مکثی بر مجعولات، اهانت ها و اکاذیب مفتری

محمد داؤد مومند

261

 مکثی بر مجعولات، اهانت ها و اکاذیب مفتری

هموطن، شاغلی غلام حضرت خان، ساکن دولت ولفیرسویدن!

اگر حضرت عالی به خاطر داشته باشند، به ارتباط و مبتنی بر نوشته های این خامۀ شکسته در ویب سایت افغان جرمن، جناب تان نمرۀ تیلفون منزل مرا از کدام مرجعی بدست آورده و با من داخل تماس شدید، در نتیجۀ تماس ها و صحبت های مستمر دریافتم که جنابتان خویشاوند بسیار نزدیک دو دوست گرامی و محترم من، هریک سعدالله خان یوسفی، آخرین مدیر عمومی ترافیک کابل در دورۀ مبارک شاهی و هم چنان هم صنفی عزیز من در پوهنتون، هدایت الله خان هدایت، بعداً مأمور در ریاست پوهنتون هستید.

من خاطرات بسیار خوبی از نجابت و دوستی محترم سعدالله خان یوسفی دارم که هرگز فراموشم نخواهد شد.

هم چنان دانستم که شما برادر قاضی صاحب معروف به قاضی لندنی هستید، که همیشه در  پروگرام تیلویزونی جناب عباسی صاجب و تلویزیون های دیگر سهم میگرفتند.

کذا، جناب شما از روی اخلاص و محبت و احساس نیکوی سخاوت و جوانمردی، یک تیلفون کهنه و مستعمل خود را که دارای کیبورد السنه وطنی بود، طور تحفه  برایم ارسال فرمودید که من مراتب تشکر خود را برای تان در همان فرصت زمانی ابراز داشتم و اینک یکبار دیگر با اغتنام فرصت از ارسال، آن تیلفون کهنه و مستعمل تان ابراز شکران و امتنان مینمایم.

هموطن محترم شاغلی غلام حضرت خان!

طول یکسال گذشته، جناب تان، چندین  باربصورت مستقیم و غیر مستقیم، اعتراضات و انتقاداتی را متوجه این خامۀ شکسته ساختید و لی من به پاس روابط فوق الذکر و مبتنی بر احسان مندی ازتحفۀ تیلفون کهنه و مستعمل تان، آن اعتراضات را به دیدۀ اغماض نگریستم.

جناب غلام حضرت خان!

اکنون یکبار دیگر متوجه شدم که جناب تان در تداوم انتقادات و اعتراضات و اکنون با تزاید اتهامات، به تخریب شخصیت و موقف سیاسی من کمر بسته اید.

متأسفانه اعتراضات و انتقادات حضرت عالی ، ماهیتاً از حدود و ثغور انتقاد و اعتراض و استدلال و محاجه تجاوز نموده و گپ به اهانت وافتراء و تهمت و شخصیت کشی کشیده است.

خدا شاهد است که بروفق گذشته، آرزوی مناقشه و جدال و گفتگوی قلمی را با جناب شما، در خود احساس نمیکنم، ولی جنابتان به درک احساس دوستانۀ و شرافتمندانۀ من وقعی قائل نشدید و باز مستقیماً با ذکر نامم مطالبی را به آدرسم تحویل دادید.

باید تذکر داد، با وجودی که جناب عالی در زمزمه های بی وقت شب هنگام تان، که بیشتر شباهت بر بانگ بی وقت شبانۀ خروس، داشت، از بردن اسمی، اجتناب ورزیده اید ولی قسمت اعظم و عمدۀ مطالب مندرج نوشتۀ شما، متوجه استاد سخن معروفی است، استادی که، ذواتی همانند من و تو لیاقت شاگردی شان را هم نداریم.

معمول است که بسیاری از چیز نویسان ما، خود را یک من یا یک سیر فکر میکنند و هرگز حاضر به پذیرفتن وزن یک پاو و حتی یک چارک نیستند.

اما مختصر باید بگویم که بصورت عموم محتویات نوشتۀ شما، بخصوص به ارتباط فرهنگ و زبان و ایرانیت و حوزۀ تمدنی، شباهت به تخیلات و ادعاهای شخصی دارد که مدعی خلف بودن، نژاد آریایی 1700 سال قبل از میلاد است، در حالیکه این لودۀ سیاسی و فاقد  شعور و جدان ملی، حتی نام ټرنیکه خود را هم نمیداند.

استاد معروفی ضمن یک مقالۀ کوبنده که مؤثریت آن از ضربات پتک آهنین نمایندگی میکرد، ادعا های غیرعلمی و غیر منطقی و ضد ملی او را، به مستراح تاریخ سپرد.

اکنون با شنیدن گفتار های جناب عالی شما، چنین به نظر میرسد ، که شما دو نفر ایران دوست هردو، در حقیقت دو رخ همان یک سکه ناچل هستید و کوچکترین تفاوتی میان خیالات خودت و آن آن مدعی وارث نژادی 1700 سال قبل از میلاد، وجود ندارد.

اکنون میرسیم به قسمتی از تخیلات جناب عالی که به این خامۀ شکسته ارتباط میگیرد.

جناب شما تحریر فرموده اید: اما دو نکته در ارتباط با نظر محترم محمد داوود مومند عرض میشود:

یک – جناب آقای مومند، فقید واصف باختری را در زمرۀ شعله یی ها و ایشان را در ضدیت با پشتو و پشتون و مرید حبیب الله کلکانی دانسته و لی چند روز قبل در خلال تبصرۀ خود «اجمل ختک» را در ردیف ادبای نامدار پشتو زبان ما قرار داده.

بعدا جناب تان در مورد خطاهای اجمل مطالبی نگاشته اید، که من مؤید آنم.

توضیحات این خامۀ شکسته در برابر اعتراضات و اتهامات حضرت عالی:

یک – من واصف باختری را هرگز، به اساس معلومات قبلی خود شعله جاویدی قلمداد نکرده ام، بلکه نوشتۀ استاد سیستانی را در مورد شعله ای بودن وی به استناد گرفته ام، بعداً هم در نوشته های ذوات دیگری نیز در میدیا، مطالبی در مورد شعله ای بودن وی مطالعه نمودم که ادعای استاد سیستانی را تأئید مینمود و ثابت میسازد که استاد سیستانی در ادعای خود صادق بوده و گزاف ننوشته است.

اگر حضرت عالی به عنوان و مطالب مندرجۀ مضمون من توجهی مبذول دارید ملاحظه خواهید نمود که مضمون معنون است به «تلخیصی از مقاله استاد سیستانی در مورد واصف باختری»

لذا ادعای شما یک اتهام محض، شائبه آمیز و خصمانه به نظر میرسد. زیرا، اتهام در ذات خود یک عمل سخیف و خصمانه و بل از نگاه حقوقی در زمرۀ اعمال جرمی محسوب میگردد.

دو- این ادعایت در جملۀ بعدی  که « داؤد مومند واصف باختری را مرید حبیب االله کلکانی [بچه سقو – مومند] قلمداد نموده ام از ریشه غلط و نادرست و یک اتهام محض و خصمانۀ دیگریست.

تفصیل این قلم: این جانب در مضمون خود یاد آور شدم که استاد خلیلی در رسالۀ مبتذل عیار خراسان، جهالت و بیسوادی بچه سقو را با نداشتن سواد حضرت پیامبر اسلام مقایسه کرده اند، ولی من توضیح نمودم که سوره و آیات قرآنی که تعداد  شان به شست هزار« بسیاری مردم شصت مینویسند»  و ششصد و شست و شش میرسد از ازبان حضرت پیامبر اسلام جاری شده است. لذا پیامبر اسلام را صاحب علم «لدنی یا علم اعلی» میدانند.

لذا مقایسۀ استاد خلیلی در زمینه، با وجود تصرف کامل وی بر معارف اسلامی، یک عمل جاهلانه و ضد اسلامی است که بد بختانه، واصف باختری در تقریظ خود بر رسالۀ مبتذل عیار خراسان، روی احساس کاذب ستمی، آن رساله را مورد ستایش قرار داده است، که کار یک شخص عالم واقعی و صادق و راستکار و بدون تعصب قومی نیست.

لذا طوریکه فوقاً توضیح گردید، من در نوشتۀ خود هرگز نگفته ام که واصف باختری مرید بچه سقو بود، و این اتهام دیگرغلام حضرت خان علیه من است. و اتهام ماهیتاً عمل خصمانه است نه عالمانه و منطقی.

سه – آنچه من در مورد ستمی بودن واصف باختری نوشتم متکی به فرموده مبارز بزرگ ملی استاد هاشمیان مرحوم است.

گروه های مفسد ستمی معتقد اند که پشتون ها در طول دوصد و پنجاه سال اخیر، اقوام تاجک و غیره را به عنوان برده و غلام از حقوق انسانی شان محروم ساخته اند و این وقت گرفتن انتقام است.

من باری با داؤد پنجشیری، برادر دستگیر پنجشیری داخل مذاکره شدم و تیوری ستم ملی را مخالف موازین ماکسیزم لیننیزم دانستم و لی او معتقد بود که مسئلۀ ستم ملی با ماکسیزم لیننیزم در موازات کامل قرار دارد.

لذا متکی بر فرمودۀ استاد هاشمیان بزرگوار، واصف باختری یک عنصر ستمی بوده و هر عنصر ستمی ماهیتاً با زبان و کلتور و پشتونولی در ضدیت کامل قرار دارد.

چنانکه یک ستمی نژاد پرست در مدفوع خود، پشتونولی را یک ایدیولوژی منحط قلمداد کرد، که پاسخ دندان شکن و کله چرخکی از جانبم شنید.

ستر خوشحال بابا فرمایی:

لا تر اوسه یی  ماغزه  په  کرار  ندی

چا چی ما سره وهلی سر په سنگ دی

در طرف مقابل غلام حضرت خان معلومات خود را در مورد واصف باختری و شخصیت او چنین مینویسد:

«من هرگز اشعار زنده یاد واصف باختری را نخوانده ام… اما قرار شنیدنی [کدام شنیدنی! مومند]، مرحوم باختری یک شخص آراسته و لایق وطن دوست و پاک طینت و ادیب ورزیده بود.»

نه کرسی فلک نهد  اندیشه  زیر پای

تا بوسه بر رکاب واصف باختری زند !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

این جانب ادعا های خود را متکی و مستند بر اقوال ذواتی ساختم که از نام بزرگ در جامعه برخوردارند، مانند بابای مبارزان ملی، استاد هاشمیان که مدت چهل سال از طریق مجلۀ مترقی، افغانی، اسلامی و انقلابی آیینه افغانستان خدمدماتی را به تنهایی انجام داد که از قدرت یک گروپ نویسندگان ورزیدۀ و مسلکی پوره نبود، هم چنان نظریات سید رفعت حسینی و استاد سیستانی، را در مقالۀ خود منعکس ساختم.

ولی شاغلی غلام حضرت خان ادعای خود را بر افواهات فیسبوکی استوار ساخته و از کدام سند یا مدرک معتر یا کدام شخصیت قابل اعتماد، نام برده نتوانست و صرف ادعا نمود که :

قرار شنیدنی !!

قرار شنیدنی یعنی چه؟

شنیدنی به کدام مدرک و سند؟

آیا میتون هر افواه و شنیدنی را منطقاً  مدار اعتبار قرار داد؟، و به روایت ملکیار صاحب مبتنی بر آوازۀ خر شدن یک زن، که لوده های شهر از هر طرف به دیدنش میدویدند، باور نمود؟

پس تفاوت یک شخص با سواد مانند غلام حضرت خان و آن لوده های شهر چه خواهد بود؟

ولی این جانب بعد ازمطا لعۀ دقیق مضمون «زمزمه های شب هنگام غلام حضرت خان»  به این نتیجه رسیده ام که غلام حضرت خان در واقعیت امر یک عنصر مشکوک، دو رویه  و زیر پردۀ کشورهمسایۀ غربی ماست.

شاغلی غلام حضرت خان در قسمت دیگری تحریر میدارد«… ولی چند روز قبل داؤد مومند در خلال تبصرۀ خود «اجمل ختک» را در ردیف ادبای نامدار پشتو زبان ما قرار داد.»

بعداً شاغلی غلام حضرت خان به تقبیح موقف سیاسی و نظریات چپگرایانۀ اجمل ختک به توضیحاتی میپردارد که حقیقت دارد.

باید متذکر شوم که من آن تبصره را خدمت محقق نامدار استاد جهانی تحریرنموده بودم.

استاد جهانی که هم در قسمت ادبیات و هم در قسمت تحقیقات بکر و تازه، یک ستارۀ درخشان و یک گوهر کمیاب اند، با تذکر نام اجمل درآن معورضۀ من، با تشخیص و درک سالم شان از تذکر نام اجمل معترض نشدند.

شاغلی غلام حضرت خان بخوانند و بدانند که اجمل در زمرۀ شعراء و ادباء یک نام نامدار و معروف بود، نام بچه سقو بی ناموس هم یک نام، نامدار یعنی معروف است.

نامدار بودن منحصر به شخصیت های بزرگ ملی و علمی نیسست، ببرک کارمل ونور محمد تره کی و اناهیتا و ناشناس نیز مردمان نامداری بودند.

لذا مترادف ساختن کلمۀ نامدار را در مورد یک شاعر یا نویسنده، مانند اجمل و یا سلیمان لایق یا استاد خلیلی، که فرخی معاصر تاریخ کشور ماست و استاد پژواک او را در مرگش به حیث یک علامه معرفی کرد، و یا یک هنرمند گمراه مانند ناشناس با شخصیت اخلاقی، سیاسی و اجتماعی شان پیوند دادن، هیچگونه ارتباط منطقی به هم نمیرساند.

لازم میدانم درین قسمت و به ارتباط موضوع ، در مورد شناخت و معرفت خود با اجمل ختک توضیحاتی به عرض برسانم.

من اجمل ختک را از دورۀ صدارت سردار صاحب محمد داؤد خان میشناسم. در دورۀ صدارت سردار صاحب، چند سمیناردر تالاربزرگ رادیو افغانستان، در مورد تجلیل از شخصیت داهی و زعیم بزرگ و مفکر و نویسنده و شاعر بی همتا یعنی خوشحال بابای کبیربرگزار شد. من و برادر بزرگم درین سیمنار های ، بین المللی مذکوراشتراک میورزیدیم.

درین سمینار دانشمندان و شاعران بزرگ پشتونخوا مانند استاد حمزه شینواری، اجمل ختک، پریشان ختک، داکتر فاروق و دیگران به شمول دانشمندان ایرانی و کشور های دیگر اشتراک میورزیدند.

من به خاطر ندارم که کدام دانشمند دری زبان مانند سلجوقی، استاد خلیلی، عثمان صدقی، ابراهیم صفا، غبار، فرهنگ ، روان فرهادی و یا دیگران در آن محافل اشتراک ورزیده باشند.

اجمل ختک با نوشتن کتاب د «غیرت چغه» و فعالیت های سیاسی چشمگیرو زندانی شدنش در پشتونخوا توسط حکومت پنجاب ، از وجاهت و شهرت فراوان درافغانستان برخوردار بود و مورد احترام تمام دانشمندان پشتون افغانستان مانند علامه حبیبی، استاد خادم، پوهاند رشتین، استاد بینوا، استاد سید شمس الدین مجروح ، استاد الفت ، ارسلان سلیمی و سیاستمداران وهم چنین شاگردان لیسه های خوشحال بابا و رحمن بابا قرار داشت.

باری من و برادرم برای ملاقات شان به محل اقامت شان رفتیم و زمانیکه معاً به شمول اجمل از محل اقامت شان بیرون  شدیم، نور محمد تره کی نیز از کدام طرف پیدا شد. اجمل ختک رو به من نموده و گفت که از احوالت در پیشاور هم خبر میشدم، نور محمد تره کی فوراً گفت که این آدم خوشبخت است که از احوال او در پشاور هم میشدی ولی از احوال ما در کابل هم خبر نداری.

نورمحمد تره کی با اظهار این گله یا گلایه، در حقیقت کوچکی و بی ارزش بودن خود را، ابراز کرد.

اجمل ختک که برای آخرین بار به افغانستان آمد، چندی بعد کودتای سردار صاحب داؤد خان صورت پذیرفت، از زمرۀ وزراء کسیکه تقریباً هر روز به دیدن اجمل میآمد فیض محمد وزیر داخلۀ کابینۀ حکومت سردار صاحب بود.

با شروع همین دوره متوجه شدیم که اخلاق و کرکتر اجمل تغییر کرد و به یک نوع زندگانی اشرافیت روآورد. اجمل دیگر آن اجمل سابقه نبود، او برای خود سکرتری مقرر کرد و از ملاقات مستقیم با دوستان اجتناب میورزید.

با درک این تغییر درشخصیت اجمل، من و برادرم، از او فاصله گرفتیم و دیگر هرگز روی وی را ندیدیم.

بعداً در دوره تره کی این بار نوبت اجمل بود که خود را در برابر تره کی کوچک سازد.

من چهل سال قبل به اقتفاء و استقابل یک شعر اجمل، یک شعر هجویه را در مورد اجمل سروده بودم که مطلعش بود:

ای اجمله، ای کټمله، راشه پوک وهه دا بین دی

کټمل عبارت از خسک یا حشرۀ موذی است که روزانه، در بستر ها پنهان میشوند و شبانه جان آدم را میکشد.

شاغلی غلام حضرت خان در زمرۀ توهماتش در سطر اخیر خود در مورد اجمل نوشته است: «.. و اشعاری که اجمل ختک در وصف این و آن رهبر خلقی و پرچمی و فاجعۀ ثورسروده بود در زیر همان دیواره های اوخور [منظورش آخور است- مومند] مشترک که با هم درست کرده بود، مدفون گردید. برای جناب آقای مومند سخت خواهد بود که این مسئله را توجیه کند.»

خدمت جناب غلام حضرت خان برسانم که اگر جناب شان به حیث یک آدم باسواد به منظور و دلیل و منطق تذکر نام اجمل در پهلوی شعراء نامدار دیگردقیقاً ملتفت میشدند هرگز به همچو فتوای ملایی هیبت الله ، در قسمت سخت بودن توجیهم از چیزی که گفته ام، حیران و مغشوش نمی گشت.

شاغلی غلام حضرت خان به حیث یک آدم با سواد بخواند و بداند که من در مورد کتاب معروف «د غیرت چغه» و قدرت و صلاحیت ادبی اجمل، نامش را در کنار شعراء دیگر پر آوازه و معروف  تذکر داده ام، که به هیچ وجهه معرف افکار و نظریات چپی و چپی گرایی او در دورۀ بی خدایان نیست.

قابل تذکر میدانم که اجمل و استاد بینوا بر یک رسالۀ شعری من تحت عنوان «پیغام» تقریظ های نوشته اند که رسالۀ مذکور مفقود و لی تقریظ ها و مکتوب سردار صاحب داؤد خان از گزند روزگار در امان مانده است.

درین قسمت چند سطری از تقریظ اجمل را بر رسالۀ شعری خود به عرض میرسانم: «محمد داؤد مومند، ما په لمړی ځل د کابل ښار کی د رادیو افغانستان تالار کی، د خوشحال بابا د بین المللی سیمینار په دوران کی دده په هغه شوق او مینه خوښ شو چه ده د دغه سیمینار په مقالو او مضموننو کی د خوشحال بابا د ملیت او حمیت د موضوعاتو سره لرله.

ددی ورځی نه پس چی ما دده د فکر او عمل نه ځان خبرولو- نو چی څومره خبریدم دومره خوشالیدم- ځکه چی دده مینه، ولوله او اراده راته د افغان ولس د مستقبل د تکمیل، تعمیر، ترقی او خوشحالۍ په میدان کی په زیاتیدو او تیزیدو ښکاریده- او دده په مومندو رګونو کی راته د ایمل خان مومند د وینی غزونی څرګنیږی- دی معلوماتو ځما په ذهن او شعور کی دده د شخصیت نه د هیلو نقش پخولو او ځما دده د ځوان فکر او نوی وینی نه د ملت میدان کی د خدمت طمع زیاتیده.

ځما ددی څو لیکلو نه پس که اوس زه دا ووایم نو بی ځایه به نه وی چه محمد داؤد مومند په خپلو رباعیاتو کی، چی تر بحث لاندی کتاب کی دی، که هر څو د فکر آس په ډیرو دنګو غرونو او ګل رنګه ورشوګانو زغلولی او د علامه اقبال د فلسفی په لوړو ژورو د پښتنی باز هسی ډیر پروازونه کړی دی – خو ځما یی دی ګلدسته کی د بل هر کوشش نه زیات دا رنګ خوښ دی:

دغه فکر بابا ګانو راښودلی

د نسیم په نظر ګورمه  طوفان  ته

څو پښتو راسره مله وی ژوندانه کی

په پردو سترګو به نګورم جهان ته

 در خلال این تقریظ و درآن فرصت زمانی، رجحانات و احساسات ملیگریانه اجمل، قابل ملاحظه و تشخیص است.

شاغلی غلام حضرت خان در قسمت دوم پاراگراف خود چنین ارشادی دارند.

دو – جناب آقای مومند بعضی از اشخاص ادبی و سیاسی و فرهنگی و تباری را بخاطر ستایش آنها از حبیب الله کلکانی [منظورش بچه سقو است- مومند] مورد سرزنش قرار داده ولی بیائید ببینیم حاکمان امروزی طالب (از مافوق تا مادون) در مورد حبیب الله کلکانی [منظورش بچه سقو است – مومند] چی نظر دارند، طالب، کلکانی [یعنی بچه سقو، نه مجید کلکانی – مومند] را یک فرشته می پندارد طالب ایکه بخاطر پشتون بودن تاج سر آقای مومند و سائر طالب دوستان تلقی میگردد.

شاغلی غلام حضرت خان در پاراگراف دوم خود نیز به توهمات و افترآت پناه برده که افتراء ماهیتاً از نظر حقوقی یک عمل خصمانه و غیر مجاز تلقی میگردد.

در زمینه تذکرات و توضیحات ذیل لابدی به نظر میرسد.

یک – غلام حضرت خان بر انتقادات من بر ذواتیکه از بچه سقو به نیکویی یاد میکنند، ماهیتاً معترض است، در حالیکه جارو کنندگان بچه سقو را ایادی انگلیس میداند.

دو- من تا امروز از احد من الناس و هیچ منبعی در میدیا نشنیده ام که طالبان بچه سقو را یک فرشته میدانند.

سه – اگر این ادعای غلام حضرت خان واقعیت داشته یعنی از مافوق تا مادون, (نمیدانم غلام حضرت خان توسط کدام شبکۀ جاسوسی همچو اطلاعات و احصائیه دقیق را بدست اورده است؟) حقیقت داشته باشد لعنت بر تمام همان طالبانی که بچه سقو بی ناموس را فرشته می پندارد.

چهار- شاغلی غلام حضرت خان روی کدام سند، بر من اتهام می بندد و ادعا میکند که :

الف : من طالبان را تاج سر خود ساخته ام؟

ب : دلیل تاج سر بودن هم پشتون بودن طالبان است؟

ذهی ذلالت و ضلالت.

من در تمام عمر خود یک ملیت خواه و ناسیونالیت بوده و خواهم بود، در حالیکه طالبان به اساس و متکی بر اندیشۀ خاص و تعبیر خاص شان از دین اسلام با تفکر ناسیونالیم و اندیشه های ملی و ملت گرایی در تضاد کامل قرار دارد.

امارت اسلامی فوتو های مبارک میرویس بابا و لوی احد شاه بابا را در کندهار فرود آورند.

از نظر من لوی احمد شاه بابا «ع» پیامبر سیاسی تاریخ افغانستان است، تا زمانیکه کشوری به نام افغانستان در روی زمین باقیست نام احمد شاه بابای کبیر«ع» نیز زنده و جاویدان خواهد یود.

فرود آوردن بیرق سه رنگ ملی افغانستان توسط امارت اسلامی مظهر تضاد شان با تفکر ناسیونالیزم افغانی است.

لذا و منطقاً اگرمیان اعتقاد ناسیونالیستی من و امارت اسلامی تضاد اساسی وجود داشته باشد، چطور ممکن است که من امارت اسلامی را تاج سر خود بسازم؟

به اساس منطق صوری، اجتماع نقیضین محال است. ممکن جناب غلام حضرت خان عقیده  به منطق دیالکتیکی مارکس داشته که اعتقاد به ترکیب تیز و انتی و سنتیز دارد. الغیب و عندالله.

درین قسمت توجه حضرت عالی را به یک پاراگراف خود تان معطوف میدارم که تحریر داشته اید:«من یا ما که تا کنون از پاسداران! فرهنگ و کلتور نه شنیده ام که از تهاجم فرهنگ منحط غربی (از قبیل فحشاء و فلم های مستهجن و پورنو و موسیقی های خلاف عرف جامعه و شراب و مواد مخدر و ارسال دیمکراسی تقلبی و …..) ابراز نگرانی نموده باشند…..»

شاغلی غلام حضرت خان! شعار تمام عمر من این بیت است:

آدمیت زار نالید از فرنگ

زندگی هنگامه برچید از فرنگ

آنچه شما از مفاسدی که فوقاً تذکر داده اید، نتیجۀ اشغال کشور توسط اضلاع متحده و ناتوست، امروز بسیاری ذوات معتبر و بزرگانی که در ویب سایت افغان جرمن، همکاری قلمی دارند، سال های قبل، اشغال کشور را مجوز و به خیر و صلاح مملکت میدانستند و حتی به صراحت از فعالیت های خلیل زاد حمایت مینمودند.

من باری در یک پروگرام تلویزیونی با یک افغان ملتی کلان و وابسته به جناح چپ افغان ملت بنام داکتر رحیم پشتونیارداخل مذاکره شدم و او به صراحت گفت که این اشغال نیست و با اشغال شوروی فرق دارد.

ملاحظه نمودم که رهبران و اعضاء کته سر افغان ملت مانند انورالحق احدی داماد پیر مهاجر بغدادی، امین واکن، داکتر پشتونیار، پوپل« نامش فراموشم شده»، احسان الله استاد اسبق فاکولته زراعت، داکتر رحمت ظفر و عدۀ کثیردیگری از گروه بگیل افغان ملت ، مانند مگسان گرد شیرینی به مکیدن انگبین کندوی قدرت اشغال در کابل به چوشیدن ومکیدن آغاز کردند.

رهبر بگیل افغان ملت یعنی داماد پیر مهاجر بغدادی، خود را به پنجشیرستان، محل گور هشت ملیون دالری سپه سالار جنایت کاران قرن، یعنی مسعود رساند، تا مورد اعتبار حاکمان و امراء شورای نظار و جمعیت قرار گیرد.

ای بسا آدم که ابلیسی کند.

علاوه بر فحشاء و دیمکراسی قلابی و غیره که شما غلام حضرت خان شمرده اید، خطرناک ترین پروژۀ اشغال ناتو تخلیق بزرگ افتراق ملی و مسلط ساختن جانی ترین گروه های تجزیه طلب در کشور بود که هر لحظه احتمال تجزیه کشورمیرفت.

تا اینکه طالبان به داد کشور و ملت افغان رسید و کشور را طوریکه خود تان گفته اید از ترویج فحشاء و فلم های مستهجن و موسیقی خلاف عرف جامعه و شراب و ارسال دیمکراسی تقلبی و…نجات داد.

ولی مهمتر اینکه باند های جنایت شعار تجزیه طلب مانند شورای نظار و جمعیت که پنجشیر را پنجشیرستان  ساختند و گروه ای هشت گانۀ مزدور ایران که هزاره جات را، هزارستان ساختند، به اقصای جهان فراری ساختند و کشوررا  از تجزیه حتمی و نظام فدرالی پدرام و خراسان سازی علی فایق بدخشی نجات دادند.

غازی محمد نادرخان بزرگ، و یاران قهرمان واقعی اش، دیروز وطن را از چنگال بی ناموسان سقوی نجات داد و امروز طالبان متحجر کشور را، از مفسدین فی الارض و السماء دوهمه سقاوی نجات دادند.

درود بی پایان به شخصیت مدبر، و سیاست دان و سیاستمدار ورزیدۀ کشور ، داکتر اشرف غنی که با بیرون رفتن از کشور، از تکرار جنگ های جانوران وحشی و خون آشام و سادیست جهادی و مهمتر اینکه کشور را از تداوم سیطره و قدرت جهنمی تجزیه طلبان سقاوی دوم نجات داد.

به همین دلیل امروز در میدیای مربوط تجزیه طلبان مانند شیطان انترنیشتل و رازق مامون سرنا چی شورای نظار اشرف غنی را فاشیست خطاب میکنند. اتهام فاشیست به خاطری که داکترغنی از تبار پشتون بود و در نگاه تمام ستمی، هر پشتون فاشیست مادر زاد است، این صرف یک ادعا نیست، لطفاً به فیسبوک مراجعه کنید  و میدیای مربوط به ستمی ها را از نظر بگذرانید.

این قلم هر روز تقریباً سه ساعت در رد مدعیات و افرازات معدۀ ستمی های تجزیه طلب از طریق تحریر کامنت های خود مصروف میباشد.

شاغلی غلام حضرت خان!

مقالۀ اخیر تان به مثابه آیینۀ قد نما، ممثل احساسات و نظریات ایران خواهانۀ جناب عالی است، تخیلات تان در مورد فرهنگ و حوزۀ فرهنگی با نظریات ستمی و ایران پرستانۀ  رازق مامون هیچ تفاوتی ندارد.

به عبارت دیگر، اگرچه  شما جسماً مربوط به محلۀ توپخانۀ قندهار، یعنی مجمع باز ماندگان صفوی ها هستید، ولی روح و روان و قلب شما وابستگی سرمدی به ایران  و ایرانیت و نفوذ فرهنگی ایران یعنی تداوم تاراج فرهنگی ایران در افغانستان دارد.

من سیمای جناب عالی را به حیث یک دبل ایجنت تشخیص کرده ام، و این ندای ذهن و وجدان من است. نه اتهام و تلاش انتقام.

خاتمۀ صحبت نهایی با شما و یکبار دیگر تشکر از تحفۀ تیلفون کهنه و مستعمل تان.

از اشتباهات املایی و انشایی معذرت میطلبم.

***************************************

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Comments are closed.