حکایت ناشناس و پروژۀ سیاه سنگ

کاندید اکادمیسین سیستانی

0 701

۷/۱۲/ ۲۰۲۰

 

حکایت ناشناس و پروژۀ سیاه سنگ

صادق ناشناس       صبورسیاه سنگ        

(نشر شده درافغان جرمن آنلاین در ۸/ ۷/ ۲۰۰۷)

چرا این نوشته را دوباره به دست نشرسپردم؟

برخی از خوانندگان انتقاد های من برناشناس تصورمیکنند که  بین من وناشناس از سابق مخالفت ودشمنی وجود داشته واکنون که دربارۀ او کتابی تحت عنوان «ناشناس ،ناشناس نیست»انتشار یافته ،دشمنان ناشناس وازجمله آقای سیستانی میخواهند به شخصیت  ناشناس لطمه بزنند. حالانکه واقعیت جنین نیست .پس از آنکه ناشناس درمصاحبه های تلویزیونی خود برتاریخ وفرهنگ  پشتونها بیباکانه جمله ورگردید، وآثارکتبی در زبان پشتو را جعلی خواند وبرموسس افغانستان احمدشاه درانی ومحصل استقلال شاه امان الله اتهام های ناصوابی وارد نمود و واقعیت وجودی وتاریخی  نازوانا وملالی میوند را زیر سوال برد ودشمنان افغانستان ودشمنان پشتونها را شادنمود، من مانند ده های نویسنده دیگر پشتون تبار خود را وجداناً مکلف به تردید لاطایلات ناشناس دانستیم و سخنان واتهامات او را که از روی نا آگاهی اظهارکرده بود،برویت اسناد و شواهد رد نمودیم. خود ناشناس نیز وقتی در یک گفت وگوی رو در روی در تلویزیون هستی با سوالات نویسندگان پشتون تبار قرارگرفت، به نافهمی  خود در مورد کتاب «پته خزانه» و پوهاند حبیبی اظهار ندامت وپشیمانی نمود.

منکه روزگاری از هواداران ناشناس بودم و در دفاع از وی قلم زده بودم ،وقتی برنامه رونمائی کتاب «ناشناس ،ناشناس نیست» ومصاحبه او را از تلویزیونها شنیدم بحیرت فرورفتم وتصور نمیکردم که او اینقدر عقل باخته باشد که تیشه بریشه خودو قوم وتبار وتاریخ وفرهنگ پشتون بزند.از همان لحظه خوش بینی واخلاصم نسبت به ناشناس ختم شد وبا خود گفتم :«ایکاش با تو هیچ مقابل نمیشدم»! وایکاش در بارۀ تو مقاله«حکایت ناشناس وپروژه سیاسنگ» را نمی نوشتم ودرپورتال افغان جرمن آنلاین نشر نمیکردم.

برای آنکه فهمیده شود که من قبل از انتشار کتاب «ناشناس ،ناشناس نیست»واظهارات نابخردانه او در باره تاریخ وفرهنگ وزبان پشتونها یکی ازهواداران او بوده ام، مقاله ذیل را بحیث سند در دید قضاوت شما خواننده گرامی میگذارم.

حکایت ناشناس و پروژۀ سیاه سنگ:

پیش ازاینکه به حکایت ناشناس بپردازم،میخواهم چندخاطره از چندتماس تلفونی با نویسندۀ سرگذشت ناشناس یعنی سیاه سنگ بنویسم.

از دوستی وآشنائی من با جناب سیاه سنگ در غربت تقریباً دوسالی میگذرد(میگذشت)، ولی با نوشته های متین وبا وزن وی از سالها قبل آشنا بودم. احترام وعلاقمندی من به دوستی با وی زمانی بیشترشد که دیدم در راستای احساس شریف وفاق ملی وجانبداری ازحقیقت ، در نقدی مفصل برکتاب «پژوهشی در گسترهء زبان و نقدی بر عوامل نا به سامانی آن در افغانستان” تالیف سالار عزیز پور، تحت عنوان فرعی «گناه پوهنتون و بيگناهی دانشگاه!» چند پرسش راچنین مطرح کرده بود:

آقای عزيزپور! آیا گاهی اندیشیده اید که در هفتاد سال زندگی پوهنتون کابل، “زبان و ادبيات” در پوهنتون کابل در بيشتر از٩٩% حالات هميشه يک معنا داشت: زبان و ادبيات فارسی؟…هزاران دانش آموز[پشتوزبان] پوهنتون کابل، هفتاد سال آزگار، آموزش هرچه زودتر فارسی را با جان و دل پذيرفته اند، و شما حتا نام “پوهنتون” را نميپذيريد! گناهش چيست؟ روشن است: “پشتو” بودن!

در چشم عزيزپور گناه واژهء “پوهنتون” روشنتر از آفتاب است: “پشتوبودن” و نه “بيگانه بودن”. اگر چنين نيست، چرا نميخواهد يا نميتواند با واژه های غيرفارسی زيرين نيز آشتی ناپذير باشد: راديو، تلفون، تلويزيون، ايميل، انترنت، فکس، بانک، موتر و …؟ شايد بگويند اينها واژه های پرهيزناپذير اند. خيلی خوب! از آنها ميگذريم؛ آيا نامبرده با اين واژه های بيگانه نيز آشتی ناپذير است: عشق، شعر، غزل، مصراع، خطر، حرف، جامعه؟ آنهم هيچ، دور نه نزديک، چرا سالار عزيزپور اين واژه های آشناتر از فارسی ولی غيرفارسی را مانند “بم دستيهای زبان پشتو” از گسترهء زبان و ادبيات فارسی برون نمی اندازد؟ خانم، جنگل، هندوانه، ميز، اتاق، خان و چند هزار واژهء ديگر؟ چرا؟»

بخاطر این بیان وطن پرستانه داکتر صبور سیاه سنگ بود که به وی در ایمیلی تبریک گفتم و بعد از آن از راه تلیفون به وی سلام میکردم.روزی درتلیفون ازمن پرسید: آیا مقاله ایکه در مورد اسحاق ننگیال نوشته ام، خوانده ای؟ گفتم نه خیر، گفت: پس آنرا ذریعۀ ایمیل برایت میفرستم،اما بعد از خواندنش نظرت را در مورد پرداخت آن برایم بگو! گفتم بچشم. مقالۀ مفصل اسحاق ننگیال شاعر جوان ولی فقید ننگرهاری را از قلم سیاه سنگ خواندم و آنگاه بود که من به عظمت روح واندیشۀ اسحاق ننگیال پی بردم و چون جناب سیاه سنگ با صداقت ودرستی سیمای این شاعر پشتون را به مردم فارسی زبان معرفی کرده بود، برای سیاه سنگ از این لحاظ تبریک گفتم واعتراف کردم که اگر او دست به چنین کاری نمیزد، من هرگز قادر به شناخت مرحوم اسحاق ننگیال نمیشدم. سیاه سنگ گفت: حال که این نوشته خوشت آمده، پس لطفاً نوشته مرا در باره رحمت شاه سائل، شاعرنازک خیال زبان پشتو هم از نظر بگذران! گفتم بچشم. وآنرا نیز برایم ایمیل نمود ومن با دلچسپی عمیق آنرا خواندم. دیدم که سیاه سنگ کارهای بسیار پربار وعمیقاً وطن پرستانه ای انجام میدهد،بازهم از او خواستم تا اگر مطالب دیگری درعرصۀ شناخت شخصیت های فرهنگی پشتون داشته باشد برایم بفرستد، وبازهم مقالت خیلی زیبا وبا محتوائی در باره حمیدمومند برایم فرستادکه از خواندنش بسیار فیض بردم وباردیگر برایش ایمیل دادم واز او بخاطر اینگونه کارهایش شادباش گفتم.

او در جوابم گفت: میدانی جناب سیستانی صاحب! من بجای شعله ورکردن آتش نفاق ملی، که متاسفانه برخی از روشنفکران ما سخت به آن مصروف اند، پروژۀ بزرگی روی دست دارم وبدین وسیله میخواهم برای ایجاد تفاهم و وفاق ملی و نزدیک کردن اقوام پشتون و تاجیک ودیگران،کاری کنم.بنابرین در صدد استم تا آثار رجال وشخصیت های فرهنگی پشتون را یکی پی دیگر از پشتو به فارسی ترجمه کنم و در دید قضاوت خوانندگان فارسی زبان بگذارم تا مردم فارسی زبان با اندیشه ها وافکار فرهنگیان پشتون بیشتر آشنا شوند و از این طریق دست دوستی و برادری بهم بدهند. دیدم که داکتر سیاه سنگ خیلی عالی تر از ما می اندیشد، گفتم سیاه سنگ عزیز! پیشنهاد میکنم در این پروژه نامهای عبدالباری جهانی وداکترناشناس وزرین انخوررا هم شامل بسازید، زیرا که هرکدام از این افراد درغنامندی فرهنگ وادب وهنر پشتو، بسیار خدمت کرده اند و در میان پشتونها از عزت ومقام بلندی برخوردارند.جواب داد: بسیار تشکر که یاد دهانی کردید، مگر در مورد داکتر ناشناس چیزهای شنیده ام که مرا از او دلسرد ساخته است. گفتم بهتر است یک بار با خودش صحبت کنی،بعد هر تصمیم که در موردش گرفتی با شما موافقم، وافزودم: بگذار در مورد ناشناس حکایتی را که چهل سال قبل از زبان دوست خود شنیده ام، برایت بگویم ،بعد روی آن فکرکن.آن حکایت چنین است:

حکایت  ناشناس :

این حکایت را چهل سال قبل [از۲۰۰۷]شنیده ام ودر ذهن وخاطر من تا هنوز مثل یک حکایت دیروزه تازه و ماندگار است. دوستی دارم ازدوران پوهنتون کابل بنام رحیم گلستانی از فراه که سخت به هم دلبسته و پیوسته بودیم. پس از فراغت از پوهنتون من درلیسۀ نادریه معلم شدم و او در رادیو افغانستان با ناشناس همکاربود. روزی به دیدنم آمد و ضمن صحبت از ناشناس یاد کرد . دیدم او باتعجب توأم با احترام از غرور و استغنای وی در برابر زورمندان یاد میکند وادامه داد: میدانی سیستانی که ناشناس در مقابل فرستادۀ پادشاه چه کرد؟ گفتم چه کرد؟ گفت: یکروزساعت یک بعد از ظهربود، دیدم یک موتر سیاه شوورلیت وارد محوطه رادیو افغانستان شد و پیش روی دروازۀ ریاست رادیو توقف کرد. مردی ملبس با دریشی لوکس سیاه از موتر پیاده شد واز زینه ها بالا رفت. چند دقیقه بعد او بارئیس رادیو به دفترما داخل شدند و پرسیدند ناشناس را کار دارند، من گفتم : او کمی کسالت داشت و بخانه رفت. پرسید آیا شما خانه او را دیده اید؟ گفتم: بلی.

رئیس رادیو بمن گفت: لطفاً با ایشان بروید بخانۀ ناشناس و بگوئید که ایشان از حضور اعلیحضرت پیغامی برای وی دارند. هردو به موتر نشستیم و به خانه ناشناس که در شش درک کابل واقع بود رفتیم. من از موتر پیاده شدم و دروازه را زنگ زدم ، دروازه باز شد ومن به داخل رفتم و ناشناس که هنوز نخوابیده بود، پرسید: خیریت است رحیم جان؟ برایش گفتم: بیا بچیش که طالع ات بیدار شده، حضور اعلیحضرت بدنبالت کسی را فرستاده ، بیا بریم بیرون که چی میگه؟ ناشناس که لباس خواب بتن داشت با همان لباس بیرون دروازه آمد و فرستاده شاه (پسرسردار عتیق، شوهر خواهر ملکه) با غرور وتمکین یک سردار جوان از موتر بیرون شد و نزدیک ناشناس آمده سلام کرد، ناشناس علیک گفت وبعد از احوال پرسی افزود خیریت است؟ فرستاده جواب داد: حضور اعلیحضرت مرا فرستاده اند تا برای تان سلام بگویم وبعد بگویم که شام همین پنجشنبه درهوتل کابل محفل عروسی داریم وحضور اعلیحضرت فرمودند که دراین محفل ناشناس با آواز خود مهمانان محفل را خوشحال بسازند. این بود پیغام حضور اعلیحضرت بشما!

و ناشناس به پادشاه چنین پیغام داد: به حضور اعلیحضرت سلام مرا بگو وبگو که مدتهاست ناشناس خرابات را ترک گفته و بگوشۀ مناجات نشسته ، و بنابراین از آمدن به محفل شما معذرت میخواهد. فرستاده با نوع تمنا گفت: ناشناس صاحب شما چه میگین؟ ملکه صاحب هم آواز تانه خوش داره، شما حتماً تشریف بیارین! اما ناشناس که متوجه شد سردارجوان معنی حرف او را نفهمیده است ،افزود: برادر من سازندگی را بس کرده ام به عروسی هیچکسی رفته نمیتوانم. ولی فرستاده باز اصرارکرد واین بارناشناس گفت: لازم نمی بینم گپ خود را تکرار کنم و بعد بدون خدا حافظی ، دروازه را بروی فرستاده شاه بست. من و آن مرد هک وپک ماندیم و بعد از رد و بدل کردن نگاه های ما به یکدیگر، او به موترش نشست و رفت و من بدرون خانه رفتم وخطاب به ناشناس گفتم : هی بچۀ اوغان! این چه جوابی بود که به پاد شاه دادی؟ آیا از عاقبت کارخود نمیترسی؟ جواب داد: هرگز نه، آخربگذار بدانند که ما هم از خود عزت وغرور داریم. این مرد میخواست با بردن نام شاه مرا زیر تاثیر قرار بدهد تا حتماً و بدون عذر به محفل شان بروم، مگر هرگز سربه آستان زورمندان فرونخواهم کرد. بسیار که بکنند، مرا از کار برکنار خواهند کرد، چیزدیگری کرده نمیتوانند. گفتم پس خدا حافظ! از آنجا پیاده به رادیو آمدم و در تمام راه باخود به این شجاعت ناشناس آفرین میگفتم. با شنیدن این حکایت از آن روز ببعد، من در درون خود نسبت به ناشناس احترام عمیق قایل شدم و این احترام تاهنوز که از آن ماجرا چهل سال میگذرد، بقوت خود در من باقی است.

باور دارم که بیان این حکایت برای سیاه سنگ عزیز نیز بی اهمیت تلقی نگردید و اینک چندی قبل فراخوانی از سیاه سنگ خواندم که در مورد داکتر ناشناس( صادق فطرت) بیش از ۳۰۰ برگ نوشته اند و میخواهند با جمع آوری اطلاعات دیگری در مورد وی، اتمام حجت کنند و کتابی در باره این شخصیت محبوب فرهنگی وهنری کشور و منطقه بدست نشر بسپارند که اگربی بدیل نباشد، کم نظیرباید که باشد.

دراینجا میخواهم از صمیم قلب از داکتر سیاه سنگ عزیز که چنین کار سترگ وماندنی را بسر آورده اند، تشکر کنم، و به هموطنان پشتون خود این پیام اساسی نویسنده را برسانم که روشنفکران وقلم بدستان پشتون نیز می بایستی از این نویسندۀ گرامی تاجیک تبار بیاموزند وبتاسی از وی ، آنهاهم همت کنند و در معرفی چهره های نامدار تاجیک تبار وفارسی زبان کشور از راه ترجمه آثار شان به زبان ملی پشتو به مردم پشتو زبان اقدام نمایند، تابدین وسیله با احترام گذاشتن به زبان و فرهنگ یک دیگر، تفاهم ملی فراهم آید و اختلافات زبانی وقومی از ریشه خشک گردد و مردم افغانستان همه باهم برادر وار به کار اعمار افغانستان زخم دیده و ویران بپردازند. پایان، سوئد ۸/ ۷/ ۲۰۰۷»

تبصره:

اما سیاه سنگ تا اخیر براین موقفش نه ایستاد و  با نوشتن مقالتی برضد رحمان بابا و نوشتن کتاب (ناشناس ناشناس نیست) ناشناس را بحیث جاسوس پاکستان تثبیت کرد و او هم که نمیتوانست ازاین اعتراف خود منکرشود، درتلویزیونها به یاوه گویی پرداخت. چون ناشناس خود به گرفتن معاش از استخبارات نظانی پاکستان اعتراف نموده است بنابرین من هم سخنان خود را درمقالت (حکایت ناشناس و پروژه سیاه سنگ) پس میگیرم.

دو روز پیش داکترسیدمخدوم رهین (سابق وزیر اطلاعات وفرهنگ درحکومت کرزی) در کامنتی خواسته بود معاش گرفتن ناشناس را از سوی ISI درسال های آغازین مهاجرت افغانها به پاکستان توجیه نماید، بجوابش نوشتم :

جناب رهین صاحب!

ناشناس در سال های اخیر حکومت داکتر نجیب الله یعنی در سال ۱۹۸۹ یا ۹۰میلادی به پاکستان رفت. در ختم سیمنار یاد بود از مولانا در تالار رادیو افغانستان با من و داکتر اکرم عثمان خدا حافظی نمود. یعنی او آنقدر بما اعتماد داشت که رفتن خود را از افغانستان به پاکستان پنهان نکرد. وما هم بکسی یا همکاران خود از رفتنش یاد نکردبم تا بمنزل مقصود خود برسد. اینکه او در پاکستان چگونه زندگی داشته است اطلاعی نداشتیم. اینک بعد از چاپ کتاب (ناشناس ناشناس) نیست؛ از قلم سیاه سنگ در ۲۰۱۹مطلع میشویم که جناب ناشناس از سوی ISI اعاشه واباته میشده است.

حال اگر قبول کنیم که استخبارات پاکستان ناشناس را بخاطر محبوبیتش در میان پشتونهای آنسوی خط تحمیلی دیورند مورد سوی استفاده قرار داده باشد؛ در چنین صورتی آیا فکر نمیکنید که اظهارات سبکسراته ناشناس علیه کتاب پټه خزانه و علیه پوهاند حبیبی مرحوم و علیه تاریخ و فرهنگ پستونها از زبان یک پشتون هنرمند و پر آوازه وتحصیل کرده نیز از بازیهای استخبارات نظلمی پاکستان(ISI) باشد تا اولاً، قوم تخمین پنجاه میلیونی پشتون را تحقیر کند و ثانیاً، این تحقیر را هم از زبان یک داکتر پشتون بیان نماید. اگر این توهین از زبان یک غیر پشتون بیان میگردید البته که به آن اهمیتی داده نمیشد و شاید با عکس العملی هم روبرو نمیگردید ولی از زبان ناشناس که با مرحوم حبیبی پیوند خونی و خانوادگی دارد بسیار فرق میکند.

نوشته «جناب ناشناس آیا هنوز هم از ISI پاکستان معاش میگیرید؟» درست روی همین نکته متمرکز است تا سر کلاوه را پیدا وبدست بدهم که سخنان یک معاشخوار استخبارات پاکستان که دشمن دیرین وشناخته شده  پشتونهاست درمورد  تاریخ وفرهنگ پشتونها نزد ما ارزش واعتباری ندارد‌ !( ختم)

 

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Leave A Reply