افسانه پردازی، در مورد مسموم ساختن میرهاشم خان

محمد داؤد مومند

430

درین اواخر دو مضمون در مورد شخصیت، کارنامه ها و ادعای مسموم ساختن میرهاشم خان، پدر کلان محترم الحاج داکتر صاحب سید عبدالله کاظم، یکی توسط داکتر صاحب کاظم تحت عنوان «معرفی میرزا محمد هاشم خان … در قاموس کبیر افغانستان» و دومی تحت عنوان «یادی از فداکاری میر هاشم خان و محمد عمر پیلوت» توسط شاغلی استاد سیستانی در سایت کلان افغان جرمن بدست نشر سپرده شد.

اینجانب به حیث یک آدم شکاک و مشتاق درک حقایق و منطق، در یک نوشته، با مطالعه مضامین فوق الذکر، ملتفت گردیدم که در کنار یک سلسله حقایق مانند خدمات میرهاشم خان در دوره وزارت مالیه، مطالب و موضوعاتی نیز مانند ادعا و افترای مسموم ساختن مرحومی توسط شاه محمود خان غازی، نیز درج مقاله است که هیچگونه بنیان منطقی ندارد. من درین مقاله سعی خواهم نمود که درین نوشته در مورد تضاد ها و اتهامات و ادعا های غیر منطقی و غیر واقعی مطالب مندرج مضامین مذکور بدون تداخل انگیزه مذموم (حب و بغض) روشنی اندازم، البته قضاوت در موارد صحت و سقم  مندرج این مقال را به عناصر روشن ضمیر و واقعیت پسند واگذار میکنم.

در قسمت اول، چند سطری را از نوشته شاغلی سیستانی اقتباس نموده بعداً به تحلیل مطالب مقاله طولانی داکتر صاحب کاظم خواهم پرداخت. شاغلی سیستانی مینویسد: میرهاشم خان وزیر مالیه عهد امانی، پدر کلان داکتر صاحب کاظم بود، مردی که به گناه هوا داری از شاه امان الله در فردای به تخت نشینی نادر شاه بطور مرموزی به شهادت رسید. (یک افتراء محض – مومند)

دلیل اصلی شهادت میرهاشم خان وزیر مالیه «یک شب قبل ازاعلام سلطنت محمد نادر شاه» انگیزۀ جز وفاداری او به شاه امان الله چیزی دیگری نبود..» (یک جفنگ مجدد – مومند)…. این زنده گی نامه که با اسناد و مدارک کتبی و رویات شاهدان عینی بدون مبالغه و گزافه گویی برشته تحریر در آمده است ،…  (متأسفانه شاغلی سیستانی  که درعین حال یک نویسنده و مؤرخ غنیمتی است، ساده لوحانه به همچو اسناد و مدارک کتبی جعلی و روایات به اصطلاح شاهدان عینی و گزافه گویی های دمدار و مملو از اکاذیب مفتری، با چشمان بسته ایمان آورده است – مومند)

….میرهاشم خان بعد از دیدار نادرخان در قصر چهل ستون، عصر همان روز برای دیدار شاه محمود خان میرود و از تکلیف شنوایی خود به شاه محمود خان میگوید و….!!!!!!!!!!!!!!!!

درین قسمت روایت جالبی را که از زبان، خان عبدالغفار خان به گوش خود از زبان مبارک شان شنیده ام، خدمت به عرض میرسانم.

به همگان معلوم است که ایجنت های انگریز، خان عبدالغفار خان را متهم به دو چیز ساختند: یکی اینکه او کمونست است و دوم هم اینکه، او از دین اسلام به کیش هندوئیزم گرائیده است تا او را مانند غازی امان الله در جامعه مسلمان خود، گمراه قلمداد نموده، منفور سازد، روی همچو یک تشویش و تبلیغ منفی مبنی بر هندو بودن خان عبدالغفار خان، روزی یک ملای احمق و لایعقل از خان عبدالغفارخان میپرسد:« پاچاخانه ته غوا حلالوی؟»

پاچاخان در جواب میگوید «نه»

ملا ازاین جواب خان عبدالغفارخان خیلی متأثر شده و فکر نمود که خان عبدالغفار خان حتماً هندو شده است، لذا ملا مجدداً از پاچا خانصاحب سؤال میکند که چرا گاو را نمیکشی؟

پاچاخان در جواب میگوید:«مگر پدرمن قصاب بود؟»

حالا من میگویم که پدر شاه محمود خان یا خود شاه محمود خان طبیب گوش و گلو بود، که میرهاشم خان از تکلیف گوش خود نزد او شکایت میکرد؟

در قسمت دوم، مطالب قابل تحقیق و تدقیق مضمون محترم داکتر صاحب کاظم را مورد غور و بررسی قرار داده تا افسانه پردازی ها از واقعیت ها و حقایق، تفریق گردد.

داکتر صاحب کاظم تحت عنوان فرعی «از کتابت تا وزارت» از شخصیت و کاردانی و صداقت و هم چنین از ارادت خاص شان پدر کلان شان به غازی امان الله، یاد آوری نموده که کاریست مستحسن و هر فرزند صالح و حلالی خانواده، باید از بزرگان خانوده خود به نیکویی یاد کند.

داکتر صاحب کاظم در مورد ثبوت وفاداری پدر کلان خود نقلی قول دارند از میرمن «مسزز» ریه ستارت، به این عبارت که:«وزیر مالیه امان الله، محمد عمر پیلوت را بخانه خود دعوت نمود، وی میدانست که شاه امان الله خیلی به طیاره نیاز دارد. میرهاشم وزیرمالیه یک خریطه مملو از طلا را به عمر پیلوت نشان داد و گفت: اگر طیاره را به قندهار ببری، همه طلا ها از شماست. عمر پیلوت یک دانه طلا را که درآن نام امان الله حک شده بود، گرفت و بوسید و باقی را رد کرد…. طیاره او در میدان هوایی قندهار فرود آمد…»

نخست معلوم نیست که این روایت میرمن «مسزز» ستوارت امریکایی متکی بر کدام اسناد و مدرک است؟

ثانیاً در زمینه ادعای ارادت میرهاشم خان به غازی امان الله، سؤالاتی مطرح میگردد به این عبارت: زمانیکه سردار عنایت الله خان به وساطت و همکاری دولت انگلیس و موافقت بچه سقو، از وظیفه سلطنت چند روزه مستعفی و توسط طیاره ای که از طرف دولت انگلیس برای او و خانواده اش تهیه شده بود و موصوف از طریق خاک دولت هند برتانوی بمنظور یکجا شدن با برادر خود غازی امان الله، عازم قندهار گردید، دو نفر از حامیان او یعنی نائب السطنته ازبک بخارایی معروف به ولی دروازی و میرهاشم خان حاضر نشدند که به همراهی سردار عنایت الله خان با ولی نعمت و پیشوای بزرگ شان، غازی امان الله در قندهار یکجا شوند.

البته ازبک بخارایی با الهام از دولت بلشویک، از یکطرف در چرت جمهوریت خود بعد از سلطنت غازی امان الله بود و از جانبی هم روابط پنهانی و بسیار نزدیک با بچه سقو داشت، چنانکه بچه سقو او را به احترام خاص پذیرفت، اما میرهاشم آغا خو مانند ولی دروازی آدم دو چهره نبوده و از دل و جان ولی نعمت خود غازی امان الله را دوست داشت. لذا عدم مشایعت او با سردار عنایت الله خان حس قوی وفاداری او را نسبت به شاه امان الله مورد سؤال قرار میدهد.

هم چنان میرهاشم خان روی کدام اطمینان از مجازات بچه سقو وحشی، در کابل اقامت گزید؟

بار دوم هم این فرصت طلایی به وی میسر بود که با برداشتن خزانه طلا با مرحوم محمد عمرخان پیلوت پرواز نموده و در خدمت غازی امان الله قرار گیرد.  میرهاشم خان قسمیکه در مورد خود با تطمیع و رشوه دادن به سقوی ها  خود و سردارعلیشاه خان و سردار اسدالله خان سراج را از اعدام نجات داد، میتوانست با داشتن همچو لیاقت و زرنگی و عین تکتیک تطمیع سقویان حریص، با دادن  کیسه های مملو ازطلا، به جنگ جویان و حامیان بچه سقو، وسیله فتح و ظفر غازی امان الله را در معرکه غزنی فراهم سازد.

ولی میرهاشم خان محتملاً روی دلایل سیاسی و یا شخصی حاضر به همچو ایثار و فداکاری که ضامن فتح و ظفرغازی امان الله در جنگ علیه قوای سقویان دد منش میشد، نشد و روی این دلیل یک چانس بزرگ طلایی در نتیجه همچو غفلت میرهاشم خان از دست رفت.

جان فدای حقیقی و قهرمان واقعی محمد عمر خان پیلوت بود که با وجود کمی بنزین طیاره، مرگ را قبول نمود و با تهور و لیاقت مسلکی مویش طیاره را به میدان هوایی قندهارفرود آورد. روح و روان آن راد مرد شاد.

قابل تذکر است که خان عبدالغفار خان، روی همچو نیاز مالی و معاونت به غازی امان الله، به جمع آوری اعانه در سرتاسر سرحدات پرداخت، که متأسفانه غازی امان تصمیم رفتن به ایتالیه گرفت و خان عبدالغفارخان اعانه ذکر شده را طبق در خواست غازی امان، توسط یک وفد خدایی خدمتگاران به غازی محمد نادرخان فرستاد.

محترم استاد کاظم تحت عنوان فرعی «شهید راه حق و عدالت» خود دوام داده که من صرف روی موارد و مطالب مورد بحث وقابل تبصره، مکث خواهم نمود.

استاد کاظم مینویسد: با گذشت هر روز و فعالیت های مخفی میرهاشم خان به نفع امان الله خان سوء ظن سقوی ها بر او بیشتر و بیشتر شد، چنانکه یک نامه سپه سالار محمد نادرخان که عنوانی میرهاشم خان نوشته شده بود و درآن از او تقاضای همکاری کرده بود، بدست اراکین سقوی افتاد و به همین دلیل در ماهای سرطان 1308 او را باز داشت و به زندان ارگ زندانی ساختند.

هم چنان از قول کاتب نوشته شده است که: میر هاشم ..با برادر خود سید حبیب از مکتوب محمد نادرخان که به نام او نوشته و بدست پسر سقاء افتاد محبوس و خانه اش ضبط شد. (صفحه 308 تاریخ کاتب)

سید حبیب برادرمیر هاشم خان (پدر رشتیا و فرهنگ – مومند) مدت کوتاه در زندان ماند و زود رها شد ، اما میر هاشم خان تا سقوط سقوی در زندان ارگ محبوس بود و دراین زندان همه عائله محمد نادر خان اعم از زنان و اطفال به شمول اسدالله خان و علیشاه خان نیز زندانی بودند و هیچ سرپرست و غمخوار نداشتند. میرهاشم خان با آنها به ملاطفت زیاد و در تهیه ضروریات شان از هیچ نوع همکاری دریغ نکرد، حتی یک بار که او را به مقصد اعدام با اسدالله خان و علیشاه خان بردند، با دادن پول حیات خود و دو جوان را خرید.

مکث مختصر بر مطالب فوق الذکر: بعد از اینکه بچه سقو، میر هاشم خان را بحضور خود خواست و برایش گفت که تو لاتی هستی و (بوجه) میساختی، و میر هاشم خان با زیرکی در جواب گفت:( که من سید و از اولاده پیغمبرهستم و حتی یک دوکاندار هم دخل و خرچ دارد) بچه سقو با شنیدن این جواب، روی خود را طرف شیر جان وزیر دربارش، به علامت استفهامیه گشتانده و شیر جان به تأئید گپ میرهاشم خان سر خود را شور داده و در نتیجه بچه سقو، بر میرهاشم خان اعتماد نموده و او را به صرف نان دعوت میکند.

اکنون که سقوی ها از فعالیت های به اصطلاح زیر زمینی و مکاتبه نادرخان با میرهاشم خان اطلاع یافتند، و اعتماد بزرگی که بچه سقو براو نموده بود، چطور بچه سقو او را فوراً اعدام ننمود و یا مانند والی علی احمد خان به دهان توپ نبست؟

زیرا، زمانیکه سپه سالار محمد نادر خان غازی، آخرین پیشنهاد بچه سقو را مبنی براعطاء مقام بزرگ دولتی و یا هم خروج از کشور را با پول فراوان رد نمود، بچه سقو فتوای کفر او را صادر نموده و جایزه بزرگ نقدی را برای زنده یا مرده غازی محمد نادرخان اشتهار داد.

اکنون اگرمیرهاشم خان به بچه سقو به اصطلاح نمک حرامی نموده باشد، چطور ممکن است از خشم و غضب آن وحشی خونخوار درامان مانده و بر زندانی شدنش در ارگ اکتفاء نموده باشد؟

ثانیاً این چطور زندانی بود که وظیفه غمخواری و تهیه ضروریات اعضاء خانواده نادرخان را، به عهده گرفته بود؟

مگر او را غل و زنجیر نکردند؟

و چرا برادر کهترش سید حبیب را، بچه سقو به زودی رها نمود؟

داکتر صاحب کاظم تحت عنوان فرعی دیگری (شرحی از زبان سردارعلیشاه خان سلیمان چنین ادامه میدهند: تقریباً ماهای اسد 1308 بود که صبح وقت من و اسدالله خان را نفری سقوی زنجیر و زولانه کردند و وقتی بیرون شدیم چشمم به وزیر صاحب (منظور میرهاشم خان است – مومند) افتاد که او را نیز زنجیر و زولانه کرده….دیدم که وزیر صاحب با یکی از کلانتر های سقوی به تنهایی صحبت میکند… آن شخص وزیر صاحب را بسوی یک دفتر با خود برد … بعد از تقریباً نیمساعت وزیر صاحب را دوباره آوردند، ولی زولانه در پا نداشت و امر شد که زولانه های ما را نیز باز کنند و ما را دوباره به اتاق بردند که از این معماء هیچ نفهمیدیم.

روز بعد … وزیر صاحب در جوابم گفت که پول کار خود را کرد.

… چند روز بعد وزیر صاحب نظر به اصرار من چنین گفت: آنروز که ما سه نفر را برای اعدام میبردند، پیامی به قلعه بیگی فرستادم که قبل از اعدام یک رمز را برایش بگویم. او مرا نرد خود خواست و با هم خصوصی صحبت کردیم و برایش گفتم که پولهایم نزد چند نفر است، اگر مرا اعدام کنید، آن پولها همه به هدر میرود. میخواهم شما این پولها را به نحوی از آن اشخاص حصول نمائید و بعد هرچه تقدیر من باشد، به آن  راضی هستم. قلعه بیگی با اینکار موافقه نمود و امر کرد که زولانه ها را از پایم باز کنند و کاغذی داد عنوانی یکی از آن اشخاص بنویسم و طلب امانت خود را نمایم که بدست آورنده پرزه هذا تسلیم دارد.

اکنون  به تقاضای مجدد علیشاه خان بمنظور کشف حقیقت زنده ماندن خود و سردار اسدالله خان سراج، از وزیر صاحب میرهاشم خان توجه کنید که میرهاشم در نتیجه تقاضای مجدد علیشاه خان توضیح میدهد: .. دراین موقع از وزیر صاحب خواهش کردم که راز زنده ماندن ما دو نفر را بگوید.

او گفت: هرهفته من یک کاغذ به یکی از کسانیکه پولهایم نزدش بود، می نوشتم و او آن مبلغ را به نفر اعزامی قلعه بیگی تادیه میکرد. در همان وقت که ما را برای اعدام میبردند، به قلعه بیگی سقوی گفتم که از مرگ این دو جوان چه فایده، بهتر است اول مرا بکشید بعداً آنها را.

قلعه بیگی که به طمع و حرص پول بود، اعدام هرسه ما را تا زمانیکه از پول استفاده کند، به تعویق می انداخت که تا حال اینکار ادامه داشت.

تناقض صریح در روایت استاد کاظم از زبان سردارعلیشاه خان.

در قسمت اول پاراگراف تحریر گردیده که میرهاشم خان در حالیکه زنجیر و زولانه بود با کلانتر سقوی صحبت نموده و وزیر صاحب را با خود به یک دفتر برد، وزیر صاحب در پیام خود به قلعه بیگ از رمزی صحبت میکند و قلعه بیگی میرهاشم خان را نزد خود خواسته و میر هاشم خان از داشتن پولهای فراوان خود نزد چند نفر تذکر داده که این پولها را به نحوی از آن اشخاص حصول نمائید و بعد هرچه تقدیر باشد به آن راضی هستم، قلعه بیگی کاغذی به میر هاشم خان داده که عنوانی یکی از آن اشخاص نوشته و طلب امانت و تسلیم آن را بدست پرزه رسان سقوی نماید. و قلعه بیگی در نتیجه تطمیع نه تنها امر باز کردن زولانه میرهاشم خان را میدهد بلکه همزمان امر باز کردن زولانه سردار علیشاه خان و سرداراسدالله خان سراج را نیز داده و هر سه ازاعدام نجات یافتند.

اکنون لطفاً به قسمت بعدی روایت داکتر صاحب کاظم از زبان علیشاه خان توجه فرمائید، بدین عبارت: علیشاه خان ادامه داد که فردا صبح وزیر صاحب بدیدن ما آمد و خبر فرار بچه سقو را به ما داد و گفت همین حالا به شاه ولی خان پیغام فرستادم که بچه سقو فرار کرده و هرچه زودتر آمده ارگ را تسلیم شود که تا  آمدن آنها اینجا میمانم و بعد از تسلیمی ارگ به خانه میروم.

علیشاخان علاوه مینماید: که درین موقع بار دیگر از وزیر صاحب خواهش کردم که راز زنده ماندن ما دو نفر را بگوید:

میرهاشم خان جواب داد که:هرهفته من یک کاغذ را به یکی از کسانیکه پولهایم نزدش بود، مینوشتم و اوآن مبلغ را به نفراعزامی قلعه بیگی تادیه میکرد.

در همان وقت که ما را برای اعدام میبردند، به قلعه بیگی سقوی گفتم که از مرگ این دو جوان بیگناه چه فایده، بهتراست اول مرا بکشید و بعد آنها را.

پناه به ذات پروردگار! نمیدام که چرا تهمت بسته اند: که آدم راستگو حافظه ندارد!!!!

در قسمت اول روایت از زبان علیشاه خان نوشته میشود که میرهاشم خان برای بار اول به قلعه بیگی از راز داشتن پول خود با مردم صحبت میکند و با دادن یک پرزه خط عنوانی کسانیکه با او پول دارد، خود و علیشاه خان و سردار اسدالله خان سراج را از مرگ نجات میدهد.

اما در قسمت اخیر روایت متصلاً از زبان میرهاشم خان نوشته میشود که او هر هفته یک پرزه کاغذ به یک شریک مالی اش مینوشت و او مبلغ را به نفر اعزامی قلعه بیگی تادیه میکرد.

بازهم میگویم که مطابق به حکم منطق صوری اجتماع نقیضین محال است.

اکنون شما خود ازاین مجمل، به کنه افسانه پردازی و تضاد گویی و پراگندگی و تشتت منطقی درین روایت های بی اساس و بی بنیان پی ببرید. و ضرورت به تفصیل بیشتر ندارد.

ثانیاً اینکه در همان صحبت اول میرهاشم خان با قلعه بیگی در مورد راز پولهایش با مردم، که (اول مرا بکشید و بعد آن ها یعنی سردارعلیشاه خان و سردار اسدالله خان را) نه تنها دروغ بلکه به اصطلاح نظم و شعر یک غلوست. منظور خود را با ارائه یک فرضیه وضاحت میدهم که:

اگر وزیر صاحب میرهاشم خان و سردارعلیشاه خان و سرداراسدالله خان در پایه کوه آسمایی راه میرفتند و دفعتاً شیری گرسنه نمایان شده و با سرعت سوی این سه نفر حرکت میکرد آیا وزیر صاحب میرهاشم خان که گویا شخص متهور و دلاورتر از شیر بود، حاضر میشد که برای نجات جان آن دو سردار والاتبار یعنی علیشاه خان و اسدالله خان سراج، خود را طعمه شکم گرسنه شیرسازد؟

این خیال است و محال است و جنون.

اگر میرهاشم خان اینقدر آدم تکره میبود باید خود را در اولین فرصت، نزد ولیعمتش غازی امان الله میرساند.

همچو افسانه پردازی ها ممکن برای مؤرخین و دانشمندان ساده لوح مانند استاد سیستانی صاحب قابل توجیه باشد نه برای شخص کمسوادی مانند محمد داؤد مومند که درک و شعوری از منطق دارد.

داکتر صاحب کاظم ادامه میدهد: درین وقت ارگ خالی ماند و میرهاشم خان با رهایی از زندان، ارگ را زیر نظر خود گرفت و به شاه ولی خان از فرار بچه سقو اطلاع داد. همان بود که شاه ولی خان با قوای خود به ارگ رسید و ارگ را از میرهاشم خان تسلیم شد.

محتوای پاراگراف فوق الذکر برایم خنده آور بود، زیرا:

یک – ادعا گردیده که میرهاشم خان با رهایی از زندان، ارگ را زیر نظر خود گرفت، باید توضیح میگردید که کدام شخص میرهاشم خان را رها کرد؟

دو – چرا آن شخص سایر زندانیان را رها نکرد؟

سه – آیا میرهاشم خان به آن شخص نیز مانند قلعه بیگی  پول و رشوه داده بود ؟

چهار- میر هاشم خان که از زندان رها گردید، روی کدام قوه نظامی یا قومی ارگ را تحت نظارت گرفت ؟

پنج – میرهاشم خان به کدام وسیله و ذریعه از فرار بچه سقو به شاه ولی خان اطلاع داد؟

شش – آیا شاه ولی خان روی کدام دلیل منتظر اطلاع میرهاشم خان، مبنی بر فرار بچه سقو ماند؟

هفت – آیا میر هاشم خان خود یک زندانی در ارگ بود و یا مقام قوماندانی ارگ را عهده دار بود، که شاه ولی خان ارگ را از او تسلیم گرفت؟

اینهم مثال دیگری از زمره افسانه پردازی های است که تنها آدمهای ساده لوح و به اصطلاح گپ رو به آن قانع خواهند شد.

مدارک تاریخی ثابت ساخته است که جهاد و مبارزه نجات کشوراز چنگ دهشت افگنان و دشمنان مدنیت، اسلامیت و انسانیت دوره سقوی، تحت رهبری قهرمانانی چون محمد گل مومند (فیض محمد خان زکریا برتقریظ خود بر کتاب خاطرات شاه ولی خان مینویسد که مارشال صاحب امرحمله برارگ را به جناب محمد گل خان مومند داد)، شیر وزیرستان جرنیل یار محمد خان وزیری، عبدالغنی خان احمد زی بعداً تورن جنرال، نائب سالار زمرک خان ځدراڼ پسر غازی ببرک خان بزرگ، وسران فدا کار اقوام جنوبی تا در وازه های ارگ رسیدند، قهرمان بزرگ و کبیر محاذ استقلال و نجات کشورغازی محمد نادر خان با وجودیکه اعضاء خانواده اش از طرف بچه سقو به حیث یک حیله تدافعی به یرغمل گرفته شده بود امر فیرتوپ را بر ارگ داد که موجب انفجار بزرگ در ارگ گردید و مبارزین ملی داخل ارگ شدند و اداره و امنیت ارگ را در دست گرفتند.

اشغال انقلابی و مسلحانه ارگ توسط مبارزین قهرمان کشور، کدام انتقال عادی قدرت و واگذاری عادی و نور مال ارگ نبود که از طرف کدام شخصی صورت پذیرفته باشد، در آن فرصت زمانی، نه کدام سقوی واکدار ارگ بود ونه کدام نماینده سپه سالار نادرخان.

داکتر صاحب کاظم ادامه میدهد: با شرح فوق (کدام شرح فوق؟ مومند) واضح میشود که وفات میرهاشم خان یک حادثه طبیعی نبود و ریشه عمیق سیاسی داشت و بسته به دلائلی بود که در زمان سلطنت امان الله خان نزاکتهایی بین میرهاشم خان به حیث یکی از حامیان سر سخت شاه امان الله و سپه سالار محمد نادر خان و برادرانش موجود بود. با آنکه اتهام این قتل را به دوش ناظر میرهاشم خان بنام مسجدی انداختند تا راز اصلی فاش نشود، ولی واقعیت امر طور مشهود یک قتل سیاسی و پلان شده بود که منجر به شهادت یک فرزند صدیق و خدمتگار وطن گردید.

داکترصاحب کاظم از صفحه اول تا نهم، اصلاً در مورد وفات پدرشان کوچکترین توضیحی نداده اند.صرف در صفحه چهارم یک عنوان کوچک داده اند «شهید راه صدق و عدالت» ولی تحت این عنوان تا صفحه نهم حتی یک جمله در مورد چگونگی مردن پدر کلان محترم شان وجود ندارد، لذا این ادعا درجمله :(با شرح فوق واضح میشودکه وفات میرهاشم خان یک حادثه طبیعی نبود..) کاملاً بی پایه و بدون اساس است، اگر اصلاً شرحی در زمینه وجود ندارد، داکتر صاحب کاظم از کدام شرح گپ میزند؟

به عبارت دیگرداکتر صاحب کاظم در ذهن مبارک شان قبل از شرح حادثه، به نتیجه گیری واهی و بزرگ و خلاف واقعیت پرداخته اند. کاری که شایسته یک استاد پوهنتون نیست.

در پاراگراف فوق الذکر ادعا شده که: در زمان سلطنت غازی امان الله، نزاکتهایی بین میرهاشم خان به حیث یکی از حامیان سر سخت شاه و سپه سالار محمد نادرخان و برادرانش موجود بود.

به ارتباط متن بی محتوای پاراگراف فوق الذکر، توضیحات و سؤالات ذیل مطرح میگردد.

یک – اگر میرهاشم خان یکی از حامیان و فدویان سرسخت شاه بود چرا در همان مرحله اول با برداشتن پول و سکه های طلا از خزانه دولت، به معیت سردارعنایت خان خود را به اسرع وقت به قندهار نزد ولینعمت خود نرساند؟

اگر در مرحله اول غفلت و بی ایمانی نمود چرا بار دوم با پول و خریطه های سکه های طلا، به همراهی یک شخصیت متهور وشجاع و فدوی سرسخت و واقعی شاه امان الله یعنی محمد عمر خان پیلوت خود را نزد امان الله خان نرساند؟

بلکه برعکس با استفاده از نام سید و اولاده پیامبر اسلام، اعتماد بچه سقو را بخود جلب نمود و مهمان بچه سقو شد و در کنار آن موجود خبیث و بزرگترین دشمن غازی امان الله، شکم سیر به تناول مرغ پلو و قابلی پلو و کباب ها پرداخت!!

بهتر بود میرهاشم خان، متهورانه مانند سردارداؤد خان و سردار نعیم خان، انتحار میکرد و به دربار بچه سقو بی ناموس مشرف نیمشد و برای بی گناهی خود به الحاح و تضرع نمیپرداخت که من از سید و از زمره اولاده پیامبر اسلام هستم.

بهتر بود میرهاشم خان مردانه زهر مینوشید و در پهلوی بچه سقو بی ناموس که داکتر صاحب کاظم به ناحق و از روی احترام، او را مرد «با شهامت » قلمداد میکند، هم کاسه نیمشد!!!!

دو – داکتر صاحب کاظم در زمان سلطنت غازی امان الله از نزاکتهای میان میر هاشم خان و سپه سالار نادرخان صحبت میکند، و حد اقل یک مثالی در زمینه ارائه نمیدارد که در حقیقت یک ادعا و گپ مفت است.

نادرخان در زمان غازی امان الله وزیرحربیه و بعداً توسط شاه در اثر تحریک غلام نبی خان چرخی، ولی دروازی و محمود سامی عراقی، به حیث سفیر فرانسه مقرر شد، سردارهاشم خان سفیر مسکو بود، شاه محمود خان نیز در خدمت شاه قرار داشت.

نادرخان بعداً از وظیفه سفارت استعفی داد و در شهر نیس فرانسه سکونت اختیار نمود، شاه امان الله در سفر اروپایی خود در فرانسه از نادر خان دعوت بعمل آورد که به کشور برگردد، ولی عملی ساختن شرایط نادر خان مبنی بر برگشت او به کشور، برای شاه امان الله مقدور نبود.

میرهاشم خان مانند محمود طرزی، سپه سالارنادرخان، غلام نبی خان چرخی و ازبک بخارایی ولی دروازی، والی علی احمد خان بارکزی، صاحب کله سیاسی و دعوی دار زعامت در آینده نبود، و کار اصلی او به اصطلاح بچه سقو «بوجه» ساختن بود، که ممکن در رشته کار خود مصدر خدمات خوب و صادقانه شده باشد، اما داکتر صاحب کاظم مثال های از این مخالفت میرهاشم خان را با سپه سالار نادرخان و برادرنش ارائه ننموده، و تذکری نیز، دراسناد و مدارک تاریخی، در زمینه  وجود نداشته، درغیرآن داکتر صاحب کاظم حد اقل با ذکر یک مثال ذهن ما را روشن میساخت !!!

اگر میرهاشم خان کدام آدم دارای شامه سیاسی بوده باشد، چرا به تقرر یک عنصر خارجی یعنی محمود سامی عراقی که از زمره ایجنت های بچه سقو و دولت انگلیس بود، اعتراض نکرد؟

و اگر مخالفتی میان میر هاشم خان و نادر خان و برادرانش وجود داشت، چرا میر هاشم خان نه تنها در روز اول  ورود سپه سالار به قصر چهل ستون به معیت معاند بزرگ سپه سالار نادرخان یعنی ازبک بخارایی، ولی دروازی به ملاقات سپه سالارغازی رفت، بلکه در همان روز غرض تبریک به حضور شاه محمود خان غازی مشرف شد.

شاغلی استاد کاظم از روایت کتاب خاطرات یکی از خویشاوندان خود بنام عبدالصبورغفوری که در توقیف خانه با مسجدی خان ناظر میرهاشم خان یکجا بود، مینویسد که: من اگرچه در موضوع مرگ وزیر مرحوم که با ما مناسبت خانوادگی دارند، قدری وارد هستم مگر با آنهم تفصیل مرگ میر هاشم خان را از مسجدی خان جویا شدم. مسجدی خان اظهار داشت که البته شما خبر دارید که وزیر صاحب نزد حکومت سقوی محبوس بود، وقتیکه کابل گرفته شد و بچه سقو گریخت، محبوسین از بندی خانه خلاص شدند. وزیر صاحب نظر به مهربانی که با من داشت ، شب همرای شاجی عبدالله و عزیز جان پسر صوفی عبدالحمید خان و میر کاظم جان پسر شان، بخانه ما آمدند و شب به نان غریبی ما مهمان شدند. هر چهار نفر در یک غوری نان خوردند، میوه و چای نوش جان کرده خوابیدند. نزدیک صبح برای وزیر صاحب یک قسم درد معده و قسیان پیش آمد که چندین بار درلگن دست شویی قسیان نموده و از درد معده شکایت مینمود. ما همگی پریشان شدیم و داکتر قریشی را حاضر ساختیم. وقتیکه داکتر قریشی آمد، وضع وزیر صاحب خیلی خراب بود و بالاخره فوت نمودند. داکتر قریشی اظهار داشت که ممکن است وزیر صاحب مسموم شده باشد. (به احتمال قوی در نتیجه سوء تغذی و فقرغذایی در زندان و پرخوری در خانه ناظرش – مومند)

کتاب سر نشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعه ارگ – خاطرات عبدالصبور غفوری چاپ پشاور1380)

روایت مسجدی خان تا اندازه زیادی منطقی و مقرون به واقعیت به نظر میرسد، زیرا محترم عبدالصبورغفوری، طوریکه به قول خودش به حیث خویشاوند میرهاشم خان از موضوع آگاه بود، در قسمت  کم و کاستی و صدق یا کذب روایت مسجدی خان، بر خلاف ادعای استاد کاظم که بعداً توضیح خواهد شد، کوچکترین تبصره و تردیدی ابراز نمیکند، لذا منطقاً میتوان گفت که روایت مسجدی خان که یک آدم غیر سیاسی و صادقی بوده است، و با آگهی شاغلی غفوری در زمینه وفات میرهاشم خان در وفق کامل قرار داشته است.

داکتر صاحب کاظم ادامه میدهد: با گذشت سه سال میر محمد کاظم پسر وزیر مالیه (پدر داکتر صاحب سید عبدالله کاظم – مومند) که از جریان واقعی موضوع آگاه بود و از ترس رژیم جرأت ابراز حقیقت را نداشت و اما میدانست که مسجدی بیگناه است، لذا به نمایندگی از ورثه با تهیه یک ابراء خط، در خواست رهایی مسجدی را کرد که مورد قبول حکومت قرار گرفت و مسجدی بیچاره از زندان رها شد.

شاغلی داکتر صاحب کاظم در پاراگراف فوق الذکر به صورت غیر شعوری حقیقت و راز واقعی حادثه وفات و زندانی شدن مسجدی بیچاره را افشاء نموده به این تفصیل که پدر مرحوم شان بعد از مدت سه سال به نمایندگی از ورثه و تهیه یک ابراء خط، مسجدی را از زندان رها ساخت.

ماهیت حقوقی ابراء خط: ابراء خط یک طرزالعمل حقوقی متداول جهانی است که یک شخص، نظر به هر دلیلی که باشد از حق خود در برابر کسیکه متهم و مجرم است میگذرد. یک مثال بسیار زنده:

یک آدم، پسرجوان خان عبدالغنی خان، شاعر و مفکر بزرک زبان وادب پشتو را مضروب ساخت، که در نتیجه آن، نواسه خان عبدالغفار خان پدرود حیات گفت.  محکمه فیصله نمود که ضارب به حکم شرعی قصاص، به دار آویخته شود، ولی آن بزرگ مرد یعنی خان عبدالغنی خان، در مورد ابراء داد و قاتل پسر جوانش را بخشید.

قابل تذکر است که ابراء از نظر شرعی و حقوقی به هیچ وجه قابل انتقال به شخص دیگری نیست. به این توضیح که در مثال فوق الذکر حتی پدرکلان مقتول یعنی خان عبدالغفار خان حق ابراء را نداشت و حق ابراء منحصر به پدر مقتول یعنی خان عبدالغنی بود.

در پاراگراف شاغلی داکتر صاحب کاظم توضیح شده که پدر مرحوم شان میر کاظم به نمایندگی ورثه میرهاشم خان به ترتیب ابراء خط مبنی بر بخشیدن مسجدی پرداخته است، درحالیکه داکتر صاحب کاظم ادعا دارد که رژیم، مسجدی را به عنوان قاتل به زندان انداخت. اگر رژیم مسجدی را به زندان انداخته باشد پس ادعای ابراء خط از طرف پدر داکتر صاحب کاظم یک ادعای کاذب و دور از هرنوع منطق حقوقی است، زیرا طوریکه عرض شد مطابق به طرزالعمل حقوقی، ابراء قابل انتقال نبوده و ورثه میرهاشم خان نمیتواند به وکالت رژیم به ترتیب ابراء خط بپردازد. ترتیب ابراء خط از طرف ورثه میرهاشم خان مرا به حقیقت قضیه رهنمایی نمود بدین تفصیل:

طوریکه مسجدی خان در توقیف خانه به عبدالصبور غفوری گفته بود…نزدیک صبح برای وزیر صاحب در معده قسیان پیش شد..، ما داکتر قریشی را حاضر نمودیم … داکتر قریشی ابراز داشت که ممکن وزیر صاحب مسموم شده باشد.

به این ارتباط دو مطلب قابل توضیح و تذکر است، بدین معنی:

یک – بعد از ابراز نظرداکتر قریشی، پدر داکتر صاحب کاظم سر مسجدی مشکوک گردیده که ممکن مسجدی به دسیسه رژیم در بشقاب فرنی میر هاشم آغا یا آن قسمت غوری پلو که طرف وزیر صاحب قرار داشت زهرانداخته لذا تنها میرهاشم آغا مسموم گردیده و میرکاظم بر مسجدی شکبر شده و مسجدی را متهم به مسموم ساختن پدر خود نموده و بعد از سپری شدن سه سال به ترتیب ابراء خط پرداخته است.

دو – اگربه افسانه ساختگی و مبتذلیکه داکتر قریشی به امر سپه سالار، زهر در گوش میرهاشم خان انداخت و در نتیجه او به قتل رسید، باز هم پدر داکتر صاحب کاظم، متکی بر جبن و ترس از رژیم، گناه قتل را برگردن ناظر خاندانی خود انداخته و بعد از سپری شدن سه سال و خاموشی موضوع، در نتیجه عذاب وجدانی به ترتیب ابراء خط پرداخته است.

اگر رژیم قصداً، برای پرده پوشی و یا هر دلیل سیاسی که بوده، مسجدی خان را زندانی ساخت  و پدر داکتر صاحب کاظم، تا مدت سه سال از ترس خاموش بود، چطور بعد از مدت سه سال، قلبش به قلب شیر بدل شد و دفعتاً به فکر رهایی مسجدی خان که سیاستاً و بنابر مصحت رژیم محبوس شده بود، به فکر آزاد ساختن مسجدی افتاد؟

اکنون به قسمت مبتذل و افسانه پردازی بعدی در مورد مسموم ساختن میرهاشم خان توجه فرمائید. شاغلی داکتر صاحب کاظم ادامه میدهد:

میر محمد کاظم (پدر نویسنده) سالها بعد زبان به کلام گشود و این راز نهفته را برای ما بیان کرد و خاطرۀ خود را از آن شب اسرار آمیز چنین شرح داد: هنگامیکه سقو (بچه سقو – مومند) ارگ را ترک کرد (گریخت – مومند) من با چندی از اقارب خود برای مشایعت پدرم به ارگ رفتم و ایشان با ما بخانه آمد .. ساعتی بعد پدرم گفت که میخواهد به منظور تبریکی دیدن شاه محمود خان برادر نادر خان برود. حین خروج از حرم سرا با بردار خود سید حبیب خان برخورد و از او سخت انتقاد کرد و گفت : تو آبروی مرا ربودی و…و پدرم گفت: نمیدانستم که بین دو برادر چه اتفاق افتاده بود، ولی بعداً فهمیده شد که کاکایم با حضرت نور المشایخ و شاه محمود خان که همه در ضدیت با امان الله خان فعال بودند، ارتباط برقرار کرده بود. بهر حال هردو یکجا برای دیدن شاه محمود خان رفتیم. شاه محمود خان ضمن صحبت و ابراز تشکر از غمخواری خانواده شان در زندان، از وضع صحی پدرم پرسید. پدرم از گوشهای خود شکایت کرد که صدای توپ ها در ارگ موجب تکلیف گوشهایش شده است و او را اذیت میکند. شاه محمود خان گفت: من داکتر قریشی را میفرستم که برای شما دوا بدهد. ما به منزل ناظر خود مسجدی آمدیم . شب یکی دو نفر مهمان آمدند که بعد از صرف غذا رفتند و هنوز سر شب بود که داکتر قریشی آمد و گوشهای پدرم را معاینه کرد و گفت چیزی مهمی نیست و با قطره چکان دوایی را که با خود آورده بود، در گوشهای پدرم چکاند و رفت.

شب من و پدرم دریک اطاق خوابیدیم. نیمه های شب بود که پدرم صدا زد و از شدت درد پشت و سینه می نالید و گفت که پشتش را قدر مالش بدهم . من اینکار را کردم و گفت «جزاک الله». پس هردو به خواب رفتیم، صبح هنگام منتظر شدم تا پدرم برای وضو بر خیزد، ولی او همچنان آرام خوابیده بود. پریشان شدم و اهسته بر بالینش رفتم تا او را برای ادای نماز بیدار کنم ، دیدم که رمقی ندارد و جان سپرده است. و از دهنش آب زرد گونه با قدری خون آمده است. … و اولین کاری که کردم بالشت و مواد افراز شده را پنهان نمودم. بعد از مراسم فاتحه مسجدی را به اتهام قتل توقیف کردند. ولی من یقین داشتم که که کار در جای دیگر بوده و لذا خاموشانه مواد افراز شده را در یک بوتل انداخته و آن را به داکتر سفارت جرمنی که با او از نزدیک شناخت داشتم بردم تا معاینه لابراتواری نماید.

داکتر سفارت یکی دو روز مرا خواست و گفت که پدرت مسموم شده است. آنوقت برایم همه چیر روشن شد. و مطابق به توصیه کاکایم سید حبیب خاموشی اختیار نمودم و اما دلم به حال مسجدی میسوخت، تا انکه در رهایی او از زندان وجدانم را آرام ساختم.

این افسانه پردازی به اندازه پیچده و مملو از تناقضات است، که توضیح و پیوند دادن تمام ابعاد و زوا یای قضیه مستلزم دقت و حوصله فراوان است، و مشکل به نظر میرسد که از کجا شروع و به کجا ختم گردد، ولی امیوارم هموطنان گرام، نیز از لطف کار گرفته و مطالب مندرج این مقال را که صرف به منظور ثابت نمودن حقانیت و واقعیت تای تاریخی  وابطال اباطیل مفتری و پوشاندن حقایق و تحریف حوادث تاریخی و مشوب ساختن اذهان مردم و نسل های آینده است، با حوصله مندی و نظر انتقادی مطالعه فرمایند.

یک – پدر استاد کاظم مینویسد که پدرم حین خروج از حرمسرا با برادر خود سید حبیب بر خورد و از او سخت انتقاد نمود و گفت تو آبروی مرا ربودی و .. و…

سؤال: میرهاشم خان که در زندان ارگ زندانی بود و برای بار اول از ارگ برامد، در همان روز اول از کجا و چگونه و ازکدام منبع خبر شد که برادرش با نورالمشایخ و شاه محمود خان که همه در ضدیت با امان الله فعال بودند، ارتباط برقرار کرده بود؟

اگر شاه محمود خان دشمن غازی امان الله بود و با همدستی نورالمشایخ علیه امان الله مصروف فعالیت های تخریبی بود، پس چرا و روی کدام منطق و با عجله تمام و فراوان و در روز اول آزادی خود از زندان، به تبریک دشمن امان الله یعنی شاه محمود خان شتافت؟

دو – میر هاشم خان از تکلیف گوش های خود از ناحیه انفجار توپ ها در ارگ، شکایت نمود و شاه محمود خان ضمن تشکر از غمخواری میرهاشم آغا در مورد خانواده زندانی اش، گفت که من داکتر قریشی را میفرستم که برای شما دوا بدهد. ما به منزل ناظر مسجدی آمدیم …… و هنوز سر شب بود که داکتر قریشی آمد … و گفت چیز مهمی نیست و با قطره چکان دوایی را که با خود آورده بود، در گوشهای پدرم چکاند و رفت.

الف – شاه محمود در آن روز اول و حالت اظطراری و انقلابی، روی کدام عجله و مجبوریت، داکتر قریشی را غرض تداوی گوش میرهاشم خان فرستاد؟

ب – داکتر قریشی از کجا و توسط کی دانست که میرهاشم خان بخانه مسجدی درایورخود رفته است؟

ت – داکتر قریشی به رهنمایی کی، و آنهم  در سر شب، خود را به خانه مسجدی ناظر میرهاشم خان رساند؟

استاد کاظم از قول پدرش ادامه میدهد که: نیمه های شب بود که پدرم صدا زد و از شدت درد پشت و سینه مینالید و گفت پشتش را قدری مالش دهم. من اینکار را کردم و گفت «جزاک الله». پس از آن هردو بخواب رفتیم.

…صبح رفتم که او را برای اداء نماز بیدار کنم دیدم که رمقی ندارد و از دهنش آب زرد گونه با قدری خون آمده است، خلاصه پدرم آرام و بدون صدا جان داده بود. .. و اولین کاری که کردم بالشت و مواد افراز شده را پنهان نمودم.

… بعد از فاتحه، مسجدی را به اتهام قتل توقیف کردند، ولی من یقین داشتم که کار درجای دیگر بوده و لذا خاموشانه مواد افراز شده را در یک بوتل انداخته و آنرا به داکتر سفارت جرمنی بردم تا معاینه لابراتواری نماید.

دو روز بعد داکتر مرا خواست و گفت که پدرت مسموم شده است، آنوقت برایم همه چیز روشن شد. من طبق توصیه کاکایم سید حبیب خان خاموشی اختیار کردم و اما دلم به حال ناظر مسجدی میسوخت، تا آنکه در رهایی او از زندان وجدانم را چند سال بعد آرام ساختم.

در پاراگراف فوق الذکرنکات ذیل قابل تأمل است:

یک – پدر استاد کاظم از درد سینه و پشت شکایت نموده که بعد از دادن مالش جزاک الله گفت و بخواب رفت و پدرم آرام و بدون صدا فوت کرده بود.

برعکس مسجدی در زندان به غفوری گفته بود که میرهاشم خان نزدیک صبح به یک قسم درد معده و قسیان مبتلاء شده بود.

باید دانست که دلیل اختلاف میان دو روایت چیست ؟

کدامیک ؟ مسجدی یا پدر استاد کاظم در مورد دروغ میگوید؟

روایت مسجدی که یک آدم غیر سیاسی و صادق است، منطقاً درست و صادقانه به نظر میرسد، زیرا سوء تغذی و فقرغذایی در زندان و حرص پر خوری در آنشب، وزیر صاحب را مصاب به درد معده و احیاناً تسمم غذایی ساخته بود.

دو- پدر استاد کاظم از آمدن داکتر قریشی در سر شب  و قطره چکاندن دوا  در گوش پدرش حکایت میکند، که متکی بر دلایل عقلی که قبلاً ذکر شد یک دروغ محض است.

اما قریشی میگوید که ما طرف های صبح داکتر قریشی را حاضر ساختیم و داکتر قریشی گفت که ممکن وزیر صاحب مسموم شده باشد.

روایت مسجدی کاملاً مقرون به حقیقت است، زیرا نظر به دلایل عقلی آمدن داکتر قریشی درسر شب یک دروغ محض است، ولی آمدن او در صبح توسط و رهنمایی خود مسجدی یا پسرش که موتر وزیر صاحب را در اختیار داشتند مقرون به حقیقت به نظر میرسد. زیرا صد سال پیش درکابل موتر های تکسی وجود نداشت، موجودیت گادی ها درآن زمان محتمل به نظر میرسد ولی بعد از شام و صبح وقت، حتی در زمانه ما، بعد از وقت گادی پیدا نمیشد.

اینکه داکتر قریشی موتر شخصی داشته باشد، نیز در صد سال پیش دورازعقل است، حتی در سال های بعدی پروفیسران و داکتران معروف موتر شخصی نداشتند.

سه – پدر استاد کاظم مدعی است که در اولین فرصت، بالشت  آلوده به مواد زرد رنگ و کمی خون را، پنهان ساخت!!!

در همچو حالت غم و مصیبت، دلیل پنهان ساختن بالشت و آنهم در منزل یک شخص بیگانه چه بوده است؟

و بالشت را از کی پنهان میساخت؟

از رژیم؟

آیا به وی وحی آمد که شاه محمود خان که پدرش با عجله و در روز اول به تبریکش رفته بود، داکتر قریشی را توظیف نمود تا توسط قطره های دوا درگوش میر هاشم خان، پدرش را به قتل برساند؟

پدر استاد کاظم مدعی است که دو روز بعد داکتر سفارت مرا خواست و گفت که پدرت مسموم شده است (آنوقت برایم همه چیز روشن شد)

پدر استاد کاظم مدعی است که بعد از مراسم فاتحه، مواد زرد رنگ و کمی خون  را، که بالشت به آن اغشته بود، در یک بوتل انداخته و جهت معاینه لابراتواری به سفارت جرمنی برد!!!

عجب دروغ بزرگی!!! مایع زرد رنگ و کمی خون افراز شده بر بالشت، نه تنها به زودی توسط بالشت امتصاص میگردد بلکه بالشت بعد از سپری شدن چند ساعت خشک میشود، لذا اینقدر مایع افراز شده و کمی خون، چطور از بالشت خشک، کشیده شد و توسط بوتل به داکتر سفارت جرمنی انتقال یافت؟

پدر استاد کاظم در قسمت اخیر روایت خود مینویسد که:(..اما دلم به حال ناظر مسجدی میسوخت، تا آنکه چند سال بعد در رهایی او از زندان، وجدانم را آرام ساختم.)

در سطر فوق الذکر پدر استاد کاظم از «نا ارامی وجدان» سخن رفته، نه از «نا آرامی روحی» که تفاوتی است بس بزرگ میان این دو مفهوم.

نا آرامی وجدان وقتی مطرح میگردد که یک شخص ازعمل نا پسند خود، نادم و پشیمان شده احساس خجالت نماید.

اما نا آرامی روحی عمدتاً، ناشی از حوادث و رویداد های است که ممکن به حدوث، حوادث طبیعی و یا هم حوادث سیاسی یا شخصی تعلق پذیرد.

مثلاً من به ارتباط مشکلات عدیده اقاربم در افغانستان روحاَ پریشان هستم، ولی کدام ندامت وجدانی ندارم.

یکی از دوستان بزرگوارم از مدت دو ماه در شفاخانه بستری است، که از این ناحیه روحاً نا آرام هستم و لی کدام نا آرامی وجدانی ندارم.

طوریکه در صفحات قبلی با دلایل عقلی و منطقی ثابت ساختم که میرکاظم پسر میرهاشم خان متکی بر دو دلیل مشروحه، مسجدی را متهم به تسمم پدر خود ساخته و سه سال بعد با ندامت وجدانی به وکالت ورثه به ترتیب ابراءخط پرداخته و وجدان خود را آرام ساخته است. آفتاب آمد دلیل آفتاب.

درینجا قبل از توضیحات در مورد، نتائج لابراتواری در سفارت جرمنی که یک جعل کامل عیار است، میخواهم پاراگراف ساده لوحانه اخیر مضمون استاد سیستانی را، نیز خدمت هم وطنان حقیقت جو به عرض برسانم.

کاندید اکادمسین، مؤلف پنجاه کتاب، یعنی شاغلی استاد سیستانی تحت عنوان «یادی از فداکاری میر هاشم خان و محمد عمر پیلوت» منتشره سایت افغان جرمن مینویسد:

میر هاشم خان بعد از دیدار نادر خان عصر همان روز برای دیدار شاه محمود (شاه محمود خان غازی – مومند) با پسر خود از منزل بیرون میشود  و نا گاه  در بیرون دروازه با برادر خود سید حبیب روبر میشود و او را مورد ملامتی و شماتت قرار میدهد که چرا با حضرت شور بازار دست خود را یکی نموده و بر ضد شاه امان الله فعالیت میکنی؟

و سپس بدیدار شاه محمود خان میرود و از تکلیف شنوایی خود به شاه محمود خان میگوید… و قبل از صرف غذا داکتر قریشی بدیدار او میرسد و دوایی در گوشهایش میچکاند…. میر هاشم در نیمه شب دچار استفراق میشود و همان شب میمیرد. نتایج معاینات استفراق در سفارت جرمنی نشان میدهد که میر هاشم خان توسط داکتر قریشی مسموم شده بود.

میتوان گفت که اگر آن مرد با وقار و با صفا هنگام رفتن به ملاقات شاه محمود خان با برادر خود سید حبیب روبرو نمیشد و برادر خود را مورد شماتت قرار نمیداد، شاید به آن زودی نمی مرد. قدما گفته اند: پنج انگشت با هم برادر استند ولی برابر نیستند. (ولی در عین حال پنج انگشت به یک دست تعلق میگیرد – مومند)

ختم پاراگراف اخیر مقاله شاغلی سیستانی.

باز هم قبل از تبصره روی نوشته ساده لوحانه استاد سیستانی بر میگردم به آخرین قسمت نوشته استاد کاظم.

 شاغلی داکتر صاحب کاظم در نتیجه و پایان مقاله خود مینویسد: اینکه چرا بین چشم دید پدرم و اظهارات مسجدی تفاوت وجود دارد، (نه تنها تفاوت بلکه تضاد  دارد – مومند) نمیتوانست اصل قضیه را بیان کند. حضور شاه جی عبدالله که از دوستان نادرشاه بود، آنشب به حیث مهمان و نیزآمدن داکتر قریشی اشاره های غیر مستقیم به اصل موضوع است، درغیرآن فرا خواندن داکتر قریشی در نیمه های شب.. در شرایط آنوقت ممکن و میسر نبود.

تبصره بر بطلان محتویات پاراگراف فوق الذکر استاد کاظم.

یک – مسجدی جریان قضیه را در کوتوالی به غفوری خویشاوند میرهاشم خان که دراتاق زندان یکجا بودند بیان کرده است نه در کدام مصاحبه با رزنامه نگاران و یا کدام جاسوس رژیم، در زندان.

دو – مسجدی حقیقت را ابراز داشته که نزدیک صبح برای وزیر صاحب یک قسم درد معده و قسیان پیش شد، اما میر کاظم پسر میرهاشم ادعا دارد که پدرش به درد پشت و سینه مبتلا شد و بعد از مالش دادن من جزاک الله گفت و بخواب رفت.

چه دلیلی وجود دارد که ادعای پدر استاد کاظم درست و از مسجدی دروغ باشد؟

مسجدی ادعا دارد که این تکلیف نزدیک صبح واقع شد و داکتر قریشی را حاضر ساختیم.

استاد کاظم «وقت نزدیک صبح» را به «نیمه شب» تغییر داده و این یک تحریف سیاسی است، تا ثابت کند که فرا خواندن داکتر قریشی در نیمه شب در شرایط آنوقت ممکن و میسر نبود، اما ادعای پدر خود را مبنی بر آمدن قریشی به امر شاه محمود خان در ابتدای شب، که قبلاً دلایل رد آن را توضیح نمودم قابل قبول میداند.

شاغلی استاد کاظم دوام میدهد که: پدرم میر کاظم آقا تا دم مرگ به انگیزه سیاسی شهادت پدر خود باور داشت، ولی حوادث بعدی …مانع افشای این موضوع میشد و نمی خواست آن را آشکار سازد.

اگر موضوع از این قرار است چرا میر کاظم از نتیجه لابراتواری سفارت جرمنی به کاکایش سید حبیب، پدر صدیق فرهنگ و شاغلی رشتیا که به نظر  سیستانی جاسوس رژیم بود صحبت کرد؟

پدراستاد کاظم به دلیل ترس و جبن ازافشای این موضوع حتی به اولاد و خانواده خود اعتماد نداشت، و مهر سکوت بر لب زده بود؟

اگر او به این اندازه آدم محافظه کار و جبون بود، چطور و برای چه منظور مایع زرد افرازشده دهن پدر خود را در آن روز های نهایت حساس و انقلابی برای کشف حقیقت به سفارت جرمنی برد، حقیقتی که حتی بعد از کودتای ثور حاضر نشد به خواست و تقاضای یک خبر نگار یکی از روزنامه نگاران که به منزلش بهمین منظور آمده بود به بهانه مریضی و ضعف حافظه از همچو مصاحبه معذرت خواست !!!!!!!!!!!!!!

واقعیت امر این است که در خمیر میر کاظم آغا ریگ وجود داشت، و با عرضه آن خود در جال اتهام و افتراء خود، رنگ زرد میگردید.

اکنون بر میگردم به رد گپ های هوایی و تقلیدی استاد سیستانی از روایت جعلی پدر استاد کاظم به ارتباط وفات میرهاشم خان.

قابل تذکر است که شاغلی سیستانی در نوشته خود تنها در یک مورد، از تأیید روایت پدر استاد کاظم در مورد درد پشت و سینه مرحوم وزیر صاحب اجتناب ورزیده و به روایت مسجدی مبنی بر درد معده و پیچش و چندین باراستفراق، اتکاء ورزیده است.

اما شاغلی سیستانی مطلبی را که به ارتباط موضوع علاوه نموده که اگر آن مرد با وقار و با صفا هنگام رفتن به ملاقات شاه محمود خان با برادر خود سید حبیب روبرو نمیشد و برادر را مورد شماتت قرار نمیداد شاید به آن زودی نمی مرد.

قدما گفته اند: پنج انگشت با هم برادر استند ولی با هم برابر نیستند.

نکات ذیل درادعا های شاغلی سیستانی قابل کنگاش است:

یک – دلیل اینکه به گفته شاغلی سیستانی، آن مرد با وقار و با صفا چرا به منظور تبریک شخصی که متهم به مخالفت غازی امان الله بود یعنی شاه محمود خان، در همان روز اول بعد از دیدار با سپه سالار غازی محمد نادر خان، شتافت و از تکلیف شنوایی شکایت کرد.

قدما هم چنان گفته اند که در کار ها به استثناء کار ثواب، عجله نکنید.

دو – شاغلی سیستانی به صورت چوت انداز و ظالمانه و دور از واقعیت، سید حبیب کاکای میرکاظم آقا را در مورد وفات برادرش، متهم به خیانت و جاسوسی به شاه محمود خان غازی میسازد، که میتوان آن را بدین شرح به تصویر کشید که:

یک – بعد از شرفیابی و ملاقات میرهاشم خان با شاه محمود غازی ، سید حبیب نزد سپه سالار رفته و برادر خود را دشمن بزرگ و خطرناک رژیم معرفی میکند، شاه محمود خان در صدد انتقام برآمده و به داکتر قریشی هدایت صادر میکند که به هر ترتیب ممکنه میر هاشم خان را نابود سازد.

داکتر قریشی با عجله تمام به خانه میر هاشم خان میرود ولی میرهاشم خان در خانه نبوده و اعضاء خانواده اطلاع ندارند که میرهاشم خان کجاست.

 بعداً داکتر قریشی به ریاست ضبط احوالات مراجعه نموده تا به کمک ریاست ضبط احوالات میرهاشم خان را پیدا کنند. مخبران ریاست ضبط احوالات بعد از یک جلسه تخمین میکنند که میرهاشم باید در خانه یکی از دوستان بسیار نزدیک طرفدار امان الله خان باشد، قریشی در موتر ریاست ضبط احوالات به خانه تمام دوستان میرهاشم خان میروند اما اثری از او دیده نشد. بعداً مخبران ریاست ضبط احوالات به فکرخانه مسجدی درایور میر هاشم آغا می افتند و داکتر قریشی شکار خود یعنی میر هاشم خان را در آنجا گیر نموده و در گوشش زهرچکانده و رژیم را از وجود خطرناک ترین و انقلابی ترین و پر نفوذ ترین حریفش در کشور نجات میدهد.!!!!!!

این است داستان تخیلات و جعلیات و اتهامت و واهیات و یاوه سرایی های مربوط به زهردادن میرهاشم آغا از طریق گوش. یا بارخدایا مددی.

دو – میرهاشم خان کدام آدم لوده و احمق نبود، میرهاشم در نتیجه لیاقت و اهلیت و کار دانی و استعداد خداداد، خود را از کتابت به وزارت رساند، او عمری با دربار و هم با مردم خود محشور بود، اینهمه تجارب زندگانی چه در سطح در بار و چه در سطح عوام الناس او را آدم، آدم شناس ساخته بود، لذا با درکی که او از شخصیت والای شاه محمود خان غازی داشت و او را مستحق هر نوع تبریک و مبارکباد میدانست به تبریک سپه سالار شاه محمود خان غازی رفت.

شاه محمود خان غازی نه تنها یکی از نجیب ترین شخصیت های خاندان سلطنتی بلکه جنابشان یکی از بهترین شخصیت های سیاسی و اجتماعی تاریخ معاصر افغانستان است. او یک انسان نهایت متواضع، حلیم، بردبار، خلیق، مردم دوست، رئوف و مهربان بود. او پدر دیمکراسی در کشور بعد از استبداد هفده ساله سردار هاشم شناخته میشود، اگرفتنه خاینانه عناصر چپگراء و افراطی، هم چنان دسایس کلوپ ملی و توطئه های ترورستی سید اسمعیل بلخی و خواجه نعیم و همکیشان و پیروان شان مبنی بر دسیسه قتل اعلیحضرت محمد ظاهر شاه  و شاه محمود خان نمیبود، و نهال دیمکراسی را از بیخ و ریشه نمی کندند، دیمکراسی رشد و تکامل میافت و سردار داؤد خان نیز در دوره صدارت خود مجبور به رعایت آن شده از استبداد محمد هااشم خانی دوری میجست.

به صراحت گفته میتوانم که رجل بزرگ سیاسی معاصر وطن، عبدالهادی خان داوی، در دوره کار ریاست انتصابی مشرانو جرگه در دوره دهه دیمکراسی، به روش استبدادی رو آورد، و روی دلایل سیاسی به مخالفت معاهده آب هلمند توسط شهید محمد موسی شفیق پرداخت، و ثابت نمود که وی ازداشتن بزرگی و عظمت شخصیت شاه محمود خان غازی محروم بود، چه رسد به دیگران.

 لذا جعل تهمت و افتراء از طرف پدر استاد کاظم و شخص استاد کاظم و شاغلی استاد سیستانی، عملیست نهایت تأسف آور و دور از عدالت خداوندی و انصاف و واقعیت.

این جمله استاد کاظم که (میرهاشم خان صبح زود 24 میزان 1308  بطور فجایی یا عبارت واضحتر شهید راه صدق و عدالت شد) به جز یک تخیل و ادعای بی محتوی و خلاف واقعیت چیز دیگری نیست.

کدام شهادت ؟

کدام راه صدق؟

و کدام راه عدالت؟

شهیدان واقعی راه عدالت، مفکر و انقلابی بزرگ، سید حسن خان حسن متخلص به شیون و سید غلام حیدر پاچا بودند که در زندان جهنمی دهمزنگ جان سپردند.

(سید حسن خان حسن را در زندان توسط چند نفر قایم گرفتند و داکتر موظف در رگش به بهانه تداوی، زهر پیچکاری کرد.)

شهید راه حق وعدالت محمد هاشم میوندوال و دیگران بود که با پیروی شیوۀ سردارستالینی در دوره پیشوای سیاسی تان یعنی سردار صاحب والا تبار به افترای کودتا به شهادت رسیدند، مگر سردار صاحب، بنیان گذار و بابای کودتا درتاریخ افغانستان نبود؟

و آنهم طبق پلان دولت شوروی و توسط ایادی و ایجنت های شوروی!!

آیا کودتا حق مادر زاد سردار صاحب والاتبار بود؟

توقع جواب وجدانی اسلامی را دارم.

در اخیر مکثی دارم بر افتراء و دروغ بزرگ میرکاظم آقا و ذواتیکه بر تفاله آن، مغرضانه و طفلانه و ساده لوحانه نشخوار میزنند، یعنی نتیجه لابراتواری سفارت جرمنی!!!!

یک – میر کاظم میگوید که بعد از مالش دادن پشت و سینه پدرش، هردو بخواب رفتند، وصبح ملاحظه نمود که پدرش فوت نموده و یکنوع مایع زرد رنگ و کمی خون بربالشت دیده میشد. و داد و فریاد او بلند شد. و اولین کاری که کرد که بالشت را پنهان کرد.

میر کاظم که مرگ فجایی پدر را دید و داد و فریادش برآمد، او درغم مرگ پدر بود و یا پنهان ساختن بالشت؟

دو – میرکاظم مدعی است، که بعد از مراسم مرده داری و فاتحه، مواد و خون افراز شده بر بالشت را در یک بوتل انداخته، برای تجزیه لابراتواری به داکتر سفارت جرمنی برد.

چه دروغ بس بزرگی!!

طوریکه قبلاً گفتم مایع زرد رنگ و کمی خون افراز شده در همان شب، توسط پالشت امتصاص گردیده و درطول چند روز فاتحه گیری کاملاً خشک میگردد، پس این مایع چطور از بالشت تر و یا خشک شده بدست آمد و آنهم برای معاینه لابراتوار!! و آنهم به سفارت جرمنی برده شد؟؟؟؟؟

سه – وقتیکه مسموم ساختن پدر خود را توسط داکتر سفارت جرمنی، به کاکای خود سید حبیب خان یعنی پدر سید قاسم رشتیا و فرهنگ و پدر کلان بی بی میرمن ملالی نظام، میگوید، کاکایش برای او توصیه صبر و آرامش مینماید.

اگر سید حبیب خان طبق ادعای میرکاظم و استاد کاظم و مؤرخ نامدار شاغلی سیستانی، ایجنت رژیم میبود و در قضیه مردن میرهاشم خان توسط داکتر قریشی دست میداشت ، سید حبیب میتوانست، فوراً به رژیم اطلاع بدهد که برادر زاده نا خلفش یعنی میر کاظم بمنظور دخیل ساختن دست رژیم، در مورد مسموم ساختن میرهاشم خان و ساختن دسیسه علیه رژیم به سفارت جرمنی رفته بود.

قدما هم چنان گفته اند که : گِل به دیوار خشک نمی چسپد.

چهار – میر کاظم آقا به اندازه تر سو و جبون آدم بود، که برای سالیان متمادی در موضوع کاملاً مسکوت مانده وحتی بعد از کودتای ثورکه قوله های نادر غدار بلند شد، حاضر نگردید در مورد مردن پدرش با یک نامه نگار صحبت کند !!!

پنج – صد سال پیش مردم ما لابراتوار را نمی شناخت و در تمام کشور ما یک شفاخانه، با لابراتوار مجهز نداشتیم.

شش – سفارت جرمنی درآن زمان ممکن یک داکتر طب صرف برای اعضاء سفارت خود استخدام کرده باشد، که ممکن بعضی تابلیت ها مانند «سیبازول» و کدام امپول انتی بیوتیک در اختیار داشته است.

موجودیت یک لابراتوار و یا هم کلینیک و داکتر دندان درسفارت، و آنهم صد سال پیش، با عقل سلیم موافقت ندارد.

هفت – طبق پالیسی هر سفارت به حیث یک مؤسسه بسیار سری سیاسی، تمام خدمات، تنها منحصر به اعضاء سفارت است و حتی داکتر سفارت از آن عدول کرده نمیتواند.

داکتر سفارت جرمنی از روی پرنسیپ و پالسی سفارت نمیتوانست به روی گل شناخت میر کاظم آقا (معلوم نیست که این شناخت در کجا و چطور آغاز شده است) بر پالیسی سفارت پا گذارد.

ممکن تنها اشخاص لایعقل به همچو افسانه پردازی میرکاظم آقا، احمق گردیده و آن را به حیث یک رویداد تاریخی قبول کنند.

علاوه بر مطالب ذکر شده، از نظرطبی گوش با چشم رابطه دارد، نه جهاز هضمی. اگر قطره های دوا که توسط داکتر قریشی در گوش میرهاشم خان چکانده شده بود، زهری میبود، باید میرهاشم خان از تکلیف چشم شکایت میکرد نه پشت و سینه.

یکی از متخصصین علم ساینس به نام «جان امسلی» در کتاب خود تحت عنوان (المینت آف یا مړدر –  یا عوامل قتل) مینوسید که حتی قابل تصور نیست که یک شخص را از طریق زهر چکاندن در گوش، به قتل رساند.

طوریکه در28 صفحه فوق الذکر، به حکم وجدان و دفاع از پرنسیپ حقانیت، هم از نظر عقلی و منطقی و هم از نظرعلم طب ثابت ساختم که ادعاهای ذوات سه گانه فوق الذکر«میر کاظم، سید عبدالله کاظم و شاغلی سیستانی» علیه مرحوم شاه محمود خان غازی «رح»، و هم چنان سید حبیب خان، و در نتیجه قهرمان سازی میرهاشم خان از طریق افسانه پردازی مسمومیتش از طرف رژیم در نتیجه مخبری کاکای بیگناهش یعنی سید حبیب خان ، به جز اتهام و افتراء چیزی دیگری نیست و با تمام موازین انصاف و عدالت و حق بینی و صداقت و راستگویی و راست اندیشی در تضاد کامل قرار دارد، در واقعیت امر یک عقده کشایی کامل عیار و بی اعتبار علیه حکومت شاه محمود خان غازی است و بس.

خدا شاهد و واحد است و به روحانیت پدر مرحومم قسم میخورم که انگیزه این نوشته دفاع از پرنسیپ و حقانیت و مبارزه در راه آن است:

وقل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا

به قول شاعر:

شیشۀ ناموس عالم در بغل داریم ما

از اشتباهات محتمل املایی و انشایی معذرت میطلبم

با عرض حرمت

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Comments are closed.