته است، به محمد گل خان مومند خطاب بزرگ «مفکر» را داده است، در پایان یک مقاله خود در مورد مفکر محمد گل مومند میفرمایند:

« مفکر محمد گل مومند او پاچاخان، دواړه اوس په موږ کی نشته، د پښتنو لښکر، بی قافله شوی ده، اوقافله هم، سالار نلری، زه ګومان کوم، ددی بی سالاری قافلی، خطرناکی آیندی ته به دغه دواړه لار ښونکو مشران «رح» یعنی مفکر محمد ګل خان او خان عبدلغفار خان،هیس او حیران پاتی وی او په ډیر حسرت به دغو پر شا تللو روانو پښتنو ته ګوری.»

دانشمند بزرگ زبان و ادب زبان اکثریتی افغانی پشتو پوهاند داکتر مجاور احمد زیار (قطع نظر از طرز دید ساسی اش که مطرح بحث نیست) یک مقاله بسیار جامع و علمی در مورد مفکر محمد گل مومند و فخر افغان خان عبدالغفار خان نگاشته است که من صرف یک پاراگراف کوچک نوشته طلایی او را درینجا، منعکس میسازم. پوهاند زیار مینویسد:«په روانه پیړۍ کی پښتون ولس دوه پیاوړی مشران لرل، په لره پښتونخوا کی، پاچا خان (خان عبدلغفار خان) او بره برخه کی، مومند بابا (محمد ګل خان مومند) .

دوی هر یو په خپله برخه کی د پښتنو د مشر تابه نقش پر غاړه درلودلی او لکه څنګه چی ښایی، په پوره مخسورۍ (سرخرویی – مومند) یی دغه نقش لوبولی دی.»

 محمد دین ژواک یکتن از نویسندګان معروف مینویسد: یو ځل می تصمیم ونیوه چی د محمد ګل خان (مومند بابا) لیدو ته د لمړی ځل دپاره ننګرهار ته ولاړ سم، د ملاقات نه وروسته بابا راته وویل «سردار کیږه مه» د پښتو خدمتګار شه، او دا خبره می هیره نکړی چی فولکلور را واخله، ټول کارونه پدی فولکلور کی دی ، ما ورته وویل: بابا زه ستا دا قول او وعده سر ته رسوم.

ما دده لاسونه مچ کړل او دا پنځوس کاله کیږی چی خپل خدمت ته دوام ورکوم.

در مورد مفکر محمد گل خان مومند تا کنون در حدود ده جلد کتاب حاوی صد ها مقاله دانشمندان، محققین و ادباء و فضلاء بدست نشر رسیده است که در تلاش دستیابی به آن استم.

آخرین کتاب چند ماه قبل در در پشتونخوا به اهتمام یک شخصیت ثقافتی و برخلاف سید غبار و سید فرهنگ و سید مخدوم، یک (سید اصیل و حلالی) بنام «سید صابر شاه» تحت عنوان «بابای پشتو- لوی افغان» در پیشاور بدست نشر رسیده است، که من بدین وسیله تبریکات خود را به مناسبت نشر این کتاب به مثابه یک خدمت بزرگ ملی، به این  شخصیت ملی  و سید اصیل و حلالی یعنی سید صابر شاه  تقدیم میدارم.

با کمال تأسف باید ابراز دارم که در میان دانشمندان و نویسندگان و محققین تاجک تبار و دری زبانان کشور، به استثناء استاد معروفی شخص دومی نیافتم که زبان قوم اکثریتی پشتونان کشور را به حیث زبان ملی و بومی این سر زمین دانسته و برای پشتونان کشور حق مساوی زبانی با زبان تاجکان کشور یعنی دری، داده شود.

هستند ذوات بد بین پشتونان و زبان شان، مانند تمام عناصر و گروه های ستمی کشور که از مساوی ساختن زبان پشتونان با زبان دری چنان ترس و هراس دارند که شیطان از جمله مبارک  «بسم الله»

سؤال من خدمت محقق احسان خان لمر و ارواح خبیثه سایت شبه ستمی افغان جرمن این است، که چرا تمام دانشمندان، نویسندگان، محققین، مؤرخین و شخصیت های بزرگ سیاسی قوم شست ملیونی پشتونان در دو طرف خط استعماری دیورند، محمد گل مومند را یک مفکر و یک زعیم معادل خوشحال بابای کبیر میدانند و تنها و تنها یک عده محققین و نویسندگان و مؤرخین تاجک تبار و یک عده سادات کم اصل، دری زبان در موازات یهودان تاجری که منافع سرشار انحصار تجارت قره قل را از دست دادند، به تبلیغات زهر آلود و زهر اندود علیه مفکر محمد گل مومند میپردازند.

ستر خوشحال بابا فرمایی:

                                  څو  وانخلی  له   غلیمه       انتقام

                                مرد نه خوب کا، نه راحت کا نه ارام

عرض معذرت: دوستان حق دار وبزرگوار! این مقاله که برخلاف توقع من به یک رساله تغییر شکل یافت و مرا بسیار بی حوصله ساخت، زیرا این کوچک تان تایپست نیست و تنها با یک انگشت تایپ میکنم، محتملاً حاوی اغلاط املایی، انشایی و تایپستی خواهد بود، لذا از یکطرف  با بزرگواری خود مرا معفو فرموده از جانبی هم امیدوارم طوریکه نوشتن آن مرا بی حوصله ساخت، مطالعه آن شما بزرگواران را بی حوصله نسازد. با عرض حرمت.

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Comments are closed.